عبارات مورد جستجو در ۲ گوهر پیدا شد:
سعدی : غزلیات
غزل ۴۶۸
چشم اگر با دوست داری گوش با دشمن مکن
تیرباران قضا را جز رضا جوشن مکن
هر که ننهاده‌ست چون پروانه دل بر سوختن
گو حریف آتشین را طوف پیرامن مکن
جای پرهیز است در کوی شکرریزان گذشت
یا به ترک دل بگو یا چشم وا روزن مکن
کیست کاو بر ما به بیراهی گواهی می‌دهد
گو ببین آن روی شهرآرا و عیب من مکن
دوستان هرگز نگردانند روی از مهر دوست
نی معاذالله قیاس دوست از دشمن مکن
تا روان دارد روان دارم حدیثش بر زبان
سنگدل گوید که یاد یار سیمین تن مکن
مردن اندر کوی عشق از زندگانی خوشتر است
تا نمیری دست مهرش کوته از دامن مکن
شاهد آیینه‌ست و هر کس را که شکلی خوب نیست
گو نگه بسیار در آیینه روشن مکن
سعدیا با ساعد سیمین نشاید پنجه کرد
گر چه بازو سخت داری زور با آهن مکن
حکیم نزاری : غزلیات
شمارهٔ ۹۸۰
چه خوش باشد پس از هجران کشیدن
ملاقاتِ عزیزان بازدیدن
نباید شد به غربت تا نباید
سرِ دست از پشیمانی گزیدن
شرابِ تلخِ هجران ناگوارست
ولی ناچار می‌باید چشیدن
دلی دارم که بی‌آرامِ جانم
نمی‌یارد زمانی آرمیدن
دمی ساکن نمی‌گردد که در بر
ندارد هیچ کاری جز تپیدن
بلایِ عشق بس مبرم قضایی‌ست
به خیره با قضا نتوان چخیدن
ندارم راه ورویِ دیگر الّا
اجازت خواستن، رجعت گزیدن
نمی‌دانم که خواهد بهرِ الله
دمی در کوزه بختم دمیدن
نمی‌دانم به چشمِ استمالت
که خواهد جانب‌ ما بنگریدن
نزاری خوب رویان در کمین‌اند
امید از ایمنی باید بریدن
همان بیغوله‌ی عزلت گرفتن
همان بنشستن و دم در کشیدن