عبارات مورد جستجو در ۱۷ گوهر پیدا شد:
عطار نیشابوری : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۶
تا درین زندان فانی زندگانی باشدت
کنج عزلت گیر تا گنج معانی باشدت
این جهان را ترک کن تا چون گذشتی زین جهان
این جهانت گر نباشد آن جهانی باشدت
کام و ناکام این زمان در کام خود درهم شکن
تا به کام خویش فردا کامرانی باشدت
روزکی چندی چو مردان صبر کن در رنج و غم
تا که بعداز رنج گنج شایگانی باشدت
روی خود را زعفرانی کن به بیداری شب
تا به روز حشر روی ارغوانی باشدت
گر به ترک عالم فانی بگویی مردوار
عالم باقی و ذوق جاودانی باشدت
صبحدم درهای دولتخانه‌ها بگشاده‌اند
عرضه کن گر آن زمان راز نهانی باشدت
تا کی از بی حاصلی ای پیرمرد بچه طبع
در هوای نفس مستی و گرانی باشدت
از تن تو کی شود این نفس سگ سیرت برون
تا به صورت خانهٔ تن استخوانی باشدت
گر توانی کشت این سگ را به شمشیر ادب
زان پس ار تو دولتی جویی نشانی باشدت
گر بمیری در میان زندگی عطاروار
چون درآید مرگ عین زندگانی باشدت
سنایی غزنوی : ترکیبات
شمارهٔ ۳ - ترکیب بند در مدح مکین‌الدین
ای سنایی بگذر از جان در پناه تن مباش
چون فرشته یار داری جفت اهریمن مباش
همچو شانه بستهٔ هر تارهٔ مویی مشو
همچو آیینه درون تاری برون روشن مباش
هر زمان از قیل و قال هر کسی از جا مشو
گر زمانه همچو سندان شد تو چون ارزن مباش
همچو طوطی هر زمانی صدرهٔ دیبا مپوش
پیش ناکس همچو قمری طوق در گردن مباش
گر سر نیکی نداری پایت از بدها بکش
تاج را گر زر نباشی بند را آهن مباش
پیش دانگانه همه سر چشم چون سوزن مشو
بندهٔ هر بنده نام آزاد چون سوسن مباش
عاشق جانی به گرد حجرهٔ جانان مگرد
با جعل خو کرده‌ای رو، طالب گلشن مباش
صحبت آن سینه خواهی نرم شو همچون حریر
طاقت پیکان نداری سخت چون جوشن مباش
مکمن قرآن به جز صدر مکین الدین مدان
تا همی ممکن شود جز در پی ممکن مباش
سید آل نظیری آن امام راستین
پیشوای راستان صاحب کلام راستین
ای دل اندر راه عشق عاشقی هشیار باش
عقل را یکسو نه و مر یار خود را یار باش
چند گویی از قلندر وز طریق و رسم او
یا حدیث او فرونه یا قلندروار باش
یا بسان بلبل و قمری همه گفتار شو
یا چنان چون باز و شاهین سر به سر کردار باش
یا بیا کن دل ز خون چون نار و نفع خلق شو
ورنه رخ را رنگ ده بی نفع چون گلنار باش
گرت خوی شیر و زور پیل و سهم مار نیست
همچو مور و پشه و روباه کم آزار باش
ور همی خواهی که دو عالم مسلم باشدت
یک زمان بر وفق صاحب عور و صاحب عار باش
با صفای دل چه اندیشی ز حس و طبع و نفس
یار در غارست با تو غار گو پر مار باش
سینهٔ فرزانگان را کین چه گردی مهر گرد
دیدهٔ دیوانگان را گل چه باشی، خار باش
ای سنایی گرت قصد آسمان چارمست
همچو عیسا پیش دشمن یک زمان بر دار باش
مدح خواجه‌ست این قصیده اندرین دعوی مکن
خواجه این معنی نکو داند تو زیرک‌سار باش
آفتاب اهل فضل و آسمان شاعری
قرة العین جهان صاحب قران شاعری
ای دل ار بند جانانی حدیث جان مکن
صحبت رضوان گزیدی خدمت دربان مکن
زلف او دیدی صفات ظلمت کفران مگوی
روی او دیدی حدیث لذت ایمان مکن
کفر و ایمان هر دو از راهند جانان مقصدست
بر در کعبه حدیث عقبهٔ شیطان مکن
چون عطارد گر نخواهی هر زمانی احتراق
چون بنات النعش جز در گرد خود جولان مکن
گر زحیزی خیره گردی روی زی نادان میار
چون بضاعت زیره داری روی زی کرمان مکن
سر این معنی ندانی گرد این دعوی مگرد
راستی بوذر نداری دوستی سلمان مکن
مل چو زان لب خواستی جز سینه مجلسگه مساز
گل چو زان رخ یافتی جز دیده نرگسدان مکن
بر یمین و بر یسار تو دو دیو کافرند
چون فرشته خو شدی این هر دو را فرمان مکن
اندرین ره با تو همراه ست پیری راست گوی
هر چه گوید آن مکن، ز نهار زنهار آن مکن
صحبت حور ارت باید کینهٔ رضوان مجوی
تخت ری خواهی خلاف تاج اصفاهان مکن
تا چنو تاجی بود بر فرق اصفاهان مدام
چون خرد در سر، درو سازند پس شاهان مقام
آنکه مر صدر عرب را اوست اکنون کدخدای
آنکه مر اهل عجم را اوست حالی رهنمای
هست هم خلق کسی کز مهر او آمد به دست
هست هم نام کسی کز بهر او دارد به پای
هشت خلد و هفت کوکب شش جهات و پنج حس
چار طبع و هر سه نفس و هر دو عالم یک خدای
زو گزیده‌تر نبیند هیچ کس معنی گزین
زو ستوده‌تر نیابد هیچ کس مردم‌ستای
شعر او پرورده باشد همچو ابروی چگل
قافیتها دلربای و تنگ همچون چشم فای
مادح و ممدوح را چون او ندیدم در جهان
در سخن معنی طراز و در سخا معنی فزای
نیست گردد بی گمان از خاطر او حشو و لحن
آب گردد استخوان ناچار در حلق همای
شعر او بینی جهانی آید اندر چشم تو
همچنین بودست آن جامی که بد گیتی نمای
معنی و الفاظ او همچون کبابست و شراب
این یکی قوت فزای و آن یکی انده زدای
خوش نباشد با تکلف شعر ناخوش چون دواج
شعر او بس چابکست و بی تکلف چون قبای
شعرهای ما نه شعرست ار چنان کان شاعریست
شاعری دیگر بود نزدیک من آن ساحریست
دی در آن تصنیف خواجه ساعتی کردم نظر
لفظها دیدم فصیح و نکته‌ها دیدم غور
عالمی آمد به چشم من مزین وندر او
لشکر تازی و دهقان در جدل با یکدگر
در یکی رو رودکی و عنصری با طعن و ضرب
وز دگر سو بو تمام و بحتری در کر و فر
اخطل و اعشی در آن جانب شده صاحب نفیر
شاکر و جلاب ازین جانب شده صاحب نفر
از قفای بحتری از حله در تا قیروان
بر وفای رودکی از دجله در تا کاشغر
مرکبانش وافر و کامل، سریع و منسرح
ساختهاشان وافر و سالم، صحیح و معتبر
معنی اندر جوشن لفظ آمده پیش مصاف
خود بر سر همچو کیوان تیغ در کف همچو خور
از نهیب شوکت ایشان ز چرخ آبگون
زهره و مریخ مانده کام خشک و دیده تر
هر زمان گفتی خرد زین دو سپاه بیکران
مر کرا باشد ظفر یا خود که دارد زین خبر
مر خرد را خاطر من در زمان دادی جواب
من ندانم خواجه داند تا کرا باشد ظفر
آنکه اندر هر دو صف دارد مجال سروری
بیش ازین هرگز کرا باشد کمال سروری
شعر او همچون سلامت عالم آراید همی
نکتهٔ او چون سعادت شادی افزاید همی
نکته و معنی که از انشاء و طبع او رود
گویی از فردوس اعلا جبرییل آید همی
مادر بد مهر گفتستند عالم را و من
این نگویم ز آنکه چونین من خلف زاید همی
کس نیدی اندر سخن شیرین سخنتر زو ولیک
