عبارات مورد جستجو در ۱۴ گوهر پیدا شد:
رودکی : قصاید و قطعات
شمارهٔ ۹
با عاشقان نشین و همه عاشقی گزین
با هر که نیست عاشق کم کن قرینیا
باشد گه وصال ببینند روی دوست
تو نیز در میانهٔ ایشان ببینیا
تا اندران میانه، که بینند روی او
تو نیز در میانهٔ ایشان نشینیا
ابوسعید ابوالخیر : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۵۴۰
ای نه دلهٔ ده دله هر ده یله کن
صراف وجود باش و خود را چله کن
یک صبح به اخلاص بیا بر در دوست
گر کام تو بر نیامد آنگه گله کن
سعدی : مثنویات
شمارهٔ ۴۲
هر که آمد بر خدای قبول
نکند هیچش از خدا مشغول
یونس اندر دهان ماهی شد
همچنان مونس الهی شد
صائب تبریزی : تکبیتهای برگزیده
تک‌بیت شمارهٔ ۲۷۵
رزق ما آید به پای میهمان از خوان غیب
میزبان ماست هر کس می‌شود مهمان ما
صائب تبریزی : تکبیتهای برگزیده
تک‌بیت شمارهٔ ۷۷۲
کی در تن خاکی دل آگاه گذارند؟
یوسف نه عزیزی است که در چاه گذارند
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۴۶۳
رزق نزدیکان حق آید به پای خویشتن
از تردد در حرم باشد کبوتر بی نیاز
صائب تبریزی : مطالع
شمارهٔ ۱۹۵
تکیه گاه خلق، لطف حق تعالی بس بود
بستر و بالین ماهی آب دریا بس بود
بابافغانی : رباعیات
شمارهٔ ۱
تا از صفت وجود فانی نشوی
باقی به جمال جاودانی نشوی
در دفع دویی کوش که در طور وفا
محجوب جواب لن ترانی نشوی
اوحدالدین کرمانی : الباب الاول: فی التوحید و التقدیس و الذکر و نعت النبوة
شمارهٔ ۳۱
از ذکر شود خانهٔ فکرت معمور
وز ذکر شود دیو و شیاطین زتو دور
گر تو نفسی به ذکر حق بنشینی
بیزار شوی ز خویش و ز جنّت و حور
اوحدالدین کرمانی : الباب الثانی: فی الشرعیّات و ما یتعلق بها
شمارهٔ ۷۳ - الحقیقة
هر دل که ورا زعلم حق نیرو نیست
او لایق این طریق تو بر تو نیست
در عالم اسباب عجایب حالی است
کس با او نیست و هیچ کس بی او نیست
اوحدالدین کرمانی : الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید
شمارهٔ ۶۵
گر طالب قرب حق شدی موسی وار
دست از رمهٔ تعلّق نفس بدار
نعلین هوا زپای خود بیرون کن
تا بر سر طور سرّ حق یابی بار
آذر بیگدلی : رباعیات
شمارهٔ ۱۴۷
این طاس مصفی که بود آینه گون
گیرند ز دست هم حریفان بشگون
شوید همه آلایشم از تن یا رب
چون طاس فلک مباد این طاس نگون!
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۱۶ - الاصطلام
یکی از اصطلاحات اصطلام است
که آن را گر وله گوئی به نام است
وله بر هیمنه معنا قریب است
کزان پس هیمنه بر دل نصیب است
هیمان گر بدل گردید غالب
شود درویش از کونین غایب
نماید هر دو عالم را فراموش
شود از قیل و قال خلق خاموش
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۳۱۵ - العید
خود آن عودی که بر قلبت پدید است
بنزد اهل قلب و دید عید است
بود آن از تخلی یا تجلی
تو را یابد دل از هر یک تسلی
از آن گفتند ارباب معارف
بود هر دم دو عید از بهر عارف
یکی زان شد تخلی از ذمائم
دگر باشد تجلی ملایم
بدینان هم در اسلامت مبارک
دو عید آمد که باشد تاج تارک
تو را زین هر دو نیکو انبساطیست
که بر عیدین اصلی ارتباطیست