عبارات مورد جستجو در ۹ گوهر پیدا شد:
مولوی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۷۴۴
رو ترش کردی مگر دی بادهات گیرا نبود؟
ساقی ات بیگانه بود و آن شه زیبا نبود؟
یا به قاصد رو ترش کردی ز بیم چشم بد
بر کدامین یوسف از چشم بدان غوغا نبود؟
چشم بد خستش ولیکن عاقبت محمود بود
چشم بد با حفظ حق جز باطل و سودا نبود
هین مترس از چشم بد وان ماه را پنهان مکن
آن مه نادر که او در خانهٔ جوزا نبود
در دل مردان شیرین جمله تلخیهای عشق
جز شراب و جز کباب و شکر و حلوا نبود
این شراب و نقل و حلوا هم خیال احولیست
اندران دریای بیپایان به جز دریا نبود
یک زمان گرمی به کاری یک زمان سردی در آن
جز به فرمان حق این گرما و این سرما نبود
هین خمش کن در خموشی نعره میزن روح وار
تو که دیدی زین خموشان کو به جان گویا نبود؟
ساقی ات بیگانه بود و آن شه زیبا نبود؟
یا به قاصد رو ترش کردی ز بیم چشم بد
بر کدامین یوسف از چشم بدان غوغا نبود؟
چشم بد خستش ولیکن عاقبت محمود بود
چشم بد با حفظ حق جز باطل و سودا نبود
هین مترس از چشم بد وان ماه را پنهان مکن
آن مه نادر که او در خانهٔ جوزا نبود
در دل مردان شیرین جمله تلخیهای عشق
جز شراب و جز کباب و شکر و حلوا نبود
این شراب و نقل و حلوا هم خیال احولیست
اندران دریای بیپایان به جز دریا نبود
یک زمان گرمی به کاری یک زمان سردی در آن
جز به فرمان حق این گرما و این سرما نبود
هین خمش کن در خموشی نعره میزن روح وار
تو که دیدی زین خموشان کو به جان گویا نبود؟
اوحدی مراغهای : غزلیات
غزل شمارهٔ ۳۳۴
روز هجران آن نگار این بود
منتهای وصال یار این بود
روی او لالهٔ بهارم بود
عمر آن لالهٔ بهار این بود
هست از اندیشه در کنارم خون
بحر اندیشه را کنار این بود
کرده بودم ز وصل جامی نوش
میآن جام را خمار این بود
جان سفر کرد و بر قرار خودی
ای دل بیوفا، قرار این بود؟
بار غم بر دلم همی بینی
آخر، ای چشم اشکبار، این بود؟
منم، ای چرخ، زینهاری تو
آن همه عهد و زینهار این بود؟
اختیاری دگر نشاید کرد
چرخ را چون که اختیار این بود
خار و گل با همند، میدیدم
گل ز دستم برفت و خار این بود
مرگ ازین دیدها نهان آید
پیش من مرگ آشکار این بود
دل ما از فراق میترسید
چون بدیدیم، ختم کار این بود
اوحدی، بر تو گر جفایی رفت
چه کنی؟ حکم کردگار این بود
منتهای وصال یار این بود
روی او لالهٔ بهارم بود
عمر آن لالهٔ بهار این بود
هست از اندیشه در کنارم خون
بحر اندیشه را کنار این بود
کرده بودم ز وصل جامی نوش
میآن جام را خمار این بود
جان سفر کرد و بر قرار خودی
ای دل بیوفا، قرار این بود؟
بار غم بر دلم همی بینی
آخر، ای چشم اشکبار، این بود؟
منم، ای چرخ، زینهاری تو
آن همه عهد و زینهار این بود؟
اختیاری دگر نشاید کرد
چرخ را چون که اختیار این بود
خار و گل با همند، میدیدم
گل ز دستم برفت و خار این بود
مرگ ازین دیدها نهان آید
پیش من مرگ آشکار این بود
دل ما از فراق میترسید
چون بدیدیم، ختم کار این بود
اوحدی، بر تو گر جفایی رفت
چه کنی؟ حکم کردگار این بود
مسعود سعد سلمان : قصاید
شمارهٔ ۱۰۰ - ستایش خامه