هجو او چون زهر افعی زود بگزاید همی
هر که مدح او ببیند گر چه خصم او بود
از میان جان و دل گوید چنین باید همی
سر فرازان جماعت گر چه بدگوی منند
مر مرا باری بدیشان دل ببخشاید همی
آب روی و آتش طبع مرا زان چه زیان
گر به خیره بادپایی خاک پیماید همی
زین شگفتی من خود از اندیشه حیران مانده‌ام
تا چرا معنی بدینسان روی بنماید همی
گر مرا نادان بنستاید چه عیب آید از آن
چون به عالم هر که دانایست بستاید همی
در سعادت همچنین آسوده بادی سال و ماه
از بزرگان و ز بزرگی مر ترا اقبال و جاه
ناصرخسرو : قصاید
قصیدهٔ شمارهٔ ۲۱۹
بگسل رسن از بی‌فسار عامه
مشغول چه باشی به بارنامه؟
تو خود قلم کردگار حقی
احسنت و زهی هوشیار خامه
قول تو خط توست، مر خرد را
سامه کن و بیرون مشو ز سامه
منیوش مگر پند خوب و حکمت
برگوش همه خلق خاص و عامه
بی جامه شریفی ازانکه جانت
معروف به خط است نه به جامه
اقبال لاهوری : ارمغان حجاز
پسر را گفت پیری خرقه بازی
پسر را گفت پیری خرقه بازی
ترا این نکته باید حرز جان کرد
به نمرودان این دورشنا باش
ز فیض شان براهیمی توان کرد
صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۴۸۵۷
مرد صحبت نیستی، از دیده ها مستور باش
از بلا دوری طمع داری، ز مردم دور باش
نیستی چون می حریف صحبت تردامنان
در حجاب پرده زنبوری انگورباش
پیش شاهان قرب درویشان به ترک حاجت است
دست از دنیا بشو همکاسه فغفور باش
گر ترا بخشند از دست سلیمان پایتخت
در تلاش گوشه ویران خود چون مور باش
مور بی آزار دایم خون خود را می خورد
خانه پر شهد می خواهی، برو زنبور باش
بدر ازبیماری منت هلالی گشته است
از فروغ عاریت تا می توانی دور باش
تا نسازندت کباب از چشم شور اهل حسد
همچو عنقا صائب از چشم خلایق دور باش
سیف فرغانی : غزلیات
شمارهٔ ۲۹۰
ای دل ارزنده بعشقی منت جان برمگیر
همچو مردان ترک کن دل را زجانان برمگیر
عشق چون در دل بود جان و جهان را ترک کن
آب حیوان زاد داری بهر ره نان بر مگیر
گر نعیم هر دو عالم یا بی اندر آستین
جمع کن در دامن ترک وبیفشان بر مگیر
دوست گر از لعل خود حلوای رنگینت دهد
دست را انگشت بشکن جز بدندان بر مگیر
زمزم اندر جنب کعبه تا بسر پر بهر تست
در رهش گر تشنه گردی آب حیوان برمگیر
مرکب خاص است جان بر درگه سلطان عشق
طوقش از گردن میفگن داغش ازران برمگیر
توچو سلطانی بدولت کار سرهنگان مکن
تو سلیمانی بر تبت بار دیوان برمگیر
اندر آن میدان که بینی تیر باران بلا
چون تو در جوشن گریزی تیغ مردان برمگیر
با وجود نازپرور دلق درویشی مپوش
بر سری کش تاج نبود چتر سلطان برمگیر
تا برآن ماه خندان آب رو حاصل کنی
هر شبی ازخاک کویش چشم گریان برمگیر
پیر گشتی باده غفلت جوانانه منوش
نیمه شهر صیام از ماه شعبان برمگیر
ای توانگر ما گدایانیم اندر کوی تو
خوان لطف خود زپیش ما گدایان برمگیر
تا درین ره ذره یی ازمن مرا باقی بود
سایه ازکار من ای خورشید تابان برمگیر
سیف فرغانی چو در دستت فتد درج سخن
مهر سلطانیست بروی جز بفرمان برمگیر
خرمن مه را اگر گردون که واختر جوست
تو برو بگذر چو باد ودانه یی زآن برمگیر
رشیدالدین میبدی : ۳۰- سورة الرّوم مکّیة
۳ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: فَآتِ ذَا الْقُرْبى‏ حَقَّهُ قرابت دو قسم است: قرابت نسب و قرابت دین و قرابة الدین امسّ و بالمواساة احق، قرابت دین سزاتر است بمراعات و مواسات از قرابت نسب مجرد، زیرا که قرابت نسب بریده گردد، و قرابت دین روا نیست که هرگز بریده گردد. اینست که مصطفى (ص) گفت: «کلّ نسب و سبب ینقطع الّا نسبى و سببى»، قرابت دین است که سیّد (ص) اضافت با خود کرد، و دین‏داران را از نزدیکان و خویشان خود شمرد، بحکم این آیت ورد هر که روى بعبادت اللَّه آرد و بر وظائف طاعات مواظبت نماید و بنعت مراقبت بر سرورد و وقت نشنید چنان که با کسب و تجارت نپردازد و طلب معیشت نکند، کما قال تعالى: لا تُلْهِیهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَیْعٌ عَنْ ذِکْرِ اللَّهِ او را بر مسلمانان حق مواساة واجب شود تا او را مراعات کنند و دل وى از ضرورت قوت فارغ دارند. چنان که رسول خدا کرد با اصحاب صفّه: قومى درویشان بودند که در صفّه پیغامبر وطن داشتند و صفّه پیغامبر جایى است به مدینه که آن را قبا خوانند از مدینه تا آنجا دو فرسنگ است. رسول خدا روزى ما حضرى در پیش داشت و بعضى اهل بیت خویش را گفت لا اعطیکم و ادع اصحاب الصفّة تطوى بطونهم من الجوع، این اصحاب صفّة چهل تن بودند، از دنیا یکبارکى اعراض کرده و از طلب معیشت برخاسته، و عبادت و ذکر اللَّه پرداخته، و بر فتوح تجرید روز بسر آورده و بیشترین ایشان برهنه بودند خویشتن را در میان ریگ پنهان کرده.
چون وقت نماز بودى آن گروه که جامه داشتند نماز کردندى، آن گه جامه بدیگران دادندى و اهل مذهب تصوّف از طریقت ایشان گرفته‏اند، از دنیا اعراض کردن و از راه خصومت برخاستن و بر توکّل زیستن و بیافته قناعت کردن و آز و حرص و شره بگذاشتن.
آدم صفى با تمکن او در بهشت بیکبار که متابعت آز و شره خویش کرد مهجور بهشت گشت، تو اى مرد غافل شبانروزى در متابعت حرص و شره خویش هزار بار خاک جفا در روى دین خویش پاشى و آن گه گمان برى که فردا وا اهل قناعت در بهشت هم‏زانو بنشینى این آن گه نبود و این آن گه نباشد، امروز درین پندار روزى فرا شب مى‏آر، اما فردا که ارباب قناعت را بر تخت عزّ نشانند، اگر خواهى که قائمه تخت ایشان ببوسى راهت ندهند.
در خبر است که: انّ الجنّة لیرون اهل علیّین کما ترون الکوکب الدرّى فى افق السماء و انّ أبا بکر و عمر منهم و انعما اهل بهشت اهل علّیین را چنان بینند که شما ستاره را در افق آسمان، و اهل علیین بحقیقت اهل قناعت‏اند و ابو بکر و عمر از اهل علیین‏اند و فراتر زیرا که ایشان را وراء قناعت کارها بود، که چندان که از قناعت فراتر شدند از علیین برتر شدند، ذلِکَ خَیْرٌ لِلَّذِینَ یُرِیدُونَ وَجْهَ اللَّهِ المرید هو الذى یؤثر حق اللَّه على حظّ نفسه. میگوید سالکان راه طریقت را و مریدان حق و حقیقت را آن به که حق قرابت دین بگزارند و حق ایشان فرا پیش حظّ خویش دارند.
