عبارات مورد جستجو در ۱۷ گوهر پیدا شد:
عطار نیشابوری : غزلیات
غزل شمارهٔ ۷۶۱
تا تو ز هستی خود زیر و زبر نگردی
در نیستی مطلق مرغی بپر نگردی
زین ابر تر چو باران بیرون شو و سفر کن
زیرا که بی سفر تو هرگز گهر نگردی
این پردهٔ نهادت بر در ز هم که هرگز
در پرده ره نیابی تا پرده‌در نگردی
گر با تو خلق عالم آید برون به خصمی
گر مرد این حدیثی زنهار برنگردی
ور بر تو نیز بارد ذرات هر دو عالم
هان تا به دفع کردن گرد سپر نگردی
گرچه میان دریا جاوید غرقه گشتی
هش دار تا ز دریا یک موی تر نگردی
گر عاقل جهانی کس عاقلت نخواند
تا تو ز عشق هر دم دیوانه‌تر نگردی
گر تو کبود پوشی همچون فلک درین راه
همچون فلک چرا تو دایم به سر نگردی
عطار خاک ره شو زیرا که اندرین راه
بادت به دست ماند خاک ره ار نگردی
رودکی : ابیات به جا مانده از مثنوی بحر متقارب
پاره ۳۹
جوان بودم و پنبه فخمیدمی
چو فخمیده شد دانه برچیدمی
صائب تبریزی : تکبیتهای برگزیده
تک‌بیت شمارهٔ ۸۴۱
طی شد ایّام برومندی ما در سختی
همچو آن دانه که در زیر قدم سبز شود
شاه نعمت‌الله ولی : مفردات
شمارهٔ ۱۸۷
قطره‌ای بود باز بحری شد
خانه‌ ای بود باز شهری شد
عرفی شیرازی : رباعیها
رباعی شمارهٔ ۵
از بند غرور می گشایم خود را
آن طور که هست می نمایم خود را
عمری به رعونت صفت خود کردم
چندی به شکست می ستایم خود را
حزین لاهیجی : رباعیات
شمارهٔ ۲۵۷
خاموش حزین که گفتنی ها گفتی
با مثقب کلک خویش درها سفتی
اکنون خود را به کوی آزادان کش
خاری بودی، غنچه شدی، بشکفتی
سعیدا : غزلیات
شمارهٔ ۲۹۸
زان زمانی که تن و روح روانم دادند
دل سرگشته و چشم نگرانم دادند
پشت خم گشتهٔ من گوشه نشین کرد مرا
تیر همت بشکستند و کمانم دادند
مقصدم را ز دو عالم به کناری بردند
و آن گه آن خانهٔ مقصود نشانم دادند
فکر آن تنگ دهان کرد چو مویم باریک
تا بتان همچو کمر جا به میانم دادند
فکر روشن تر از آیینهٔ جان بخشیدند
غزل صاف تر از آب روانم دادند
قسمت هر که سعیدا به رضایش کردند
آنچه از روز ازل خواستم آنم دادند
ملا احمد نراقی : باب چهارم
راه معالجه بدگمانی به خدا و خلق
و طریق معالجه بدگمانی به خدا و خلق آن است که بعد از ملاحظه فساد، و شرافت ضدش، «که گمان نیک باشد» هرگاه گمان بدی از کسی به خاطر تو بگذرد اعتنائی به آن نکنی و دل خود را به آن شخص بد نسازی، و رفتار خود را با او تفاوت ندهی، و تفقد و اکرام و احترامی که نسبت به او به عمل می آوری کم ننمائی.
بلکه بهتر آن است که در تعظیم و دوستی او بیفزائی و در خلوت او را دعا کنی، تا به این سبب شیطان به غیظ آید و از خوف زیادتی احترام و دعای به او، دیگر گمان بد را به خاطر تو نیفکند.
و اگر به خطائی و لغزشی از شخصی برخوردی باید او را در خلوت نصیحت کنی، نه اینکه ابتدا به غیبت و بدگوئی او نمائی و باید از خطا کردن او محزون باشی، همچنان که از لغزش خود محزون می شوی و غرض تو از نصیحت او خلاص کردن او از هلاکت باشد و هرگاه چنین رفتار نمائی از برای تو ثواب حزن بر خطای او و ثواب نصیحت کردن او و ثواب نجات او هر سه جمع خواهد شد.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
فصل - حسن ظن به خدا و خلق
بدان که همچنان که مذکور شد ضد بدگمانی به خدا و خلق، حسن ظن به آنها است و فواید آن بسیار، و ثمرات آن بیرون از حد شمار است و اخباری که در فضیلت حسن ظن به خدا وارد شده است قبل از این مذکور و فایده آن معلوم گردید و بیان شد که آن باعث نجات و نشاط در عبادات و محبت به خدا است، که اعلای مقامات است.
پس بر هر بنده لازم است که او را به خود هزار مرتبه مهربان تر از پدر و مادر بداند و همچنین بر او لازم است که گمان بد به هیچ یک از مسلمین نبرد و گفتار و کردار ایشان را حمل بر بدی ننماید بلکه هر عملی از هر که می بیند و هر سخنی از هر که می شنود باید آن را به بهترین محامل حمل کند و تکذیب او را نکند و اگر احتمال بدی به خاطر او گذرد، و هم خود را خطاکار شمرد و خود را بر آن ندارد، تا چون چندی گذرد این صفت ملکه او می شود و بدگمانی از خاطر او مرتفع می گردد.
بلی اگر گمان بدی نسبت به کسی کند که اگر گمان او راست و مطابق واقع باشد باعث ضرر دینی یا دنیوی باشد لازم است که حزم و احتیاط را به جای آورد، و امور دین و دنیای خود را به او وانگذارد، تا ضرر و خسران به او مترتب نگردد.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
معالجه کج خلقی
و معالجه این صفت ذمیمه نیز مانند سایر صفات آن است که مفاسد دنیویه و اخرویه آن را متذکر شود و ملاحظه کند که این صفت، خالق و خلایق را با او دشمن می کند، پس مهیای این گردد که این را از خود دفع نماید بعد از آن در وقت هر سخنی و حرکتی در فکر باشد که کج خلقی از او سر نزند و خود را محافظت کند و به حسن خلق بدارد تا حسن خلق ملکه او گردد و از برای او معتاد شود.
