عبارات مورد جستجو در ۱۳ گوهر پیدا شد:
شیخ بهایی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۸
من آینهٔ طلعت معشوق وجودم
از عکس رخش مظهر انوار شهودم
ابلیس نشد ساجد و مردود ابد شد
آن دم که ملائک همه کردند سجودم
تا کس نبرد ره به شناسایی ذاتم
گه مؤمن و گه کافر و گه گبر و یهودم
اقبال لاهوری : جاویدنامه
مجلس خدایان اقوام قدیم
آن هوای تند و آن شبگون سحاب
برق اندر ظلمتش گم کرده تاب
قلزمی اندر هوا آویخته
چاک دامان و گهر کم ریخته
ساحلش ناپید و موجش گرم خیز
گرم خیز و با هواها کم ستیز
رومی و من اندر آن دریای قیر
چون خیال اندر شبستان ضمیر
او سفر ها دیده و من نو سفر
در دو چشمم ناصبور آمد نظر
هر زمان گفتم نگاهم نارساست
آن دگر عالم نمی بینم کجاست
تا نشان کوهسار آمد پدید
جویبار و مرغزار آمد پدید
کوه و صحرا صد بهار اندر کنار
مشکبار آمد نسیم از کوهسار
نغمه های طایران هم نفس
چشمه زار و سبزه های نیم رس
تن ز فیض آن هوا پاینده تر
جان پاک اندر بدن بیننده تر
از سر که پاره ئی کردم نظر
خرم آن کوه و کمر آن دشت و در
وادی خوش بی نشیب و بی فراز
آب خضر آرد بخاک او نیاز
اندرین وادی خدایان کهن
آن خدای مصر و این رب الیمن
آن ز ارباب عرب این از عراق
این اله الوصل و آن رب الفراق
این ز نسل مهر و داماد قمر
آن به زوج مشتری دارد نظر
انم یکی در دست او تیغ دو رو
وان دگر پیچیده ماری در گلو
هر یکی ترسنده از ذکر جمیل
هر یکی آزرده از ضرب خلیل
گفت مردوخ آدم از یزدان گریخت
از کلیسا و حرم نالان گریخت
تا بیفزاید به ادراک و نظر
سوی عهد رفته باز آید نگر
می برد لذت ز آثار کهن
از تجلی های ما دارد سخن
روزگار افسانهٔ دیگر گشاد
می وزد زان خاکدان باد مراد
بعل از فرط طرب خوش میسرود
بر خدایان رازهای ما گشود
نصرالله منشی : باب برزویه الطبیب
بخش ۱ - باب برزویهٔ طبیب
چنین گوید برزویه، مقدم اطبای پارس، که پدر من از لشکریان بود و مادر من از خانه علمای دین زردشت بود، و اول نعمتی که ایزد، تعالی و تقدس، بر من تازه گردانید دوستی پدر و مادر بود و شفقت ایشان بر حال من، چنانکه از برادران و خواهران مستثنی شدم و بمزید تربیت و ترشح مخصوص گشت. و چون سال عمر بهفت رسید مرا برخواندن علم طب تحریض نمودند، و چندانکه اندک وقوفی افتاد و فضیلت آن بشناختم برغبت صادق و حرص غالب در تعلم آن می‌کوشیدم، تا بدان صنعت شهرتی یافتم و در معرض معالجت بیماران آمدم. آنگاه نفس خویش را میان چهار کار که تگاپوی اهل دنیا ازان نتواند گذشت مخیر گردانیدم: وفور مال و، لذات حال و، ذکر سایر و. ثواب باقی. و پوشیده نماند که علم طب نزدیک همه خردمندان و در تمامی دینها ستوده ست. و در کتب طب آورده‌اند که فاضلتر اطبا آنست که که بر معالجت از جهت ذخیرت آخرت مواظبت نماید، که بملازمت این سیرت نصیب دنیا هرچه کامل تر بیابد و رستگاری عقبی مدخر گردد؛ چنانکه غرض کشاورز در پراکندن تخم دانه باشد که قوت اوست. اما کاه که علف ستوران است بتبع آن هم حاصل آید. در جمله بر این کار اقبال تمام کردم و هر کجا بیماری نشان یافتم که در وی امید صحت بود معالجت او بر وجه حسبت بر دست گرفتم.
