عبارات مورد جستجو در ۱۰۹۸ گوهر پیدا شد:
سعدی : مفردات
بیت ۶۸
آن گوی که طاقت جوابش داری
گندم نبری به خانه چون جو کاری
سعدی : مفردات
بیت ۷۲
شمع کز حد به در بیفروزی
بیم باشد که خانمان سوزی
سعدی : مفردات
بیت ۷۹
گهی کاندر بلا مانی ... ... ... خدا خوانی
چو بازت عافیت بخشد سر از طاعت بگردانی
صائب تبریزی : تکبیتهای برگزیده
تک‌بیت شمارهٔ ۳۸
عنان به دست فرومایگان مده زنهار
که در مصالح خود خرج می‌کنند ترا
صائب تبریزی : تکبیتهای برگزیده
تک‌بیت شمارهٔ ۲۴۱
سزای توست چون گل گریهٔ تلخ پشیمانی
که گفت ای غنچهٔ غافل، دهن پیش صبا بگشا؟
صائب تبریزی : تکبیتهای برگزیده
تک‌بیت شمارهٔ ۴۶۱
عافیت می‌طلبی، پای خم از دست مده
که بلاها همه در زیر سر هشیاری است
صائب تبریزی : تکبیتهای برگزیده
تک‌بیت شمارهٔ ۶۹۶
فریب عقل خوردم، دامن مستی رها کردم
ندانستم که این‌جا محتسب هشیار می‌گیرد
صائب تبریزی : تکبیتهای برگزیده
تک‌بیت شمارهٔ ۸۷۵
دهن خویش به دشنام میالا زنهار
کاین زر قلب به هر کس که دهی باز دهد
صائب تبریزی : تکبیتهای برگزیده
تک‌بیت شمارهٔ ۱۰۰۸
خود کرده‌ام به شکوه‌تر خصم جان خویش
کافر مباد کشتهٔ تیغ زبان خویش !
صائب تبریزی : تکبیتهای برگزیده
تک‌بیت شمارهٔ ۱۰۰۹
جمع سازد برگ عیش از بهر تاراج خزان
در بهار آن کس که می‌بندد در بستان خویش
صائب تبریزی : تکبیتهای برگزیده
تک‌بیت شمارهٔ ۱۲۸۷
ایّام نوجوانی، غافل مشو ز فرصت
کاین آب برنگردد، دیگر به جویباران
صائب تبریزی : تکبیتهای برگزیده
تک‌بیت شمارهٔ ۱۲۹۶
چو گل با روی خندان صرف کن گر خرده‌ای داری
که دل را تنگ سازد، در گره چون غنچه زر بستن
صائب تبریزی : تکبیتهای برگزیده
تک‌بیت شمارهٔ ۱۳۳۷
هر کس که زر به زر دهد اهل بصیرت است
فصل شکوفه را به می‌ ناب صرف کن
صائب تبریزی : تکبیتهای برگزیده
تک‌بیت شمارهٔ ۱۳۴۰
به استخاره اگر توبه کرده‌ای زاهد
به استخاره دگر زینهار کار مکن
صائب تبریزی : تکبیتهای برگزیده
تک‌بیت شمارهٔ ۱۳۴۳
از خود برون نرفته هوای سفر مکن
این راه را به پای زمینگیر سر مکن
صائب تبریزی : تکبیتهای برگزیده
تک‌بیت شمارهٔ ۱۳۸۷
نشاهٔ بادهٔ گلرنگ به تخت است مدام
دولت از سلسلهٔ تاک نیاید بیرون
صائب تبریزی : تکبیتهای برگزیده
تک‌بیت شمارهٔ ۱۵۳۹
مشو از نالهٔ افسوس غافل چون جرس، باری
اگر از کاروان همچون خبر بیرون نمی‌آیی
حافظ : اشعار منتسب
شمارهٔ ۱۴
جانا تو را که گفت که احوال ما مپرس
بیگانه گرد و قصهٔ هیچ آشنا مپرس
ز آنجا که لطف شامل و خلق کریم توست
جرم نکرده عفو کن و ماجرا مپرس
خواهی که روشنت شود احوال سوز ما
از شمع پرس قصه ز باد هوا مپرس
من ذوق سوز عشق تو دانم نه مدعی
از شمع پرس قصه ز باد هوا مپرس
هیچ آگهی ز عالم درویشیش نبود
آن کس که با تو گفت که درویش را مپرس
از دلق‌پوش صومعه نقد طلب مجوی
یعنی ز مفلسان سخن کیمیا مپرس
در دفتر طبیب خرد باب عشق نیست
ای دل به درد خو کن و نام دوا مپرس
ما قصهٔ سکندر و دارا نخوانده‌ایم
از ما به جز حکایت مهر و وفا مپرس
حافظ رسید موسم گل معرفت مگوی
دریاب نقد وقت و ز چون و چرا مپرس
عطار نیشابوری : بخش ششم
جواب پدر
پدر گفتش که ای مغرور مانده
ز اسرا رحقیقت دور مانده
مکن امروز ضایع زندگانی
چو میدانی که تو فردا نمانی
ببابل می‌روی ای مرد فرتوت
که سحر آموزی از هاروت و ماروت
هزاران سال شد کان دو فرشته
نگونسارند در چَه تشنه گشته
وزیشان آنگهی تا آب آن چاه
مسافت یک وجب نیست ای عجب راه
چو نتوانند خود را آب دادن
کجا دَر می‌توانندت گشادن
چو استاد این چنین باشد پریشان
که خواهد کرد شاگردیِ ایشان
ترا امروز بینم دیو گشته
نخواهی گشت در فردا فرشته
مگرمرگت ببابل می‌دواند
که سرگردان و غافل می‌دواند
اگر مرگ تو در بابل نبودی
ترا این آرزو در دل نبودی
عطار نیشابوری : بخش نهم
جواب پدر
پدر گفتا که جهلت غالب آمد
دلت این جام را زان طالب آمد
که تا چون واقف آئی از همه راز
شوی برجملهٔ عالم سرافراز
چو خود را بر فلک این جاه بینی
همه خلق زمین در چاه بینی
ز عُجب جاهِ خود از خود شوی پُر
بمانی جاودانی در تکبر
اگر در پیش داری جامِ جمشید
که یک یک ذره می‌بینی چو خورشید
چه گر زان جام بینی ذرّه ذرّه
که چون مرگت نهد بر فرق ارّه
نداری هیچ حاصل چون جم از جام
که چون جم زار میری هم سرانجام
چو هست این جام در چاه اوفتادن
حرامت باد از راه اوفتادن