ضد این صفت مهلکه حسن خالق است که از شرایف صفات و فضائل ملکات است و عقل و نقل دلالت بر مدح و خوبی آن می کنند.
پیغمبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند که «در کفه میزان اعمال در روز قیامت، چیزی بهتر از حسن خلق نیست» و روزی به بنی اعمام خود فرمودند که «ای فرزندان عبدالمطلب اگر وسعت آن را ندارید که مردم را به اموال خود وسعت دهید پس با ایشان به گشاده روئی ملاقات کنید» و نیز آن حضرت فرمودند که «خدا دین اسلام را خالص از برای خود گردانید و صلاحیت ندارد از برای این دین مگر سخاوت و حسن خلق پس دین خود را به این دو زینت دهید» و به آن جناب عرض کردند که «ایمان کدام یک از مومنین افضل است؟ فرمودند: هر کدام که خوش خلق ترند» و باز فرمودند که «دوست ترین شما در نزد من و نزدیک ترین شما در روز قیامت به من، خوش خلق ترین شماست» و نیز فرمودند که «حسن خلق، گناه را می گدازد هم چنانکه خورشید یخ را می گدازد» و از آن بزرگوار مروی است که «بنده ای می شود کم عبادت باشد ولی به واسطه حسن خلق در آخرت به درجات عظیم و اشرف منازل برسد» و به ام حبیبه که زوجه آن حضرت بود فرمودند که «آدم خوش خلق، خوبی دنیا و آخرت را گرفت» و مروی است از آن حضرت که فرمودند: «حسن خلق، صاحبش را می رساند به درجه کسی که روزها روزه و شبها به عبادت مشغول باشد» و نیز آن حضرت فرمودند که «نیکان شما خوش خلقان اند، که مردم به دور و کنار آنها جمع می شوند، و با ایشان الفت و انس می گیرند، و ایشان نیز با مردم انس می گیرند» و از حضرت امام محمد باقر علیه السلام مروی است که «مردی به خدمت حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم آمد و عرض کرد که یا رسول الله مرا وصیتی کن حضرت او را وصایای چند فرمودند و از جمله آنها این بود که با برادر مومن با گشاده رویی ملاقات کن» و حضرت امام همام جعفر بن محمد الصادق علیه السلام فرمودند که «نیکی و خوش خلقی، ولایات را آباد می گرداند و عمرها را زیاد می کند» و فرمودند که «به درستی که خدای تعالی بنده را به حسن خلق ثواب کسی می دهد که صبح و شام مشغول جهاد در راه خدا بوده باشد» و نیز از آن حضرت مروی است که «نیکی و احسان کردن با مردم و خوشروئی با ایشان، باعث دوستی مردم می شوند، و آدمی را از این جهت داخل بهشت می نمایند و بخل و عبوس، صاحب خود را از خدا دور می کنند و داخل آتش می کنند» و کسی که در این اخبار، و سایر اخباری که در این خصوص وارد شده است تأمل کند و به وجدان خود و تجربیات رجوع کند، و احوال کج خلقان و خوش خلقان را تتبع کند می یابد که هر بد خلقی از خدا و رحمت او دور، و مردم از او متنفر می گردند، و با او دشمن اند و به این سبب از بذل و عطای دیگران هم محروم است و هر خوش خلقی را خدا و خلق دوست دارند و همیشه محل فیض و رحمت خدا، و مرجع بندگان خداست.
مومنان از او منتفع می گردند و خیر او به ایشان می رسد و مقاصد و مطالب بندگان خدا از او برآورده می شود و از این جهت خدا هیچ پیغمبری را برنیانگیخت مگر اینکه این صفت در او کامل و تام بود بلکه صفت خوش خلقی افضل صفات پیغمبران، و اشرف اخلاق برگزیدگان است.
و از این جهت خداوند عالم به جهت اظهار نعمت خود از برای حبیب خودش در مقام ثنا و مدح او فرمود: «و انک لعلی خلق عظیم» یعنی «در حقیقت تو بر نیکو خلقی عظیم آراسته ای» و از کثرت شرافت این صفت فاضله، سرور پیغمبران و سید انس و جان در این صفت به غایت رسیده بودند، و در نهایت آن متمکن شده بودند حتی اینکه وارد شده است که «روزی آن سرور در مسجد با جماعتی از اصحاب نشسته بودند و مشغول تکلم بودند، کنیزکی از شخصی از انصار داخل شد و خود را به آن حضرت رسانید، پنهانی گوشه جامه آن کوه حلم و وقار را گرفت چون آن حضرت مطلع شد برخاست و گمان کرد که او را به آن حضرت شغلی است چون آن حضرت برخاست کنیزک هیچ سخنی نگفت و حضرت نیز با او سخنی نفرمودند و در جای مبارک خود نشستند باز کنیزک آمده گوشه جامه حضرت را برداشت و آن بزرگوار برخاست تا سه دفعه آن کنیزک چنین عملی کرد و آن حضرت برخاست و در دفعه چهارم که حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم برخاستند آن کنیزک از عقب آن حضرت قدری از جامه آن حضرت را جدا کرده، برداشت و روانه شد مردمان گفتند: ای جاریه این چه عملی بود که کردی؟ حضرت را سه دفعه برخیزاندی و سخن نگفتی مطلب تو چه بود؟ کنیزک گفت: در خانه ما شخصی مریضی بود، اهل خانه مرا فرستادند که پاره ای از جامه حضرت را ببرم که آن را به مریض بندند تا شفا یابد، پس هر مرتبه که خواستم قدری از جامه حضرت را بگیرم چنین تصور فرمودند که مرا با ایشان شغلی است، من حیا کردم و بر من گران بود که از آن حضرت خواهش کنم قدری جامه خود را به من دهند».
