عبارات مورد جستجو در ۲۳ گوهر پیدا شد:
هجویری : بابٌ ذکر ائمّتهم مِنْ أتباعِ التّابعین
۴۴- ابوسعید احمدبن عیسی الخرّاز، رضی اللّه عنه
و منهم: سفینهٔ توکل و رضا و سالک طریق فنا، ابوسعید احمدبن عیسی الخرّاز، رضی اللّه عنه
که لسان احوال مریدان و برهان اوقات طالبان بود و نخست کس که از مقام فنا و بقا عبارت کرد، وی بود و وی را مناقب مشهور است و ریاضات و نکت‌های مذکور، و تصانیف متلالی و کلام و رموز عالی و با ذی النون مصری و بِشْر حافی و سری سَقَطی صحبت کرده بود.
و از وی می‌آید که اندر قول پیغمبر، علیه السّلام: «جُبِلَتِ القُلوبُ عَلی حُبِّ مَنْ أحْسَنَ إلَیها»، قال: «و اعَجَبا لِمَنْ یَرَ مُحْسِناً غَیْرَاللّه، کَیْفَ لایَمیلُ بِکُلِیَّته إلی اللّه!» آفرینش دل‌ها بر دوستی آن کس است که بدو نیکویی کند؛ یعنی هر که به جای کسی نیکویی کند، لامحاله آن کس به دل مر آن کس را دوست گیرد. بوسعید گفت: وا عجبا! آن که در همه عالم جز خداوند را تعالی محسن نداند، چگونه دل بکلیت بدو نسپارد؟ از آن‌چه احسان بر حقیقت آن بود که مالک الأعیان کند؛ که احسان نیکویی کردن بود به جای کسی که بدان نیکویی محتاج بود. آن که وی را از غیر احسان باید، وی چگونه احسان تواند کرد؟ پس مُلک و مِلک مر خداوند راست جل جلاله که از غیر بی نیاز است، و همه عالمین و کونین بدو نیازمند و چون دوستان حق این معنی بدانستند اندر انعام و احسان، مُنعم و مُحسن دیدند. دلهایشان بکلیت اسیر دوستی وی شد،از غیر وی اعراض کردند. واللّه اعلم.
محمد بن منور : منقولات
شمارهٔ ۱۳۷
شیخ را پرسیدند از معنی این خبر ان اللّه تعالی لاینظر الی صورکم ولا الی اموالکم و لکن ینظر الی قلوبکم، جواب داد: قیمة کل امرء قلبه لان الصور هو الصدف بل ینظرون الی الجوهر مختلفة و قیمة کل امرء قلبه و عاقبة کل امرء قلبه و القلب ناظر بالفضل و الرحمة، کذا قال تعالی: ذلِکَ فَضْلُ اللّه یَؤتیهِ مَنْ یَشاءُ یَخْتَصُّ بِرَحْمَتهِ مَنْ یشاءُ.
ابوعلی عثمانی : باب سوم
بخش ۲۵ - شاهد
و از آن جمله لفظ شاهداست لفظ شاهد بر زبان ایشان بسیار رود گویند که فلان شاهد علمست و فلان شاهد وجداست و فلان شاهد حالست و بشاهد آن خواهند کی اندر دل مردم بود و آنچه بر وی غلبه دارد ذکر آن تا چنان پندارد کی ویرا بیند و اگر از وی غائب بود و هرچه بر دل مردم مستولی بود و غلبه دارد آن شاهد او بود اگر علم غلبه دارد شاهد علم بود. و اگر وجد غلبه دارد شاهد وجد بود، معنی شاهد، حاضر بود هرچه حاضر دل تست شاهد تست.
شبلی را پرسیدند از مشاهدت. گفت ما را مشاهدت از کجا آید ما را شاهد حق بود. اشارت کرد بآنچه بر وی غلبه داشت از ذکر حق و آنچه حاضر بود اندر دلش دائم از ذکر حق، و هرکه را دل بمخلوقی مشغول گردد گویند شاهد اوست یعنی حاضر دل ویست کی دوستی و محبّت دوام ذکر محبوب و دوست واجب کند.
و گروهی تکلّف کرده اند اندر اشتقاق شاهد و گفته اند از شهادت مشتق است چنانک چون شخصی را بیند بوصف جمال و کمال و اگرچه بشریّت او را از آن باز کشیده است و دیدار آن شخص او را مشغول نگرداند از آن حال که اندر ویست و صحبت او اندر وی اثر نکند او شاهد او بود بر فناء نفس او و هرکه اندرو اثر کند آن، او شاهد او بود اندر بقاء نفس و قیام کردن باحکام بشریت این آن بود کی شاهد بود او را یا بر وی و بدین حمل کنند قول پیغامبر صَلَّی اللّهُ عَلَیْهِ وسَلَّمَ رَأَیْتُ رَبّی لَیْلَةَ الْمِعْراجِ فی اَحْسَنِ صورَةٍ. گفت خدایرا دیدم بشب معراج اندر نیکوترین صورتی یعنی که نیکو صورتی که آنشب دیدم مرا مشغول نکرد از دیدار حق سبحانه و تعالی و مراد بدین دیدار، رؤیت علم است نه رؤیت چشم.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
علاج عجب به حسب و نسب
و اما عجب به نسب و حسب: پس علاج آن دانستن چند چیز است: اول آنکه بدانی که فخر و بزرگی کردن به کمال دیگری نیست مگر سفاهت و بی خردی، زیرا کسی که خود ناقص و بی کمال باشد کمال جد و پدر او را چه سود بخشد بلکه اگر آنان زنده بودند ایشان را می رسید که گویند: این فضیلت از ماست، تو را چه افتاده است؟ و در حقیقت تو نیستی مگر کرمی که از فضله آنها به هم رسیده اگر کرمی که از فضله انسان حاصل شود اشرف باشد از کرمی که از سرگین خری به هم رسد کسی که پدر یا جدش را کمالی باشد اشرف از کسی خواهد بود که چنین نباشد هیهات هیهات این دو کرم یکسان اند و شرافت از برای خود انسان است از این جهت حضرت امیرالمومنین صلوات الله و سلامه علیه می فرماید:
انا ابن نفسی و کنیتی ادبی
من عجم کنت او من العرب
ان الفتی من یقول ها انا ذا
لیس الفتی من یقول کان أبی
یعنی من فرزند خود هستم و نام و کنیت من، ادب من است، خواه از عجم باشم خواه از عرب به درستی که جوانمرد کسی است که گوید هان، من این شخص هستم نه آنکه گوید که پدر من که بود و دیگری گفته است:
لئن فخرت بآباء ذوی شرف
لقد صدقت و لکن بئس ما والدوا
یعنی اگر تو فخر کردی به پدران خود که اشرف و بزرگان اند راست گفتی، لیکن بد فرزندی که از ایشان متولد شده ای.
