عبارات مورد جستجو در ۳ گوهر پیدا شد:
اوحدی مراغهای : غزلیات
غزل شمارهٔ ۴۵۱
ما به ابد میبریم عشق ترا از ازل
در همه عالم که دید عشق چنین بیخلل؟
از سر من شور تو هیچ نیاید برون
گر چه سر آید زمان ور چه در آید اجل
هیچ کسم، گر بدل بر تو گزینم به دل
هیچ کسی خود بدل بر تو گزیند بدل؟
شمع لبت را بدید، مهر گرفت از عقیق
موم دهانت بدید مهر گرفت از عسل
راهرو عقل را زلف تو دارالامان
کار کن روح را لطف تو بیتالعمل
بوده ز جور تو ما در همه وقتی زبون
گشته به مهر تو ما در همه گیتی مثل
ماه شبستان تو مورچهٔ وتخت جم
وصل تو و جان ما یوسف و سیم دغل
زلف تو تن را نوشت سورهٔ نون بر ورق
قد تو دل را نهاد لوح الف در بغل
چشم مرا از لبت نیست گزیری که، هست
لعل لبت را شکر، چشم سرم را سبل
فوت نشد نکتهای از کشش و از جسش
با لب و زلف ترا مرتبهٔ عقد و حل
اوحدی از دیر باز فتنهٔ تست، ای غزال
تا نشود ناامید زود نیوش این غزل
در همه عالم که دید عشق چنین بیخلل؟
از سر من شور تو هیچ نیاید برون
گر چه سر آید زمان ور چه در آید اجل
هیچ کسم، گر بدل بر تو گزینم به دل
هیچ کسی خود بدل بر تو گزیند بدل؟
شمع لبت را بدید، مهر گرفت از عقیق
موم دهانت بدید مهر گرفت از عسل
راهرو عقل را زلف تو دارالامان
کار کن روح را لطف تو بیتالعمل
بوده ز جور تو ما در همه وقتی زبون
گشته به مهر تو ما در همه گیتی مثل
ماه شبستان تو مورچهٔ وتخت جم
وصل تو و جان ما یوسف و سیم دغل
زلف تو تن را نوشت سورهٔ نون بر ورق
قد تو دل را نهاد لوح الف در بغل
چشم مرا از لبت نیست گزیری که، هست
لعل لبت را شکر، چشم سرم را سبل
فوت نشد نکتهای از کشش و از جسش
با لب و زلف ترا مرتبهٔ عقد و حل
اوحدی از دیر باز فتنهٔ تست، ای غزال
تا نشود ناامید زود نیوش این غزل
سیف فرغانی : غزلیات
شمارهٔ ۳۵۸
بتی که ازلب او ذوق جان همی یابم
درو چو گم شدم او را ازآن همی یابم
هرآن نفس که ببینم جمال او گویی
که مرده بوده ام و باز جان همی یابم
زیاد آن رخ رنگین که گل نمونه اوست
مدام در دل خود گلستان همی یابم
همی نیافتم از وی نشان بهیچ طرف
کنون بهر طرفی زو نشان همی یابم
بهر کنار که دامی نهد سر زلفش
چو مرغ پای خود اندر میان همی یابم
ازین جهان چو مرا کرد بی خبر عشقش
زخویشتن خبری زآن جهان همی یابم
کسی زصحبت حور آن نیابد اندر خلد
که من ز دیدن این دلستان همی یابم
نیافت خسرو آن ذوق از لب شیرین
که من زبوسه پای فلان همی یابم
نمی روم ز درش همچو سیف فرغانی
که هر چه خواهم ازین آستان همی یابم
درو چو گم شدم او را ازآن همی یابم
هرآن نفس که ببینم جمال او گویی
که مرده بوده ام و باز جان همی یابم
زیاد آن رخ رنگین که گل نمونه اوست
مدام در دل خود گلستان همی یابم
همی نیافتم از وی نشان بهیچ طرف
کنون بهر طرفی زو نشان همی یابم
بهر کنار که دامی نهد سر زلفش
چو مرغ پای خود اندر میان همی یابم
ازین جهان چو مرا کرد بی خبر عشقش
زخویشتن خبری زآن جهان همی یابم
کسی زصحبت حور آن نیابد اندر خلد
که من ز دیدن این دلستان همی یابم
نیافت خسرو آن ذوق از لب شیرین
که من زبوسه پای فلان همی یابم
نمی روم ز درش همچو سیف فرغانی
که هر چه خواهم ازین آستان همی یابم
فیاض لاهیجی : غزلیات
شمارهٔ ۵۸۱
کی به فریب سبزه دل مایلِ کشت میکنم
در چمن خط تو من سیر بهشت میکنم
با سر کویت ار کنم یاد بهشت جاودان
بر در کعبه میروم سیر کنشت میکنم
آینهام چه میکنم دیدن زاهد آرزو!
صورت خوب خویش را بهر چه زشت میکنم!
میل رخ نکو بود لازمة سرشت من
کی به نصیحت تو من ترک سرشت میکنم
چند چو فیّاض نهم دل به وفای این جهان
ترک علاقه بعد از این زین دو سه خشت میکنم
در چمن خط تو من سیر بهشت میکنم
با سر کویت ار کنم یاد بهشت جاودان
بر در کعبه میروم سیر کنشت میکنم
آینهام چه میکنم دیدن زاهد آرزو!
صورت خوب خویش را بهر چه زشت میکنم!
میل رخ نکو بود لازمة سرشت من
کی به نصیحت تو من ترک سرشت میکنم
چند چو فیّاض نهم دل به وفای این جهان
ترک علاقه بعد از این زین دو سه خشت میکنم