عبارات مورد جستجو در ۳۶۰۹۶ گوهر پیدا شد:
نیر تبریزی : سایر اشعار
شمارهٔ ۷۰
ساقیا ساغر دوشینه نبرد از هوشم
باده پیش آر که مخمور در شراب دوشم
گر چنین جلوه نماید رخ گندم وش یار
حاصل دنیی و عقبی بجوی نفروشم
اینچنینم که سر زلف توئی سامان کرد
آخر از روسیهی خانه دهد بر دوشم
گوش پر کرده مرا زمزمۀ صوت سماع
خواجه معذورم اگر حرف دگر ننپوشم
گر چه دانم سفر وصل مرا پایان نیست
لیک تا پای روش هست بجان میکوشم
گفتگو نیست مرا با تو برو ایزاهد
هر چه خواهی تو فرو گوی که من خاموشم
ساقی ار زهر بجام من دلخون ریزد
بفلک میرود آوازۀ نوشا نوشم
دارم اینخرقه که در زیر کشم جام شراب
ظن بدگو نبرد شیخ مرقع پوشم
جز می صاف نمی آیدم از شیشۀ طبع
بسکه از آتش روی تو چو خم در جوشم
ساقیا بادۀ انگور بهشیاران ده
که من امشب ز خیال لب او مدهوشم
ایدل اندر خم زلفش چه کشی ناله خموش
فاش شد در همه عالم سخن سرگوشم
همه دل میبرد از دست حدیث نیرّ
تا حدیث سر زلف تو بود در گوشم
نیر تبریزی : سایر اشعار
شمارهٔ ۷۲
ز هجر از پیش یار افغان نمیکردم چه میکردم
غم دل شکوه با جانان نمیکرد چه میکردم
اگر مردانه نقد جان خلاف رأی این و آن
فدای آن شه خوبان نمیکردم چه میکردم
نیر تبریزی : سایر اشعار
شمارهٔ ۷۳
هوای زلف تو تا جا گرفته در دل من
بجز خیال پریشان نبوده حاصل من
ز حیرت تو نماند مرا محال جواب
اگر بحشر رود پرسشی ز قاتل من
خیال روی توام آرزوست شب در خواب
بفکر دور فتاده است رأی باطل من
بهر طرف که نظر میکنم بدیدۀ شوق
بجز خیال رخت نیست در مقابل من
نیر تبریزی : سایر اشعار
شمارهٔ ۷۴
در حلقۀ گیسوی تو هر حلقه اسیری
وز نرگس خمار تو هر گوشه خرابی
نیر تبریزی : سایر اشعار
شمارهٔ ۷۶
ایسر مه سای چشم بتان خاکراه تو
صد حلقه دل بحلقۀ زلف سیاه تو
گر در سر است قتل جهانیت باک نیست
بر پای خود کشم بقیامت گناه تو
نیر تبریزی : سایر اشعار
شمارهٔ ۷۷
آنقدر مهلتم از هجرده ایجان که بدل
نقشی از صورت زیبای تو تصویر کنم
نیر تبریزی : سایر اشعار
شمارهٔ ۷۸
ای زلف ز بسکه خود پریشانی
آشفتگی دلم نمیدانی
نیر تبریزی : سایر اشعار
شمارهٔ ۷۹ - مصرع
زنگاه چشم مستت گله بی حساب دارم
...