شاه طریقت جنید قدّس سرّه مریدى را وصیت میکرد گفت: چنان کن که خلق را رحمت باشى و خود را بلا که مؤمنان و دوستان اللَّه از اللَّه بر خلق رحمت‏اند و چنان کن که در سایه صفات خود ننشینى تا دیگران در سایه تو بیاسایند.
ذو النون مصرى را پرسیدند که مرید کیست و مراد کیست؟ گفت: المرید یطلب و المراد یهرب مرید میطلبد بآز و صد هزار نیاز، و مراد مى‏گریزد و او را صد هزار ناز. مرید با دلى سوزان، مراد با مقصود بر بساط خندان، مرید را شب و روز گوش بر آوازى، مراد بستاخ‏وار با مقصود در رازى، مرید در خبر آویخته، مراد در عیان آمیخته.
پیر طریقت گفت: بخبر کفایت چون کند او که گرفتار عیان است. بامید قناعت چون کند او که نقد را جویان است.
پیرى را پرسیدند که مرید مه یا مراد؟ از حقیقت تفرید جواب داد که: لا مرید و لا مراد و لا خبر و لا استخبار و لا حدّ و لا رسم و هو الکلّ بالکلّ. این چنانست که گویند:
این جاى نه عشق است و نه معشوق و نه یار
خود جمله تویى خصومت از ره بردار
اللَّهُ الَّذِی خَلَقَکُمْ ثُمَّ رَزَقَکُمْ اللَّه آن خداوند است که خلقت تو تمام کرد و روزى تو مقدّر کرد، چنان که تغیر خلقت در مکنت تو نیست، تغییر روزى بکم و بیش در دست تو نیست. آن گه یکى را روزى وجود ارفاق است، یکى را روزى شهود رزاق است. عامه خلق همه در بند روزى معده‏اند، طعام و شراب میخواهند، و اهل خصوص روزى دل خواهند. توفیق طاعات و اخلاص عبادات، دون همت کسى باشد که همت وى همه تایى نان بود و شربتى آب. من کانت همّته ما یأکل فقیمته ما یخرج منه.
نیکو سخنى که آن جوانمرد گفته:
کین نجیبان عهد ما همه باز
اى توانگر بگنج خرسندى
زین بخیلان کناره‏گیر کنار
راح خوارند و مستراح انبار
ظَهَرَ الْفَسادُ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ، الاشارة من البرّ الى النفس و من البحر الى القلب. و فساد البرّ باکل الحرام و ارتکاب المحظورات، و فساد البحر من الغفلة و الاصرار على المخالفات. تباهى نفس در حرام خوردن است و بحرام رفتن و تباهى دل در اندیشه معصیت و دوام غفلت.
مصطفى (ص) گفت: خبر دهم شما را که درد شما چیست و داروى شما چیست؟ گفتند بلى یا رسول اللَّه: گفت: ان داءکم الذنوب و دواءکم الاستغفار درد شما گناه است و دارو استغفار. هر بیمار که امید بشفا دارد قول طبیب بشنود. آن خورد که طبیب فرماید. و آن کند که طبیب گوید. و آن کس که او را امید شفا نبود قول طبیب نشنود تا بآن درد فرو شود. گفته‏اند عجب نه آنست که کسى از طعام حلال پرهیز کند از بیم درد و بیمارى، عجب آنست که از حرام و شبهت پرهیز نکند از بیم قطیعت و بیزارى.
مردى بود در طبقات جوانمردان نام او ابو الخیر اقطع بیست سال نفس وى در آرزوى ماهى تازه بریانى همى‏بود و از بیم شبهت آن مراد نفس نمیداد. تا روزى که بزیارت دوستى رفت از دوستان اللَّه، آن عزیز از راه فراست بدانست که شیخ را چه آرزوى است رفت و ماهى تازه بریانى آورد و قرصى چند پیش وى بنهاد، گفت: یا شیخ دست فراز کن و این طعام بکار بر که حلال است و در آن شبهتى نه. شیخ دست فراز کرد خارى از آن ماهى در دست وى نشست دست با خود گرفت و برخاست، گفت: ناچار که درین سرّى است و تأدیبى از حق جلّ جلاله. آن گه برفت و طهارت کرد و آن دست وى از آن خار مجروح گشته و آماس کرده تا بدان غایت که طبیب گفت اگر نبرى همه تن سرایت کند و هلاک شوى. شیخ گفت اگر چنین است مجمعى سازید و خلق را جمع کنید تا آنچه گفتنى است بگویم. مردمان جمع آمدند و حجّام را فرمود تا دست از وى جدا کرد. آن گه ندا کرد که: معاشر المسلمین هذا جزاء من اکل لقمة من الحلال بشهوة فکیف جزاء من اکل الحرام بمعصیة.
فَانْظُرْ إِلى‏ آثارِ رَحْمَتِ اللَّهِ حق جل جلاله میگوید بنده من در وقت بهار دیده عقل بگشاى چشم عبرت باز کن، در صنع ما نظر کن تا اهتزاز زمین بینى و گریه آسمان، خیز درختان، خریر میاه و شوق عاشقان، مرغان چون خطیبان، آهوان چون عطّاران، هزار دستان بسان مستان در بوستان:
تأمّل فى نبات الارض و انظر
الى آثار ما صنع الملیک‏
عیون من لجین فاترات
کانّ حداقها ذهب سبیک‏
على قضب الزمرد شاهدات
بانّ اللَّه لیس له شریک‏
فَانْظُرْ در نگر در زمین که حلّه مى‏پوشد، درخت عطر مى‏فروشد، بلبل بر درخت مى‏خروشد، هر مرغى در طلب یار میکوشد، آن خداوند که چنین صنع کند سزد که دعاى بنده بنیوشد و جرم عاصى بپوشد.
فَانْظُرْ إِلى‏ آثارِ رَحْمَتِ اللَّهِ درنگر در آثار رحمت او، در امارات صنع او، در دلالات وحدانیت او. خداوندى که در وقت بهار اشجار پرثمار کند آبها در انهار کند، دریاها گهربار کند، خاکها عنبر بار کند، آن خداوند که این صنع نماید سزاست که طاعت خود بندگان را شعار و دثار کند.
فَانْظُرْ إِلى‏ آثارِ رَحْمَتِ اللَّهِ گفته‏اند بهار سه است: بهاریست این جهانى، آن در وقت شادکامى است و جوانى. دیگر بهاریست آن جهانى، نعیم باقى است و ملک جاودانى. سدیگر بهاریست نهانى اگر دارى خود دانى و اگر ندارى و پندارى که دارى دراز حسرتى که در آنى. بهار زمین از سال تا سال یک ما هست، سبب باران آسمان و باد شمال است، زود فرقت و دیر وصالست، پس دل برو نهادن محالست. در سال یک بار بهار آید، از خاک گل روید، و از سنگ آب رود، و از بوى بهار جان ممتحنان بیاساید و هر بیدلى را دل رمیده باز آید. گل زرد گویى طبیبى است بیمار، شفاى عالم و او خود بتیمار. گل سرخ گویى مست است از دیدار، همه هشیار گشته و او در خمار. گل سفید گویى ستم رسیده‏ایست از دست روزگار، جوانى بباد کرده و عمر رسیده بکنار.
فَانْظُرْ إِلى‏ آثارِ رَحْمَتِ اللَّهِ کَیْفَ یُحْیِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها یحیى النفوس بعد فترتها بصدق الارادت، و یحیى القلوب بعد غفلتها بانوار المحاضرات، و یحیى الارواح بعد حجبتها بدوام المشاهدات:
اموات اذا ذکرتک ثم احیا
فکم احیا علیک و کم اموت‏
در وقت اعتدال سال دو آفتاب برآید از مطلع غیب: یکى خورشید جمال فلکى یکى خورشید جلال ملکى آن یکى بر اجزاء زمین تابد، این یکى بر اسرار عاشقان. آن یکى بر گل تابد گل شکفته گردد، این یکى بر دل تابد دل افروخته گردد گل چون شکفته شد بلبل برو عاشق شود. دل که افروخته شد نظر خالق درو حاضر بود. گل به آخر بریزد، بلبل در هجر او ماتم گیرد، دل گر بماند حق او را در کنف الطاف و کرم گیرد. قلب المؤمن لا یموت ابدا:
چشمى که ترا دید شد از درد معافا
جانى که ترا یافت شد از مرگ مسلّم‏
رشیدالدین میبدی : ۶۳- سورة المنافقین- مدنیة
النوبة الاولى
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ بنام خداوند فراخ بخشایش مهربان.