جائی که بزرگ بایدت بود
فرزندی کس نداردت سود
چون شیر به خود سپه شکن باشد
فرزند خصال خویشتن باش
مروی است که «روزی در حضور حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم اباذر به مردی گفت که ای سیاه زائیده حضرت فرمود: ای اباذر سفید زائیده را بر سیاه زائیده فضلتی نیست اباذر بر زمین افتاد به آن مرد گفت: بیا پای خود را بر رخسار من نه» «بلال حبشی چون روز فتح مکه بر بام کعبه اذان گفت جماعتی گفتند که این سیاه اذان گفت در آن وقت نازل شد «ان اکرمکم عند الله اتقیکم» یعنی «کریم ترین و بهترین شما در نزد خدا، پرهیزگارترین شما است» یکی از بزرگان یونان زمین بر غلامی فخر کرد، آن غلام به او گفت اگر فخر تو به پدران تو است پس برتری برای ایشان است نه برای تو و اگر به جهت لباسی است که پوشیده ای، پس شرافت از برای لباس تو است نه تو و اگر به مرکبی است که سوار شده ای پس فضیلت از برای مرکب تو است و از برای تو چیزی نیست که به آن عجب و افتخار کنی و از این جهت بود که صاحب مکارم اخلاق، و سید اهل آفاق فرمود که «حسب و نسب خود را نزد من نیاورید، بلکه اعمال خود را از نزد من بیاورید» دوم آنکه تأمل کند که اگر کسی به نسب فخر کند، چرا نسب حقیقی خود را فراموش می کند؟ پدر نزدیکترش نطفه خبیث است، و جد اعلایش خاک ذلیل، و خدا اصل و نسب هر کسی را بیان فرموده که «و بدأ خلق الانسان من طین ثم جعل نسله من سلاله من ماء مهین» خلاصه معنی آنکه خدا آدم را از گل آفریده، و نسل او را از نطفه ای از آب پست گردانیده.
و کسی که جد او پایمال هر ذلیل و پست، و پدر او نجس کننده هر چیزی که هست باشد چه رتبه و منزلتی از برای خود او است.
سوم آنکه نظر به گذشتگان کند که به آنها عجب و افتخار می کند، اگر از نیکان و صاحبان مکارم اخلاق و بزرگی و شرافت واقعی بودند، شکی نیست که شیوه ایشان ذلت و شکسته نفسی بوده پس اگر این صفت ایشان پسندیده است چرا خود از آن خالی است و به ایشان اقتدا نمی کند؟ و اگر این صفت، پسندیده نیست پس چه افتخاری به ایشان می کند؟ بلکه همین عجب و طعن بر ایشان است و اگر از نیکان و خوبان واقعی نبوده اند بلکه همین بزرگی ظاهری و شوکت عاریتی از برای ایشان بوده، چون: سلاطین جور و حکام ظلم و امرای بی دیانت و وزرای صاحب خیانت و سایر ارباب مناصب دنیویه
پس اف بر او و کسانی که به آنها افتخار می کنند و خاک بر دهانش که به واسطه این اشخاص، بزرگی می فروشد، زیرا که خویشاوندی و نسبت به دد و دام و سگ و خوک، از خویشاوندی ایشان بهتر چگونه چنین نباشد و حال اینکه مغضوب درگاه خداوند عظیم، و معذب در درکات جحیم اند و اگر صورت ایشان را در جهنم ببیند و تعفن و نکبت ایشان را ملاحظه کند از خویشی ایشان بیزاری جوید.
و از این جهت حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «باید بگذارند قومی فخریه به پدران خود را که در جهنم ذغال شده اند یا در پیش خداوند پست تر باشند از «جعلهائی که نجاسات را می پویند» مروی است که «دو نفر در حضور موسی علیه السلام افتخار می کردند، یکی از آنها گفت: من پسر فلان، پسر فلانم تا نه پشت خود را شمرد، خدا به موسی علیه السلام وحی فرستاد که به او بگوی که همه آن نه نفر از اهل جهنم اند و تو دهم ایشانی.
