عبارات مورد جستجو در ۶۶۱۷ گوهر پیدا شد:
عطار نیشابوری : باب سی و یكم: در آنكه وصل معشوق به كس نرسد
شمارهٔ ۱۵
دل گم شد و در ره الاهی اِستاد
در بادیهٔ نامتناهی اِستاد
هان ای دل بیقرار! عمری رفتی
تا چند روی تو چون نخواهی اِستاد
عطار نیشابوری : باب سی و یكم: در آنكه وصل معشوق به كس نرسد
شمارهٔ ۳۴
گنجت باید به رنج خو باید کرد
جان وقف بلای عشق او باید کرد
در پنجهٔ شیر اوفتادن به ازانک
با او نفسی پنجه فرو باید کرد
عطار نیشابوری : باب سی و یكم: در آنكه وصل معشوق به كس نرسد
شمارهٔ ۴۲
ای دل به امید هم نفس چند روی
تو هیچ نیی درین هوس چند روی
او خورشیدست از آسمان میتابد
تو سایهٔ بر زمین سپس چند روی
عطار نیشابوری : باب سی و یكم: در آنكه وصل معشوق به كس نرسد
شمارهٔ ۶۹
هرچند که نیست در رهت دولت یافت
مردند همه ز آرزوی لذت یافت
چون وصل ترا فراق تو بر اثرست
ذُل در طلب تو خوشتر از عزّت یافت
عطار نیشابوری : باب سی و چهارم: در صفتِ آمدن معشوق
شمارهٔ ۱۲
دوش آمد و گفت: بی یقین مینرسی
گاهی ز فلک گه ز زمین مینرسی
ساکن شو و تن فرو ده و خوش دل باش
ماییم همه به جز چنین مینرسی
عطار نیشابوری : باب چهل و سوم: در صفت دردمندی عاشق
شمارهٔ ۲
در عشق اگر جان بدهی جان اینست
ای بی سر و سامان! سرو سامان اینست
گر در ره او دل تو دردی دارد
آن درد نگه دار که درمان اینست
عطار نیشابوری : باب چهل و سوم: در صفت دردمندی عاشق
شمارهٔ ۳
کم گوی که ترک حرف می‌باید کرد
واهنگ رهی شگرف می‌باید کرد
جانی که ازو عزیزتر چیزی نیست
در درد و دریغ صرف می‌باید کرد
عطار نیشابوری : باب چهل و سوم: در صفت دردمندی عاشق
شمارهٔ ۱۰
چندان که به جهد اسب جان میرانم
چون مینگرم هنوز در زندانم
از بس که زدم آه ز دردِ دلِ ریش
بیم است که با آه برآید جانم
عطار نیشابوری : باب چهل و چهارم: در قلندریات و خمریات
شمارهٔ ۱
ما رندان را حلقه به گوش آمدهایم
ناخورده شراب در خروش آمدهایم
دست از بد و نیک و کفر و اسلام بدار
دُردی در دِه دُردنوش آمدهایم
عطار نیشابوری : باب چهل و چهارم: در قلندریات و خمریات
شمارهٔ ۱۸
خواهی که ز خود به رایگان باز رهی
فانی شوی و به یک زمان باز رهی
یک لحظه به بازارِ قلندر بگذر
تا از بد و نیک دو جهان باز رهی
عطار نیشابوری : باب چهل و چهارم: در قلندریات و خمریات
شمارهٔ ۲۲
همچون من و تو علی الیقین ای ساقی
بسیار فرو خورد زمین ای ساقی
تاکی کنی اندیشه ازین ای ساقی
العیش! که عمر رفت هین ای ساقی
عطار نیشابوری : باب چهل و چهارم: در قلندریات و خمریات
شمارهٔ ۳۱
تا چند ازین بی خبران ای ساقی
دل کرده سبک، کیسه گران ای ساقی
تا کی ز خصومت خران ای ساقی
بگذر ز جهانِ گذران ای ساقی
عطار نیشابوری : باب چهل و چهارم: در قلندریات و خمریات
شمارهٔ ۳۴
وقت است که در بر آشنایی بزنیم
تا بر گل و سبزه تکیه جایی بزنیم
زان پیش که دست و پا فرو بندد مرگ
آخر کم ازانکه دست و پایی بزنیم
عطار نیشابوری : باب چهل و چهارم: در قلندریات و خمریات
شمارهٔ ۳۵
ترسم که چو پیش ازین کم از کم نرسیم
با هم نفسان نیز فراهم نرسیم
این دم که دریم پس غنیمت داریم
باشد که به عمر خود بدین دم نرسیم
عطار نیشابوری : باب چهل و چهارم: در قلندریات و خمریات
شمارهٔ ۳۶
ای هم نفسان فعل اجل میدانید
روزی دو سه داد خود ز خود بستانید
خیزید و نشینید که خود بعد از این
خواهید به هم نشستن ونتوانید
عطار نیشابوری : باب چهل و چهارم: در قلندریات و خمریات
شمارهٔ ۳۷
خوش باش دلا که نیک وبد میبرسد
با خلق جهان داد و ستد میبرسد
شادی و طرب چو نعمت و ناز جهان
چون جمله به مرگ میرسد میبرسد
عطار نیشابوری : باب چهل و چهارم: در قلندریات و خمریات
شمارهٔ ۳۸
بر چهرهٔ گل شبنم نوروز خوشست
در باغ و چمن روی دل افروز خوشست
از دی که گذشت هرچه گوئی خوش نیست
خوش باش و ز دی مگو که امروز خوشست
عطار نیشابوری : باب چهل و چهارم: در قلندریات و خمریات
شمارهٔ ۴۰
چون گل بشکفت ساعتی برخیزیم
بر شادی می، ز دست غم بگریزیم
باشد که بهار دیگر ای هم نفسان
گل میریزد ز بار و ما میریزیم
عطار نیشابوری : باب چهل و چهارم: در قلندریات و خمریات
شمارهٔ ۴۳
مهتاب به نور دامن شب بشکافت
میخور که دمی خوشتر ازین نتوان یافت
خوش باش و بیندیش که مهتاب بسی
خوش بر سر خاک یک به یک خواهد تافت
عطار نیشابوری : باب چهل و چهارم: در قلندریات و خمریات
شمارهٔ ۴۴
چون عهده نمیکند کسی فردا را
یک امشب خوش کن دلِ پر سودا را
مینوش به نور ماه ای ماه که ماه
بسیار بتابد که نیابد ما را