عبارات مورد جستجو در ۳ گوهر پیدا شد:
مولوی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۹۶۱
نوبهارا جان مایی، جانها را تازه کن
باغها را بشکفان و کشتها را تازه کن
گل جمال افروختهست و مرغ قول آموختهست
بیصبا جنبش ندارند، هین صبا را تازه کن
سرو سوسن را همیگوید، زبان را برگشا
سنبله با لاله میگوید وفا را تازه کن
شد چناران دف زنان و شد صنوبر کف زنان
فاخته نعره زنان کو کو، عطا را تازه کن
از گل سوری قیام و از بنفشه بین رکوع
برگ رز اندر سجود آمد، صلا را تازه کن
جمله گلها صلح جو و خار بدخو، جنگ جو
خیز ای وامق تو باری، عهد عذرا تازه کن
رعد گوید ابر آمد، مشکها بر خاک ریخت
ای گلستان رو بشو و دست و پا را تازه کن
نرگس آمد سوی بلبل، خفته چشمک میزند
کندر آ، اندر نوا، عشق و هوا را تازه کن
بلبل آن بشنید ازو و با گل صدبرگ گفت
گر سماعت میل شد، این بینوا را تازه کن
سبزپوشان خضرکسوه همیگویند، رو
چون شکوفه سر سر اولیا را تازه کن
وان سه برگ و آن سمن، وان یاسمین گویند، نی
در خموشی کیمیا بین، کیمیا را تازه کن
باغها را بشکفان و کشتها را تازه کن
گل جمال افروختهست و مرغ قول آموختهست
بیصبا جنبش ندارند، هین صبا را تازه کن
سرو سوسن را همیگوید، زبان را برگشا
سنبله با لاله میگوید وفا را تازه کن
شد چناران دف زنان و شد صنوبر کف زنان
فاخته نعره زنان کو کو، عطا را تازه کن
از گل سوری قیام و از بنفشه بین رکوع
برگ رز اندر سجود آمد، صلا را تازه کن
جمله گلها صلح جو و خار بدخو، جنگ جو
خیز ای وامق تو باری، عهد عذرا تازه کن
رعد گوید ابر آمد، مشکها بر خاک ریخت
ای گلستان رو بشو و دست و پا را تازه کن
نرگس آمد سوی بلبل، خفته چشمک میزند
کندر آ، اندر نوا، عشق و هوا را تازه کن
بلبل آن بشنید ازو و با گل صدبرگ گفت
گر سماعت میل شد، این بینوا را تازه کن
سبزپوشان خضرکسوه همیگویند، رو
چون شکوفه سر سر اولیا را تازه کن
وان سه برگ و آن سمن، وان یاسمین گویند، نی
در خموشی کیمیا بین، کیمیا را تازه کن
خاقانی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۹۰
دولت عشق تو آمد عالم جان تازه کرد
عقل، کافر بود آن رخ دید و ایمان تازه کرد
داغ دلها را به سحر آن جزع جادو تاب داد
باغ جانها را به شرط آن لعل رخشان تازه کرد
تا ز عهد حسن تو آوازه شد در شرق و غرب
آسمان با عشقبازی عهد و پیمان تازه کرد
عشق نو گر دیر آمد در دل سودائیان
هر که را درد کهنتر یافت درمان تازه کرد
نور تو صحرا گرفت و اشک من دریا نمود
موسی آتش باز دید و نوح طوفان تازه کرد
بر دل ما عید کرد اندوه تو وز صبر ما
هرچه فربه دید ناگه کشت و قربان تازه کرد
هر کجا لعل تو نوش افشاند چشم ما به شکر
در شکر ریز جمالت گوهر افشان تازه کرد
از لبت هر سال ما را شکری مرسوم بود
سال نو گشت آخر آن مرسوم نتوان تازه کرد
شاد باش از حسن خود کز وصف تو سحر حلال
طبع خاقانی به نظم آورد و دیوان تازه کرد
تازگی امروز از اشعار او بیند عراق
کو شعار مدحت شاه خراسان تازه کرد
عقل، کافر بود آن رخ دید و ایمان تازه کرد
داغ دلها را به سحر آن جزع جادو تاب داد
باغ جانها را به شرط آن لعل رخشان تازه کرد
تا ز عهد حسن تو آوازه شد در شرق و غرب
آسمان با عشقبازی عهد و پیمان تازه کرد
عشق نو گر دیر آمد در دل سودائیان
هر که را درد کهنتر یافت درمان تازه کرد
نور تو صحرا گرفت و اشک من دریا نمود
موسی آتش باز دید و نوح طوفان تازه کرد
بر دل ما عید کرد اندوه تو وز صبر ما
هرچه فربه دید ناگه کشت و قربان تازه کرد
هر کجا لعل تو نوش افشاند چشم ما به شکر
در شکر ریز جمالت گوهر افشان تازه کرد
از لبت هر سال ما را شکری مرسوم بود
سال نو گشت آخر آن مرسوم نتوان تازه کرد
شاد باش از حسن خود کز وصف تو سحر حلال
طبع خاقانی به نظم آورد و دیوان تازه کرد
تازگی امروز از اشعار او بیند عراق
کو شعار مدحت شاه خراسان تازه کرد
قطران تبریزی : مقطعات
شمارهٔ ۱۱۲
ای خسرو جوان و جوانبخت گاه نو
در خور چو اول شب شوال ماه نو
فرخنده باد بر تو و بر دوستان نو
این مجلس پرآئین وین بزمگاه نو
هستی تو یادگار فریدون و همچو او
آئین نو نمائی هر روز و راه نو
هر ساعتیت باد یکی شهر و گنج نو
هر ساعتیت باد یکی تاج و گاه نو
کینت مخالفان ترا کرد بند نو
مهرت موافقان ترا کرد جاه نو
هر روز دشمنان ترا داد رنج نو
هر ماه دوستان ترا داد ماه نو
هر ماه نو بدست تو بادایسر جهان
هم بسته هم گشاده نگین و کلاه تو
در خور چو اول شب شوال ماه نو
فرخنده باد بر تو و بر دوستان نو
این مجلس پرآئین وین بزمگاه نو
هستی تو یادگار فریدون و همچو او
آئین نو نمائی هر روز و راه نو
هر ساعتیت باد یکی شهر و گنج نو
هر ساعتیت باد یکی تاج و گاه نو
کینت مخالفان ترا کرد بند نو
مهرت موافقان ترا کرد جاه نو
هر روز دشمنان ترا داد رنج نو
هر ماه دوستان ترا داد ماه نو
هر ماه نو بدست تو بادایسر جهان
هم بسته هم گشاده نگین و کلاه تو