عبارات مورد جستجو در ۲۳۵۹۳ گوهر پیدا شد:
اهلی شیرازی : قطعات
شمارهٔ ۴۵
یار از آیینه نقش خود را دید
زان در آیینه بیش می نگرد
من در او بینم او در آیینه
هر کسی نقش خویش می نگرد
اهلی شیرازی : قطعات
شمارهٔ ۴۶
ذره خاکی که دست قدرت او را برگرفت
آدم از سیر و سلوک و گردش اطوار شد
قطره آبی ز دریا برد ابرش در هوا
چو بدریا باز آمد گوهر شهوار شد
اهلی شیرازی : قطعات
شمارهٔ ۴۹
به نیک و بد مشو ایخواجه شاد و غمگین هم
که در جهان همه چیزی ز حال میگردد
بیک دو هفته نگه کن که از تقلب دور
هلال مه شود و مه هلال میگردد
اهلی شیرازی : قطعات
شمارهٔ ۵۱
دم عیسی که می خرد امروز
چو خران رخت خوب میباید
هنر و فضل در جهان به جوی
طالع و بخت خوب میباید
اهلی شیرازی : قطعات
شمارهٔ ۵۶
تمام لذت عالم چو دانه و دام است
خوش آن هما که بدین دام رو نمیآرد
چو طایر فلک آزاده از بلا مرغیست
که سر بخرمن عالم فرو نمی آرد
اهلی شیرازی : قطعات
شمارهٔ ۶۴
پیر بی دندان ندارد لذتی از هیچ قوت
گرچه گردد قوت او هضم و به تن قوت دهد
آدمی گر گندم باغ بهشت آرد بدست
تا نسازد زیر دندان خرد کی لذت دهد
اهلی شیرازی : قطعات
شمارهٔ ۶۸
مست خوبان خون خورد از دل بجای می بلی
عشق ورزیدن بخوبان خون دل خوردن بود
عاشقی شمعیست کافروزد چراغ دل ولی
اولش سوز و گداز و آخرش مردن بود
اهلی شیرازی : قطعات
شمارهٔ ۷۱
گفت کسی خوش بود عمر دو کاندر یکی
تجربه جمع آوری در دگر آری بکار
گر بدو صد عمر نوح تجربه حاصل شود
بیشتر از آن بود تجربه روزگار
اهلی شیرازی : قطعات
شمارهٔ ۷۲
گر ترقی همچو ماه نو کند حال کسی
در تنزل عاقبت افتد ز جور روزگار
شاد زی اهلی بهر حالی که پیش آید ترا
زان که غیر از حق نماند حال کس بری کقرار
اهلی شیرازی : قطعات
شمارهٔ ۷۹
دلا اگر همه کاری بسعی پیش رود
بسعی کار سعادت نمیرود از پیش
ز بخت خویش چه رنجی بر آسمان بنگر
که هر ستاره برآید بقدر طالع خویش
اهلی شیرازی : قطعات
شمارهٔ ۸۰
همای همت من آنچنان رمید از خلق
که گر بعرش در افتد مجال پروازش
ز آفتاب چنان بگذرد هم از دهشت
که ذره یی نفتد سایه بر زمین بازش
اهلی شیرازی : قطعات
شمارهٔ ۸۲
یک نشانده اند مردم از آن دل کشد بدل
مردن در انفصال بود جان در اتصال
شهوت کمال راحت از آنرو بود که نفس
با اتصال خویش رسد بعد از انفصال
اهلی شیرازی : قطعات
شمارهٔ ۸۴
خودستایی عیب درویشان بود
لیک اگر پرسی ز فضل اندوزیم
سامری در پیش من گوساله ایست
کزید بیضاست سحر آموزیم
عیسی ام در نطق و از تجرید نیست
سوزنی تا چاک دامان دوزیم
با هنر حرمان عجب داغیست سخت
ای فلک تا کی بحرمان سوزیم
نیستم فیروزه ای چرخ فلک
کز پس مردن دهی فیروزیم
اهلی شیرازی : قطعات
شمارهٔ ۸۵
بحث آب حیات است چو با خضر مقالست
کز مشرب ساقی نشود آب سخن کم