اسدی توسی : گرشاسپ‌نامه
صفت بت معلق در هوا
هـــم از ره دگـــر شـــهــری آمـــد بـــه پــیــش
درو نـــغـــز بـــتــخـــانــه ز انــدازه بــیــش
یــکــی بـــتـــکـــده در مـــیـــان ســـاخـــتـــه
ســر گـــنــبــدش بــر مــه افــروخــتـته
هــــمـــه بــــوم و دیـــوار او ســــاده ســـنــگ
تــهــی پــاک از آرایــش و بــوی و رنـــگ
بـــتـــی ســـاخـــتـــه مـــاه پـــیـــکر دروی
بــرهــنــه نــه زرّ و نــه زیــور بــروی
مـــیـــان هـــوا ایـــســـتــاده بـــلـــنــد
نــه زیــرش ســتـــون و نــه زافــزار بــنــد
بـــســـی پـــیـــکـــر مـــردم ومـــرغ و بـــاز
ز گــردش مــیــان هـــوا پــرّ بــاز
گــــروهـــی شـــمـــن گـــرد او انـــجـــمـــن
ســیــه شــان تـــن و دل ســـیــه تــر ز تــن
گـــرفـــتـــه هـــمـــه لــکــهــن و بــســتــه روی
کـــه و مـــه زنـــخ ســـاده کـــرده ز مــوی
چــنــان بــُد مــر آن بـــی رهـــان را گــمـــان
کـــه هـــســـت او خــدای آمــده ز آســمــان
فــرشــتــســت گــردش بـــپـــر هــر کــه هـــســت
بــفــرمــانــش اســتــاده ایـــزد پــرســت
کـــســـی را کـــه بـــودی بـــه چـــیـــزی هـــوا
چـــو زو خـــواســـتـــی کــردی ایـــزد روا
از آهـــن بـــُد آن بـــت مـــعـــلـــق بــه جـــای
هــمــان خـــانــه از ســنـــگ آهــن ربــای
ازآن بـــُد میـــان هـــوا داشـــتــه
کــه ســنــگـــش هــمــی داشـــت افـــراشــتـته
ملک‌الشعرای بهار : چهارپاره‌ها
خمسه‌ مسترقه
سیصد و شصت و پنج‌ و ربعی روز
مدت سال بود و هست مدام
ماه سی روز بود و پنج دگر
بد به پایان سال‌، پنجی نام
گشت پنجی فزوده آخر سال
طبق آداب و سنت دیرین
بعد از آن پنج جشن «‌اندرگاه‌»
بین اسفند و ماه فروردین
جمع گشتی ز ربع روز، مهی
بود جشن «‌وهیزک‌» اندر پیش
«‌بهترک‌» ضبط گشته در فرهنگ
جشن سی روزه بود سخت عزیز
چون گذشتی‌ ز سال‌ها صد و بیست
چون که می کرد ماه آبان پشت
لیک نامش به جز «‌وهیزک‌» نیست
اندر ایران به مذهب زردشت
موبدان و مغان به زیج و رصد
داشتندی حساب سال درست
تا نگردد به سنت ملی
جشن‌ها منحرف ز روز نخست
چون‌ ز ساسانیان سه قرن گذشت
شد فرامش دویست سال دگر
بود «‌پنجی‌» به جای خویش ولی
از «‌وهیزک‌» کسی نداد خبر
چون در اسلام ماه بد قمری
رفت آن پنج روز نیز از یاد
لاجرم بود اول نوروز
گه در آبان و گاه در مرداد
کار قسط خراج و کشت و درو
واپس افتاد و وضع شد دشوار
معتضد چون خلیفه شد فرمود
زیج‌ها نو کنند دیگر بار
چون ملکشاه شد جهان‌آرای
آنکه بودش لقب جلال‌الدین
رصدی تازه بست و زیجی کرد
عدد روز و ماه را تعیین
گشت تقویم‌ها از آن پس راست
که جلالی است نام تاریخش
بود ازینگونه مبدأ تقویم
که بگفتم تمام تاریخش
پنج روزی که شرح آن گفتیم
گشت قسمت میان چندین ماه
ماه‌ها گشت کم سی و پر سی
شش بلند و شش دگرکوتاه
شش اول دو «‌لا» و سوم «‌لب‌»
چارم و پنجم و ششم هم «‌لا»
«‌للکط‌» « کطلل‌» آن شش دیگر
کرده بونصر در نصاب املا*
ربع روزی که گفته شد زین پیش
از پس چار سال گرد آید
پس هر چار سال بر اسفند
روزی از ربع‌ها بیفزاید
شد ز نو سال و ماه ما قمری
بار دیگر پس از هجوم مغول
سال ترکی فزوده گشت بر آن
موش و گاو و پلنگ شد معمول
چون ز مشروطه چند سال گذشت
سال شمسی دوباره قانون شد
ترک شد سال ترکی و تازی
فال ایرانیان همایون شد
پنج روز فزون به آخر سال
«‌پنج دزدیده‌» یافتند لقب
پنج مسروق و ربع‌ها را نام
شد «‌نسی‌» در میان قوم عرب
امر فرموده بود پیغمبر
کز «‌نسی‌» هیچ کس نیارد نام
گفت کاین خرده را رها سازند
که «‌نسی‌» نیست سنت اسلام
لیک از آن کاحتیاج مبرم بود
که بود سال‌ها درست و تمام
سال و تاربخ پارسی قدیم
گشت رایج به دولت اسلام
رومیان هم برین روش بودند
جملهٔ غرب هم برین روش است
لیک در هند و مکه و بابل
بین خورشید و ماه کشمکشست
رشیدالدین میبدی : ۳۷- سورة الصافات - مکیة
۴ - النوبة الاولى
قوله تعالى: وَ إِنَّ یُونُسَ لَمِنَ الْمُرْسَلِینَ (۱۳۹) یونس از فرستادگان ما بود.
