عبارات مورد جستجو در ۲۳۵۹۳ گوهر پیدا شد:
اوحدالدین کرمانی : الباب السادس: فی ما هو جامع لشرایط العشق و المشاهَده و الحسن و الموافقه و ما یلیق بهذا الباب
شمارهٔ ۲۷۹
خوبان همه گردن نفرازند آخر
یکباره چنین به بر نتازند آخر
هر چند که دلفریب و دلبر باشند
با خسته دلان نیز نسازند آخر
اوحدالدین کرمانی : الباب السادس: فی ما هو جامع لشرایط العشق و المشاهَده و الحسن و الموافقه و ما یلیق بهذا الباب
شمارهٔ ۲۸۱
مادام که جویی تو حقیقت زمجاز
بر خود در هر درد سری کردی باز
خواهی که بود کار تو پیوسته به ساز
با هرک بود، به هرچه باشد می ساز
اوحدالدین کرمانی : الباب السادس: فی ما هو جامع لشرایط العشق و المشاهَده و الحسن و الموافقه و ما یلیق بهذا الباب
شمارهٔ ۲۸۳
چون باد زمن می گذری چه توان کرد
چون خاک رهم می سپری چه توان کرد
هرچند که با تو آشنایی دارم
هر روز تو بیگانه تری چه توان کرد
اوحدالدین کرمانی : الباب السادس: فی ما هو جامع لشرایط العشق و المشاهَده و الحسن و الموافقه و ما یلیق بهذا الباب
شمارهٔ ۲۸۵
کو عقل که بندی زهوس بگشاید
یا صبر که هنگام بلا برناید
یا راهبری که راهکی بنماید
یا همراهی که همدمی را شاید
اوحدالدین کرمانی : الباب السادس: فی ما هو جامع لشرایط العشق و المشاهَده و الحسن و الموافقه و ما یلیق بهذا الباب
شمارهٔ ۲۸۸
کامل نشوی تو با قرین ناقص
ناقص مانی زهمنشین ناقص
مستان شراب عشق گفتند و شدند
کفری به کمال به که دین ناقص
اوحدالدین کرمانی : الباب السادس: فی ما هو جامع لشرایط العشق و المشاهَده و الحسن و الموافقه و ما یلیق بهذا الباب
شمارهٔ ۲۹۲
با گل گفتم قدر عزیزان داری
چون خار چرا زیر قدمها داری
گل گفت مرا به رنگ و بو پنداری است
من خوار زپندار خودم پنداری
اوحدالدین کرمانی : الباب السابع: فی خصال الحمیده عن العقل و العلم و ما یحذو جذو هذا النمط
شمارهٔ ۱
این راه طریقت نه به پای عقل است
خاک قدم عشق ورای عقل است
سرّی که زسر فرشته زان بی خبر است
ای عقلک بی عقل چه جای عقل است
اوحدالدین کرمانی : الباب السابع: فی خصال الحمیده عن العقل و العلم و ما یحذو جذو هذا النمط
شمارهٔ ۲
در جُستن راه شرع عقل اولی تر
وز منزل طبع خویش نقل اولی تر
شک نیست که چون رسد ودادی باشد
شاهد باشد ولیک عقل اولی تر
اوحدالدین کرمانی : الباب السابع: فی خصال الحمیده عن العقل و العلم و ما یحذو جذو هذا النمط
شمارهٔ ۳
گفتم که شود به عقل پیدا حالم
تا من به زبان حال بَر وی نالم
آنجا که رسید عقل گفتا زنهار
گر بیشترک روم بسوزد بالم
اوحدالدین کرمانی : الباب السابع: فی خصال الحمیده عن العقل و العلم و ما یحذو جذو هذا النمط
شمارهٔ ۴
آنها که به عقل راه او می سپرند
شرط است کز آشیان هستی بپرند
زنهار در آن راه تو پرواز مکن
کانجا مگسانند که سیمرغ خورند
اوحدالدین کرمانی : الباب السابع: فی خصال الحمیده عن العقل و العلم و ما یحذو جذو هذا النمط
شمارهٔ ۵
با اهل خیال اگر در آویزد عقل
شاید که همیشه خون جان ریزد عقل
با عاشق گرم رو کجا دارد پای
چون رخت نهاد عشق بگریزد عقل
اوحدالدین کرمانی : الباب السابع: فی خصال الحمیده عن العقل و العلم و ما یحذو جذو هذا النمط
شمارهٔ ۶
دانش نه برای نفس خود باید و بس
نه از بهر معلمی هر دون و دنس
زینهار مزن با کس ازین علم هوس
کی قوّت احتمال این دارد کس
اوحدالدین کرمانی : الباب السابع: فی خصال الحمیده عن العقل و العلم و ما یحذو جذو هذا النمط
شمارهٔ ۷
آن چیست زهستی به جهان در که جز اوست
یا کیست نه نیست لطفش از دشمن و دوست
اندر ره معرفت تو بی چشم کسی
تو گم شده ای وگرنه عالم همه اوست
اوحدالدین کرمانی : الباب السابع: فی خصال الحمیده عن العقل و العلم و ما یحذو جذو هذا النمط
شمارهٔ ۸
این علم حقیقتی به جز حرفی نیست
وین عالم بی خودی به جز طرفی نیست
زان علم که در مدرسه ها می خوانند
در مدرسهٔ فقر از آن حرفی نیست
اوحدالدین کرمانی : الباب السابع: فی خصال الحمیده عن العقل و العلم و ما یحذو جذو هذا النمط
شمارهٔ ۹
هر چند به قدرت و به علم او با ماست
دانم که به ذات از همهٔ خلق جداست
خواهی که تو حق را به سخن بنُمایی
خود را بنمای گر نه او خود پیداست
اوحدالدین کرمانی : الباب السابع: فی خصال الحمیده عن العقل و العلم و ما یحذو جذو هذا النمط
شمارهٔ ۱۰
نقاش ازل چو نقش ما انشا کرد
بر ما زنخست درس عشق املا کرد
وآنگاه قراضه ریزهٔ عقل مَرا
مفتاح در خزینهٔ معنی کرد
اوحدالدین کرمانی : الباب السابع: فی خصال الحمیده عن العقل و العلم و ما یحذو جذو هذا النمط
شمارهٔ ۱۱
در عالم اگر زاهد اگر رهبانند
در مسجد و در دیر تو را می خوانند
کس بر سر رشتهٔ حقیقت نرسید
وآنها که رسیده اند سرگردانند
اوحدالدین کرمانی : الباب السابع: فی خصال الحمیده عن العقل و العلم و ما یحذو جذو هذا النمط
شمارهٔ ۱۲
گر بر عملند خلق اگر معزولند
در می نگرم جمله بدو مشغولند
آن مذهب تست به گزینی کردن
زینجا که منم جمله جهان مقبولند
اوحدالدین کرمانی : الباب السابع: فی خصال الحمیده عن العقل و العلم و ما یحذو جذو هذا النمط
شمارهٔ ۱۳
ابناء زمانه سخت نامعلومند
از عیش حقیقتی از آن محرومند
بوی گل دل جمله جهان بگرفت است
افسوس که این مدّعیان مزکومند
اوحدالدین کرمانی : الباب السابع: فی خصال الحمیده عن العقل و العلم و ما یحذو جذو هذا النمط
شمارهٔ ۱۴
آن را که حقیقت تو معلوم شود
علم همه انبیاش مفهوم شود
سلطان وجود خویش آنگه باشد
کز جمله مشوّشات معدوم شود