عبارات مورد جستجو در ۳۶۰۹۶ گوهر پیدا شد:
جلال عضد : رباعیّات
شمارهٔ ۱۰
چون مهر پری ز خاتم جم برداشت
دلتنگی از اهل عالم برداشت
پرسیدم از او که ای صنم نام تو چیست
در حال نگین از سر خاتم برداشت
جلال عضد : رباعیّات
شمارهٔ ۱۱ - محسن
امروز چو دست صبح دامن برداشت
حسنی دیدم که هوش از تن برداشت
کی دانستم که چون بود واژونه
در پاش فتادم او سر من برداشت
جلال عضد : رباعیّات
شمارهٔ ۱۲
افسوس که آن یار پسندیده برفت
ناکرده مرا وداع و نادیده برفت
عالم همه پیش چشم من تاریک است
تا روشنی دیده ام از دیده برفت
جلال عضد : رباعیّات
شمارهٔ ۱۵
مه تاب ز روی چون خونت می گیرد
شب رنگ ز زلف عنبرت می گیرد
در حیرتم از دست دل خویش که او
هر شب به خیال در برت می گیرد
جلال عضد : رباعیّات
شمارهٔ ۲۳
خون از دل افگار برون می آید
وز دیدۀ خونبار برون می آید
گر خون بچکد از مژه ام نیست عجب
زیرا که گل از خار برون می آید
جلال عضد : رباعیّات
شمارهٔ ۲۴
تا دیده کمانْ مهره ابروی تو دید
دل در بر من همچو کبوتر بطپید
خال تو مرا به دانه در دام آورد
زلف تو مرا به حیله در حلقه کشید
جلال عضد : رباعیّات
شمارهٔ ۲۶
چون ابر گهرفشانی لعل تو دید
از دیده ببارید بسی مروارید
دندان خوشت به زیر لب می خندید
گوهر سرانگشت به دندان بگزید
جلال عضد : رباعیّات
شمارهٔ ۲۷
خطّ تو مرا ز غم چو مو گردانید
گلزار رخت ز رنگ و بو گردانید
بس دعوی خوبی تو کردم، لیکن
خطّ تو مرا سیاه رو گردانید
جلال عضد : رباعیّات
شمارهٔ ۳۰
بگذشت به طرف چمن آن ماه سحر
قدّش چو بدید سرو بر راه گذر
گفتا: که به قدّ من همی ماند راست
گفتم: برو ای دراز کوتاه نظر
جلال عضد : رباعیّات
شمارهٔ ۳۳
زلف تو که شب رَوی ست دایم کارش
گه دزد نهند نام و گه عیّارش
مگذار کزین سان به سر خود گردد
دربندش کن و به خود فرو مگذارش
جلال عضد : رباعیّات
شمارهٔ ۳۴
چون بگشایی طرّۀ پیچیدۀ خویش
خشنود شوم ز بخت شوریدۀ خویش
چون زلف سیاه تو کند بی خوابم
در دیده کشم سیاهی دیدۀ خویش
جلال عضد : رباعیّات
شمارهٔ ۳۶
تا چرخْ صفت تو راست خندان لب لعل
جز باده نگشت همدم آنِ لب لعل
از لطف لب خوشت نماید دندان
گوهر بگزد بسی به دندان لب لعل
جلال عضد : رباعیّات
شمارهٔ ۳۸
دیشب که مراجعت فتاد از سفرم
دلدار به تهنیت درآمد ز درم
بگرفت در آغوشم و بوسید سرم
از لعل و بلور کرد تاج و کمرم
جلال عضد : رباعیّات
شمارهٔ ۴۲
من با تو نیامدم که صحرا بینم
یا بر لب جویی به هوس بنشینم
مقصود من آنست که تو لاله و گل
می چینی و من درد تو بر می چینم
جلال عضد : رباعیّات
شمارهٔ ۴۳
من گوهر تو به قیمتی کم ندهم
خاک در تو به ملکت جم ندهم
درد تو به صد هزار مرهم ندهم
یک موی تو را به هر دو عالم ندهم
جلال عضد : رباعیّات
شمارهٔ ۴۴
پیوسته به داغ آن کمان ابرویم
جز تیر پیامی نفرستد سویم
هر تیر که افکند ز خود دور چو من
آمد بر من، نشست در پهلویم
جلال عضد : رباعیّات
شمارهٔ ۴۸
ای در نظرم جهان سیاه از غم تو
با درد تو می برم پناه از غم تو
بگرفت دمم غمت وگرنه ز دمی
در هر نفسی هزار آه از غم تو
جلال عضد : رباعیّات
شمارهٔ ۴۹
ای باد! حدیث من نهانش می گو
درد دل من به صد زبانش می گو
می گو نه بدان سان که هلاکش [بکند]
می گو سخنی و در میانش می گو
جلال عضد : رباعیّات
شمارهٔ ۵۰
ای لعل تو چاشنی به شکر داده
وی دندانت نظام گوهر داده
هر لحظه لبت به بوسه کاری از من
یک جان ستده هزار دیگر داده
جلال عضد : مفردات
شمارهٔ ۱۹
به قصد خون من آن غمزه مست
همیشه نوک مژگان می کند تیز