نیر تبریزی : سایر اشعار
شمارهٔ ۸۰
مزن تیر بر سینه ام ناتوانی
که دارم ولی ناتوان از جدائی
مشو غایب از دیده یکدم خدا را
که خواهد زتن رفت جان از جدائی
نیر تبریزی : سایر اشعار
شمارهٔ ۸۱
ریزند خون من آخر خوبان بعربده جوئی
نی نیست جای شکایت کاین است رسم نکوئی
ای داده دل بجدائی تا کی قرین جفائی
سوی صفا نگرانی راه وفا نپوئی
خواهم که بخت مساعد یاری کند بدو چیزم
یا ساده با لب جامی یا باده با لب جوئی
نیر تبریزی : سایر اشعار
شمارهٔ ۸۲
پی تیر نگاهی چند گیرم دامنت زخمی
که آفتهاست در تأخیر و جان بر مرگ مستعجل
خدا را ایخدنگ غمزه تعجیلی که میترسم
کند صید دگر صیاد را از صید من غافل
نیر تبریزی : سایر اشعار
شمارهٔ ۸۴
هر زمانم که رسد جان بلب از تنگی دل
چون کنم باد دهانت همه از یاد رود
نیر تبریزی : سایر اشعار
شمارهٔ ۸۵
خراب باده ام وز چشم ساقی چشم آن دارم
که از دوری سبکروحم بیکرطل گران دارد
نیر تبریزی : لآلی منظومه
بخش ۵
ای ز داغ تو روان خون دل از دیدۀ حور
بی تو عالم همه ماتم گده تا نفخۀ صور
خاک بیزان بسر اندر سر نعش تو بنات
اشگریزان به بر از سوک تو شعرای عبور
ز تماشای تجلای تو مدهوش کلیم
ایسرت سرّ انا الله و سنان نخلۀ طور
دیده ها گو همه دریا شو و دریا همه خون
که پس از قتل تو منسوخ شد آئین سرور
شمع انجم همه گو اشک عزاباش و بریز
بهر ماتم زده کاشانه چه ظلمات و چه نور
پای در سلسله سجاد و بسر تاج یزید
خاک عالم بسر افسر و دیهیم و قصور
دیر ترسا و سر سبط رسول مدنی
آه اگرطعنه بقرآن زند انجیل و زبور
تا جهان شد ؟؟ است که داده است نشان
میزبان خفته بکاخ اندر و مهمان بتنور
سر بی تن که شنیده است بلب آیۀ کهف
یا که دیده است بمشکوه تنور آیۀ نور
جان فدای تو که ؟؟ جانبازی تو
در طف ماریه ؟؟ بشد شور نشور
قدسیان سر بگریبان بحجاب ملکوت
حوریان دست بگیسوی پریشان ز قصور
گوش خضرا عمه بر غلغلۀ دیو و پری
سطح غیرا همه پر ولولۀ وحش وطیور
غرق دریای تحیر ز لب خشک تو نوح
دست حسرت بدل از صبر تو ایوب صبور
مرتضی با دل افروخته لاحول کنان
مصطفی با جگر سوخته حیران و حصور
کوفیان دست بتاراج حرم کرده دراز
آهوان حرم از واهمه در شیون و شور
انبیا محو تماشا و ملایک مبهوت
شمر سرشار تمنا و تو سرگرم حضور
نیر تبریزی : لآلی منظومه
بخش ۷
شهید عشق که تنک است پوست بر بدنش
تو خصم بین که به یغما زره برد ز تنش
زره بغارت اگر برد خصم خیره چه غم
که بود جونش تن زلفهای پر شکنش
چه آب بست بگلزار بوتراب سپهر
که خون چکد همه از چشم لالۀ دهنش
یکی بحکم تفرّج به نینوی بگذر
پر از شقایق و گلنار زخم بین چمنش
شهی که سندس فردوس بود پوشش او
روا ندید به تن خصم جامۀ کهنش
لبی که روح قدس از دمش سخنگو شد
شگفت بین که بریدند در دهن سخنش
تنی ضعیف که پاسی فزون نماند درست
صبابه یهده کردی ز خار و خس گفتنش
دگر بشیر بکنعان چه ارمغان آرد
ز یوسفی که ثنا کرده گرگ پیرهنش
سپهر کاش چو میداد ملک جم بر باد
همین بخانم از او بود قانع اهرمنش
چراغ دودۀ طه فلک بیثرب گشت
ز قصر شام سر آورد دود انجمنش
زمانه گلشن زهرا چنان به یغما داد