چرا باشم از آز خسته جگر
که هستم توانگر بدین شاخ زر
که چون برگرفتمش بارد همی
ز منقار پر قار در و گهر
تن بی قرارش ز اندیشه خشک
زبان فصیحش به گفتار تر
چو کرست چون یافت معنی و لفظ
چو کورست چون دیده راه گذر
جز او ای عجب خلق دید و شنید
جهان بین کور و سخن یاب کر
چو حکم نبوت همه حکم او
موافق شده با قضا و قدر
تو گفتی که عیسی بن مریم است
که از کودکی شد به گفتن سمر
چو برداشتندش ز آب و ز گل
یکی مادری بود بس بی پدر
همه لفظ او امر و نهی و هنوز
خورد شیر و خسبد به گهواره در
چو صورت کند مر گل تیره را
رود گرد گیتی چو مرغی به پر
همیشه همه وهم خاطر بر او
ز وعد و وعیدست وز نفع و ضر
همه معنی مرده زنده کند
عجب قدرت و کامگاری نگر
شگفتی نگه کن که کلکش همی
چلیپا نماید به انگشت بر
چو عیسی به کشتنش دارند قصد
که هر ساعت او را ببرند سر
ولیکن چو بردار انگشت شد
فزون گرددش قدر و جاه و خطر
بر آن آسمان بزرگی شود
که ره نیست جان را ازین پیشتر
چون دین مسیح است کردار او
چرا مانوی ماند از وی اثر
که مرملتش را ز بس یادگار
پس از غیبتش نیست الاصور
ازین بسته روزی تو مسعود سعد
گشادنش را رنج خیره مبر
که هستم توانگر بدین شاخ زر
که چون برگرفتمش بارد همی
ز منقار پر قار در و گهر
تن بی قرارش ز اندیشه خشک
زبان فصیحش به گفتار تر
چو کرست چون یافت معنی و لفظ
چو کورست چون دیده راه گذر
جز او ای عجب خلق دید و شنید
جهان بین کور و سخن یاب کر
چو حکم نبوت همه حکم او
موافق شده با قضا و قدر
تو گفتی که عیسی بن مریم است
که از کودکی شد به گفتن سمر
چو برداشتندش ز آب و ز گل
یکی مادری بود بس بی پدر
همه لفظ او امر و نهی و هنوز
خورد شیر و خسبد به گهواره در
چو صورت کند مر گل تیره را
رود گرد گیتی چو مرغی به پر
همیشه همه وهم خاطر بر او
ز وعد و وعیدست وز نفع و ضر
همه معنی مرده زنده کند
عجب قدرت و کامگاری نگر
شگفتی نگه کن که کلکش همی
چلیپا نماید به انگشت بر
چو عیسی به کشتنش دارند قصد
که هر ساعت او را ببرند سر
ولیکن چو بردار انگشت شد
فزون گرددش قدر و جاه و خطر
بر آن آسمان بزرگی شود
که ره نیست جان را ازین پیشتر
چون دین مسیح است کردار او
چرا مانوی ماند از وی اثر
که مرملتش را ز بس یادگار
پس از غیبتش نیست الاصور
ازین بسته روزی تو مسعود سعد
گشادنش را رنج خیره مبر
رشیدالدین میبدی : ۱۰- سورة یونس - مکیة
۴ - النوبة الاولى
قوله تعالى: وَ یَوْمَ نَحْشُرُهُمْ جَمِیعاً آن روز که ایشان را با هم آریم همگان ثُمَّ نَقُولُ لِلَّذِینَ أَشْرَکُوا آن گه گوئیم ایشان را که خداوند خویش را انباز گفتند مَکانَکُمْ بر جاى باشید أَنْتُمْ وَ شُرَکاؤُکُمْ هم شما و هم انبازان خویش که مرا مىگفتید فَزَیَّلْنا بَیْنَهُمْ میان ایشان جدایى افکنیم وَ قالَ شُرَکاؤُهُمْ آن گه آن شرکا گویند ما کُنْتُمْ إِیَّانا تَعْبُدُونَ (۲۸) هرگز شما ما را نپرسیدید فَکَفى بِاللَّهِ شَهِیداً بَیْنَنا وَ بَیْنَکُمْ میان ما و میان شما خداى گواه بسنده است إِنْ کُنَّا عَنْ عِبادَتِکُمْ لَغافِلِینَ (۲۹) که ما از پرستش شما هرگز آگاه نبودیم.