غزالی : رکن دوم - رکن معاملات
بخش ۱۶ - باب اول
بدان که فضل نکاح به سبب فواید وی است و فواید نکاح پنج است:
فواید نکاح
فایده اول در فرزند است و به سبب فرزند چهارگونه ثواب است:
ثواب اول آن که سعی کرده باشد در آنچه محبوب حق تعالی است از وجود آدمی و تناسل وی. و هرکه حکمت آفرینش بشناسد، وی را هیچ شک نماند که این محبوب حق تعالی است که هرگاه خداوند زمینی که زراعت را شاید به بنده خویش دهد و تخم به وی دهد و جفتی گاو و آلات زراعت به وی تسلیم کند و موکلی با وی فرستد که وی را به زراعت می دارد، اگر بنده هیچ خرد دارد بداند که مقصود خداوند از این چیست، اگرچه خداوند به زبان با وی نگوید. و ایزد تعالی که رحم بیافرید و آلت مباشرت بیافرید و تخم فرزند در پشت مردان و سینه زنان بیافرید و شهوت را بر مرد و زن موکل کرد، بر هیچ عاقل پوشیده نماند که مقصود از این چیست. چون کسی تخم ضایع کند و موکل را به حیلت از خود دور کند، بی شک از راه مقصود فطرت بگردیده باشد. و برای این بود که سلف و صحابه رضوان الله علیهم اجمعین کراهیت داشته اند که عزب میرند تا معاذ را دو زن فرمان یافت در طاعون و وی را نیز طاعون پدید آمد، گفت، «مرا زن دهید پیش از آن که بمیرم، نخواهم که عزب باشم بمیرم.»
ثواب دوم آن که سعی کرده باشد در موافقت رسول (ص) تا امت وی بیشتر شود که بدان مباهات خواهد کرد. و برای این نهی کرده است از نکاح زنی که عقیم بود و وی را کودکی نبود و گفته است که حصیری در خانه افکنده باشد بهتر از زنی عقیم. و گفته است که زن زشتی که زاینده باشد بهتر از نیکویی عقیم. و بدین معلوم شود که نکاح از بهر شهوت نیست که زنی نیکو مر شهوت را شایسته تر از زشت.
ثواب سیم آن که از فرزند دعا حاصل آید که در خبر است که از جمله خیراتی که ثواب آن منقطع نشود، یکی فرزند صالح است که دعای وی پس از مرگ پدر و مادر پیوسته می باشد و به پدر و مادر می رسد. و در خبر است که دعا را بر طبقهای نور بر مردگان عرضه می کنند و بدان سبب آسایش ها می یابند.
ثواب چهارم آن بود که فرزند باشد که پیش از پدر و مادر فرمان یابد تا رنج آن مصیبت بکشد و فرزند شفیع وی گردد. رسول علیه السلام می گوید که طفل را گویند که در بهشت شو، خویش را بر خشم و اندوه بیفکند و گوید بی پدر و مادر البته در نشوم. و رسول (ص) جامه کسی بگرفت و می کشید و گفت، «چنین که تو را می کشم، طفل پدر و مادر خویش را به بهشت می کشد». و در خبر است که اطفال بر در بهشت جمع شوند و به یک بار فریاد بردارند و مادر و پدر را طلب کنند تا آنگاه که ایشان را دستوری باشد که در میان جمع شوند و هرکس دست پدر و مادر خویش گیرد و به بهشت درآرد.
و یکی از بزرگان از نکاح حذر می کرد تا شبی به خواب دید که قیامت بود و خلق در رنج تشنگی ماند و گروهی اطفال قدحهای زرین و سیمین بر دست و آب می دادند گروهی را. پس وی آب خواست، وی را ندادند، گفتند تو را در میان ما هیچ فرزند نیست. چون از خواب بیدار شد در وقت نکاح کرد.
فایده دوم در نکاح آن است که دین خویش را در حصار کند و شهوت را که آلت شیطان است از خویشتن بازکند. برای این گفت رسول (ص) که هرکه نکاح کرد، نیمه دین خود را در حصار کرد. و هرکه نکاح نکند، غالب آن بود که چشم از نظر و دل از وسوسه نگاه نتواند داشت، اگرچه فرج نگاه دارد، لیکن باید که نکاح بر نیت فرزند باشد نه برای شهوت که محبوب خدای تعالی به جای آوردن برای فرمان را نه چنان بود که برای دفع موکل را که شهوت برای آن آفریده اند تا مستحت و متقاضی بود، هرچند که در وی حکمتی هست. دیگر آن که لذتی عظیم در وی نهاده اند تا نمودار لذتهای آخرت باشد چنان که آتش آفریده اند تا رنج آن نمودار رنج آتش آخرت باشد، هرچند لذت مباشرت و رنج آتش مختصر باشد در جنب لذت و رنج آخرت و ایزد را سبحانه تعالی در هرچه آفریده است حکمتهاست و باشد که در یک چیز حکمتهای بسیار بود و آن پوشیده بود الا بر بزرگان علما.
و رسول (ص) می گوید که هر زنی که می آید شیطانی با وی باشد. چون کسی را زنی نیکو پیش آید باید که به خانه رود و با اهل خود صحبت کند در وقت که زنان همه برابر باشند در این معنی.
فایده سوم اُنس باشد به دیدار زنان و راحتی که دل را حاصل آید به سبب مجالست و مزاح با ایشان که آن آسایش سبب آن باشد که رغبت عبادت تازه گردد که مواظبت بر عبادت ملالت آرد و دل در آن گرفت شود و این آسایش آن قوت را بازآورد. و علی (ع) می گوید که رات و آسایش به یک راه از دلها باز می گیرند که دل از آن نابینا شود. و رسول (ص) وقت بودی که اندر آن مکاشفات کاری عظیم بر وی درآمدی که قالب وی طاقت نداشتی، دست بر عایشه زدی و گفتی، «کلمینی یا عایشه بامن سخن گوی»، خواستی تا قوتی دهد خود را تا طاقت کشیدن یا روحی دارد، چون وی را باز بدین عالم دادندی و آن قوت تمام شدی، تشنگی آن کار بر وی غالب شدی گفتی، «ارحنا یا بلال» تا روی به نماز آوردی. و گاه بودی که دماغ را به بوی خوش قوت دادی و برای این گفت، «حبب الی من دنیاکم ثلاث: الطیب و النساء و قره عینی فی الصلوه» گفت، «سه چیز در این دنیا دوست من ساخته اند: بوی خوش و زنان و نماز.» ولیکن تخصیص نماز را فرا نمود که مقصود آن است که گفت، «روشنایی چشم من در نماز است»، و بوی خوش و زنان آسایش تن است تا قوت آن یابد که به نماز رسد و قره العین که در وی است حاصل کند.
