عبارات مورد جستجو در ۱۰۹۸ گوهر پیدا شد:
سعدی : مفردات
بیت ۶۸
سعدی : مفردات
بیت ۷۹
صائب تبریزی : تکبیتهای برگزیده
تکبیت شمارهٔ ۳۸
صائب تبریزی : تکبیتهای برگزیده
تکبیت شمارهٔ ۲۴۱
صائب تبریزی : تکبیتهای برگزیده
تکبیت شمارهٔ ۴۶۱
صائب تبریزی : تکبیتهای برگزیده
تکبیت شمارهٔ ۶۹۶
صائب تبریزی : تکبیتهای برگزیده
تکبیت شمارهٔ ۸۷۵
صائب تبریزی : تکبیتهای برگزیده
تکبیت شمارهٔ ۱۰۰۸
صائب تبریزی : تکبیتهای برگزیده
تکبیت شمارهٔ ۱۰۰۹
صائب تبریزی : تکبیتهای برگزیده
تکبیت شمارهٔ ۱۲۸۷
صائب تبریزی : تکبیتهای برگزیده
تکبیت شمارهٔ ۱۲۹۶
صائب تبریزی : تکبیتهای برگزیده
تکبیت شمارهٔ ۱۳۳۷
صائب تبریزی : تکبیتهای برگزیده
تکبیت شمارهٔ ۱۳۴۰
صائب تبریزی : تکبیتهای برگزیده
تکبیت شمارهٔ ۱۳۴۳
صائب تبریزی : تکبیتهای برگزیده
تکبیت شمارهٔ ۱۳۸۷
صائب تبریزی : تکبیتهای برگزیده
تکبیت شمارهٔ ۱۵۳۹
حافظ : اشعار منتسب
شمارهٔ ۱۴
جانا تو را که گفت که احوال ما مپرس
بیگانه گرد و قصهٔ هیچ آشنا مپرس
ز آنجا که لطف شامل و خلق کریم توست
جرم نکرده عفو کن و ماجرا مپرس
خواهی که روشنت شود احوال سوز ما
از شمع پرس قصه ز باد هوا مپرس
من ذوق سوز عشق تو دانم نه مدعی
از شمع پرس قصه ز باد هوا مپرس
هیچ آگهی ز عالم درویشیش نبود
آن کس که با تو گفت که درویش را مپرس
از دلقپوش صومعه نقد طلب مجوی
یعنی ز مفلسان سخن کیمیا مپرس
در دفتر طبیب خرد باب عشق نیست
ای دل به درد خو کن و نام دوا مپرس
ما قصهٔ سکندر و دارا نخواندهایم
از ما به جز حکایت مهر و وفا مپرس
حافظ رسید موسم گل معرفت مگوی
دریاب نقد وقت و ز چون و چرا مپرس
بیگانه گرد و قصهٔ هیچ آشنا مپرس
ز آنجا که لطف شامل و خلق کریم توست
جرم نکرده عفو کن و ماجرا مپرس
خواهی که روشنت شود احوال سوز ما
از شمع پرس قصه ز باد هوا مپرس
من ذوق سوز عشق تو دانم نه مدعی
از شمع پرس قصه ز باد هوا مپرس
هیچ آگهی ز عالم درویشیش نبود
آن کس که با تو گفت که درویش را مپرس
از دلقپوش صومعه نقد طلب مجوی
یعنی ز مفلسان سخن کیمیا مپرس
در دفتر طبیب خرد باب عشق نیست
ای دل به درد خو کن و نام دوا مپرس
ما قصهٔ سکندر و دارا نخواندهایم
از ما به جز حکایت مهر و وفا مپرس
حافظ رسید موسم گل معرفت مگوی
دریاب نقد وقت و ز چون و چرا مپرس
عطار نیشابوری : بخش ششم
جواب پدر
پدر گفتش که ای مغرور مانده
ز اسرا رحقیقت دور مانده
مکن امروز ضایع زندگانی
چو میدانی که تو فردا نمانی
ببابل میروی ای مرد فرتوت
که سحر آموزی از هاروت و ماروت
هزاران سال شد کان دو فرشته
نگونسارند در چَه تشنه گشته
وزیشان آنگهی تا آب آن چاه
مسافت یک وجب نیست ای عجب راه
چو نتوانند خود را آب دادن
کجا دَر میتوانندت گشادن
چو استاد این چنین باشد پریشان
که خواهد کرد شاگردیِ ایشان
ترا امروز بینم دیو گشته
نخواهی گشت در فردا فرشته
مگرمرگت ببابل میدواند
که سرگردان و غافل میدواند
اگر مرگ تو در بابل نبودی
ترا این آرزو در دل نبودی
ز اسرا رحقیقت دور مانده
مکن امروز ضایع زندگانی
چو میدانی که تو فردا نمانی
ببابل میروی ای مرد فرتوت
که سحر آموزی از هاروت و ماروت
هزاران سال شد کان دو فرشته
نگونسارند در چَه تشنه گشته
وزیشان آنگهی تا آب آن چاه
مسافت یک وجب نیست ای عجب راه
چو نتوانند خود را آب دادن
کجا دَر میتوانندت گشادن
چو استاد این چنین باشد پریشان
که خواهد کرد شاگردیِ ایشان
ترا امروز بینم دیو گشته
نخواهی گشت در فردا فرشته
مگرمرگت ببابل میدواند
که سرگردان و غافل میدواند
اگر مرگ تو در بابل نبودی
ترا این آرزو در دل نبودی
عطار نیشابوری : بخش نهم
جواب پدر
پدر گفتا که جهلت غالب آمد
دلت این جام را زان طالب آمد
که تا چون واقف آئی از همه راز
شوی برجملهٔ عالم سرافراز
چو خود را بر فلک این جاه بینی
همه خلق زمین در چاه بینی
ز عُجب جاهِ خود از خود شوی پُر
بمانی جاودانی در تکبر
اگر در پیش داری جامِ جمشید
که یک یک ذره میبینی چو خورشید
چه گر زان جام بینی ذرّه ذرّه
که چون مرگت نهد بر فرق ارّه
نداری هیچ حاصل چون جم از جام
که چون جم زار میری هم سرانجام
چو هست این جام در چاه اوفتادن
حرامت باد از راه اوفتادن
دلت این جام را زان طالب آمد
که تا چون واقف آئی از همه راز
شوی برجملهٔ عالم سرافراز
چو خود را بر فلک این جاه بینی
همه خلق زمین در چاه بینی
ز عُجب جاهِ خود از خود شوی پُر
بمانی جاودانی در تکبر
اگر در پیش داری جامِ جمشید
که یک یک ذره میبینی چو خورشید
چه گر زان جام بینی ذرّه ذرّه
که چون مرگت نهد بر فرق ارّه
نداری هیچ حاصل چون جم از جام
که چون جم زار میری هم سرانجام
چو هست این جام در چاه اوفتادن
حرامت باد از راه اوفتادن