هُنالِکَ آنجا تَبْلُوا کُلُّ نَفْسٍ ما أَسْلَفَتْ برگیرد هر تنى کرد خویش و پاداش آنچه پیش فرا فرستاد وَ رُدُّوا إِلَى اللَّهِ و باز برند ایشان را از تعلّل و تعلّق با حقیقت حکم اللَّه که در آن کرد.
مَوْلاهُمُ الْحَقِّ خداوند ایشان مدبّر و متولّى کار ایشان خدا است براستى و سزا وَ ضَلَّ عَنْهُمْ ما کانُوا یَفْتَرُونَ (۳۰) و هر چه جز از او که مىپنداشتند و مىفرا ساختند و مىپرستیدند همه گم گشت.
قُلْ بگو مَنْ یَرْزُقُکُمْ آن کیست که روزى میدهد شما را مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ از آسمان و زمین أَمَّنْ یَمْلِکُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ یا آن کیست که شنوایى در گوشها و بینایى در چشمها آفریند و آن تواند وَ مَنْ یُخْرِجُ الْحَیَّ مِنَ الْمَیِّتِ وَ یُخْرِجُ الْمَیِّتَ مِنَ الْحَیِّ و کیست آنکه بیرون آرد زنده از مرده و بیرون مىآرد مرده از زنده وَ مَنْ یُدَبِّرُ الْأَمْرَ و آن کیست که کار میراند و میسازد و میدارد و ساخته مىسپارد فَسَیَقُولُونَ اللَّهُ تا گویند ایشان اللَّه است فَقُلْ أَ فَلا تَتَّقُونَ (۳۱) پس ایشان را گوى بنه پرهیزید از خشم و عذاب او.
فَذلِکُمُ اللَّهُ او که آن میکند اللَّه است رَبُّکُمُ الْحَقُّ خداوند شما براستى و سزا فَما ذا بَعْدَ الْحَقِّ إِلَّا الضَّلالُ پس راستى چیست جز از گمراهى؟
فَأَنَّى تُصْرَفُونَ (۳۲) شما را ازو چون بر مىگردانند؟
کَذلِکَ حَقَّتْ کَلِمَةُ رَبِّکَ آن آنست که درست و راست و بودنى از خدا سخن برفت عَلَى الَّذِینَ فَسَقُوا بحکم بر ایشان که اینجا فاسقاند أَنَّهُمْ لا یُؤْمِنُونَ (۳۳) که ایشان نتوانند گروید.
قُلْ بگوى هَلْ مِنْ شُرَکائِکُمْ از این انبازان شما کس هست؟
مَنْ یَبْدَؤُا الْخَلْقَ که خلق درین جهان آرد و ایشان را جهان سازد؟ ثُمَّ یُعِیدُهُ پس باز جهان دیگر برد قُلِ اللَّهُ هم تو گوى خدایست یَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ یُعِیدُهُ که امروز این جهانیان را جهان سازد و باز فردا ایشان را جهان سازد فَأَنَّى تُؤْفَکُونَ (۳۴) شما را ازو چون مىبرگردانند؟
قُلْ هَلْ مِنْ شُرَکائِکُمْ بگوى هست از این انبازان شما مَنْ یَهْدِی إِلَى الْحَقِّ کسى که راه نماید براستى؟ قُلِ اللَّهُ یَهْدِی لِلْحَقِّ گوى خداى آنست که راه نماید براستى أَ فَمَنْ یَهْدِی إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ یُتَّبَعَ پس آن کس که راه نماید براستى سزاتر است که بر طاعت او روند؟ أَمَّنْ لا یَهِدِّی إِلَّا أَنْ یُهْدى یا آن کس که راه ننماید مگر که او را راه نمایند؟ فَما لَکُمْ کَیْفَ تَحْکُمُونَ (۳۵) پس چه رسید شما را و چه حکم است که مىکنید.
وَ ما یَتَّبِعُ أَکْثَرُهُمْ إِلَّا ظَنًّا و بیشتر ایشان نمیروند مگر بر پى پنداشت إِنَّ الظَّنَّ لا یُغْنِی مِنَ الْحَقِّ شَیْئاً و پنداشت بجاى حق هیچ بکار نیاید إِنَّ اللَّهَ عَلِیمٌ بِما یَفْعَلُونَ (۳۶) اللَّه تعالى داناست بآنچه ایشان مىکنند.