ملا احمد نراقی : باب چهارم
صفت بیست و یکم - قساوت و سنگدلی و علاج آن
و آن حالتی است که آدمی به سبب آن از آلامی که به دیگران می رسد و به مصایبی که به ایشان روی می دهد متأثر نمی گردد و شکی نیست که منشأ این صفت، غلبه سبعیت است و بسیاری از افعال ذمیمه، چون: ظلم و ایذاء کردن و به فریاد مظلومان نرسیدن و دستگیری فقرا و محتاجان را نکردن، از این صفت ناشی می شود و ضد این صفت، رقت قلب و رحیم دل بودن است، و بر آن آثار حسنه و صفات قدسیه مترتب می گردد و از این جهت اخبار بسیار در فضیلت آن وارد شده است و از حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم مروی است که «خدای تعالی فرمود که نیکی را از مهربانان از بندگان من بطلبید و در پناه ایشان زندگانی کنید، به درستی که من رحمت خود را در ایشان قرار داده ام» و اخبار و احادیث در مذمت قساوت قلب، و مدح رقت آن بی شمار و مستغنی از شرح و اظهار است و علاج این صفت، و ازاله قساوت، و کسب رحمت، در نهایت صعوبت است، زیرا که قساوت، صفتی است راسخه در نفس، که ترک آن به آسانی میسر نگردد و کسی که به آن مبتلا باشد باید به تدریج خود را از اعمالی که نتیجه قساوت است نگاه دارد و مواظبت بر آنچه آثار رحیم دلی و رقت قلب است نماید تا نفس مستعد آن گردد، که از مبدأ قیاض افاضه صفت رقت شده، ضد آن را که قساوت است برطرف سازد.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
فصل - علاج مرض بخل
بدان که معالجه مرض بخل، محتاج به علمی است و عملی اما علم، پس آن است که آفت بخل را بداند و فایده جود و کرم را بشناسد و بعد از آنکه طالب علاج این مرض باشد، بسیار ملاحظه آثار و اخباری که در مذمت بخل، و مدح سخاوت رسیده بکند و وعده و وعیدی که بر این دو صفت شده، به نظر درآورد و ذلت بخیلان، و تنفر طباع را از ایشان مشاهده نماید و بداند که از برای او خانه دیگری غیر از این خانه نیز هست، که خواهی نخواهی بایدش به آنجا رفت و در آنجا نیز احتیاج دارد و قدری را که پیش فرستد و در آنجا ذخیره نماید که در روز درماندگی به کارش آید و اعتماد بر فرزندان نکند تو درباره پدر و مادر ببین چه کردی که فرزندان درباره تو کنند.
به دختر چه خوش گفت بانوی ده
که روز نوا برگ سختی بنه
خور و پوش و بخشای و راحت رسان
نگه می چه داری ز بهر کسان
به دنیا توانی که عقبی خری
بخر جان من، ورنه حسرت بری
زر و نعمت اکنون بده کان توست
که بعد از تو بیرون ز فرمان توست
پریشان کن امروز گنجینه چیست
که فردا کلیدش نه در دست توست
تو با خود ببر توشه خویشتن
که شفقت نیاید ز فرزند و زن
کسی گوی دولت ز دنیا برد
که با خود نصیبی به عقبی برد
غم خویش در زندگی خور که خویش
به مرده نپردازد از حرص خویش
به غمخوارگی چون سرانگشت من
نخارد کسی در جهان پشت من
درون فرو ماندگان شاد کن
ز روز فروماندگی یاد کن
و چون این مراتب را دانستی خود را خواهی نخواهی بر عطا و بخشش بدار و دل از مال برکن و پیوسته بذل کن و احسان به فقرا بنمای، تا اینکه طبع تو به صفت بذل و احسان راغب شود.
و طالب صفت سخاوت باید که چون اراده عطائی کند در آن توقف نکند، که شیطان لعین در مقام وسوسه درآید و او را وسوسه کند، و از فقر و کم شدن مایه بترساند.
و اگر مرض بخل مزمن شده باشد در مقام تسلی نفس خود برآید و شهرت در بلاد و محبت عباد و نام نیک و ثنای دور و نزدیک را به نظر درآورد و بسیار در اینها و در نام نیک اسخیا تأمل کند تا از این راه رغبت نماید، و دست او به بذل و عطا گشوده شود و نفس او فی الجمله در بخشش مطیع گردد و اگر چه عطای به این قصد هم از صفات رذیله است و حقیقت سخاوت نیست، و لیکن این مانند آن است که چون طفل را می خواهند از شیر بگیرند و پستان را از یاد او ببرند او را به گنجشک و امثال آن مشغول می کنند و شکی نیست که گنجشک بازی، کمال طفل نیست، و لیکن بعد از علاج، شوق او به گنجشک می شود پس همچنین این شخص ضرر ندارد که ابتدا دل خود را به این قصدها شاد کند تا علاقه مال از دل او تمام شود، آن وقت در صدد تصحیح قصد و نیت خود برآید.
و مخفی نماند که عمده در علاج این صفت، قطع سبب آن است و سبب آن دوستی مال دنیا است، پیش از دوستی امور دیگر، که بر احسان مترتب می شود و سبب دوستی مال، یا محبت لذتها و شهوتهای دنیویه ای است که به مال به آنها می توان رسید یا به شرکت طول امل، یا به جهت نگاهداری و ذخیره کردن از برای اولاد است یا بدون سبب، خود مال را دوست دارد از حیثیت آنکه مال است همچنان که می بینیم که بعضی پیران از کار افتاده این قدر مال دارند که آنچه امید به عمر خود دارند کفایت ایشان را می کند و اموال بسیار زیاد می ماند و فرزندی هم ندارند که احتیاط او را کند با وجود این، شب و روز در سعی و زحمت از پی تحصیل مال، و بر روی هم نهادن آنند و بسا باشد که بر خود نهایت تنگ گیری کنند و به مشقت گذرانند بلکه از دادن خمس و زکوه مضایقه نمایند و به خرج کردن دیناری در علاج بیماری خود راضی نشوند و چنین کسی عاشق درهم و دینار است و لذت او به داشتن مال است و با وجود اینکه می داند که عن قریب می میرد و دشمنان او مال او را غارت می کنند، دیناری به مصرف دنیا، یا آخرت خود نمی رساند و این مرضی است که معالجه آن در نهایت اشکال است، به خصوص در ایام پیری، زیرا که مرض در این وقت مزمن شده است و قوت گرفته و بدن ضعیف شده است و مقاومت با مرض نمی کند و چنین کسی درنهایت ضلال و گمراهی، و مصداق «خسر الدنیا و الآخره» است بلکه هر که فرقی میان سنگ و زیادتر از قدر حاجت از مال ببیند، جاهل و احمق و نادان مطلق است.