إِذْ أَبَقَ إِلَى الْفُلْکِ الْمَشْحُونِ (۱۴۰) آن گه که با کشتى گران بار گریخت.
فَساهَمَ‏ تیر انداخت و قرعه‏اى زد، فَکانَ مِنَ الْمُدْحَضِینَ (۱۴۱) و هر بار بروى افتاد.
فَالْتَقَمَهُ الْحُوتُ ماهى فرو برد او را، وَ هُوَ مُلِیمٌ (۱۴۳) و گناه او را بود و خویشتن را بجاى سرزنش آورد.
فَلَوْ لا أَنَّهُ کانَ مِنَ الْمُسَبِّحِینَ (۱۴۳) اگر نه آن بودى که او در روزگار گذشته از ستایندگان بود و پرستگاران.
لَلَبِثَ فِی بَطْنِهِ مى‏بودى در شکم آن ماهى، إِلى‏ یَوْمِ یُبْعَثُونَ (۱۴۴) تا آن روز که خلق را برانگیختندى.
فَنَبَذْناهُ بِالْعَراءِ او را با هامون انداختیم، وَ هُوَ سَقِیمٌ (۱۴۵) و او بیمار.
وَ أَنْبَتْنا عَلَیْهِ و بر رویانیدیم برو، شَجَرَةً مِنْ یَقْطِینٍ (۱۴۶) درختى گسترانیده بى‏ساق.
وَ أَرْسَلْناهُ و فرستادیم او را، إِلى‏ مِائَةِ أَلْفٍ أَوْ یَزِیدُونَ (۱۴۷) بصد هزار مردم و بیش از آن.
فَآمَنُوا بگرویدند، فَمَتَّعْناهُمْ إِلى‏ حِینٍ (۱۴۸) و ایشان را برخوردارى و زندگانى دادیم درین جهان تا آن گه که اجلها در رسید.
فَاسْتَفْتِهِمْ بپرس از ایشان، أَ لِرَبِّکَ الْبَناتُ وَ لَهُمُ الْبَنُونَ (۱۴۹) باش خداوند ترا دختران و ایشان را پسران؟
أَمْ خَلَقْنَا الْمَلائِکَةَ إِناثاً وَ هُمْ شاهِدُونَ (۱۵۰) یا ما چون فریشتگان میآفریدیم ایشان حاضر بودند ؟
أَلا إِنَّهُمْ مِنْ إِفْکِهِمْ آگاه باشید که ایشان از دروغ زنى ایشانست، لَیَقُولُونَ (۱۵۱) وَلَدَ اللَّهُ که میگویند که‏ اللَّه فرزند زاد، وَ إِنَّهُمْ لَکاذِبُونَ (۱۵۲) ایشان دروغ زنان‏اند.
أَصْطَفَى الْبَناتِ عَلَى الْبَنِینَ (۱۵۳) برگزید دختران را بر پسران؟
ما لَکُمْ کَیْفَ تَحْکُمُونَ (۱۵۴) چه رسید شما را چونست این حکم که میکنید و این سخن که مى‏گویید؟!
أَ فَلا تَذَکَّرُونَ (۱۵۵) در نیابید و نپذیرید؟
أَمْ لَکُمْ سُلْطانٌ مُبِینٌ (۱۵۶) یا شما را حجّتى پیدا و دست آویزى درست هست؟
فَأْتُوا بِکِتابِکُمْ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ (۱۵۷) بیارید این نامه خویش که دارید از من اگر مى‏راست گوئید.