و برای این بود که رسول (ص) از جمع مال دنیا منع می کرد. عمر گفت رضی الله عنه، «پس از اینجا چه چیز گیریم؟»، گفت، «لیتخذ احدکم لسانا ذاکرا و قلبا شاکرا و زوجه مومنه» گفت، «زبانی ذاکر و دلی شاکر و زنی پارسا» زن را قرین شکر و ذکر کرد.
فایده چهارم آن بود که زن تیمار خانه بدارد و کار رفتن و پختن و شستن کفایت کند که اگر مرد بدین مشغول شود از علم و عمل و عبادت بازماند و بدین سبب زن یار بود در راه دین و بدین سبب است که بوسلیمان دارانی گفته که زن نیک از دنیا نیست که از آخرت است، یعنی که تو را فارغ دارد تا به کار آخرت پردازی. و عمر می گوید، «پس از ایمان هیچ نعمت نیست بزرگتر از زن شایسته».
فایده پنجم آن که صبر کردن بر اخلاق زنان و کفایت کردن مهمات ایشان و نگاهداشتن ایشان بر راه شرع، جز به مجاهدتی تمام نتوان کرد و آن مجاهدت از فاضل ترین عبادات است و در خبر است که نفقه کردن بر عیال از صدقه فاضلتر. و بزرگان گفته اند که کسب حلال برای فرزند و عیال کار ابدال است. و ابن المبارک در غزو بود با طبقه ای از بزرگان، کسی پرسید که هیچ عمل هست فاضلتر از این که ما بدان مشغولیم؟ گفتند که هیچ چیز فاضلتر از این نمی دانیم. ابن المبارک گفت، «من می دانم. کسی که وی را عیال و فرزندان باشد و ایشان را در صلاح بدارد و به شب از خواب بیدار شود، ایشان را برهنه بیند، جامه بر ایشان بپوشد، آن عمل وی از این فاضلتر». و بشر حافی گفت که احمد حنبل را سه فضیلت است که مرا نیست. یکی آن که وی حلال طلب کند برای خویش و برای عیال و من برای خود طلب کنم و بس. و در خبر است که از جمله گناهان گناهی است که جز رنج عیال کشیدن کفارت آن نباشد. و کی را از بزرگان زن فرمان یافت. هرچند نکاح بر وی عرضه کردند قبول نکرد و گفت، «در تنهایی دل حاضرتر و همت را جمع تر می یابم.» شبی به خواب دید که درهای آسمان گشاده بودی و گروهی مردان از پس یکدیگر فرو می آمدند و در هوا می رفتند. چون به وی رسیدند، یکی گفت این آن مرد میشوم است. دوم گفت آری. سوم گفت این آن مرد میشوم است. چهارم گفت آری. و ترسید از هیبت ایشان که بپرسیدی تا بازپسین ایشان پسری بود. وی را گفت، «این میشوم که را همی گویند؟» گفت، «تو را که پیش از این عبادات تو در جمله اعمال مجاهدان به آسمان می آوردند، اکنون یک هفته است تا از جمله مجاهدان بیرون کرده اند. ندانیم تا چه کرده ای؟» چون از خواب بیدار شد، در حال نکاحی کرد تا از جمله مجاهدان باشد. این است جمله فواید نکاح که بدین سبب رغبت باید کردن در وی.
غزالی : رکن سوم - رکن مهلکات
بخش ۴۸ - پیدا کردن حقیقت دنیای مذموم
بدان که این فصل در عنوان «معرفت دنیا» بگفته ایم و اینجا این مقدار بباید گفت که رسول (ص) گفته است که دنیا و هرچه در دنیاست ملعون است، الا آنچه از وی برای خدای سبحانه و تعالی است. و بباید دانست که آن چیست که برای خدای است که آن مذموم نیست و آنچه بیرون از آن است همه ملعون است و دوستی وی است که سر همه گناهان است؟ پس بدان که هرچه اندر دنیاست سه قسم است:
قسم اول: آن است که ظاهر و باطن وی از دنیاست که نتواند بود که آن برای حق سبحانه و تعالی بود. و آن از جمله معاصی است که به نیت و قصد حق تعالی را نشود و تنعم در مباحات از این جمله است که آن محض دنیاست و تخم بطر و غفلت و مایه همه معصیتهاست.
قسم دوم آن است که به صورت خدای را باشد، لیکن ممکن بود که به نیت از جمله دنیا بود و آن سه است. فکر است و ذکرو مخالفت شهوت. اگر این سه به سبب دوستی آخرت و دوستی حق سبحانه و تعالی بود، اگرچه اندر دنیاست، برای حق سبحانه و تعالی بود. و اگر غرض از فکر طلب علم است تا قبول و جاه و مال حاصل شود و غرض از ذکر آن است تا مردمان به چشم پارسائی به وی نگرند و غرض از دست بداشتن دنیا آن است که تا وی را به چشم زاهدی نگرند، این از دنیای مذموم و ملعون است، اگرچه به صورت چنان نماید که خدای راست.