وَ ما کانَ هذَا الْقُرْآنُ أَنْ یُفْتَرى مِنْ دُونِ اللَّهِ این قرآن نامهاى نهاده از سخن کسى جز از خداى نیست وَ لکِنْ تَصْدِیقَ الَّذِی بَیْنَ یَدَیْهِ لکن سخنى است گواه آن کتاب را که پیش فا آمد وَ تَفْصِیلَ الْکِتابِ و پیدا کردن و روشن کردن و گشاده نمودن است لا رَیْبَ فِیهِ مِنْ رَبِّ الْعالَمِینَ (۳۷) شک نیست در آن که از خداوند جهانیان است.
أَمْ یَقُولُونَ افْتَراهُ میگوید که این مرد نهاد آن را از خود؟ قُلْ فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِثْلِهِ گوى یک سورت آرید مانند این وَ ادْعُوا مَنِ اسْتَطَعْتُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ (۳۸) و انگه اگر راست مىگویید و توانید هر کرا خواهید پس آن خداى مىخوانید.
بَلْ کَذَّبُوا بِما لَمْ یُحِیطُوا بِعِلْمِهِ بلکه دروغ شمردند چیزى را که آن در نیافتند و بعلم خویش بدان نرسیدند وَ لَمَّا یَأْتِهِمْ تَأْوِیلُهُ و بایشان نیامد و در فهم ایشان نگنجید حقیقت آن کَذلِکَ کَذَّبَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ هم چنان که اعداى انبیاء که پیش از قریش بودند دروغ شمردند فَانْظُرْ کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ الظَّالِمِینَ (۳۹) در نگر که سرانجام ستمکاران چون بود.
وَ مِنْهُمْ مَنْ یُؤْمِنُ بِهِ از ایشان کس هست که باین نامه گرویده است وَ مِنْهُمْ مَنْ لا یُؤْمِنُ بِهِ و هست از ایشان کس که باز نگرویده است وَ رَبُّکَ أَعْلَمُ بِالْمُفْسِدِینَ (۴۰) و خداوند تو داناتر داناى است بمفسدان و تباه کاران.
وَ إِنْ کَذَّبُوکَ و اگر ترا دروغ زن خوانند فَقُلْ لِی عَمَلِی وَ لَکُمْ عَمَلُکُمْ گوى کرد من مرا است و کرد شما شما را أَنْتُمْ بَرِیئُونَ مِمَّا أَعْمَلُ شما از آنچه من میکنم بیزار وَ أَنَا بَرِیءٌ مِمَّا تَعْمَلُونَ (۴۱) و من از آنچه شما میکنید بیزار.
هُنالِکَ آنجا تَبْلُوا کُلُّ نَفْسٍ ما أَسْلَفَتْ برگیرد هر تنى کرد خویش و پاداش آنچه پیش فرا فرستاد وَ رُدُّوا إِلَى اللَّهِ و باز برند ایشان را از تعلّل و تعلّق با حقیقت حکم اللَّه که در آن کرد.
مَوْلاهُمُ الْحَقِّ خداوند ایشان مدبّر و متولّى کار ایشان خدا است براستى و سزا وَ ضَلَّ عَنْهُمْ ما کانُوا یَفْتَرُونَ (۳۰) و هر چه جز از او که مىپنداشتند و مىفرا ساختند و مىپرستیدند همه گم گشت.
قُلْ بگو مَنْ یَرْزُقُکُمْ آن کیست که روزى میدهد شما را مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ از آسمان و زمین أَمَّنْ یَمْلِکُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ یا آن کیست که شنوایى در گوشها و بینایى در چشمها آفریند و آن تواند وَ مَنْ یُخْرِجُ الْحَیَّ مِنَ الْمَیِّتِ وَ یُخْرِجُ الْمَیِّتَ مِنَ الْحَیِّ و کیست آنکه بیرون آرد زنده از مرده و بیرون مىآرد مرده از زنده وَ مَنْ یُدَبِّرُ الْأَمْرَ و آن کیست که کار میراند و میسازد و میدارد و ساخته مىسپارد فَسَیَقُولُونَ اللَّهُ تا گویند ایشان اللَّه است فَقُلْ أَ فَلا تَتَّقُونَ (۳۱) پس ایشان را گوى بنه پرهیزید از خشم و عذاب او.