إِذا جاءَکَ الْمُنافِقُونَ که بتو آیند دورویان. قالُوا: گویند: نَشْهَدُ إِنَّکَ لَرَسُولُ اللَّهِ گواهى دهیم که تو رسول خدایى وَ اللَّهُ یَعْلَمُ إِنَّکَ لَرَسُولُهُ و اللَّه خود میداند که تو رسول اویى. وَ اللَّهُ یَشْهَدُ إِنَّ الْمُنافِقِینَ لَکاذِبُونَ (۱) و اللَّه گواهى میدهد که آن دورویان دروغ زنان‏اند.
اتَّخَذُوا أَیْمانَهُمْ جُنَّةً سوگندان خویش را سپرى گرفتند فَصَدُّوا عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ تا برگشتند از راه خداى. إِنَّهُمْ ساءَ ما کانُوا یَعْمَلُونَ (۲) ایشانند که بد کارست که میکنند.
ذلِکَ بِأَنَّهُمْ آمَنُوا ثُمَّ کَفَرُوا این بآنست که بگرویدند باز پس کافر شدند، فَطُبِعَ عَلى‏ قُلُوبِهِمْ تا مهر نهادند بر دلهاى ایشان. فَهُمْ لا یَفْقَهُونَ (۳) تا روشنایى راستى در آن دلها نشود و صواب در نیابد.
وَ إِذا رَأَیْتَهُمْ تُعْجِبُکَ أَجْسامُهُمْ و چون درنگرى تنهاى ایشان، چشم ترا خوش آید. وَ إِنْ یَقُولُوا تَسْمَعْ لِقَوْلِهِمْ و اگر سخن گویند گوش فرا سخن ایشان دارى. کَأَنَّهُمْ خُشُبٌ مُسَنَّدَةٌ گویى پلهایى‏اند با دیوار نهاده. یَحْسَبُونَ کُلَّ صَیْحَةٍ عَلَیْهِمْ هر بانگى را بر خویشتن پندارند. هُمُ الْعَدُوُّ فَاحْذَرْهُمْ ایشان دشمنانند بپرهیز مى‏باش. قاتَلَهُمُ اللَّهُ بنفریناد اللَّه ایشان را. أَنَّى یُؤْفَکُونَ (۴) چه چیز ایشان را برمیگرداند.
وَ إِذا قِیلَ لَهُمْ و چون ایشان را گویند: تَعالَوْا یَسْتَغْفِرْ لَکُمْ رَسُولُ اللَّهِ بیائید تا آمرزش خواهد شما را رسول خداى لَوَّوْا رُؤُسَهُمْ سر برگردانیدند.
وَ رَأَیْتَهُمْ یَصُدُّونَ وَ هُمْ مُسْتَکْبِرُونَ (۵) و ایشان را دیدى که بر مى‏گشتند گردنکشان.
سَواءٌ عَلَیْهِمْ یکسانست بر ایشان. أَسْتَغْفَرْتَ لَهُمْ أَمْ لَمْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ که آمرزش خواهى ایشان را یا آمرزش نخواهى. لَنْ یَغْفِرَ اللَّهُ لَهُمْ نیامرزد اللَّه ایشان را. إِنَّ اللَّهَ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْفاسِقِینَ (۶) اللَّه راه ننماید نافرمانان را.
هُمُ الَّذِینَ یَقُولُونَ ایشانند که میگویند: لا تُنْفِقُوا عَلى‏ مَنْ عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ نفقه مکنید بر ایشان که نزدیک رسول خدااند. حَتَّى یَنْفَضُّوا تا باز پراکنند.
وَ لِلَّهِ خَزائِنُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ و خزانه‏هاى روزى اللَّه راست در آسمانها و در زمین وَ لکِنَّ الْمُنافِقِینَ لا یَفْقَهُونَ (۷)، لیکن منافقان در نمى‏یابند
یَقُولُونَ لَئِنْ رَجَعْنا إِلَى الْمَدِینَةِ میگویند: اگر ما با شهر رسیم، لَیُخْرِجَنَّ الْأَعَزُّ مِنْهَا الْأَذَلَّ ناچار بیرون کند هر که در ما ازو عزیزتر او را که خوارتر.
وَ لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنِینَ و عزّ اللَّه راست و رسول او را و مؤمنان را. وَ لکِنَّ الْمُنافِقِینَ لا یَعْلَمُونَ (۸) لیکن منافقان نمى‏دانند.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اى گرویدگان. لا تُلْهِکُمْ أَمْوالُکُمْ وَ لا أَوْلادُکُمْ عَنْ ذِکْرِ اللَّهِ مشغول مدارد شما را مال شما و فرزندان شما از یاد خداى. وَ مَنْ یَفْعَلْ ذلِکَ و هر که آن کند. فَأُولئِکَ هُمُ الْخاسِرُونَ (۹) ایشانند زیان کاران.
وَ أَنْفِقُوا مِنْ ما رَزَقْناکُمْ و نفقه کنید از آنچه شما را روزى دادند مِنْ قَبْلِ أَنْ یَأْتِیَ أَحَدَکُمُ الْمَوْتُ پیش از آنکه مرگى آید بیکى از شما. فَیَقُولَ رَبِّ و او گوید: خداوند من لَوْ لا أَخَّرْتَنِی إِلى‏ أَجَلٍ قَرِیبٍ چرا مرا با پس نگذارى تا زمانى نزدیک. فَأَصَّدَّقَ تا صدقه دهم. وَ أَکُنْ مِنَ الصَّالِحِینَ (۱۰) و از نیکان و تائبان باشم.
وَ لَنْ یُؤَخِّرَ اللَّهُ نَفْساً و با پس نگذارد اللَّه هیچکس را إِذا جاءَ أَجَلُها که سرانجام او آید وَ اللَّهُ خَبِیرٌ بِما تَعْمَلُونَ (۱۱) و اللَّه دانا است بکرد شما و آگاه از آن.
محمد بن منور : فصل اول - در وصیتهای وی در وقت وفات وی
شمارهٔ ۴
یک روز خواجه بومنصور ورقانی کی وزیر سلطان طغرل بود به خدمت شیخ ما آمد وگفت ای شیخ مرا وصیتی فرمای. شیخ گفت: «اول مقامات العباد مراعات قدراللّه و آخر مقامات النبوة مراعاة حقّ المؤمنین» کار تو امروز اداء حقّوق خلقست پیوسته چشم برین خبر می‌دار که فردا دستگیر تو باشد کی رسول صلی اللّه علیه گفت: لایدخل الجنة احدکم حتی یرحم العامة کما یرحم احدکم الخاصة. این خلق جمله ابناء دولت تواند بجمله به نظر فرزندی نگر. بحطام دنیا و زحمت خلق فریفته مشو کی خلق بندۀ حاجات خویش‌اند اگر بحاجات ایشان وفا نمایی قبولت کنند اگرچه بسیار عیب داری و اگر حاجات ایشان نگزاری بتو التفات نکنند اگرچه بسیار هنر داری.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
چون برآید از بدان نیکی و از نیکان بدی
در احادیث وارد شده است که «هرگاه خدای تعالی سر بنده را در دنیا بپوشاند، کرم او از آن بالاتر است که در آخرت ظاهر گرداند و اگر در دنیا پرده از آن براندازد، از آن کریم تر است که دوباره در آخرت آن را ظاهر نماید» و نیز وارد شده است که «در روز قیامت بنده ای را بیاورند که گریان باشد خطاب رسد که چرا می گریی؟ عرض کند: گریه می کنم بر آنچه در این روز از عیوب من در نزد آدمیان و فرشتگان ظاهر خواهد شد خداوند عالم می فرماید که ای بنده من تو را در دنیا رسوا نکردم، و حال آنکه تو مشغول معصیت من بودی و می خندیدی، چگونه امروز تو را رسوا می کنم، و حال اینکه معصیت نمی کنی و گریانی» مروی است که «در فردای محشر جناب پیغبر صلی الله علیه و آله و سلم از داور اکبر مسئلت می نماید که محاسبه امت او را در حضور فرشتگان و پیغمبران و سایر امتان نکند، تا عیوب آنها بر ایشان ظاهر گردد، بلکه به حساب ایشان چنان برس که بجز تو و من، دیگر کسی بر آن مطلع نگردد خطاب الهی رسد که ای حبیب من من به بندگان خود از تو مهربانترم، چون تو روا نداری که عیوب ایشان نزد غیر تو ظاهر شود، من روا ندارم که بر تو هم ظاهر گردد و ایشان در پیش تو شرمسار شوند من خود به تنهائی به محاسبه ایشان پردازم، و چنان که بجز من احدی بر عیوب ایشان مطلع نگردد» پس هرگاه عنایت پروردگار در پوشیدن عیوب بندگان تا به این حد بوده باشد، پس ای مسکین غافل، و ای مبتلای به انواع عیوب و رذایل، ترا چه افتاده است که این پرده از عیوب بندگان خدا برمی داری، و سعی در فاش کردن بدیهای ایشان می نمائی، و زبان هرزه خود را به مذمت ایشان می گشائی؟ از خود غافلی که به چه عیوب گرفتاری، و به چه اعمال ناشایسته در کاری اندکی دیده بگشای، و به سراپای خود نظر کن و صفحه ضمیر خبیث خود را مطالعه کن، و چاره از عیوب خود کن.