که بار قافله شد ارغوان یاسمنش
فلک سریکه سرودش کلام یزدان بود
نبود در خور چوب جفا لب و دهنش
گهش بدیر نشاندی گهش بقمر تنور
گهی به نیزه و گه بر درخت و گه لگنش
مگر وفا بمکافات روز بدر نکرد
تطاولی که کشید از تو جسم ممتحنش
نیر تبریزی : لآلی منظومه
بخش ۸ - زبانحال از قول حضرت ابی عبدالله در قتلگاه است
تا خبر دارم از او بیخبر از خویشتنم
با وجودش ز من آواز نیاید که منم
پیرهن گو همه پر باش ز پیکان بلا
که وجودم همه او گشت و من این پیرهنم
باش یکدم که کنم پیرهن شوق قبا
ایکمان کش که زنی ناوک پیکان به تنم
عشق را روز بهار است کجا شد رضوان
تا برد لاله بدامن سوی خلد از چمنم
روز عهد است بکش اسپرم ایعقل ز پیش
تا تصور نکند خصم که پیمان شکنم
می نیاید بکمن راست تن کشتۀ عشق
خصم دون بیهده گو باز ندوزد کفنم
هانفم میدهد از غیب ندا شمر کجاست
گوشتابی که بیاد آمده عهد کهنم
سخت دلتنک شدم همتی ایشهپر تیر
بشکن ایندام بکش باز بسوی وطنم
دایۀ عشق ز بس داد، مرا خون جگر
میدمد آبلۀ زخم کنون از بدنم
کوی مطلع چه عجب گر برم از فارس فارس
تا بمدح تو شها تیر شیرین سخنم
نیر تبریزی : لآلی منظومه
بخش ۱۲ - وداع جناب سکینه با جناب علی اکبر
الوداع ای سرو ناز گلشن جان الوداع
الودای ای اکبر ناکام عطشان الوداع
دور تماشا قیل کیم اولدی دام صیاده اسیر
قمری آزادون ای سرو خرامان الوداع
نه امیدیلن داخی گلشنده قالسون عندلیب
اسدی چون باد خزان سولدی گلستان الوداع
آیربلوق چاقی بتشدی میزبانم یاتما دور
کیم کوچنده و سمدور تشییع مهمان الوداع
خصم کمفرصت یولوم چون سندن آیریلماق چنین
چوخ یامان برده دو تو شدی شام هجران الوداع
نه چکر شمر ال جفادن نه من اُلم قورتولوم
نه یتر فریادیمه بیر نامسلمان الوداع
نیر تبریزی : لآلی منظومه
بخش ۱۶ - ایضا
برادر بیتو در چشمم جهان تنگست مینالم
فلک را بی سبب با من سر جنگست مینالم
بصید آشیان گم کرده مرغ بی پر و بالی
زهر سو دامن قومی پر از سنگست مینالم
نه زنجیر جفا بر گردنم تنک است از آن گویم
که عنقا را ز طوق آهنین ننگست مینالم
بنالد بلبل از هجران گل امامن از وحشت
هنوزم دامن وصل تو در چنگست مینالم
بجانان درد دل ناگفته ماند ای اشک امدادی
که دل در اضطراب از نالۀ زنگست مینالم
برادر مرده را با ناله دمسازی کنند اما
سلامت باد من نای و دف و چنگست مینالم
بیابان دور و مقصد ناپدید و رهزنان در پی
جهان تاریک وره پر سنگ و پا لنگست مینالم
نیر تبریزی : لآلی منظومه
بخش ۲۱ - ایضا
کدام قصه دهم شرح و زار و زار بنالم
ز جور شمر دغا یا ز هجر یار بنالم
کدام سر و ببالای نازنین تو ماند
که من بسایۀ آن سرو جویبار بنالم
هزار سال گرم باشد عمر ایگل رعنا
بیاد روی تو هر لحظه چون هزار بنالم
چو از کنار توام دور داشت چرخ جفا جو
شوم بیاد کنارت بهر کنار بنالم
کجا روم چکنم درد خویش بکه گویم
بجز تو پیش که ایشاه تاجدار بنالم
گرم زمانه رهائی دهد ز قید مخالف
روم چو آهوی وحشی بکوهسار بنالم
نداد شمر امانم که در بر تو زمانی
بروزگار خود ز جور روزرگار بنالم
گرم حیات بماند روم بتربت مادر
ز دست شمر جفاجوی نابکار بنالم