فَذلِکُمُ اللَّهُ او که آن میکند اللَّه است رَبُّکُمُ الْحَقُّ خداوند شما براستى و سزا فَما ذا بَعْدَ الْحَقِّ إِلَّا الضَّلالُ پس راستى چیست جز از گمراهى؟
فَأَنَّى تُصْرَفُونَ (۳۲) شما را ازو چون بر مىگردانند؟
کَذلِکَ حَقَّتْ کَلِمَةُ رَبِّکَ آن آنست که درست و راست و بودنى از خدا سخن برفت عَلَى الَّذِینَ فَسَقُوا بحکم بر ایشان که اینجا فاسقاند أَنَّهُمْ لا یُؤْمِنُونَ (۳۳) که ایشان نتوانند گروید.
قُلْ بگوى هَلْ مِنْ شُرَکائِکُمْ از این انبازان شما کس هست؟
مَنْ یَبْدَؤُا الْخَلْقَ که خلق درین جهان آرد و ایشان را جهان سازد؟ ثُمَّ یُعِیدُهُ پس باز جهان دیگر برد قُلِ اللَّهُ هم تو گوى خدایست یَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ یُعِیدُهُ که امروز این جهانیان را جهان سازد و باز فردا ایشان را جهان سازد فَأَنَّى تُؤْفَکُونَ (۳۴) شما را ازو چون مىبرگردانند؟
قُلْ هَلْ مِنْ شُرَکائِکُمْ بگوى هست از این انبازان شما مَنْ یَهْدِی إِلَى الْحَقِّ کسى که راه نماید براستى؟ قُلِ اللَّهُ یَهْدِی لِلْحَقِّ گوى خداى آنست که راه نماید براستى أَ فَمَنْ یَهْدِی إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ یُتَّبَعَ پس آن کس که راه نماید براستى سزاتر است که بر طاعت او روند؟ أَمَّنْ لا یَهِدِّی إِلَّا أَنْ یُهْدى یا آن کس که راه ننماید مگر که او را راه نمایند؟ فَما لَکُمْ کَیْفَ تَحْکُمُونَ (۳۵) پس چه رسید شما را و چه حکم است که مىکنید.
وَ ما یَتَّبِعُ أَکْثَرُهُمْ إِلَّا ظَنًّا و بیشتر ایشان نمیروند مگر بر پى پنداشت إِنَّ الظَّنَّ لا یُغْنِی مِنَ الْحَقِّ شَیْئاً و پنداشت بجاى حق هیچ بکار نیاید إِنَّ اللَّهَ عَلِیمٌ بِما یَفْعَلُونَ (۳۶) اللَّه تعالى داناست بآنچه ایشان مىکنند.
وَ ما کانَ هذَا الْقُرْآنُ أَنْ یُفْتَرى مِنْ دُونِ اللَّهِ این قرآن نامهاى نهاده از سخن کسى جز از خداى نیست وَ لکِنْ تَصْدِیقَ الَّذِی بَیْنَ یَدَیْهِ لکن سخنى است گواه آن کتاب را که پیش فا آمد وَ تَفْصِیلَ الْکِتابِ و پیدا کردن و روشن کردن و گشاده نمودن است لا رَیْبَ فِیهِ مِنْ رَبِّ الْعالَمِینَ (۳۷) شک نیست در آن که از خداوند جهانیان است.
أَمْ یَقُولُونَ افْتَراهُ میگوید که این مرد نهاد آن را از خود؟ قُلْ فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِثْلِهِ گوى یک سورت آرید مانند این وَ ادْعُوا مَنِ اسْتَطَعْتُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ (۳۸) و انگه اگر راست مىگویید و توانید هر کرا خواهید پس آن خداى مىخوانید.
بَلْ کَذَّبُوا بِما لَمْ یُحِیطُوا بِعِلْمِهِ بلکه دروغ شمردند چیزى را که آن در نیافتند و بعلم خویش بدان نرسیدند وَ لَمَّا یَأْتِهِمْ تَأْوِیلُهُ و بایشان نیامد و در فهم ایشان نگنجید حقیقت آن کَذلِکَ کَذَّبَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ هم چنان که اعداى انبیاء که پیش از قریش بودند دروغ شمردند فَانْظُرْ کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ الظَّالِمِینَ (۳۹) در نگر که سرانجام ستمکاران چون بود.