در کوی و در چهی ای قلتبان
دست بردار از سبال دیگران
ای خنک جانی که عیب خویش دید
هر که عیبی گفت آن بر خود خرید
غافلند این خلق از خود ای پدر
لاجرم گویند عیب یکدگر
هر کسی گر عیب خود دیدی ز پیش
کی شدی فارغ وی از اصلاح خویش
ای جان برادر ساعتی تأمل کن، که اگر عیبی را از تو در پیش دیگران فاش کند، حال تو چگونه خواهد بود، حال دیگران را هم بر خود قیاس کن و بدان که از اخبار و آثار، واضح و روشن، و از تجربه، عیان و ثابت و مبین است، که هر که دیگری را رسوا کند خود نیز رسوا می گردد، و هر که عیب کسی را ظاهر کند عیب او نیز فاش می گردد.
پس، ای جان من بر خود رحم کن، و اقتدا به پروردگار خود نما، و پرده بر عیوب بندگان افکن، و چشم خود را از دیدن عیوب مردم، کور، و گوش خود را کر، و زبان خود را از گفتن، لال ساز.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
فصل - شرافت گمنامی و بی اعتباری در نظر مردم
بدان که ضد حب جاه و شهرت محبت گمنامی و بی اعتباری خود در نظر مردم است و آن شعبه ای است از زهد و از جمله صفات حسنه مومنین و خصال پسندیده مقربین است.
از حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم مروی است که فرمودند: «به درستی که خدا دوست دارد پرهیزکاران گمنام پوشیده و پنهان را، که چون غایب شوند کسی جستجوی ایشان نکند و هرگاه حاضر شوند کسی ایشان را نشناسد دلهایشان چراغهای هدایت، که باعث نجات دیگران از ظلمت می شود» و فرمودند: «بسا صاحب دو جامه کهنه که کسی اعتنایی به او نمی کند که اگر خدا را قسم دهد قسم او را رد نمی کند و چون گوید: خدایا مرا بهشت عطا کن به او عطا می فرماید، و لیکن از دنیا هیچ چیز به او ندهد» و نیز از آن سرور مروی است که : «اهل بهشت کسانی هستند ژولیده مو و غبار آلوده، که بجز دو جامه کهنه ندارند و کسی اعتنا به ایشان نمی کند اگر در خانه امرا إذن دخول طلبند اذن نمی یابند و چون از برای خود زنی خطبه کنند، کسی قبول نکند و خطبه ایشان را اجابت ننماید و چون سخن گویند به سخن ایشان گوش ندارند.
خواهشهای ایشان در سینه هایشان مانده و حاجتنهایشان برنیامده اگر نور ایشان را در میان اهل قیامت قسمت کنی همه را فرو گیرد».
تهی دست مردان پرحوصله
بیابان نوردان بی قافله
کشیده قلم بر سر نام خویش
نهاده قدم بر سر کام خویش
به سر وقتشان خلق کی ره برند
که چون «آب حیوان» به ظلمت درند
و نیز فرمودند که: «خدای تعالی می فرماید: پرنفع ترین دوستان من، بنده مومنی است خفیف المئونه، که از نماز خود لذت یابد و عبادت پروردگار خود را نیکو به جا آورد و در پنهان و آشکار خدا را عبادت کند و اسم او در میان مردمان گم باشد و انگشت نمای ایشان نباشد، و بر این صبر کند مرگ به او روی آورد در حالتی که میراث او اندک باشد، و گریه کنندگان بر او کم باشند» در بعضی اخبار وارده شده است که: «پروردگار عالم در مقام منت بر بعضی از بندگان خود می فرماید که: آیا انعام بر تو نکردم؟ آیا تو را از مردم پوشیده نداشتم؟ آیا نام تو را از میان مردم کم نکردم؟» بلی: چه نعمتی از این بالاتر که کسی خدای خود را بشناسد و به قلیلی از دنیا قناعت کند نه کسی را شناسد و نه کسی او را چون شب درآید بعد از ادای واجب خود به أمن و استراحت بخوابد و چون روز داخل شود بعد از گزاردن حق پروردگار، به خاطر جمع به شغل خود پردازد.
مگو جاهی از سلطنت بیش نیست
که ایمن تر از ملک درویش نیست
گدا را چو حاصل شود نان شام
چنان خوش بخسبد که سلطان شام
و از این جهت بود که اکابر دین، و سلف صالحین، کنج تنهایی را برگزیده و درآمد و شد خلق را بر روی خود بسته و روی همت به طلب پادشاهی کشور قناعت آورده بزرگی و شکوه ارباب منصب و جاه در نظرشان چون کاه، و تخت و تاج صاحبان سریر در نزد ایشان حکم گیاهی داشت و زبان حالشان به این مقال گویا:
ملک دنیا تن پرستان را حلال
ما غلام ملک عشق بی زوال
احمقان سرور شدستند و ز بیم
عاقلان سرها کشیده بر گلیم
آورده اند که هارون الرشید را که پادشاه روی زمین بود پسری بود که گوهر پاک از صلب آن ناپاک چون مروارید از دریای تلخ و شور ظاهر گشته و آستین بی نیازی بر ملک و مال افشانده و پشت پای بر تخت و تاج زده و جامه کرباس کهنه پوشیدی و به قرص نان جوی روزه خود را گشودی روزی پدرش در مقامی نشسته بود وزرا و اکابر و اعیان در خدمت، کمر بندگی بسته، و هر یک در مقام خود نشسته بودند که آن پسر با جامه کهنه و وضع خفیف از آن موضع گذر نمود جمعی از حضار با هم گفتند: که این پسر، سر امیر را در میان پادشاهان به ننگ فرو برده، می باید امیر او را از این وضع ناپسند منع نماید این گفت و شنود به گوش هارون رسید، پسر را طلبید و از روی مهربانی زبان به نصیحت او گشود آن جوان گفت: ای پدر عزت دنیا را دیدم و شیرینی دنیا را چشیدم، توقع من آن است که مرا به حال خود گذاری که به کار خود پردازم و توشه راه آخرت را سازم مرا با دنیای فانی چکار و از درخت دولت و پادشاهی مرا چه ثمر هارون قبول نکرد و اشاره به وزیر خود کرد تا فرمان ایالت مصر و حدود آن را به نام نامی او نویسد.
پسر گفت: ای پدر دست از من بدار و إلا ترک شهر و دیار کنم هارون گفت: ای فرزند مرا طاقت فراق تو نیست، اگر تو ترک وطن گویی، مرا روزگار بی تو چگونه خواهد گذشت؟ گفت: ای پدر ترا فرزندان دیگر هست که دل خود را به ایشان شاد کنی و اگر من ترک خداوند خود گویم کسی مرا جای او نتواند بود، که او را بدلی نیست.
