عبارات مورد جستجو در ۵ گوهر پیدا شد:
مولوی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۲۴۴۹
من پیش ازین می‌خواستم گفتار خود را مشتری
واکنون‌ همی‌خواهم ز تو کز گفت خویشم واخری
بت‌ها تراشیدم بسی بهر فریب هر کسی
مست خلیلم من کنون سیر آمدم از آزری
آمد بتی‌ بی‌رنگ و بو دستم معطل شد بدو
استاد دیگر را بجو بهر دکان بتگری
دکان ز خود پرداختم انگازها انداختم
قدر جنون بشناختم ز اندیشه‌ها گشتم بری
گر صورتی آید به دل گویم برون رو ای مضل
ترکیب او ویران کنم گر او نماید لمتری
کی درخور لیلی بود؟ آن کس کزو مجنون شود
پای علم آن کس بود کو راست جانی آن سری
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۳۴
سبحان‌الله غمی به پایان نبریم
الا که ازو در دگری می‌نگریم
آن شد که ستاره می‌شمردیم به روز
اکنون همه روز و شب نفس می‌شمریم
اقبال لاهوری : زبور عجم
باز بر رفته و آینده نظر باید کرد
باز بر رفته و آینده نظر باید کرد
هله برخیز که اندیشه دگر باید کرد
عشق بر ناقهٔ ایام کشد محمل خویش
عاشقی؟ راحله از شام و سحر باید کرد
پیر ما گفت جهان بر روشی محکم نیست
از خوش و ناخوش او قطع نظر باید کرد
تو اگر ترک جهان کرده سر او داری
پس نخستین ز سر خویش گذر باید کرد
گفتمش در دل من لات و منات است بسی
گفت این بتکده را زیر و زبر باید کرد
کمال‌الدین اسماعیل : قطعات
شمارهٔ ۲۰۴ - ایضا له
ز بعد مدّت سالی که من نیاسودم
به روز و شب زتمنّای جبّه و دستار
درین تفکّر بودم که بر چه نوع کنم
ز بخشش تو تقاضای جبّه و دستار
ز انقطاع جرایت خود آن فتاد امروز
که نیست ما را پروای جبّه و دستار
سعیدا : رباعیات
شمارهٔ ۷۶
بی رنگ به رنگ چون تجلی بنمود
گشتند [عدوی] هم خلیل و نمرود
چون باز ز دست رنگ گشتند خلاص
با هم کردند صلح، بی گفت و شنود