وَ جَعَلُوا بَیْنَهُ وَ بَیْنَ الْجِنَّةِ نَسَباً میان اللَّه و میان فریشتگان نژاد ساختند، وَ لَقَدْ عَلِمَتِ الْجِنَّةُ و بدانسته‏اند فریشتگان، إِنَّهُمْ لَمُحْضَرُونَ (۱۵۸) که پرستگاران ایشان در آتش حاضر کردنى‏اند.
سُبْحانَ اللَّهِ عَمَّا یَصِفُونَ (۱۵۹) پاکى و بى‏عیبى خداى را از ان صفت و چونى که ایشان میگویند.
إِلَّا عِبادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِینَ (۱۶۰) مگر آن صفت که بندگان مخلصان پاکدلان میکنند او را.
فَإِنَّکُمْ وَ ما تَعْبُدُونَ (۱۶۱) شما و اینان که بباطل مى‏پرستید.
ما أَنْتُمْ عَلَیْهِ بِفاتِنِینَ (۱۶۲) بى‏راه کننده نیستید کسى را برو که اللَّه است.
إِلَّا مَنْ هُوَ صالِ الْجَحِیمِ (۱۶۳) مگر کسى را که او خود درخواست من و دانش من بآتش شدنى است.
وَ ما مِنَّا إِلَّا لَهُ مَقامٌ مَعْلُومٌ (۱۶۴) و نیست از ما هیچ کس مگر که او را ایستادن گاهى است پرستش را، شناخته و دانسته، وَ إِنَّا لَنَحْنُ الصَّافُّونَ (۱۶۵) و ما قطار داران‏ایم پرستش اللَّه را
وَ إِنَّا لَنَحْنُ الْمُسَبِّحُونَ (۱۶۶) و ما ستایندگانیم بپاکى او را.
وَ إِنْ کانُوا لَیَقُولُونَ (۱۶۷) هیچ نبود مگر که میگفتند: لَوْ أَنَّ عِنْدَنا ذِکْراً مِنَ الْأَوَّلِینَ (۱۶۸) اگر بنزدیک ما بودى سخنى و نامه‏اى و باز گفتى از قصّه‏هاى پیشینان.
لَکُنَّا عِبادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِینَ (۱۶۹) ما بآن نامه خداى را براستى پرستگاران بودیمى و از دل پاک رهیکان.
فَکَفَرُوا بِهِ پس بآن یاد و نامه که بایشان آمد کافر شدند، فَسَوْفَ یَعْلَمُونَ (۱۷۰) آرى آگاه شوند.
وَ لَقَدْ سَبَقَتْ کَلِمَتُنا بدرستى که پیش شد سخنان ما، لِعِبادِنَا الْمُرْسَلِینَ (۱۷۱) بندگان فرستادگان ما را.
إِنَّهُمْ لَهُمُ الْمَنْصُورُونَ (۱۷۲) که ایشان آنند که یارى دادگان من‏اند.
إِنَّ جُنْدَنا لَهُمُ الْغالِبُونَ (۱۷۳) و سپاه ما ایشان‏اند که آخر به آمده و از شکننده ایشانند.
فَتَوَلَّ عَنْهُمْ روى گردان ازیشان، حَتَّى حِینٍ (۱۷۴) تا یک چندى.
وَ أَبْصِرْهُمْ و ایشان را سیر ببین، فَسَوْفَ یُبْصِرُونَ (۱۷۵) که ایشان روز خویش بخواهند دید.
أَ فَبِعَذابِنا یَسْتَعْجِلُونَ (۱۷۶) باش بعذاب ما مى‏شتابند؟
فَإِذا نَزَلَ بِساحَتِهِمْ آن گه که عذاب بدر سرایهاى ایشان فرو آید، فَساءَ صَباحُ الْمُنْذَرِینَ (۱۷۷) بدا بامداد آگاه کردگان بیم نمودگان.
وَ تَوَلَّ عَنْهُمْ روى گردان ازیشان، حَتَّى حِینٍ (۱۷۸) تا یک چندى.
وَ أَبْصِرْ فَسَوْفَ یُبْصِرُونَ (۱۷۹) و مى‏نگر تا بینى که ایشان چه روز بینند
سُبْحانَ رَبِّکَ پاکى و بى‏عیبى خداوند ترا، رَبِّ الْعِزَّةِ خداوند توانایى و خداوند بى‏همتایى، عَمَّا یَصِفُونَ (۱۸۰) از ان چونیها که دشمنان مى‏گویند.
وَ سَلامٌ عَلَى الْمُرْسَلِینَ (۱۸۱) و درود بر فرستادگان او.
وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ (۱۸۲) و ستایش نیکو اللَّه را خداوند جهانیان.