آخر الأمر پسر دید که پدر دست از او برنمی دارد، نیمه شبی خدم و حشم را غافل کرده از دارالخلافه فرار، تا بصره هیچ جا قرار نگرفت و بجز قرآنی از مال دنیا هیچ نداشت و در بصره مزدوری کردی و در ایام هفته بجز روز شنبه کار نکردی یک درهم و دانگ أجرت گرفتی و در ایام هفته بدان معاش نمودی أبو عامر بصری گوید: دیوار باغ من أفتاده بود، به طلب مزدوری که گل کاری کند، از خانه بیرون آمدم، جوان زیبارویی را دیدم که آثار بزرگی از او ظاهر، و بیل و زنبیلی در پیش خود نهاده، تلاوت قرآن می کند گفتم: ای پسر مزدوری می کنی؟ گفت: چرا نکنم که از برای کار کردن آفریده شده ام بگو مرا چه کار خواهی فرمود؟ گفتم: گل کاری گفت: به این شرط می آیم که یک درهم و دانگی به من جرأت دهی، و وقت نماز رخصت فرمایی قبول کردم و وی را بر سر کار آوردم چو شام آمد، دیدم کار ده مرد کرده بود و دو درهم از کیسه بیرون آوردم که به وی دهم قبول نکرد و همان یک درهم و دانگ را گرفته و رفت.
روزی دیگر، باز به طلب او به بازار رفتم او را نیافتم احوال پرسیدم گفتند: غیر شنبه کار نمی کند کار خود را به تعویق انداختم تا شنبه شد چون روز شنبه به بازار آمدم، همچنان وی را مشغول قرآن خواندن دیدم، سلام کردم، و او را به مزدوری خواستم او را برداشته به سر کار آوردم و خود رفته از دور ملاحظه کردم، گویا از عالم غیب او را کمک می کردند چون شب شد، خواستم وی را سه درهم دهم، قبول نکرد و همان یک درهم و دانگ را گرفته و رفت.
شنبه سوم، باز به طلب او به بازار رفتم او را نیافتم از احوال او پرسیدم؟ گفتند:
سه روز است که در خرابه ای بیمار افتاده شخصی را التماس کردم مرا نزد او برد چون رفتم دیدم در خرابه بی دری بی هوش افتاده و نیم خشتی در زیر سر نهاده، سلام کردم چون در حالت احتضار بود التفاتی نکرد بار دیگر سلام کردم مرا شناخت سر او را بر دامن گرفتم مرا از آن منع کرد و گفت بگذار این سر را بجز از خاک سزاوار نیست سر او را به زمین گذاردم دیدم اشعاری چند به عربی می خواند گفتم تو را وصیتی هست؟ گفت: وصیت من به تو آن است که چون وفات کنم روی مرا به خاک گذاری و بگویی پروردگارا این بنده ذلیل تو است که از دنیا و مال و منصب آن گریخته و رو به درگاه تو آورده است که شاید او را قبول کنی پس به فضل و رحمت خود او را قبول کن و از تقصیرات او درگذر و چون مرا دفن کنی جامه و زنبیل مرا به قبر کن ده و این قرآن و انگشتر مرا به هارون الرشید رسان و به او بگو: این أمانتی است از جوانبی غریب و این پیغام را از من به وی گوی: «لا تموتن علی غفلتک» یعنی «زنهار به این غفلتی که داری نمیری» این گفت و جان به جان آفرین سپرد.
جهان ای برادر نماند به کس
دل اندر جهان آفرین بند و بس
چو آهنگ رفتن کند جان پاک
چه بر تخت مردن چه بر روی خاک
بلی چون رفتنی شد زین گذرگاه
زخارا به بریدن یا ز خرگاه
نظر کن به معاویه پسر یزید پلید که بعد از آنکه پدر او به جهنم واصل شد، خلایق به او بیعت کردند چون چهل روز از خلافت او گذشت روز جمعه به منبر برآمد بعد از حمد الهی و درود بر حضرت رسالت پناهی گفت: ای مردمان بدانید که بدن من جز پوستی و استخوانی نیست و طاقت آتش جهنم ندارد و ای قوم آگاه باشید که امر خلافت به من و آل ابوسفیان نسبت ندارد و هر که امام به حق واجب الإطاعه می خواهد باید به نزد امام زین العابدین که دخترزاده پیغمبر خداست برود و با او بیعت کند، که اوست سزاوار خلافت این بگفت و از منبر به زیر آمد و به منزل خود رفته در به روی خلایق بست و دیگر از خانه بیرون نیامد تا به عالم آخرت پیوست.
و در بعضی کتب روایات شده است که «در منبر، لعن به جد و پدر خود کرد و چون مادر او از وضع او مطلع شد نزد او آمده گفت «یا بنی لیتک کنت حیضه فی خرقه» یعنی «کاش نطفه تو خون حیض می شد و به کهنه می ریخت و ننگ دودمان خود نمی شدی» گفت: «لیتنی کنت کذلک» یعنی «ای کاش چنانکه گفتی بودمی و به ننگ فرزندی یزیدی گرفتار نگشتمی»
مجملا ای برادر: پست و بلند روزگار، چون برق خاطف درگذر، و دولت و نکبت زمانه غدار در اندک فرصتی یکسان است.
ز حادثات جهانم همین پسند آمد
که خوب و زشت و بد و نیک در گذر دیدم
هیچ آفتاب دولتی از افق طالع برنیامده که به اندک زمانی سر به گریبان مغرب فنا در نکشید و هیچ شام تیره روزی بر بیچاره ای وارد نشد که به قلیل وقتی به صبح فیروزی مبدل نگشت نه از آن خرم باید بود و نه از این در غم .
خیاط روزگار بر اندام هیچ کس
پیراهنی ندوخت کآخر قبا نکرد
از این رباط دو در چون ضرروت است رحیل
رواق طاق معیشت چه سربلند و چه پست
پس ای برادر زندگانی پنج روزه دنیا را به هر طریق که بگذرد بگذران و ناهمواری اوضاع زمانه به هر نحو که باشد بر خود هموار کن، چنان کش بگذرانی بگذرد زود.
از برای شکمی که از دو لقمه نان سیر تواند شد چه لازم است که خود را به صد هزار بلا افکنی و از جهت بدنی که به پنج گز کرباس توان پوشید چه افتاده است که به هزار اضطراب اندازی.
هر که را خوابگه آخر به دو مشتی خاک است
گو چه حاجت که بر افلاک کشی ایوان را
برو از خانه گردون به در و نان مطلب
کاین سیه کاسه در آخر بکشد مهمان را
و حال آنکه هرگاه جاه او در دنیا بیشتر و منصب او بلندتر، از راحت و عیش دورتر و بی نصیب تر است در کاخ سلطنت صد هزار آفت است که در کنج ویران فقر یکی از آنها نیست و از برای فقیر بینوا عیشی که مهیاست هرگز از برای صاحب منصب و جاه میسر نه.
بخسبند خوش روستائی و جفت
ندانی که سلطان در ایوان نخفت
گدا را کند یکدرم سیم، سیر
فریدون به ملک عجم نیم سیر
کسانی را که چنان پنداری که به واسطه جاه و منصب به لذت و راحت می گذرانند اگر به حقیقت امر ایشان رسی می دانی که چگونه از زندگانی خود سیر، و از اوضاع خود دلگیرند.
کسی را که بر تخت زر جای اوست
از آهن یکی کنده بر پای اوست
غزالی : رکن سوم - رکن مهلکات
بخش ۱۳ - اصل دوم
بدان که معده چون حوض تن است و عروق که از وی همی شود به هفت اندام چون جویهاست و منبع همه شهوتها معده است و این غالبترین شهوتی است بر آدمی، چه آدم (ع) که از بهشت بیفتاد به سبب این شهوت بیفتاد. و این شهوت اصل شهوتهای دیگر است که چون شکم سیر شد شهوت نکاح جنبیدن گیرد و به شهوت فرج قیام نتوان کرد الا به مال. پس شره مال پدید آید و مال به دست نتوان آورد الا به جاه، و جاه نگاه نتوان داشت الا به خصومت با خلق و از آن حسد و تعصب و عداوت و کبر و ریا پدید آید.