قسم سوم آن است که به صورت برای حظ نفس است ولیکن ممکن باشد که به قصد و نیت خدای را بود و از دنیا نباشد، چون طعام خوردن که قصد بدان باشد تا قوت عبادت بود و نکاح کردن چون قصد بدان فرزند و فرمان حق تعالی به جای آوردن بود و اندکی مال طلب کردن چون قصد بدان فراغت طاعت بود و بی نیازی از روی خلق باشد. و رسول (ص) فرمود، «هرکه دنیا را برای لاف و تفاخر طلب کند خدای سبحانه و تعالی بر وی به خشم باشد، و اگر برای آن کند تا از خلق بی نیاز باشد روا باشد».
و هرچه آخرت را بدان حاجت است چون برای آخرت باشد نه از دنیاست، همچنان که علف ستور اندر راه حج هم از جمله زاد حج است و هرچه دنیاست حق سبحانه و تعالی آن را هوا گفته است که و نهی النفس عن الهوی فان الجنه هی الماوی و یک جای دیگر جمله اندر پنج چیز جمع کرد و گفت، «اعلموا انما الحیوه الدنیا لعب و لهو و زینه و تفاخر بینکم و تکاثر فی الاموال و الاولاد. دنیا همه اندر پنج چیز است: بازی و نشاط و شهوتها و آراستن خویش و بیشی جستن درمال و فرزندان». و آن چیزها که این پنج در آن بسته است در یک آیه دیگر جمع کرد و فرمود، «زین للناس حب الشهوات... الآیه» یعنی اندر دل خلق دوستی این هفت است: زن و فرزند و زر و سیم و اسب و ضیاع و انعام یعنی گاو و گوسفند و شتر که این هرسه را انعام گویند. ذالک متاع الحیوه الدنیا، این است برخورداری خلق اندر دنیا.
پس بدان که هرچه برای کار آخرت است هم از آخرت است و هرچه تنعم و زیادت کفایت است برای آخرت نبود، بلکه دنیا بر سه درجه است: مقدار ضرورت است اندر طعام و جامه و مسکن، و ورای آن مقدار حاجت است، ورای آن مقدار زینت، و زیادت تجمل است و آن آخر ندارد. هرکه به درجه زیادت و تجمل شد افتاد در هاویه ای که آخر ندارد. هرکه بر مقدار حاجت اقتصار کرد از خطری خالی نیست که حاجت را دو طرف است: یکی آن است که به ضرورت نزدیک است و یکی آن است که به تنعم نزدیک و میان هردو درجه ای است که آن به گمان و اجتهاد توان دانست و باشد که زیادتی که بدان حاجت نبود از حساب حاجت گیرد و اندر خطر حساب افتد. بزرگان و اهل حزم بدین سبب بوده است که بر قدر ضرورت اقتصار کرده اند. و امام مقتدی اویس قرنی رحمهم الله چنان تنگ فراگرفته بود که به یک سال و دو سال بودی که کس وی را ندیدندی، به وقت نماز بیرون شدی و پس از نماز خفتن بازآمدی و طعام وی هسته خرما بودی که از راه برچیدی، اگر چندان خرما یافتی که بخوردی هسته به صدقه دادی و اگر نه با هسته چندان خرما خریدی که روزه گشادی و جامه وی خرقه بودی که از راه برچیدن و بشستی و کودکان سنگ بر وی همی انداختندی که دیوانه است و او همی گفتی سنگ خرد اندازید تا ساق نشکند و از نماز و طهارت بازنمانم و برای این بود که رسول (ص) او را ندیده بود و وی را ثنا گفتی و عمر خطاب رضی الله عنه وصیت کرده بود اندر حق وی. چون عمر اهل عرفات را جمع یافت، بر منبر بود. گفت، «یا مردمان! هرکه عراقی است بنشیند». یک مرد بماند. گفت، «تو از قرنی؟» گفت، «آری» گفت، «اویس را دانی؟» گفت، «دانم. وی حقیر تر از آن است که تو از وی سخن گویی اندر میان ما هیچ کس از وی احمق تر و دیوانه تر و درویش تر و ناکس تر نیست.» عمر رضی الله عنه چون آن بشنید بگریست. گفت، «وی را برای آن طلب همی کنم که از رسول (ص) شنیده ام به عدد قبیله ربیعه و مضر از مردمان به شفاعت وی در بهشت شوند» و این دو قبیله بزرگ بود چنان که عدد ایشان پدیدار نبود پس هرم بن حیان رحمهم الله گفت، «چون این بشنیدم به کوفه شدم. وی را طلب کردم تا بر کنار فرات وی را بیافتم. وضو همی کرد و جامه همی شست وی را باز دانستم که صفت او بگفته بودند. سلام کردم. جواب داد و اندر من نگریست خواستم که دست وی را فرا گیرم، به من نداد. گفتم: رحمک الله و غفرلک یا اویس! چگونه ای؟ و گریستن بر من افتاد از دوستی وی و از ضعیفی وی رحمت آمد بر وی. وی نیز در من نگریست و گفت: حیاک الله یا هرم بن حیان! یا برادر؟ من گفتم: نام من و نام پدر من چون دانستی و مرا به چه شناختی هرگز نادیده؟ گفت: نبانی العلیم الخبیر، آن کس که هیچ چیز از علم وی و خبرت وی بیرون نیست مرا خبر داد و روح من روح تو را بشناخت و روح مومنان را از یکدیگر خبر بود و با یکدیگر آشنا باشند، اگر چه یکدیگر را ندیده باشند. گفتم: مرا خبری روایت کن از رسول (ص) تا یادگار من باشد. گفت: تن و جان من فدای رسول (ص) من وی را در نیافتم و اخبار وی از دیگران شنیدم و نخواهم که راه روایت حدیث از آن مهتر بر خود گشاده بگردانم و نخواهم که محدث و مذکر و مفتی باشم که مرا خود شغلی هست که بدین نپردازم گفتم: آیتی به من خوان تا از تو بشنوم و مرا دعا کن و وصیتی کن تا بدان کار کنم که من تو را بغایت دوست همی دارم برای خدای سبحانه و تعالی. پس دست من بگرفت و در کنار فرات برد و گفت: اعوذ بالله من الشیطان الرجیم و بگریست و آنگه گفت: چنین همی گوید خداوند من و حق ترین و راست ترین سخنان وی است وی همی گوید: «و ما خلقنا السموات و الارض و ما بینهما لا عبین ما خلقنا هما الا بالحق ولکن اکثرهم لایعلمون ان یوم الفضل میقاتهم اجمعین یوم لا یغنی مولی عن مولی شیئا و لا هم ینصرون الا من رحم الله انه هو العزیز الرحیم» برخواند و آنگاه یک بانگ بکرد که پنداشتم که از هوش بشد گفت: یا پس حیان! پدرت حیان بمرد و نزدیک است که تو نیز بمیری یا به بهشت شوی یا به دوزخ. و پدرت آدم بمرد و مادرت حوا بمرد و نوح بمرد و ابراهیم خلیل خدای سبحانه و تعالی بمرد و موسی همراز خدای بمرد و داوود بمرد که خلیفه خدای بود و محمد رسول و برگزیده حق سبحانه و تعالی بمرد و ابوبکر خلیفه بمرد و عمر برادرم بمرد و دوست من بود. پس گفت: یا عمراه! گفتم: رحمک الله! عمر نمرده است، گفت حق سبحانه و تعالی مرا خبر داد از مرگ وی. پس این بگفت و گفت من و تو نیز از مردگانیم. و صلواه داد و دعای سبک بکرد و گفت: وصیت آن است که کتاب خدای تعالی و راه اهل صلاح پیش گیری و یک ساعت از یاد کردن مرگ غافل نباشی و چون به نزدیک قوم رسی ایشان را پند ده و نصیحت از خلق خدای بازمگیر و یک قدم پای از جماعت امت باز مگیر که آنگاه بی دین شوی و بدان اندر دوزخ افتی. و دعای چند بکرد و گفت رفتم یا هرم بن حیان نیز نه تو مرا بینی و نه من تو را و مرا به دعا یاد دار که من تو را به دعا یاد دارم و تو از این جانب برو تا من از جانب دیگر بروم. حواستم که یک ساعت با وی بروم، نگذاشت و بگریست و مرا به گریستن آورد و اندر قفای وی همی نگریستم. به کوی اندر شد و بیش از آن نیز خبر وی نیافتم».
پس کسانی که آفت دنیا بشناختند بدانید که سیرت ایشان چنین بوده است و راه انبیاء و اولیاء این است و خداوندان حزم ایشانند، اگر بدین درجه نرسی کمتر از آن نبود که بر قدر حاجت اقتصار کنی و به یک بار طریق تنعم فرا پیش نگیری تا اندر خطر عظیم نیوفتی. پس این مقدار کفایت بود از حکم دنیا، باقی اندر عنوان مسلمانی گفته ایم.
غزالی : رکن سوم - رکن مهلکات
بخش ۵۱ - فصل (راه ستودنی بودن مال)
بدان که مال هرچند نکوهیده است، به وجوه نیز ستوده است از وجهی که اندر وس هم شر است و هم خیر و از این است که حق سبحانه و تعالی وی را خیر خوانده است در قرآن و گفته، «ان ترک خیر الوصیه... الایه» و رسول (ص) گفته است، «نیک چیز است مال شایسته مرد شایسته را» و گفت، «کان الفقران یکون کفرا، بیم آن است که درویشی به کفر ادا کند» و سبب آن است که کسی که خویشتن را اندر مانده و حاجتمند یکی من نان همی بیند و اندر آن جان همی کند و فرزندان و اهل خویش را رنجور همی بیند و اندر دنیا نعمتهای بسیار همی بیند، شیطان با وی گوید، «این چه عدل است و این چه انصاف است که از خدای همی بینی و این چه قسمن ناهموار است که کرده است که ظالمی و فاسقی را چندان مال داده است که نداند که چه دارد و چه کند و بیچاره ای را از گرسنگی هلاک می کند و یک درم به وی نمی دهد؟ اگر حاجت تو نمی داند خود اندر علم خلل است و اگر تواند و نمی دهد اندر جود و رحمت خلل است و اگر برای آن نمی دهد تا اندر آخرت ثواب دهد بی رنج، گرسنگی ثواب تو آن داد چرا همی ندهد؟ و اگر نمی تواند داد پس قدرت به کمال نیست. و در جمله اعتقاد کردن که وی رحیم است و جواد است و کریم است و همه عالم را اندر رنج همی دارد و خزانه وی پرنعمت و نمی دهد این دشوار بود».
و شیطان اینجا راه وسوسه یابد و مسأله قدر که سر آن بر همه پوشیده است فراپیش وی دارد تا باشد که خشم بر وی غالب شود. فلک را و روزگار را دشنام دادن گیرد و همی گوید، «فلک خرف شده است و روزگار نگوسار شده و نعمت به نامستحقان می دهد و اگر با وی گویند که این فلک و این روزگار مسخر هست اندر قدرت آفریدگار. اگر گوید نیست کفر بود و اگر گوید هست جفا بر خدای سبحانه و تعالی گفته باشد و آن نیز کفر بود.