زر از بهر خوردن بود ای پسر
برای نهادن چه سنگ و چه زر
و چنین کسی باید تأمل کند که تفاوت مالی که خرج نکنی و به کار تو نیاید با خاک صحرا و آب دریا و سنگ کلوخ چه چیز است؟ چنان انگار که در زیر خانه تو خمهای پر از طلا و نقره مدفون است، چون تو خرج نکنی با خاک چه فرق دارد؟ و حال اینکه اگر آن را در زیر هزار سنگ پنهان کنی روزگار آن را به باد یغما خواهد داد.
خواه بنه مایه و خواهی بباز
کانچه دهند از تو ستانند باز
و اگر سبب آن حب شهوات و طول امل باشد باید معالجه آن را به آنچه در حرص و قناعت گفتیم، و آنچه در علاج طول امل بیاید نمود و اگر جمع مال به جهت اولاد و فرزندان باشد این نیست مگر از بی اعتقادی و بی خردی، زیرا که پروردگاری که اولاد را آفریده روزی نیز به جهت ایشان مقرر کرده است.
یکی طفل دندان برآورده بود
پدر سر به فکرت فرو برده بود
که من نان و برگ از کجا آرامش
مروت نباشد که بگذارمش
چو بیچاره گفت این سخن پیش جفت
نگر تا زن او را چه مردانه گفت
مخور گول ابلیس تا جان دهد
هر آن کس که دندان دهد نان دهد
تواناست آخر خداوند روز
که روزی رساند تو چندان مسوز
دیده عبرت بگشای و بنگر چقدر کسان که در طفلی پدر از سر ایشان رفته، و هیچ مالی به جهت ایشان نگذاشته با وجود این، بسیار حال و ثروت ایشان از کسانی که اموال بسیار از پدر به جهت ایشان مانده بهتر و بیشتر است کم کسی را می بینیم که آنچه دارد به واسطه ارث پدر بوده باشد و حال اینکه فرزند اگر صالح و پرهیزکار بوده باشد خداوند به نیکوتر وجهی کفایت و کارسازی او را بکند و اگر فاسق رتبه روزگار باشد، آن مالی را که تو به زحمت و تصدیع جمع کرده ای و نخورده ای صرف لهو و لعب و معصیت خدا خواهد نمود و مظلمه او عاید تو خواهد شد.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
تکلم به سخنان بیهوده
صفت نهم: تکلم به «مالا یعنی» و فضول یعنی سخنان بی فایده گفتن، و تکلم کردن به چیزی که نه در کار دنیا آید و نه در کار آخرت و اگر چه این حرام نباشد ولی بسیار مذمو است، زیرا که باعث تضییع اوقات می شود و آدمی را از ذکر خدا و فکر در صنایع او باز می دارد و بسا باشد که از یک «لا اله الا الله» یا «سبحان الله» گفتن قصری از برای آدمی بنا می کنند یا از فکری، دری از درهای الهیه بر خانه دل گشوده می شود پس چه زیانکاری از این بالاتر که آدمی تواند گنجی را تحصیل کند، آن را گذاشته و عوض آن کلوخی بردارد، که از آن هیچ منتفع نتوان شد.
پس هر که ذکر خدا و فکر در عجایب قدرت او را ترک کند و مشغول نقل بی فایده شود، گو گناه نکرده باشد و لیکن سود بسیاری از دست او دررفته است.
آری: سرمایه بنده، اوقات اوست و چون آن را به مصرف بی فایده برساند، و از آن، چیزی به جهت روز درماندگی ذخیره نکند، سرمایه خود را ضایع کرده است.
کاشکی قیمت انفاس بدانستندی
تا دمی چند که ماندست غنیمت شمرند
علاوه بر این، غالب آن است که چون در سخنان بی فایده گشوده شد، کلام می کشد به حکایت معاصی و دروغ و غیبت و امثال اینها و از این جهت مذمت بسیار در خصوص آن وارد شده است.
مروی است که «در جنگ احد، پسری از اصحاب پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم شهید شد که از گرسنگی سنگ بر شکم خود بسته بود مادر او بر بالین وی نشسته و خاک از رخسار او پاک می کرد و می گفت: گوارا باد بر تو بهشت ای فرزند من پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: چه می دانی که بهشت بر او گوارا خواهد بود، شاید که سخنان بی فایده می گفته» بعضی از صحابه می گفت که «گاه است مردی با من سخن می گوید که رغبت من به جواب او بیشتر است از رغبت تشنه به آب سرد، و لیکن آن را ترک می کنم از خوف اینکه مبادا سخنان فضول بگویم» و مخفی نماند که هرزه گوئی و سخنان بی فایده، اقسام بی نهایت دارد و ضابطه آن، این است که تکلم کنی به سخنی که اگر آن را نگوئی و سکوت کنی گناهی بر تو نباشد و ضرر دنیوی هم به تو نرسد و امر تو معطل و معوق نماند هر چه از این قبیل باشد لغو و مالایعنی است مثل اینکه نقل کنی با همنشیان خود احوال سفرهای خود را و آنچه در سفر دیده ای از کوهها و آب ها و رودخانه ها و واقعه هائی که به تو رو داده، و چیزهائی که به نظر تو رسیده، و میوه های ولایات و هواهای آنها و احوال مردمان آنجا و امثال اینها و همه اینها اموری هستند که ترک آنها نه ضرر دینی دارد و نه دنیوی و اصلا فایده ای از برای هیچ کس در ذکر آنها نیست.
پس اگر نهایت سعی خود را هم بکنی که کم و زیادی در نقل نکنی، و خودستائی و تفاخری منظور تو نباشد، و متضمن غیبت کسی، یا مذمت مخلوقی را مخلوقات خدا نباشد وقت خود را ضایع و تلف کرده خواهی بود بلکه دل خود را افسرده و تاریک نموده خواهی بود، زیرا که تکلم به «مالا یعنی»، موجب کدورت دل آدمی می شود.