پس معده فراگذاشتن اصل همه معصیتهاست و زیر دست داشتن شکم و گرسنگی عادت کردن اصل همه خیرهاست و اما اندر این اصل فضل گرسنگی بگوییم پس فایده گرسنگی بگوییم، پس اختلاف احوال مردم دو آن بگوییم، پس طریق ریاضت در اندک خوردن بگوییم، پس آفت شهوت فرج و ثواب کسی که خویشتن از آن نگاه دارد، بگوییم، انشا الله تعالی.
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۴۵۰ - علامه ترک الشهوه للمجاهد
دگر گویم علامتها در این باب
که تا باشد نشانی بهر اصحاب
زخوردنها تو را تا هست لذت
بتن باشد هنوز آن رأس شهوت
ز تقلیل ار که هم بی‌اضطرابست
مشو غافل که این ثعبان بخوابست
کند بعد از ریاضتها رجوع او
جهان را لقمه سازد ز جوع او
مکن یکجو بتقلیل اعتمادی
مگر باشد برون از هر مرادی
بود نیک ار نیابد بعد تقلیل
بمیل و مدعایی هیچ تبدیل
اگر باشد مراد و مدعایش
از آن تقلیل افزوده هوایش
مهی کم خورده تا عمری خورد بیش
نه عبدالبطن مرتاض است و درویش
نگیرد خود بعمری مرد سالک
ز نعمتهای افزون غیر اندک
دهد باقی بایتام و مساکین
نخواد هیچ هم پاداش و تحسین
بود عادت بوقت لایموتش
جوی هرگز نیفزاید بقوتش
نهج البلاغه : حکمت ها
ارزش نيكوكارى
وَ قَالَ عليه‌السلام اِفْعَلُوا اَلْخَيْرَ وَ لاَ تَحْقِرُوا مِنْهُ شَيْئاً فَإِنَّ صَغِيرَهُ كَبِيرٌ وَ قَلِيلَهُ كَثِيرٌ
وَ لاَ يَقُولَنَّ أَحَدُكُمْ إِنَّ أَحَداً أَوْلَى بِفِعْلِ اَلْخَيْرِ مِنِّي فَيَكُونَ وَ اَللَّهِ كَذَلِكَ إِنَّ لِلْخَيْرِ وَ اَلشَّرِّ أَهْلاً فَمَهْمَا تَرَكْتُمُوهُ مِنْهُمَا كَفَاكُمُوهُ أَهْلُهُ
نهج البلاغه : حکمت ها
نقش خواب در زندگى
وَ قَالَ عليه‌السلام مَا أَنْقَضَ اَلنَّوْمَ لِعَزَائِمِ اَلْيَوْمِ
نهج البلاغه : حکمت ها
روانشناسى عبادات
وَ قَالَ عليه‌السلام إِنَّ لِلْقُلُوبِ إِقْبَالاً وَ إِدْبَاراً فَإِذَا أَقْبَلَتْ فَاحْمِلُوهَا عَلَى اَلنَّوَافِلِ وَ إِذَا أَدْبَرَتْ فَاقْتَصِرُوا بِهَا عَلَى اَلْفَرَائِضِ
مفاتیح الجنان : تعقیبات مختصه
تعقیب نماز صبح
 اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ، وَاهْدِنِی لِمَا اخْتُلِفَ فِیهِ مِنَ الْحَقِّ بِإذْنِک، إِنَّک تَهْدِی مَنْ تَشَاءُ إِلی صِرَاطٍ مُسْتَقِیمٍ.
و «ده مرتبه» بگو:
اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ الْأَوْصِیاءِ الرَّاضِینَ الْمَرْضِیینَ بِأَفْضَلِ صَلَواتِک، وَبارِک عَلَیهِمْ بِأَفْضَلِ بَرَکاتِک، وَالسَّلامُ عَلَیهِمْ وَعَلی أَرْواحِهِمْ وَأَجْسَادِهِمْ وَرَحْمَةُ اللّهِ وَبَرَکاتُهُ.
خواندن این صلوات همچنین در عصرهای جمعه بافضیلت بسیار وارد شده:
اللّهُمَّ أَحْینِی عَلی مَا أَحْییتَ عَلَیهِ عَلِی بْنَ أَبِی طَالِبٍ، وَأَمِتْنِی عَلَی مَا ماتَ عَلَیهِ عَلِی بْنُ أَبِی طالِبٍ عَلَیهِ السَّلامُ.
و «صد مرتبه» بگو:
أَسْتَغْفِرُ اللّهَ وَ أَتُوبُ إِلَیهِ.
و «صد مرتبه»:
أَسْأَلُ اللّهَ الْعَافِیةَ.
و «صد مرتبه»:
أَسْتَجِیرُ بِاللّهِ مِنَ الْنَّارِ.
و «صد مرتبه»:
وَ أَسْأَلُهُ الْجَنَّةَ.
و «صد مرتبه»:
أَسْأَلُ اللّهَ الْحُورَ الْعِینَ.
و «صد مرتبه»:
لا إِلهَ إِلّا اللّهُ الْمَلِک الْحَقُّ الْمُبِینُ.
و «صد مرتبه» سوره «توحید» و «صد مرتبه»:
صَلَّی اللَّهُ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ.
و «صد مرتبه»:
سُبْحَانَ اللّهِ، وَالْحَمْدُ للّهِ، وَلَا إِلهَ إِلّا اللّهُ، وَاللّهُ أَکبَرُ، وَلَا حَوْلَ وَلَا قُوَّةَ إِلّا بِاللّهِ الْعَلِی الْعَظِیمِ.
و «صد مرتبه»:
مَا شَاءَ اللّهُ کانَ، وَ لَا حَوْلَ وَلَا قُوَّةَ إِلّا بِاللّهِ الْعَلِی الْعَظِیمِ.
آنگاه بگو:
أَصْبَحْتُ اللّهُمَّ مُعْتَصِماً بِذِمَامِک الْمَنِیعِ الَّذِی لَایطاوَلُ وَلَا یحاوَلُ، مِنْ شَرِّ کلِّ غاشِمٍ وَ طَارِقٍ مِنْ سَائِرِ مَنْ خَلَقْتَ وَ مَا خَلَقْتَ مِنْ خَلْقِک الصَّامِتِ وَالنَّاطِقِ، فِی جُنَّةٍ مِنْ کلِّ مَخُوفٍ، بِلِبَاسٍ سَابِغَةٍ وَِلَاءِ أَهْلِ بَیتِ نَبِیک، مُحْتَجِباً مِنْ کلِّ قاصِدٍ لِی إِلی أَذِیةٍ، بِجِدَارٍ حَصِینِ الإِخْلَاصِ فی الاعْتِرافِ بِحَقِّهِمْ، وَالتَّمَسُّک بِحَبْلِهِمْ، مُوقِناً أَنَّ الْحَقَّ لَهُمْ وَ مَعَهُمْ وَ فِیهِمْ وَ بِهِمْ، أُوالِی مَنْ وَالَوْا، وَ أُجانِبُ مَنْ جَانَبُوا، فَأَعِذْنِی اللّهُمَّ بِهِمْ مِنْ شَرِّ کلِّ مَا أَتَّقِیهِ یا عَظِیمُ، حَجَزْتُ الْأَعادِی عَنِّی بِبَدِیعِ السَّمواتِ وَالْأَرْضِ، إِنَّا«جَعَلْنا مِنْ بَینِ أَیدِیهِمْ سَدّاً وَمِنْ خَلْفِهِمْ سَدّاً فَأَغْشَیناهُمْ فَهُمْ لَایبْصِرُوُنَ».
و این دعایی است که هر صبح و شام خوانده می شود و نیز دعایی است که امیرالمؤمنین(علیه السلام) درشب هجرت پیامبر(صلی الله علیه وآله) وقتی در جای آن حضرت خوابید خواند؛
و در کتاب «تهذیب» روایت شده: هرکس بعد از نماز صبح «ده مرتبه» بگوید:
سُبْحَانَ اللّهِ الْعَظِیمِ وَبِحَمْدِهِ وَلَا حَوْلَ وَلَا قُوَّةَ إِلّا باللّهِ الْعَلِی الْعَظِیمِ.