و بدین گفت رسول (ص)، «لا تسبو الدهر فان الله هو الدهر. دهر را جفا مگویید که دهر خدای است». که آن که شما حوالتگاه کار همی دانید و آن را دهر نام کرده اید خدای سبحانه و تعالی است، پس از درویشی به وی کفر آید، الا اندر حق کسی که ایمان وی چنان غالب بود که از خدای تعالی به درویشی راضی بود و داند که خبر وی اندر آن است که درویش بود. و چون بیشتر خلق بدین صفت نباشند اولیتر آن بود که قدر کفایتی دارند، پس مال از این سبب از وجهی محمود است.
وجه دیگر ن که مقصود همه زیرکان سعادت آخرت است و رسیدن بدان ممکن نیست الا به سه نوع نعمت یکی اندر نفس است چون علم و خلق نیکو و یکی اندر تن است و آن تندرستی و سلامت است و یکی بیرون تن است و آن از دنیا قدر کفایت است. و خسیس ترین آن نعمت است که بیرون تن است و آن مال است و خسیس ترین مال زر و سیم است که اندر وی هیچ منفعت نیست، لیکن از برای نان و جامه است و نان و جامه برای تن است و تن برای حمالی حواس استو حواس برای آن است که دام عقل باشد و عقل برای آن است که چراغ و نور دل است تا فرا حضرت الهیت بیند و معرفت حاصل کند که معرفت حق سبحانه و تعالی تخم همه سعادت است، پس غایت همه خدای سبحانه و تعالی است. اول وی است و آخر وی. و این همه را هست به وی. هرکه این بدانست از مال دنیا آن مقدار فرا گیرد که اندر این راه به کار آید و باقی زهر قاتل شناسد. مال وی شایسته بود مرد شایسته را و محمود باشد.
و برای این گفت رسول (ص) که یارب قوت آل محمد به قدر کفایت کن که دانست که هرچه بیش از کفایت است از وی به وی کفر آید. پس هرکه این بدانست هرگز مال دوست ندارد. هرکه چیزی برای غرض دیگر طلب کند آن غرض را دوست داشته باشد نه آن چیز را. پس هرکه مال را دوست دارد اندر نفس خویش منکوس و معکوس باشد نه آن چیز را. پس هرکه مال را دوست دارد اندر نفس خویش منکوس و معکوس است و حقیقت وی نشناخته است. و برای این گفت رسول (ص)، «تعس عبدالدینار و تعس عبدالدرهم، نگونسار است بنده دینار و نگونسار است بنده درهم» که هرکه اندر بند چیزی بود بنده آن بود. و برای این گفت ابراهیم خلیل (ع)، «و اجنبنی و بنی الا تعبد الاصنام» یعنی مرا و فرزندان مرا از بت پرستیدن بدین بت زر و سیم را خواست که بت همه خلق این است که روی به وی دارند چه منصب انبیاء (ع) بزرگتر از آن است که از بت پرستیدن ترسند.
بهاءالدین ولد : جزو اول
فصل ۳۴
قال النّبیّ علیه السّلام: ما ذئبان ضاریان فی قریة غنم باسرع فیها فسادا من حبّ الشّرف و المال فی دین المرء المسلم.
بدین دو گرگِ رمه خصال نیک تو و خیرات تو بِرَمَد و سر در خس‌ها کشد. تو دهان را چون حطمه باز کرده و این معده و شکم و رگ‌های تو بر مثال هفت درکه دوزخ است که چندین هزار پاکیزه‌رویان را مستحیل و متغیّر می‌گردانی. و این موکلان متقاضی که در این دَرَک‌هاست از گرسنگی و تشنگی و غیرهما، بی‌خبراند از درد چندین میوه‌ها و چیزها که می‌خوری. پس چه عجب که اگر موکّلان دوزخ بی‌خبر باشند از درد دردمندان که در دوزخ‌اند.
و این لقمه‌ها که تو در این درک‌ها افکنی، اگر تو را در آن حق هست پس بدان که دوزخیان هم حق باشند مر دوزخ را. پس چون این همه را درخور همدیگر کرده است، بدان که به نزد او نیک و بد یکسان نباشد که اگر یکسان باشد درخورکننده نگفته باشی.
تو هر کاری که در جهان می‌کنی از بهر مرداری و شهوتی می‌کنی، هم از آن وجهی بر تو رنجی مستولی شود که تو را از ورزش آن پشیمان کند تا تو را معلوم شود که آن راه، راه رنج بوده است که بصورت خوش به تو نموده است امّا در معنی آتش بوده است پس راه راست رضای اللّه است که هرگز از آن پشیمانی نیست خواه گو رنج باش و خواه گو آسایش
و اللّه اعلم.
