عبارات مورد جستجو در ۲ گوهر پیدا شد:
وحشی بافقی : غزلیات
غزل ۱۹۳
هرگز به غرض عشق من آلوده نگردد
چشمم به کف پای کسی سوده نگردد
آلوده نیم چون دگران این هنرم هست
کز صحبت من هیچکس آلوده نگردد
پروانه‌ام و عادت من سوختن خویش
تا پاک نسوزم دلم آسوده نگردد
با بلهوس از پاکی دامان تو گفتم
تا باز به دنبال تو بیهوده نگردد
وحشی ز غمش جان تو فرسود عجب نیست
جانست نه سنگست که فرسوده نگردد
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۴۸۷
چون آینه، گر به ساده‌لوحی مثلم
این بس بود از ساده‌دلی ماحصلم
کز رقعه ساده عزیزان چمن
چون غنچه ز برگ گل بود پر، بغلم