وَ مِنْهُمْ مَنْ یُؤْمِنُ بِهِ از ایشان کس هست که باین نامه گرویده است وَ مِنْهُمْ مَنْ لا یُؤْمِنُ بِهِ و هست از ایشان کس که باز نگرویده است وَ رَبُّکَ أَعْلَمُ بِالْمُفْسِدِینَ (۴۰) و خداوند تو داناتر داناى است بمفسدان و تباه کاران.
وَ إِنْ کَذَّبُوکَ و اگر ترا دروغ زن خوانند فَقُلْ لِی عَمَلِی وَ لَکُمْ عَمَلُکُمْ گوى کرد من مرا است و کرد شما شما را أَنْتُمْ بَرِیئُونَ مِمَّا أَعْمَلُ شما از آنچه من میکنم بیزار وَ أَنَا بَرِیءٌ مِمَّا تَعْمَلُونَ (۴۱) و من از آنچه شما میکنید بیزار.
رشیدالدین میبدی : ۹۵- سورة التین- مکیة
النوبة الاولى
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ بنام خداوند فراخ بخشایش مهربان.
وَ طُورِ سِینِینَ (۲) و بکوه نیکو.
وَ التِّینِ وَ الزَّیْتُونِ (۱) بانجیر و بزیتون.
وَ هذَا الْبَلَدِ الْأَمِینِ (۳) و باین شهر بىبیم.
لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ که بیافریدیم مردم را فِی أَحْسَنِ تَقْوِیمٍ (۴) در نیکوتر نگاشتى.
ثُمَّ رَدَدْناهُ أَسْفَلَ سافِلِینَ (۵) آن گه او را فروتر همه فروتران کردیم.
إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ مگر ایشان که بگرویدند و کردار هاى نیک کردند فَلَهُمْ أَجْرٌ غَیْرُ مَمْنُونٍ (۶) ایشان راست مزدى ناکاست.
فَما یُکَذِّبُکَ بَعْدُ بِالدِّینِ (۷) آن کیست که ترا دروغزن گیرد در خبر رستاخیز ؟
أَ لَیْسَ اللَّهُ بِأَحْکَمِ الْحاکِمِینَ (۸) اللَّه نیست راست حکمتر همه حاکمان؟
وَ طُورِ سِینِینَ (۲) و بکوه نیکو.
وَ التِّینِ وَ الزَّیْتُونِ (۱) بانجیر و بزیتون.
وَ هذَا الْبَلَدِ الْأَمِینِ (۳) و باین شهر بىبیم.
لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ که بیافریدیم مردم را فِی أَحْسَنِ تَقْوِیمٍ (۴) در نیکوتر نگاشتى.
ثُمَّ رَدَدْناهُ أَسْفَلَ سافِلِینَ (۵) آن گه او را فروتر همه فروتران کردیم.
إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ مگر ایشان که بگرویدند و کردار هاى نیک کردند فَلَهُمْ أَجْرٌ غَیْرُ مَمْنُونٍ (۶) ایشان راست مزدى ناکاست.