پس هان ای برادر! وقت تهیه سفر عقبی از تنگ تر، و کاروان عمر را از آن شتاب بیشتر است که ما مسافران را فرصت بار بستن باشد، چه جای فارغ نشستن و به کار بی فایده پرداختن آدمی بیچاره را چون سفر آخرت، راه هولناکی در پیش، و مانند اجل، راننده ای در عقب، و مثل تکلیف باری بر دوش، و چون شیطان راهزنی در کمین، دیگر به چه دست و دل فارغ می نشیند و از گذشته و آینده خود سخن می گوید؟ و به کدام دلخوشی با هم نشینان صحبت می دارد؟
و بدان که همچنان که سخنان بی فایده گفتن بد، و موجب خسران ابد است، همچنین سوال کردن از چیزی که از برای تو بی فایده است مذموم، بلکه مذمت آن بیشتر، و مفسده آن شدیدتر است، زیرا که وقت خود را به سوال ضایع کرده، و رفیق خود را نیز ملجأ نموده که به جواب تو وقت خود را ضایع سازد و این در وقتی است که آن چیزی که سوال از آن کرده، هیچ آفاتی نداشته باشد ولی اگر در جواب آن، آفتی باشد، همچنان که در بیشتر سئوالهای بی فایده، آثم و گناهکار نیز خواهد بود مثل اینکه از کسی می پرسی که آیا روزه ای یا نه؟ اگر بگوید: بلی، گاه باشد که به ریا افتد و اگر ریا نکند لااقل ثواب عمل او کم می شود، زیرا که ثواب عبادت پنهانی بسیار از آشکار بیشتر است و اگر بگوید نه دروغ گفته خواهد بود و اگر سکوت کند به تو اهانت رسیده خواهد بود.
و از این قبیل است سوال از چیزهائی که آدمی از اظهار آن خجالت می کشد و شرم می کند یا از چیزهائی که گاه است از اظهار آن مانعی باشد، مثل اینکه کسی با دیگری آهسته سخنی گوید می پرسی که چه می گفت؟ و در چه سخنی بودید؟ و مثل اینکه کسی را ببینی که می آید، یا می رود و بگوئی از کجا می آئی و به کجا می روی؟ گاه باشد که نخواهد اظهار کند و از این قبیل است پرسیدن از کسی که چرا تو ضعف داری؟ یا لاغر شده ای؟ چه مرضی داری؟ و بدتر از همه آنکه در نزد مریضی، شدت مرض او را بیان کند، و بد حالی او را اظهار نماید، که همه اینها علاوه بر اینکه لغو و سخن بی فایده است باعث ایذاء و گناه می شود و سخن بی فایده تنها نیست، زیرا که سخن بی فایده تنها آن است که در آن ایذائی یا شکستن خاطر یا شرم از جوابی نباشد.
همچنان که مروی است که «لقمان به نزد داود علیه السلام آمد در وقتی که او زره می ساخت و پیش از آن، لقمان زره را ندیده بود، تعجب کرد که فایده آن چه چیز است، خواست بپرسد، دانائی و حکمت، او را مانع شد و خودداری نمود چون داود علیه السلام فارغ شد، برخواست و زره را پوشید و گفت: زره خوب چیزی است از برای وقت حرب لقمان گفت: خاموشی، خوب چیزی است و کم است کسی که آن را بجا آورد» و مخفی نماند که سبب امثال این سخنان بی فایده، یا حرص بر شناختن چیزهای بی فایده است یا خوش مشربی کردن، تا مردم به صحبت او میل کنند یا گذرانیدن وقت و به سر رسانیدن روز و شب و همه اینها از پستی قوه شهویه، و زبونی آن، و متابعت هواهای نفسانی است و علاج آن، بعد از متذکر شدن مذمت آن، و مدح ضد آن، که خاموشی است، و یادآوردن اینکه مرگ در پیش روی آدمی است و هر کلمه ای که از دهن آدمی بیرون آید محاسبه آن خواهد شد و اینکه سرمایه کسب سعادات، وقت و انفاس است و اینکه زبان، دامی است که به آن می توان حورالعین را به دام آورد، آن است که از مردم، مهما امکن گوشه گیری اختیار کند و خود را بر سکوت و خاموشی، حتی از چیزهائی که فایده کمی دارد بدارد، تا زبان او عادت کند به ترک سخنان بی فایده و هر سخنی که می خواهد بگوید ابتدا در آن فکر کند و ببیند اگر فایده دینی یا دنیائی دارد بگوید و الا خاموش باشد و بعضی در دهان خود سنگی می گذارده که متذکر باشد و سخن بی فایده و فضول نگوید.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
فصل - معالجه مرض حسد با علم و عمل
چون دانستی که مرض حسد از جمله امراض مهلکه نفس است پس در صدد معالجه آن برآی همچنان که مذکور شد، علاج امراض نفسانیه، به معجون مرکب از علم و عمل است.
اما علمی که نافع است از برای این مرض، آن است که اول تأمل در بی ثباتی دنیا و فنائی این عاریت سرا نمائی و یاد مرگ خود و محسود کنی و بدانی که این چند روزه دنیا را قابلیت آن نیست که به واسطه آن، حسد بر بندگان خدا بری.
دنیی آن قدر ندارد که بر آن رشک برند
ای برادر که نه محسود بماند نه حسود
تا چشم بر هم زنی حسود و حاسد در خاک پوسیده و فاسد گردیده اند، و نام ایشان از صفحه روزگار محو شده و در آن عالم به کار خود درمانده اند.
آخر همه کدورت گلچین و باغبان
گردد بدل به صلح چو فصل خزان شود
و بعد از آن به تحقیق بدان که حسد تو بر کسی، باعث ضرر دین و دنیای تو می شود و به آن کس مطلقا ضرری نمی رسد، بلکه نفع دنیا و آخرت به او عاید می گردد.
و اما اینکه از حسد داشتن، ضرر دینی به حاسد می رسد، خود امری است ظاهر و روشن، زیرا که این صفت، همچنان که گذشت آدمی را به عذاب الهی گرفتار می کند.
علاوه بر این، دانستی که حاسد، خشمناک است به قضای پروردگار، و کراهت دارد عطای آفریدگار را، که به بندگان خود قسمت فرموده و چنین پندارد که افعال او درست نیست و به طریقه عدالت رفتار نکرده و این مقتضای ضدیت و عناد با خالق عباد است و اصل توحید و ایمان به واسطه این، فاسد می گردد، چه جای آنکه ضرر به آنها رساند و با وجود اینها، غالب آن است که حسد باعث کینه و عداوت، و ترک دوستی برادر مومن می شود و آدمی به واسطه آن در شادی از نزول بلاء بر مومنین، و زایل شدن نعمتهای ایشان شریک شیطان و تابعان آن از: کفار و اعداء دین می گردد و در محبت، خیر و راحت و نعمت از برای کافه اهل اسلام و ایمان از خیل پیغمبران و اولیاء مفارقت می کند .
