عبارات مورد جستجو در ۲ گوهر پیدا شد:
فروغی بسطامی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۷۷
مهره توان برد، مار اگر بگذارد
غنچه توان چید، خار اگر بگذارد
با همه حسرت خوشم به گوشهٔ چشمی
چشم بد روزگار اگر بگذارد
کام توان یافتن ز نرگس مستش
یک نفسم هوشیار اگر بگذارد
سر خوشم از دور جام و گردش ساقی
گردش لیل و نهار اگر بگذارد
فصل گل از باده توبه داده مرا شیخ
غیرت باد بهار اگر بگذارد
بوسه توان زد بر آن دهان شکرخند
گریهٔ بیاختیار اگر بگذارد
پرده توانم کشید از آن رخ زیبا
کشمکش پردهدار اگر بگذارد
بر سر آنم که در کمند نیفتم
بازوی آن شهسوار اگر بگذارد
وانگذارم به هیچ کس دل خود را
غمزه آن دل شکار اگر بگذارد
دست نیابد کسی به خاطر جمعم
زلف پریشان یار اگر بگذارد
هیچ نگردم به گرد عشق فروغی
جلوهٔ حسن نگار اگر بگذارد
غنچه توان چید، خار اگر بگذارد
با همه حسرت خوشم به گوشهٔ چشمی
چشم بد روزگار اگر بگذارد
کام توان یافتن ز نرگس مستش
یک نفسم هوشیار اگر بگذارد
سر خوشم از دور جام و گردش ساقی
گردش لیل و نهار اگر بگذارد
فصل گل از باده توبه داده مرا شیخ
غیرت باد بهار اگر بگذارد
بوسه توان زد بر آن دهان شکرخند
گریهٔ بیاختیار اگر بگذارد
پرده توانم کشید از آن رخ زیبا
کشمکش پردهدار اگر بگذارد
بر سر آنم که در کمند نیفتم
بازوی آن شهسوار اگر بگذارد
وانگذارم به هیچ کس دل خود را
غمزه آن دل شکار اگر بگذارد
دست نیابد کسی به خاطر جمعم
زلف پریشان یار اگر بگذارد
هیچ نگردم به گرد عشق فروغی
جلوهٔ حسن نگار اگر بگذارد
صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۰۴۵
حسن عالمسوز ماه من دو بالای گل است
کج نگه کردن به دستارش چه یارای گل است؟
گلفروش باغ، ناز باغبانان می کشد
لاله چین دشت ایمن را چه پروای گل است؟
بیغمی بنگر که با این داغ های آتشین
چشم کافر نعمت ما را تمنای گل است
از سر مینای پر می پنبه بردارید زود
شعله را بر گوشه دستارکی جان گل است؟
هر که دارد شیشه ای خود را به گلشن کی کشد؟
وعده گاه دختر رز باز در پای گل است
شوخ چشمی بین که با خصمی چو خورشید بلند
شبنم گستاخ ما محو تماشای گل است
کج نگه کردن به دستارش چه یارای گل است؟
گلفروش باغ، ناز باغبانان می کشد
لاله چین دشت ایمن را چه پروای گل است؟
بیغمی بنگر که با این داغ های آتشین
چشم کافر نعمت ما را تمنای گل است
از سر مینای پر می پنبه بردارید زود
شعله را بر گوشه دستارکی جان گل است؟
هر که دارد شیشه ای خود را به گلشن کی کشد؟
وعده گاه دختر رز باز در پای گل است
شوخ چشمی بین که با خصمی چو خورشید بلند
شبنم گستاخ ما محو تماشای گل است