عبارات مورد جستجو در ۵ گوهر پیدا شد:
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۵۲۰
به هفت آب، دهن از شراب می شویم
دگر ز توبه به مشک و گلاب می شویم
شکسته بالی عصیان کلید فردوس است
ز نامه عمل خود ثواب می شویم
حکیم نزاری : غزلیات
شمارهٔ ۴۴۲
نگه به قول خرد زین سپس نخواهم کرد
که زندگانی بی هم نفس نخواهم کرد
خرد ز باختن عشق می کند منعم
زهی خیال من و توبه پس نخواهم کرد
نه طاقت و نه دماغ و نه دل نه عقل و نه هوش
قبول صبر بدین دسترس نخواهم کرد
چه آشنا و چه بیگانه زحمتم مدهید
که احتمال نصیحت ز کس نخواهم کرد
به ترک مستی و زاهد پرستی و رندی
اگر هوای دل است از هوس نخواهم کرد
به اعتقاد نزاری همی خورم سوگند
که هرگز از می و معشوق بس نخواهم کرد
حکیم نزاری : غزلیات
شمارهٔ ۴۴۴
عید آمد و عزم مَی خواهیم کرد
عمر شد پس عیش کَی خواهیم کرد
گر دهد پندار ، نهد بند اوستاد
ما خلاف رای وَی خواهیم کرد
جرعه ای در کام جان خواهیم ریخت
مرده ای را باز حَی خواهیم کرد
تا به کی از شیء و لاشی ، هان که ما
خاک را در چشم شَی خواهیم کرد
آسمان را گر حجاب ما شود
چون بساط عقل طَی خواهیم کرد
تا بسوزد بُن گه زهد و ورع
خانه تقوا ز نَی خواهیم کرد
مرکب اندیشه‌ء بهبود را
تا نگیرد پیش پَی خواهیم کرد
وین تفاخر بر همه کون و مکان
از قبول شاه کَی خواهیم کرد
سینه ریش نزاری تا به کی
هر زمان از غصه کَی خواهیم کرد
کی زند دیگر برو ابلیس راه
ور زند غسلش به مَی خواهیم کرد
میرزا حبیب خراسانی : غزلیات
شمارهٔ ۲۲۵
ما بپای خم می سر بشکنیم
توبه را بر روی ساغر بشکنیم
از سخن گر سکه بر زر میزند
مدعی، ما سکه بر زر بشکنیم
ایخوش آنروزی که بر گردون سوار
پنجه با خورشید خاور بشکنیم
چرخ گردون را چو چرخ پیر زال
سر بسر با قطب و محور بشکنیم
پیر میخانه اگر بر روی ما
در ببندد، حلقه بر در بشکنیم
طوطی هند است اگر شکر شکن
ما از او صد بار بهتر بشکنیم
گر دو روئی میکند با ما قلم
آن قلم بر روی دفتر بشکنیم
مسلمیم اما بکیش ما بود
محض کفر ار قلب کافر بشکنیم
نیست در آئین ما هرگز سزاک
دل ز درویش و توانگر بشکنیم
وفایی مهابادی : غزلیات
شمارهٔ ۵۲
من توبه ز هر چه شیخ گوید پس ازین
صد بار اگر نماز و گر روزه بود
دورم مفکن ز دلستان بهر خدا
از بحر مگو که آب در کوزه بود
گر جان بدهم ز روی دلبر نظری
این بس که مرا ز دور دریوزه بود
ترسا بچه انجیل به من درس دهد
سودای زیارت که به جلعوزه بود
تنها نه «وفایی» به پری دلداده است
کز هر طرفش هزار دل سوزه بود
در مذهب خود قلندران می گویند
صد پای بس است اگر یک موزه بود