در عربده خر صفتان خامشی اولی
با عرعر خر عیسی مریم نزد دم
اهلی شیرازی : قطعات
شمارهٔ ۸۷
می و مطرب همه در بزم یارست
مجو ایزاهد از خلوت مگر غم
جهنم خلوتست و بزم جنت
تو گر جنت نمیخواهی جهنم
اهلی شیرازی : قطعات
شمارهٔ ۹۶
فطرت آدم است یک جوهر
تا چه چیزش قضا قرین کرده
نطفه یی را ز پاکی طینت
جوهر لعل آتشین کرده
دیگری را چو آب چشم فقیر
شبنم خاک ره نشین کرده
پس رضا ده لا بحکم قضا
که قضا اقتضا چنین کرده
اهلی شیرازی : قطعات
شمارهٔ ۱۰۱
ایدل ز خود بمیر که گردی خلاص از آنک
تا زنده یی مقید ایندام مانده‌ای
تو شاهباز قدسی و تن سنگ پای تست
بگسل ازو وگرنه بنا کام مانده‌ای
دامیست زندگی و بزندان روزگار
تا کی مقید از پی این دام مانده‌ای
مهمانسراست عالم و مهمان سه روزه است
شرمت نمیشود که بس ایام مانده‌ای
آخر ز شام تا به کیی منتظر بصبح
در صبح باز منتظر شام مانده‌ای
سیر از جهان نیی اگرت میل بر بقاست
خامی هنوز و در طمع خام مانده‌ای
دورست از تو صحبت روحانیان انس
تا وحشیان خاک از آن دام مانده‌ای
از سر حسن شاهد گل بوی غافلی
مستغرق جمال گل اندام مانده‌ای
گور زمانه رام تو گر شد ز ره مرو
ناگه اسیر گور چو بهرام مانده‌ای
گیرم شدی ز بخت سلیمان روزگار
آخر نه در میان دد و دام مانده‌ای
کامل اگر شوی بهمه علم عاقبت
در نکته یی زبون بسر انجام مانده‌ای
ور هم نبی شوی و ولی وقت مشکلات
موقوف وحی در ره الهام مانده‌ای
باری نظر بعلم حقیقت نمیکنی
با صد هزار علم چنین عام مانده‌ای
آخر چو نیک و بد نه بفرمان خود کنی
ببر چه در میانه تو بد نام مانده‌ای
ای نفس شوخ چشم ز شرب مدام خویش
خونی درون شیشه چو بادام مانده‌ای
کی لب بذکر دوست گشایی چنین که تو
مستی مدام و لب بلب جام مانده‌ای
گر بت پرست گمشده ره در خطا بود
تو در خطا ببلده اسلام مانده‌ای
تا از طمع متابع ارباب صورتی
سر بر زمین بسجده اصنام مانده‌ای
آدم نیی وگرنه ز انعام روزگار
تا کی اسیر از پی انعام مانده‌ای
اهلی بیا و بر سر جان زن قدم که تو
تا منزل مراد بیک گام مانده‌ای
اهلی شیرازی : قطعات
شمارهٔ ۱۱۱
هرچند کسی علم و هنر دارد و کوشش
باید مدد بخت ز توفیق إلهی
تا بخت نباشد نشود کار کسی راست
ور بخت بود راست شود هر چه تو خواهی
اهلی شیرازی : تواریخ
شماره ۲۱ - تاریخ وفات میر لطف الله
هر که آمد در وجود آخر برفت
مهلت کس نیست در ملک وجود
از وجود میر لطف الله حیف
کانچه بودی شرط مردی مینمود
خلق گویند از پی تاریخ او
میر لطف الله مرد و مرد بود
اهلی شیرازی : تواریخ
شماره ۲۴ - تاریخ وفات خواجه بسحاق
خواجه بسحاق پیر صاحبدل
بود شمعی درین کهن فانوس
شد اسیر اجل که مردن را
نکند چاره عقل جالینوس
رفت مردانه آخر از عالم
زانکه زد سالها بمردی کوس
همه گویند بهر تاریخش
مرد مردانه پیر با ناموس