خداوند او را از کوری و دیوانگی و جذام و تهیدستی و ماندن زیر آوار و تباهی عقل به هنگام پیری در امان قرار می دهد.
و شیخ کلینی از امام صادق(علیه السلام) روایت نموده است: که هرکس پس از نماز صبح و نماز مغرب «هفت مرتبه» بگوید:
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ، لَاحَوْلَ وَلَا قُوَّةَ إِلّا بِاللّهِ الْعَلِی الْعَظِیمِ.
خداوند (تبارک وتعالی) هفتاد نوع از انواع بلاها را که آسان ترین آن ها ریح (بیماری ورم معده) و پیسی (نوعی بیماری پوستی) و دیوانگی است از او برطرف سازد و اگر تیره بخت باشد نامش از دفتر تیره بختان زدوده و در دیوان سعادتمندان ثبت می شود؛
و نیز از آن حضرت نقل کرده که برای امور دنیا و آخرت و رفع درد چشم، پس از نماز صبح و مغرب این دعا را بخوانند:
اللّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُک بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ عَلَیک، صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ، واجْعَلِ النُّورَ فِی بَصَرِی، وَالْبَصِیرَةَ فِی دِینِی، وَالْیقِینَ فِی قَلْبِی، وَالْإِخْلاصَ فِی عَمَلِی، وَالسَّلامَةَ فِی نَفْسِی، وَالسَّعَةَ فِی رِزْقِی، وَالشُّکرَ لَک أَبَداً مَا أَبْقَیتَنِی.
شیخ ابن فَهد در کتاب «عدّة الدّاعی» از امام رضا(علیه السلام) روایت کرده: هرکس پس از نماز صبح این کلمات را بر زبان جاری کند، حاجتی نخواهد مگر آنکه برایش فراهم شود و خداوند آنچه برای او اهمیت دارد برایش آماده سازد و آن کلمات این است:
بِسْمِ اللّهِ وَصَلَّی اللّهُ عَلی مُحَمَّدٍ وَآلِهِ، «وَأُفَوِّضُ أَمْرِی إِلَی اللّهِ إِنَّ اللّهَ بَصِیرٌ بِالْعِبادِ، فَوَقَاهُ اللّهُ سَیئاتِ مَا مَکرُوا»، «لَاإِلهَ إِلّا أَنْتَ سُبْحانَک إِنِّی کنْتُ مِنَ الظَّالِمِینَ، فَاسْتَجَبْنَا لَهُ وَ نَجَّیناهُ مِنَ الْغَمِّ وَکذَلِک نُنْجِی الْمُؤْمِنِینَ». «حَسْبُنَا اللّهُ وَنِعْمَ الْوَکیلُ، فَانْقَلَبُوا بِنِعْمةٍ مِنَ اللّهِ وَفَضْلٍ لَمْ یمْسَسْهُمْ سُوءٌ»، مَا شَاءَ اللّهُ لَا حَوْلَ وَلَا قُوَّةَ إِلّا بِاللّهِ، مَا شَاءَ اللّهُ لَامَا شَاءَ النَّاسُ؛
مَا شَاءَ اللّهُ وَإِنْ کرِهَ النَّاسُ، حَسْبِی الرَّبُّ مِنَ الْمَرْبُوبِینَ، حَسْبِی الْخالِقُ مِنَ الْمَخْلُوقِینَ، حَسْبِی الرَّازِقُ مِنَ الْمَرْزُوقِینَ، حَسْبِی اللّهُ رَبُّ الْعالَمِینَ، حَسْبِی مَنْ هُوَ حَسْبِی، حَسْبِی مَنْ لَمْ یزَلْ حَسْبِی، حَسْبِی مَنْ کانَ مُذْ کنْتُ لَمْ یزَلْ حَسْبِی، حَسْبِی اللّهُ، لَاإِلهَ إِلّا هُوَ، عَلَیهِ تَوَکلْتُ، وَهُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِیمِ.
مؤلف گوید: شیخ ما ثقة الاسلام نوری(نُوَّرَاللهُ مرقَدَهُ) در کتاب «دارالسلام» از شیخ خود مرحوم خلد مقام، عالم ربانی، جناب حاج ملاّ فتحعلی سلطان آبادی نقل فرموده است: که فاضل مقدس آخوند ملاّ محمّد صادق عراقی درنهایت سختی و پریشانی و بدحالی بود و از هیچ راهی در کارش گشایشی فراهم نمی آمد تا آنکه شبی در خواب دید که در یک وادی خیمه بزرگی با گنبدی برپاست، پرسید این خیمه از کیست؟
گفتند: از کهف حصین [دژ محکم] و غیاث مضطر مستکین [یاریگر بیچاره درمانده] امام قائم حضرت مهدی و امام منتظر مرضی (عجلّ الله فَرَجَهُ) می باشد. پس با شتاب خدمت آن حضرت شرفیاب شد و سختی حال خود را به آن جناب عرضه داشت و از آن بزرگوار دعایی برای گشایش کار و رفع غم خویش خواست.
امام عصر او را به سیدی از اولاد خود ارجاع داد و به او و خیمه اش اشاره فرمود. آخوند از خدمت حضرت بیرون آمده و به خیمه ای که حضرت به آن اشاره فرموده بود رفت. دید که سید سند و حبر معتمد [دانشمند مورد اطمینان] عالم امجد مؤید، جناب آقا سید محمّد سلطان آبادی است که در آن خیمه روی سجّاده نشسته، مشغول دعا و قرائت است.
آخوند به محضر سید سلام کرد و حکایت حال خود را برای او بازگفت. سید او را برای گشایش کار و فراخی روزی دعایی تعلیم کرد. پس از بیدار شدن از خواب درحالی که آن دعا در خاطر او بود آهنگ خانه سید کرد با آنکه آخوند پیش ازاین خواب با سید به دلیلی که بیان نمی کرد رابطه خوبی نداشت و او را ترک گفته بود.
چون به خدمت سید رسید او را به همان صورت که در خواب دیده بود مشاهده کرد که در مصلّایش نشسته، مشغول ذکر و استغفار است، به سید سلام کرد، سید جواب سلامش را داد و لبخندی زد، چنان که گویا از داستان آگاه باشد!
پس آخوند از سید برای گشایش کار خود دعایی خواست. سید همان دعایی را که در خواب به او آموخته بود تعلیم کرد، آخوند مشغول به آن دعا شد و در اندک مدتی دنیا از هرسو به او روی آورد و از سختی و تنگدستی نجات یافت.
مرحوم حاج ملاّ فتحعلی سید را به تعریف و تمجید شایسته ای می ستود و چندی به زیارتش نائل شده و زمانی چند هم افتخار شاگردی او را داشت. سید در خواب و بیداری به آخوند سه چیز را آموخته:
اوّل: آنکه پس از سپیده دم دست بر سینه گذارد و هفتاد مرتبه «یا فَتّاح» [ای گشاینده مشکلات] گوید.
دوّم: آنکه به خواندن این دعا که در کتاب کافی است پشتکار و استمرار به خرج دهد. دعایی که حضرت رسول(صلی الله علیه وآله) به فردی از صحابه خویش که به ناخوشی و پریشانی مبتلا بود آموخت و از برکت خواندن این دعا ناخوشی و پریشانی در اندک زمانی از او برطرف شد:
لَا حَوْلَ وَلَا قُوَّةَ إِلّا بِاللّهِ، تَوَکلْتُ عَلَی الْحَی الَّذِی لَایمُوتُ، وَالْحَمْدُ لِلّهِ الَّذِی لَمْ یتَّخِذْ وَلَداً، ولَمْ یکنْ لَهُ شَرِیک فِی الْمُلْک، وَلَمْ یکنْ لَهُ وَلِی مِنَ الذُّلِّ وَکبِّرْهُ تَکبِیراً.
سوّم: آنکه به دنبال نمازهای صبح «دعایی» که از شیخ بزرگوار ابن فهد روایت شده را بخواند.
این اوراد و اذکار را باید غنیمت شمرد و به خواندن آن ها اهتمام داشت و از فوائدش غفلت نکرد.