میکشد سنک بدل ناله بکهسار امشب
که غزالان حرم گشته گرفتار امشب
طرفه شور بست در این پردۀ زنگار مگر
خیمۀ سبط نبی گشته نگونسار امشب
مانده در دست عدو قافلۀ راه حرم
رفته در خواب مگر قافله سالار امشب
سیل خون راه فرو بسته بسیاره مگر
که فرو مانده همی ناقه زرفتار امشب
پرزنان ز آتش دل بضعۀ زهرای بتول
همچو پروانه بدور سر بیمار امشب
بانوان حرم عصمت و اعزاز عفاف
همه در فکر سر کوچه و بازار امشب
زینب زار در اندیشۀ بیداد سنان
غافل از حالت جمال جفاکار امشب
نیر تبریزی : لآلی منظومه
بخش ۲۳ - قصیده العربیه وله
ابت المنیته ان تطیش سهامها
قف فی الدیار و ناد این کرامها
ما للبلاقع من لوی باللوی
قد انکرت اکنانها آرامها
و رسوم ابیات بها لکنا نته
لا تستجیب منادیاً اعلامها
خلت الحاجرُ من اکارم هاشم
فعلت متون الشامخات لئامها
و قفا حماه الصید فی غاب الثری
و طوارق الذئبان هب نیامها
فمن المعزی هاشماً فی اصره
شطت معاینها و ضیم ذمامها
ثعب الغراب بهم فشتت شملهم
کقلائد المرجان سل نظامها
منهم سلیب ضیعه بهالق
منهم خلیع اخفرته فدامها
منهم صریع بالطفوف مجدل
منهم اسیر کبلّته شئامها
تهمی لذکریهم محاجر زمزم
عبراً ابت ان ینقضی تسجامها
و نحن مثل الیعملات لفقدرهم
اعلام مکته حلّها و حرامها
ثکلت بهم ام الخطوب فاصبحت
تبکی مدی الدّنیا لهم ایتامها
ان انس لا انسی مصارع نینوی
اذحل فبها بالغداه همامها
فجرت الیه من الطفاه کتائب
ضاقت بهم سهب الفلاد اکامها
تبغی الباز و ما سمعنا قبل ذا
تدعو الصراغم للکفاح بهامها
اوسیل هیجاً لا تقوم له الزنا
امسی یسدله السبیل هبامها
ففدته عنهم فتیه مضربه
عمرویته علویته اقدامها
و کماه ابطال سراه سبق
لا تنشتی یوم اللقا اقدامها
یفرون اشلاه بسمر عواسل
لبریقها الارواح تخضع هامها
فکاهم کتاب آجال العدی
تجری لمحو حتومها اقلامها
فیجاب من کراتهم بهم الوغی
کاانهم شرد امیط حطامها
او انهم قزع الخریف قد انجلی
من زعزع الریح العقیم رکامها
یسقونهم برد العلاقم بعد ما
قد طول من جر الوطیس ادامها
حتی حدی حادی اللقا موذباً
بفراق افسهم و ذاک مرامها
فتبرمو الحیا و لو لا انه
لنبت با ساد العرین اجامها
فطابهم ذؤبان رعیان الفلاء
فغذا اکیل ثعالها ضرغامها
ترکت علی حرّ الهواجر بالعرا
حبثت یعز علی الرسول مقامها
و علت متون القضبیته ارؤس
تبکی دماً لفراقها اجسامها
مهلاً بنی الامجاد ان نقص العدی
منکم خظوظاً لا یطول مقامها
ان البدر اذا اصاب تمامها
نقص سیتلو نقصهن تمامها
فسطا علیهم و السیوف سلیله
والسمهریه شرع اعلامها
و العادیات اثرن نقعاً فی السماء
قد جن عین الشمس منه ظلامها
ذو عزته اما احس بباسه
سبق الفضاء الی النفوس حمامها
یجلو الصفوف من الالوف کامه
رعد تشقق من صداه غمسامها
یتلوه شهب من صواعق عضبه
حیث الدّماء تواتر استجامها
یلقی القیاد الیه صعب رقابهم
کاالعیراذ یسطوبه همهامها
فکان بارق سیفه ماء طمی
تعدوا الیه شرعاً اغنامها
کم ذی ذوائب من رؤس امیته
رکزت علی صدر القنا اجرامها
وهیا کل من آل صخر کسرت
من صوله علویه اصنامها
بهتر من حملاته عرش الوغا
و یموج من صمصامه قمقامها