فَما یُکَذِّبُکَ بَعْدُ بِالدِّینِ (۷) آن کیست که ترا دروغزن گیرد در خبر رستاخیز ؟
أَ لَیْسَ اللَّهُ بِأَحْکَمِ الْحاکِمِینَ (۸) اللَّه نیست راست حکمتر همه حاکمان؟
ابوالفرج رونی : قصاید
شمارهٔ ۴۵ - در مدح خواجه منصور سعید احمد
آمد از حوت برنهاده ثقل
پیشوای ستارگان به حمل
پر لطایف نموده عرض هوا
در طرایف گرفته طول جبل
کرده بر آب و باد و خاک طباع
آتش او هزار گونه عمل
روز و شب را به مسطر انصاف
استوا داده چون خط جدول
زود بینی کنون ز اشهب روز
ادهم ناب شب شده ارجل
نافه های تبت گشاده صبا
روضه های بهشت زاده طلل
باقلی ها شکوفه آورده
راست چون چشم اعور و احول
لاله و گل کفیده روی به روی
چون سماکین رامح و اعزل
راغها را کمال نعمت حق
بسته در سبزه دامن منهل
باغها را جمال حضرت شاه
کرده پر گوهر آستین امل
صاحب کافی آسمان علوم
خواجه منصور آفتاب دول
آنکه بی حکم او عطیت عفو
عالمی بود ضایع و مهمل
از وقارش به صد هزاران رنج
نکشد کوه قاف یک خردل
ذات عقل است عرض او به حساب
گر مفصل کنیش یا مجمل
مسند سامی رسالت را
آیتی شد کفایتش منزل
نزد ملک در سیاست گام
تا نیابد زرای او مدخل
پر کند نعمتش دهان نیاز
بگسلد هیبتش میان اجل
کلک وهمش گشاده راز قضا
لوح فهمش گرفته علم ازل
ای سپرده به خاصیت مه و سال
قدم همت تو فرق زحل
وسعت هستی کف تو کند
مشکل نیستی به عالم حل
هم ترا دارد از تو چرخ مثال
هم ترا دارد از تو دهر بدل
هر کرا تاختن دهد جودت
بدر گیرد به جای بدره بغل
آن زمین است ساحت در تو
که نیارد بر او سپهر خلل
وان زبانه است برق کینه تو
که ازو عاجز است آب حیل
تا برآید ز شاخ غیب همی
گل صنع خدای عزوجل
هوش تو سوی رطل باد و قدح
گوش تو سوی مدح باد و غزل
نیک خواهت چشیده عز امید
بدسگالت کشیده رنج وحل
پیشوای ستارگان به حمل
پر لطایف نموده عرض هوا
در طرایف گرفته طول جبل
کرده بر آب و باد و خاک طباع
آتش او هزار گونه عمل
روز و شب را به مسطر انصاف
استوا داده چون خط جدول
زود بینی کنون ز اشهب روز
ادهم ناب شب شده ارجل
نافه های تبت گشاده صبا
روضه های بهشت زاده طلل
باقلی ها شکوفه آورده
راست چون چشم اعور و احول
لاله و گل کفیده روی به روی
چون سماکین رامح و اعزل
راغها را کمال نعمت حق
بسته در سبزه دامن منهل
باغها را جمال حضرت شاه
کرده پر گوهر آستین امل
صاحب کافی آسمان علوم
خواجه منصور آفتاب دول
آنکه بی حکم او عطیت عفو
عالمی بود ضایع و مهمل
از وقارش به صد هزاران رنج
نکشد کوه قاف یک خردل
ذات عقل است عرض او به حساب
گر مفصل کنیش یا مجمل
مسند سامی رسالت را
آیتی شد کفایتش منزل
نزد ملک در سیاست گام
تا نیابد زرای او مدخل
پر کند نعمتش دهان نیاز
بگسلد هیبتش میان اجل
کلک وهمش گشاده راز قضا
لوح فهمش گرفته علم ازل
ای سپرده به خاصیت مه و سال
قدم همت تو فرق زحل
وسعت هستی کف تو کند
مشکل نیستی به عالم حل
هم ترا دارد از تو چرخ مثال
هم ترا دارد از تو دهر بدل
هر کرا تاختن دهد جودت
بدر گیرد به جای بدره بغل
آن زمین است ساحت در تو
که نیارد بر او سپهر خلل
وان زبانه است برق کینه تو
که ازو عاجز است آب حیل
تا برآید ز شاخ غیب همی
گل صنع خدای عزوجل
هوش تو سوی رطل باد و قدح
گوش تو سوی مدح باد و غزل
نیک خواهت چشیده عز امید
بدسگالت کشیده رنج وحل
ملا احمد نراقی : باب چهارم
تدبر در خلقت استخوان ها و رگهای بدن
و اگر تو را دیده بصیرت بینا باشد، تفکر کن در اندکی ازعجایب و حکمتهائی که در بعضی از این اعضاست، نظر کن در استخوان ها، که چگونه آنها را از نطفه روان در میان آب و خون صلب، محکم خلق کرده، و آنها را ستون بدن قرار داده، به مقدار مختلف و شکل متفاوت، بزرگ و کوچک، بلند و کوتاه، راست و کج، پهن و باریک، و مجوف و مصمت، به نحوی که مقتضای حکمت و مصلحت بود.