و اما اینکه حسد باعث ضرر دنیوی حاسد می گردد، پس به جهت آن است که کسی که مبتلا به این صفت است پیوسته در حزن و الم، و همیشه در غصه و غم است، زیرا که نعمتهای خدا به واسطه حسد تو از دشمنان تو قطع نخواهد شد پس هر نعمتی که خدا به او می دهد بار غمی بر دل تو می گذارد و هر بلائی که از او دفع می شود همانا بر جان تو نازل می گردد پس علی الدوام مغموم و محزون و تنگدل و پریشان خاطر است و آنچه از برای دشمنان خود می خواهی خود به جان خود می خری و چه نادان کسی که دین و دنیای خود را فاسد کند، و خود را در معرض غضب پروردگار و مبتلا به آلام بسیار نماید و اصلا فایده یا لذاتی از برای او نداشته باشد.
و اما اینکه حسد کسی، نه ضرر دنیوی به محسود می رساند و نه دینی، امری است ظاهر، زیرا که هر چه فیاض علی الاطلاق، از برای بندگان خود مقدر فرموده است از: عزت و نعمت و کمال و حیات، مدتی از برای آن قرار داده است، و اگر جن و انس جمع شوند که دقیقه ای پیش و پس نمایند نمی توانند کرد.
اگر تیغ عالم بجنبد ز جای
نبرد رگی تا نخواهد خدای
نه تدبیر تقدیر او را مانع می آید، و نه حیله قضای او را دافع «لا مانع لما اعطاه و لا راد لما قضاه» آنچه او داد دیگر کسی نتواند گرفت و آنچه او حکم کرد کسی نتواند رد کرد.
سیر سپهر و دور قمر را چه اختیار
در گردشند بر حسب اختیار دوست
سری کز تو گردد بلندی گرای
بافکندن کس نیفتد ز پای
کسی را که قهر تو از سر فکند
به پا مردی کس نگردد بلند
«لکل اجل کتاب» یعنی «نهایت هر چیزی را وقتی است ثابت» «و کل شیء عنده بمقدار» یعنی «و از برای هر چیزی در نزد او قدری است معین» و اگر به حسد حاسد، آن نعمت از کسی زایل شدی نعمتی در عالم بر کسی باقی نماندی، زیرا کسی نیست که از برای او حاسدان بسیار نباشد و حسود بیچاره را نیز البته حاسدین دیگر است پس اگر حسد و تدبیر و چاره او ضرری به محسودان او رساند حسد حسودان او نیز نعمت او را زایل خواهد کرد و حال اینکه از فکر خود غافل افتاده و نعمت خود را پایدار تصور کرده و شب و روز خود را به فکر محسود می گذراند.
چون دانستی که به واسطه حسد کسی، نعمت از محسود زایل نمی شود، می دانی که حسد کسی مطلقا ضرر دنیوی به کسی نمی رساند و گناهی بر محسود نیست تا ضرر اخروی به او عاید شود، بلکه از حسد حاسدین، نفع اخروی به او می رسد خصوصا اگر حسد او را بر این بدارد که غیبت او را کند یا بهتان بر او زند، و سخنان ناحق در حق او گوید، و بدیهای او را ذکر کند، و به این واسطه حسنات و طاعات خود را از دیوان عمل خود به دفتر اعمال او نقل کند، و وزر و گناه او را در نامه عمل خود ثبت کند پس مفلس و تهیدست به بازار قیامت داخل شود، همچنان که در دنیا همیشه محزون و غمناک بود بلکه اگر به دیده تحقیق بنگری هر لحظه نفع دنیوی حسود به محسود نیز می رسد، زیرا که بالاترین مطالب مردم، بدی حال دشمنان و اندوه و تألم ایشان است.
و حسود مسکین، هر دم به واسطه حسد به انواع الم قرین است پس حسد، آدمی را به کام دل دشمنان می کند و مراد ایشان را بر می آرود پس هر حسودی فی الحقیقه دشمن خود و دوست دشمنان است و چنان که کسی در آنچه مذکور شد تأمل نماید و دشمن خود نباشد، البته سعی در ازاله صفت حسد از خود می نماید.
و اما عمل نافع از برای شفای مرض حسد آن است که بر آثار و لوازم خیرخواهی آن شخص، که حسد بر او داری مواظبت نمائی، و مصمم گردی که خود را بر خلاف مقتضای حسد بداری پس چون از راه حسد تکبر بر آن شخص بطلبی، تواضع از برای او کنی و اگر غیبت و بدگوئی او را طالب باشی، خواهی نخواهی در مجامع و محافل زبان را به مدح و ثنای او بگشائی و اگر از دیدن او تو را ملامت حاصل شود و نفس شوم، تو را بر عبوس و ترش روئی و درشت گوئی به او امر کند، خود را به خوش کلامی و شگفته روئی با او بداری و اگر حسد، تو را از انعام و احسان با او منع کند، عطا و بذل را نسبت به او زیاد کنی و چون بر این اعمال مداومت نمائی ملکه تو می گردد و ماده حسد از تو قطع می شود.
علاوه بر این، چون محسود تو را چنین یافت، دل او با تو صاف و پاک می شود و محبت تو در دل او جایگیر می شود و آثار محبت او در خارج ظهور می کند و چون تو او را چنین یافتی به دل، او را دوست می گردی و شایبه حسد بالمره مرتفع می گردد.
و آنچه مذکور شد معالجه کلیه صفت حسد است و از برای هر نوعی از آن، علاج مخصوصی هست که آن قطع سبب آن است، از: حب ریاست و کبر و حرص و خباثت نفس و غیر اینها.
غزالی : رکن چهارم - رکن منجیات
بخش ۱۶ - پیداکردن حاجت به صبر اندر همه اوقات
بدان که بنده اندر همه احوال از چیزی خالی نبود که موافق هوای وی بود یا مخالف هوای وی و اندر هر دو حال به صبر حاجتمند بود. اما آن که موافق هوای وی بود چون مال و نعمت و جاه و تندرستی و زن و فرزند به مراد و آنچه بدین ماند، صبر اندر هیچ حال از این مهم تر نیست که اگر خود را فرو نگیرد و اندر تنعم فراخ فرا رود و دل بر آن نهد و باز آن قرار گیرد، در وی بطر و طغیان پدیدار آید، چه گفته اند که همه کس اندر محنت صبر کند، اما اندر عافیت صبر نکند مگر صدیقی.