فسکانها قبع السراب تمور من
اشراقها راد لضحی اهضامها
عی المذاهب للکماه کانما
قد طاش من زعراعها احلامها
و فرائض الاملاک ترعد خیفته
و الارض ترجف ان بمیدستامها
و اذا بدوحات الوشیخ تحن فی
افنانها الغض اللّدان حمامها
فاجدّه ذکری عهود با الحمی
و الرقمتین تطاولت ایامها
فاجابها بلسان حال صادق
حیث تحیتها و حی سلامها
فاتاه سهم لا صقی صوب الحیا
مادت له الدّنیا فخر قوامها
ضجت ملائکه السماء و حولقت
لما توسد بالتراب عصامها
و تکوّرث شمس النهار و غوّرت
لجج الجار و نکست اعلامها
و تزلزلت عمد المهاد و مارت
السبع الشداد و کدّرت انجامها
و تصایحت طیر الملا و تصارخت
وحش الفلاء و علا السماء بغامها
و امتز عرش الله جل جلاله
و قیمه الاسلام ان قیامها
و تقطعت نوط الاشاوس خفیه
و الصافناات تزعزعت ازلامها
و بکت علیه مهابط الروح الامین
و ناحۀ نوح الصدی الهامها
وار تج اشلاء لخیر اصابه
قطعت کریمتها و رض عظامها
و برزن من بین الخدود حرائر
قد شب من نار الحریق خیامها
و نهب العذی منها الخمار و جررت
منها السوار و قطعت اعصامها
حسری صوارخ ناشرات ذهل
یبکی ملائکه السماء لطامها
تدعوه من بین الثوا کل اخته
و تنوحه نوح الهدیل حمامها
اُ اخی یا حامی الذمار ترکتنی
رهن المهامه حین جن ظلامها
حیراء ترصدنی سباعُ سغبُ
رصد الخذول اضاعها قوّامها
بابی فتیل بالعراء مجدّل
فرداً و قد حامت علیه لهامها
قتلته قوم مسلمون و کبروا
الله اکبر هل بقی اسلامها
و المرسلات من السهام تظله
بصحائف للموت فض ختامه
بابی جریح لا یداوی جرحه
و هو المداوی من مذاه و عقامها
و سجیح صدر داسه شر الوری
و یری و یسمع ما جری علامها
و قتیل صبر لا یجاب ندائه
یفری مجاری نهره غنامها
تبکیه عین المکرمات بکاء یعقوب
لیوسف لا یغبض مدامها
و تانه ان الئکول لزرها
سمر الکفاح و سهمها و حسامها
و تحن مکنه و الحطیم و زمزم
و المشعران و رکنها و مقامها
عجباً لحلمک کیف اثخنک العدی
و رحی المنایا فی یدیک زمامها
و قتلت عطشاناً و امواه الثری
من اصبعیک رضاعها و فطامها
او تصرم الاوصال منک و انت هو
وصال اوتار القضاء صرامها
فیاض ارواح مصوّر جسمها
قد ار آجال الوری قسامها
حاشاک من عی و لکن ربما
یسام من شراب الدّمآء خشامها
ان و طئنک خیولهم فلربما
ان الخطوب جذیلها مقدامها
لاذل ان تصبوا کریمک بالقنا
ان المجهز فی الحروب همامها
ان هان قتلک للطغاه فجر ما
قتل الصراغم خیفه محجامها
من یبلغن محمداً عن قومه
ان الموده قطعت ارحامها
هتکت طعام امیته و عتاتها
منها حرائم لا یحل حرامها
ورمت بینها من قسی هناتها
بسهام غی لا یفیق غرامها
واستو قدت ناراً بها هیهات ان
یخبو الی یوم القیام ضرامها
و قضت من الاسلام ثار جدودها
و به استقام لضجرها صمصامها
لاحی کوفه ما عدا مما بداً
لما استجاب لمن دعاه امامها
عرفته اذ هو فی الحجاز و انکرته
حین عرس بالعراق طعامها
لبوک یا حرم الوقود و قاتلوا
قتلت امیه ما جنی احرامها
صامت لقتلک الطغاه و ما درت
ان طل بعدک فطرها و صیامها
اف لعبد الشمس ثم دعیه
ما ورثت لنبی الهدی اعمالها
ان یقتلوک فقدا برت و یارهم
و علی بقیه ذی الجلال ختامها