عبارات مورد جستجو در ۲ گوهر پیدا شد:
احمد شاملو : در آستانه
طرح‌های زمستانی
۱
چرکمرد‌گیِ‌ پُرجوش و جنجالِ کلاغان و
سپیدی‌ِ درازگوی برف...


ته‌سُفره‌ی تکانیده به مرزِ کَرت
تنها حادثه است.

مردِ پُشتِ دریچه‌ی زردتاب
به خورجینِ کنارِ در می‌نگرد.

جهان
اندوه‌گن
رها شده با خویش.
و در آن سوی نهالستانِ عریان
هیچ چیز از واقعه سخنی نمی‌گوید.

۲۱ بهمنِ ۱۳۷۵


۲

آسمان
بی‌گذر از شفق
به تاریکی درنشست.

دودِ رقیق
از در و درزِ بام
بوی تپاله می‌پراکَنَد.

کنارِ چراغِ کلبه
نقلی ناشنیده می‌گوید بوته‌ی زرد و سُرخِ سَربند
و در تَویله‌ی تاریک
هنوز از گُرده‌ی یابوی خسته
بخار بر می‌خیزد.

۳۱ بهمنِ ۱۳۷۵

عبدالقهّار عاصی : اشعار نو
آه
در شهری که
دستانِ مرد هم
از تنگمایگیش
پوسیده می‌شود،
و زندگی
جریانِ نامنظّمِ فرسایشی است
ممتد
آدمی را
در حقارتی ممتد،
یا تعبیری است ناشیانه از انسان
در بیگانگی با آیینه‌اش،
آه!
دستِ چه کسی را باید
به اعتماد فشرد؟
در شهری که حرف‌ها
آن قدر در عزایِ مفهوم
رنگ و رخ باخته‌اند
که الف می‌شود
آتش
که با می‌شود
باروت
و سخن
همه از گردشِ آسیابی است در خون،
با که از آن سویِ این شهر سخن باید گفت؟
در شهری که آغاز نیست
ادامه نیست
خورشید را چه گفته بخواهی به خانه‌ات؟
در شهری که
زیبایی
تفسیری است کنایه‌آمیز
از تفنگ
کشتن
یا کشته شدن،
و هنر
حصاریی پنج‌کارته است
و ادبیات
اسیرِ دوازده پل
شعر را از چه درِ باز برون باید برد؟
در شهری که
آدم‌ها
-کابوس‌هایِ سیّارِ‌مرگ-
-تابوت‌هایِ عقیمِ لبخند-
همه زندانیِ مجبوریت و واهمه‌اند
به کنارِ چه کس احساسِ خودی باید کرد؟
زیرِّ نامِ چه کس از عشق دهل باید زد؟
۲۲سنبله۱۳۶۳ کابل