و چون مال و نعمت اندر روزگار صحابه بسیار شد، گفتند مدتی که اندر محنت بودیم صبر بهتر توانستیم کردن از این که اکنون اندر نعمت و توانایی. و از این گفت حق تعالی، «انما اموالکم و اولادکم فتنه» و در جمله صبر کردن با توانایی دشوار بود و عصمت مهین آن بود که توانایی ندهد. و صبر اندر نعمت بدان بود که دل بر آن ننهد و بدان شادی بسیار نکند که عاریت است و زود از وی باز خواهند ستد، بلکه خود آن نعمت نداند که باشد که سبب نقصان درجات وی باشد اندر قیامت، پس به شکر آن مشغول شود تا حق خدای از مال و از تن و از هر نعمت که دارد همی دهد، و اندر این هر یکی به صبری حاجت بود.
اما آن احوال که موافق هوا نبود سه نوع باشد: یکی آن که اختیار وی بود، چون طاعت و ترک معصیت. دوم آن که به اختیار وی نبود چون بلا و معصیت. سیم آن که اصل به اختیار وی نبود ولیکن اندر دفع و مکافات اختیار بود، چون رنجانیدن مردمان وی را.
اما آن چه به اختیار بود چون طاعت، اندر وی به صبر حاجت بود، چه بعضی از عبادات دشوار بود از کاهلی چون نماز، و بعضی از بخل چون زکوه و بعضی از هر دو چون حج. و بی صبر ممکن نبود.
و اندر هر طاعتی به صبر حاجت بود اندر اول وی و اندر میانه وی و اندر آخر وی، اما اول آن که اخلاص اندر نیت درست کند و ریا از دل دور کند و این دشوار بود و دیگر آن که اندر میانه صبر کند و شرط و آداب وی با هیچ چیز آمیخته نکند که اگر اندر نماز بود به هیچ سو ننگرد و از هیچ چیز نیندیشد. و اما پس از عبادت صبر کند از ظاهر کردن و بگفتن که چه کردم و صبر کند از عجب بدان.
و اما معصیتها شک نیست که دست بداشتن آن جز به صبر راست نیاید و هرچند که شهوت قوی تر و آن مصیبت آسانتر، صبر بر ترک آن معصیت دشوارتر. و از آن است که صبر از معصیت زبان دشوارتر است که زبان جنبانیدن آسان است و چون بسیار گفته آید عادت شود و عادت طبیعت گردد و یکی از جنود شیطان عادت است و بدین سبب زبان اندر غیبت و دروغ و ثنا بر خویشتن و قدح بر دیگران و امثال این روان بود. و اندر یک کلمه که فرا سر زبان آید و مردمان را از آن عجب خواهد آمد و بخواهند پسندید صبر از آن به رنج بسیار بود و بیشتر آن بود که خود با مخالطت ممکن نگردد و به عزلت از آن سلامت جوید.
اما نوع دوم که بی اختیار وی بود، چون رنجانیدن مردمان وی را به دست و زبان، لیکن وی را اندر مکافات اختیاری است و به صبر تمام حاجت آید تا مکافات نکند یا بر حد خویش بایستد اندر مکافات. و یکی از صحابه همی گوید: ما ایمان را ایمان نشمردیمی تا به از آن به هم صابر نبودیمی بر رنج مردمان. و برای این بود که حق تعالی فرمود رسول (ص) را که دست بدار تا تو را همی رنجانند و توکل کن «دع اداهم و توکل علی الله» و گفت، «صبر کن بر آنچه گویند و به مجاملت از ایشان ببر. «و اصبر علی ما یقولون و اهجرهم هجرا حمیلا» و گفت، «همی دانم که از سخن خصمان دلتنگ همی شوی، لیکن به تسبیح مشغول شو، «و لقد نعلم انک یضیق صدرک بما یقولون بحمد ربک».
و یک راه مالی قسمت کرد. یکی گفت، «این قسمت نه برای خدای تعالی است که بی عدل است». خبر به رسول (ص) آوردند. روی وی سرخ شد و رنجور شد. آنگاه گفت، «خدای تعالی بر برادرم موسی (ع) رحمت کناد که وی را بیش برنجانیدند و صبر کرد و خدای عزوجل همی گوید، «اگر شما را عقوبتی رسد و مکافاتی کنید هم چندان کنید و اگر صبر کنید نیکوتر»، «و ان عاقبتم فعاقبوا بمثل ما عقوبتم و لئن صبرتم لهو خیر للصابرین».
و اندر انجیل دیدم نبشته که عیسی (ع) گفت، «قومی پیش از من آمدند. گفتند دستی به دستی برید و چشم به چشم و دندان به دندان و من آن باطل نمی کنم، ولیکن وصیت می کنم شما را که شر را به شر مقابله مکنید، بلکه اگر کسی بر جانب راست زند از روی شما، جانب چپ فراپیش دارید و اگر کسی دستار شما بستاند پیراهن نیز به وی دهید و اگر کسی به ستم یک میل شما را با خویشتن ببرد، دومیل با او بشوید».
و رسول (ص) گفت، «هرکه شما را محروم کند شما وی را عطا دهید. و اگر کسی باشد با شما زشتی کند شما با وی نیکویی کنید». و این چنین صبر درجه صدیقان است.
اما نوع سوم که اول و آخر آن به اختیار تو تعلق ندارد مصیبت است، چون مرگ فرزند و هلاک شدن مال و تباه شدن اندامها چون چشم و گوش و جمله بلاهای آسمانی. هیچ صبر فاضلتر از این صبر نیست.
و ابن عباس رحمهم الله همی گوید که صبر اندر قرآن بر سه وجه است: صبر اندر طاعت سیصد درجه اندر ثواب بیفزاید و دیگر صبر از آنچه حرام است ششصد درجه است، سیم صبر بر معصیت و این سیصد درجه است. و بدان که صبر بر بلا درجه صدیقان است. و از این بود که رسول (ص) گفت اندر دعا، «بارخدایا! ما را چندان یقین ارزانی دار که مصایب بر ما آسان شود». و رسول (ص) همی گوید، «خدای تعالی گفت: هر بنده را که بلا فرستادم و صبر کرد و گله نکرد فرا خلق، اگر ببرم به رحمت خویش ببرم». و داوود (ع) گفت، «بارخدایا چیست جزای آن که در مصیبت صبر کند برای تو؟» گفت، «آن که وی را خلعت ایمان درپوشم که هرگز بازنستانم».
