عبارات مورد جستجو در ۲۳۹۴ گوهر پیدا شد:
اهلی شیرازی : قطعات
شمارهٔ ۲۲
دختر مرده شوی را امسال
که ز گلگونه چهره رنگین است
مرو از ره به سرخی رویش
که همان مرده شوی پارین است
اهلی شیرازی : قطعات
شمارهٔ ۲۷
دیده باشی برای دفع گزند
صورتی خوش که بر سر خشتست
شکل ناکس همان صفت دارد
صورتی خوب و معنیی زشتست
اهلی شیرازی : قطعات
شمارهٔ ۶۴
پیر بی دندان ندارد لذتی از هیچ قوت
گرچه گردد قوت او هضم و به تن قوت دهد
آدمی گر گندم باغ بهشت آرد بدست
تا نسازد زیر دندان خرد کی لذت دهد
اهلی شیرازی : قطعات
شمارهٔ ۶۵
اینهمه جانی که مسکین کوهکن در عشق کند
وینهمه سعیی که او برد از پی شیرین که برد
خسروست از لعل شیرین مست و او مخمور غم
جان سکندر کند و آب زندگانی خضر خورد
اهلی شیرازی : قطعات
شمارهٔ ۷۴
مسیحا را اگر گویند خاموش
نخواهد لب گشودن در سخن باز
و گرز آواز ناخوش گون، خر را
دهان بندی ز کون آید در آواز
اهلی شیرازی : قطعات
شمارهٔ ۱۰۹
بر تخت عافیت دل من پادشاه بود
تا کرد شاه عشق تو در جان سرایتی
در ملک دل چو عرصه شطرنج فتنهاست
غوغا بود دو پادشه اندر ولایتی
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۸۱
در وادی عشق کز صفت بیرونست
حال دل عاشقان چه پرسی خونست
در هر پس سنگ کشته صد کوهکن است
در هر بن خار مرده صد مجنونست
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۱۰۷
امروز که دوران فلکت با تو نکوست
هشدار که دشمنیست در صورت دوست
چون روز طرب درآید این ساغر چرخ
بینی که چه خورده های الماس دروست
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۱۸۲
شیر از که از آب و هوا خلدوش است
دیریست که از زمانه در گیر و کش است
محبوب منست اگر چه گردید خراب
هرچند که کهنه و خرابست خوش است
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۱۸۴
خنجر بکف تو کز صفا رم زده است
برقی است که کار خصم برهم زده است
از جوهر زر نشانی این خنجر تیز
ماننده برگ بید شبنم زده است
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۲۳۸
در آتش پدر نگاه لیلی چون کرد
مجنون زرهی دید که سر بیرون کرد
سنگی زد و کاسه سرش پر خون کرد
آش عجبی به کاسه مجنون کرد
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۲۷۳
آن تنگ دهن که غنچه حیرانش شد
در باغ سخن ز لعل خندانش شد
بگشود دهان باز و زدندش بدهان
چندانکه پر از خون لب و دندانش شد
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۲۸۸
آنان که اساس کار بر خلق نهند
باید که جواب کس بتندی ندهند
خورشید که شمع عالم افروز بود
آن لحظه که گرمی کند از وی بجهند
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۲۹۹
گر پیش سخی شب زر گردون باشد
صبح از کف او تمام بیرون باشد
از بخل بود که شخص قارون گردد
قارون که سخی بود نه قارون باشد
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۳۰۱
آن خواجه گرش گاه بخرمن نقتد
کس را ز کفش جوی بدامن نفتد
گر افکنیش ز شاخ طوبی بزمین
چون غنچه ز مشت او یک ارزن نفتد
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۳۰۵
هر بیخردی که نخوتش کار بود
گر شاخ گلست در نظر خار بود
زان بر سر سرو ناز زد فاخته پای
کو را همه کبر و ناز بر بار بود
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۳۱۱
می باده فروش داد و زر میطلبد
معشوقه نشست و جان و سر میطلبد
برخیز که کام دل ز معشوقه و می
هر چند که میدهی دگر میطلبد
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۳۲۶
هر چند که خصم کینه‌ور می‌باشد
وز عالم مهر بی‌خبر می‌باشد
در کشتن او حریص‌تر پیر فلک
پیر از همه کس حریص‌تر می‌باشد
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۳۵۲
گر مال خدا دهی تباهی ببرد
ور نی همه را قهر الهی ببرد
گر یک بره قربان نکنی صد بره ات
گرگ از گله ات خواهی نخواهی ببرد
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۵۵۴
چون سبزه نخست بود همسایه سرو
وز همت او بلند شد پایه سرو
امروز ز روی راستی بی روشیست
گر بر سر او نمی فتد سایه سرو