جمال‌الدین عبدالرزاق : مقطعات
شمارهٔ ۶۷ - شیخ ابوعامر
خسروا زاصطبل تو کو معمور باد
وارث اعمار اسبان شیخ ابوعامر رسید
مرکب میمون آدم دام توفیقه که هست
یادگار نوح پیغمبر که در کشتی کشید
گفت با اسب قدیم آخر که تو باری بگو
تا مبارک مقدمت در دور عالم کی چمید
گفت چون بسیار گفتی هیچ دانی من کیم
آن نخستین جانور کایزد تعالی آفرید
اثیر اخسیکتی : مفردات
شمارهٔ ۵
گرچه سوگند آن خوری کاکنون نکوتر دارمت
من نیم ز آنها بحمدالله که باور دارمت
ادیب الممالک : فرهنگ پارسی
شمارهٔ ۲ - بند دوم
بت من چه این داستان می سرود
ببحر تقارب تقرب نمود
فعولن فعولن فعولن فعول
چه خوش باشد این سنجه با چنگ و رود
گریوه بود پشته و نهر رود
زبر از فراز است و زیر از فرود
چو بر بت بود بربط م و چنگ صنج
کمانچه غژک دان و عود است رود
ربابه رواده بود و جد م و شت
طرب را مشستی و خنیا سرود
سیاه آبه زاگاب و آمه دوات
سلام است زندش تحیت درود
حسد تیورک غبطه پژمان بود
جگر خون دل دان و اندوه دود
همان مرده ریگ است میراث وارث
زیان است خسران و نفع است سود
چو نیروی پنداره شد واهمه
همان مکر و اندیشه دان نیرنود
زره پوش و خفتان و خرپشته شد
دگر ترک و گبر است هم نام خود
جماد و گیا بسته و رسته دان
بسیط است کامود و ضد اشکیود
چو خدیه مضاف است و مطلق بود
همان موکده بشنو این نکته زود
«سبک موکده » عنصر آتش است
«گران موکده » عنصر خاک بود
گران خدیه آب و سبک خدیه باد
سبب رون و اندیشه و بهره بود
کشک عقعق و سعوه سنگانه دان
بود غاز خربت قطاع اسفرود
هزار است بلبل م غراب است زاغ
کلنگ است گرگی عقاب است مود
صنوبرم بود ناژو و کاژو توژ
تبر خون چو عناب توت است تود
بشین و گهر ذات و وصف است زاب
چو اویش هویت وجود است بود
همان گبر و ترسا و تیداک را
مجوس و نصاری شمر با جهود
بسودن بسفتن چو سائیدن است
خراشیدن رخساره گوئی شخود
بلارک پرند است و آتش زنه
بود زند و غودان خف و پود و هود
هنایش اثر حاجت آیفت دان
فلیوه بود هرزه غره فنود
تمطی است فنجا و خمیازه خاژ
فلانه لود تار و پوده است پود
چو ناویژ مغشوش و بیژه است ناب
نبهره بود قلب و نو نابسود
بنفشه بود فرمه شاهسپرم
چو ریحان و سنبل بود آبرود
ادیب الممالک : فرهنگ پارسی
شمارهٔ ۱۹ - نامهای پنج دزدیده در اوستا
در اوستا بود آن روز نخسین «اهنود»
دوم از پنجه دزدیده همی دان «اشتود»
باز «اسپنتمد» آنگاه «وهو خشتو» دان
هشتویش است و «اورداد» بر او گاه فزود
ادیب الممالک : فرهنگ پارسی
شمارهٔ ۳۹ - سبعه منحوسه
سبعه منحوسه هفت اختر شومند
نحس و ترش روی و زشت در همه احیان
کید و غطیط و غریم باشد و سرموس
نیز گلاب است و ذوذوابه و لحیان
صفایی جندقی : قطعات و ماده تاریخ‌ها
۷۹- تاریخ وفات آسیابان جندق
آسیابان جندق از پس شصت
ناوک مرگ را شد آماده
زین سپنجی سرا گذشت و گذاشت
همه اسباب را ز کف داده
تیر و طوق و تغاره و تبره
تخت و احرام و چرخ و سنباده
گر یکی فوت شد مگو تو زیاد
این بنا را خدای بنهاده
زندگی را از او بگیر و بگوی
آسیابش ز گردش افتاده
۱۲۹۷ق
سوزنی سمرقندی : رباعیات
شمارهٔ ۱۸
دیگ سیه انداخته از گوشه بام
رسمیست بسورها ز چشم بدعام
انداخت بسور صاحب از نام امام
چون دیگ سیاه لعبتی سیم اندام