و گفت، «خدای تعالی همی گوید: هرکه وی را مصیبتی فرستادم اندر تن وی و یا اندر مال وی و یا اندر فرزند وی، به صبر نیکو پیش آن بازآمد، شرم دارم که با وی حساب کنم و وی را به میزان و دیوان فرستم». و رسول (ص) گفت، «انتظار فرج به صبر عبادت است». و گفت، «هرکه را مصیبتی برسد بگوید، انا لله و انا الیه راجعون اللهم اجرنی من مصیبتی و اعقبنی خیرا منها، حق تعالی این دها از وی اجابت کند». و گفت، «خدای تعالی گفت با جبرئیل دانی که جزای کسی که بینایی چشم وی بازستدم چیست؟ او را دیدار خویش کرامت کنم».
و یکی از بزرگان بر کاغذی نوشته بودی: «و اصبر لحکم ربک فانک باعیننا»، و هر رنجی که به وی رسیدی این کاغذ از جیب برآوردی و برخواندی. و زن فتح موصلی بیفتاد و ناخن وی بشکست. بخندید. گفت دردت نمی کند؟ گفت شادی ثواب مرا از درد غافل بکرد. و رسول (ص) گفت، «از بزرگ داشتن خدای تعالی یک آن است که اندر بیماری گله نکنی و مصیبت پنهان داری».
و یکی همی گوید سالم بوخدیفه را دیدم جراحت رسیده اندر مصاف و افتاده. گفتم، «آب خواهی؟» گفت، «پای من گیر و به دشمن نزدیکتر کش و آب اندر سبو کن که روزه دارم اگر به شب رسم بخورم». و بدان که چون بگرید یا به دل اندوهگین شود فضیلت صبر فوت نشود، بلکه بدان فوت شود که بانگ کند و جامه بدرد و شکایت کند که رسول (ص) بگریست چون فرزند وی ابراهیم فرمان یافت. گفتند، «نه از این نهی کردی؟» گفت، «نه، که این رحمت است و خدای بر آن کس که رحیم بود رحمت کند».
و گفته اند که صبر جمیل آن بود که صاحب مصیبت را از دیگران بازنشناسند، پس جامه دریدن و بر روی زدن و بانگ کردن حرام است، بلکه احوال بگردیدن و ازار به سر فرو گرفتن و دستار کمتر کردن نشاید، بلکه باید که بداند که بنده ای بیافرید بی تو و باز ببرد بی تو، چنان که رمیضا ام سلیم زن ابو طلحه گفت، «شوهر من از خانه غایب بود و پسری از من فرمان یافت، جامه بر وی پوشیدم. چون باز آمد گفت بیمار چگونه است؟ گفتم هیچ شب بهتر از امشب نبوده است. پس طعام بیاوردم و سیر بخورد. و خویشتن بیاراستم بهتر از آن که هر شبی تا حاجت خویش از من بگرفت. پس گفتم چیزی عاریت به فلان همسایه دادم چون بازخواستم بسیار فریاد بکرد. گفت این عجب است. سخت ابله مردمانند؟ پس گفتم: آن پسرک تو هدیه خدای تعالی بود و به نزدیک ما عاریت بود، اکنون خدای تعالی بازخواست و ببرد. گفت، «انا لله و انا الیه راجعون». و بامداد با رسول (ص) این حکایت بکرد که دوش چه رفت. گفت شب دوشین بر شما مبارک بود که بزرگ شبی بوده است. آنگاه رسول (ص) گفت اندر بهشت شدم رمیضا زن ابوطلحه دیدم.
پس از این جمله بدانستی که بنده در هیچ حال از صبر بی نیاز نیست، بلکه اگر از همه شهوات خلاص یابد و عزلت گیرد، اندر عزلت صدهزار وسوسه و اندیشه مختلف از اندرون سینه وی سر بر کند که آن وی رااز ذکر حق تعالی مشغول کند و آن اندیشه اگر چه اندر مباحات بود، چون وقت ضایع کرد و عمر که سرمایه وی است به زیان آورد خسرانی تمام حاصل شد و تدبیر آن است که خویشتن را به اوراد همی دارد و اگر اندر نماز چنان باشد، باید که جهد کند و نرهد، الا به کاری که دل وی قرار گیرد.
و اندر خبر است که حق تعالی جوان فارغ را دشمن دارد، از این سبب گفت هر جوانی که فارغ بنشیند فارغ نبود از وسوسه شیطان و شیطان قرین وی بود و دل وی آشیانه وسواس بود، جز به ذکر حق تعالی آن را دفع نتوان کردن، باید که به پیشه ای مشغول شود یا به خدمتی یا به کاری که وی را فرو گیرد و نشاید چنین کس را به خلوت نشستن، بلکه هرکه از کار دل عاجز بود، باید که تن را مشغول می دارد.
نهج البلاغه : حکمت ها
راه اصلاح امور دنیا
وَ قَالَ عليه‌السلام مَنْ أَصْلَحَ سَرِيرَتَهُ أَصْلَحَ اَللَّهُ عَلاَنِيَتَهُ
وَ مَنْ عَمِلَ لِدِينِهِ كَفَاهُ اَللَّهُ أَمْرَ دُنْيَاهُ
وَ مَنْ أَحْسَنَ فِيمَا بَيْنَهُ وَ بَيْنَ اَللَّهِ أَحْ‌سَنَ اَللَّهُ مَا بَيْنَهُ وَ بَيْنَ اَلنَّاسِ
نهج البلاغه : حکمت ها
راه اصلاح امور دنیا
وَ قَالَ عليه‌السلام مَنْ أَصْلَحَ سَرِيرَتَهُ أَصْلَحَ اَللَّهُ عَلاَنِيَتَهُ
وَ مَنْ عَمِلَ لِدِينِهِ كَفَاهُ اَللَّهُ أَمْرَ دُنْيَاهُ
وَ مَنْ أَحْسَنَ فِيمَا بَيْنَهُ وَ بَيْنَ اَللَّهِ أَحْ‌سَنَ اَللَّهُ مَا بَيْنَهُ وَ بَيْنَ اَلنَّاسِ