نهج البلاغه : حکمت ها
پرده پوشی خداوند
وَ قَالَ عليه‌السلام اَلْحَذَرَ اَلْحَذَرَ فَوَاللَّهِ لَقَدْ سَتَرَ حَتَّى كَأَنَّهُ قَدْ غَفَرَ
نهج البلاغه : حکمت ها
نكوهش سستى در عمل
وَ قَالَ عليه‌السلام مَنْ قَصَّرَ فِي اَلْعَمَلِ اُبْتُلِيَ بِالْهَمِّ
وَ لاَ حَاجَةَ لِلَّهِ فِيمَنْ لَيْسَ لِلَّهِ فِي مَالِهِ وَ نَفْسِهِ نَصِيبٌ
نهج البلاغه : حکمت ها
نتیجه شکر و کفران نعمت
وَ قَالَ عليه‌السلام إِنَّ لِلَّهِ فِي كُلِّ نِعْمَةٍ حَقّاً فَمَنْ أَدَّاهُ زَادَهُ مِنْهَا وَ مَنْ قَصَّرَ فِيهِ خَاطَرَ بِزَوَالِ نِعْمَتِهِ
نهج البلاغه : حکمت ها
پرهیز از گناه با نعمتهای خداوند
وَ قَالَ عليه‌السلام أَقَلُّ مَا يَلْزَمُكُمْ لِلَّهِ أَلاَّ تَسْتَعِينُوا بِنِعَمِهِ عَلَى مَعَاصِيهِ
نهج البلاغه : غرائب
قیام امام زمان علیه السلام
فصل نذكر فيه شيئا من غريب كلامه المحتاج إلى التفسير و في حديثه عليه‌السلام فَإِذَا كَانَ ذَلِكَ ضَرَبَ يَعْسُوبُ اَلدِّينِ بِذَنَبِهِ فَيَجْتَمِعُونَ إِلَيْهِ كَمَا يَجْتَمِعُ قَزَعُ اَلْخَرِيفِ قال الرضي اليعسوب السيد العظيم المالك لأمور الناس يومئذ و القزع قطع الغيم التي لا ماء فيها
نهج البلاغه : غرائب
آثار خصومت و دشمنی
و في حديثه عليه‌السلام إِنَّ لِلْخُصُومَةِ قُحَماً
يريد بالقحم المهالك لأنها تقحم أصحابها في المهالك و المتالف في الأكثر فمن ذلك قحمة الأعراب و هو أن تصيبهم السنة فتتعرق أموالهم فذلك تقحمها فيهم
و قيل فيه وجه آخر و هو أنها تقحمهم بلاد الريف أي تحوجهم إلى دخول الحضر عند محول البدو
نهج البلاغه : غرائب
ضرورت پرداخت زكات
و في حديثه عليه‌السلام إِنَّ اَلرَّجُلَ إِذَا كَانَ لَهُ اَلدَّيْنُ اَلظَّنُونُ يَجِبُ عَلَيْهِ أَنْ يُزَكِّيَهُ لِمَا مَضَى إِذَا قَبَضَهُ
فالظنون الذي لا يعلم صاحبه أ يقبضه من الذي هو عليه أم لا فكأنه الذي يظن به فمرة يرجوه و مرة لا يرجوه و هذا من أفصح الكلام و كذلك كل أمر تطلبه و لا تدري على أي شيء أنت منه فهو ظنون
و على ذلك قول الأعشى ما يجعل الجد الظنون الذي جنب صوب اللجب الماطر مثل الفراتي إذا ما طما يقذف بالبوصي و الماهر
و الجد البئر العادية في الصحراء و الظنون التي لا يعلم هل فيها ماء أم لا
نهج البلاغه : حکمت ها
نتیجه شکر و کفران نعمت
وَ قَالَ عليه‌السلام إِنَّ لِلَّهِ فِي كُلِّ نِعْمَةٍ حَقّاً فَمَنْ أَدَّاهُ زَادَهُ مِنْهَا وَ مَنْ قَصَّرَ فِيهِ خَاطَرَ بِزَوَالِ نِعْمَتِهِ
نهج البلاغه : حکمت ها
ضرورت شکر نعمت
وَ قَالَ عليه‌السلام لَوْ لَمْ يَتَوَعَّدِ اَللَّهُ عَلَى مَعْصِيَتِهِ لَكَانَ يَجِبُ أَلاَّ يُعْصَى شُكْراً لِنِعَمِهِ
نهج البلاغه : حکمت ها
هیبت امیر المؤمنین علیه السلام در جنگ
وَ قِيلَ لَهُ بِأَيِّ شَيْءٍ غَلَبْتَ اَلْأَقْرَانَ فَقَالَ عليه‌السلام مَا لَقِيتُ رَجُلاً إِلاَّ أَعَانَنِي عَلَى نَفْسِهِ
قال الرضي يومئ بذلك إلى تمكن هيبته في القلوب
نهج البلاغه : حکمت ها
سرانجام دردناك بنى اميه
وَ قَالَ عليه‌السلام إِنَّ لِبَنِي أُمَيَّةَ مِرْوَداً يَجْرُونَ فِيهِ وَ لَوْ قَدِ اِخْتَلَفُوا فِيمَا بَيْنَهُمْ ثُمَّ كَادَتْهُمُ اَلضِّبَاعُ لَغَلَبَتْهُمْ
قال الرضي و المرود هنا مفعل من الإرواد و هو الإمهال و الإظهار و هذا من أفصح الكلام و أغربه فكأنه عليه‌السلام شبه المهلة التي هم فيها بالمضمار الذي يجرون فيه إلى الغاية فإذا بلغوا منقطعها انتقض نظامهم بعدها
نهج البلاغه : حکمت ها
آفت دوستى
وَ قَالَ عليه‌السلام إِذَا اِحْتَشَمَ اَلْمُؤْمِنُ أَخَاهُ فَقَدْ فَارَقَهُ
قال الرضي يقال حشمه و أحشمه إذا أغضبه و قيل أخجله أو احتشمه طلب ذلك له و هو مظنة مفارقته
و هذا حين انتهاء الغاية بنا إلى قطع المختار من كلام أمير المؤمنين عليه‌السلام حامدين للّه سبحانه على ما منّ به من توفيقنا لضم ما انتشر من أطرافه و تقريب ما بعد من أقطاره و تقرر العزم كما شرطنا أولا على تفضيل أوراق من البياض في آخر كل باب من الأبواب ليكون لاقتناص الشارد و استلحاق الوارد و ما عسى أن يظهر لنا بعد الغموض و يقع إلينا بعد الشذوذ و ما توفيقنا إلا باللّه عليه توكلنا و هو حسبنا و نعم الوكيل و ذلك في رجب سنة أربع مائة من الهجرة و صلى اللّه على سيدنا محمد خاتم الرسل و الهادي إلى خير السبل و آله الطاهرين و أصحابه نجوم اليقين