و نظر به آنکه انسان، محتاج به حرکت تمام بدن، و زمانی محتاج به حرکت بعض اعضا بود، او را از یک استخوان خلق نکرد، بلکه استخوان های بسیار از برای او قرار داد، و میان آنها مفاصل مقرر کرد تا هر نوع حرکتی که خواهد از برای او میسر باشد، و هر استخوانی که در حرکت به آن محتاج نبود آن را مصمت آفرید، و آنچه در حرکت به آن محتاج بوده مجوف، خلق کرد تا سبک بوده و به سهولت حرکت نماید و هر کدام که احتیاج به استحکام آن بیشتر، تجویف آن را کمتر، و هر یکی که سبکی آن مطلوبتر تجویف آن را بیشتر قرار داد و غذای هر استخوانی را که مخ بوده باشد، در جوف آن معین کرد تا استخوان به جهت حرکت خشک نشود، و از هم پاشیده نگردد و مفاصل استخوان ها را به یکدیگر به اوتار وصل نموده، و در بعضی از آنها زیادتی خلق کرد، و در بعضی دیگر گودی به هیئت آن زیادتی، تا داخل شده به یکدیگر منطبق گردند، و چون استخوان صلب و گوشت رخو بود، و اتصال آنها به یکدیگر متعذر، میان گوشت و استخوان جسمی دیگر آفرید از استخوان نرم تر و از گوشت صلب تر که آن را غضروف نامند تا گوشت متصل به آن و آن ملصق به استخوان گردد.
تأمل کن در رگها، و عجایب حکمتهائی که در آنهاست و بدان که آنها بر دو نوعند: یکی رگهای متحرک و دیگری ساکنه که اولی را «شرائین» و دومی را اورده می نامند.
اما شرائین: رگهای زننده متحرکه هستند، که از دل روئیده و به سایر اعضاء منتشر گشته اند، و شغل آنها آن است که روح حیوانی را از دل که سرچشمه حیات و منبع روح حیوانی و حرارت غریزی است، به سایر اعضاء و جوارح برسانند، و دل را از بخارات دخانیه، که از معده متصاعد می شود، محافظت نموده و نسیم صافی را از خارج به آنجا برسانند، و دل را از بخارات جذب کنند و آنها را دو حرکت است: یکی انقباضی که واسطه آن بخارات را از اطراف دل می افشاند و دیگری انبساطی، که از آن، نسیم را به سوی دل جذب می کند و چون که این رگها باید همیشه متحرک باشند خداوند حکیم جل شانه آنها را دو پوسته آفرید تا محکم بوده و به جهت حرکت، شکافته نگردند، و روح رقیق از خلل و فرج آنها بیرون نرود و پوست داخل را چون ملاقی حرارت غریزیه و مورد حرکت روح بود غلیظتر و محکم تر گردانند تا حرارت از آن بیرون نرود و قوه حرکت آن را نشکافد و چون غذای شش از دل باید برسد یکی از این رگها که آن را «شریان وریدی» نامند به آن عمل مأمور، و یک سر آن در دل و سری دیگر در شش فرو رفته و در آنجا فروع و شعب از برای آن حاصل تا غذا را از او برداشته به جمیع اعضای شش رساند، و چون شش نرم و پوست آن نازک بود این رگ را یک پوسته آفرید تا از صلابت و حرکت آن، شش متأذی نشود.
و اما اورده: رگهای ساکنه هستند که شغل آنها رساندن غذاست از معده به جگر و از آنجا به سایر اعضاء، و چون آنها ساکن هستند و صدمه بر آنها وارد نمی شود یک پوسته خلق شده اند، مگر یکی از آنها که آن را «ورید شریانی» گویند که از جگر منفصل شده و نفوذ در دل نموده و غذائی که باید به شش برسد از جگر به دل می آورد و دل آن را به شریان وریدی می سپارد که حمل و نقل به شش کند به این جهت آن را دو پوسته آفریده تا از صدمه حرکت دل معیوب نگردد و زهی حکمت بالغه پروردگار آفریننده را ببین که چگونه حکمت را بکار برده و رگی را که حامل غذای شش است تا در قلب نافذ است آن را دو پوسته آفریده که از صدمه حرکت، شق نگردد، و چون از او تجاوز نمود به جانب شش که طاقت نفوذ صلب را ندارد آن را یک پوسته گردانید «فسبحانه سبحانه ما اجل شأنه و اعظم برهانه».
و ساعتی تأمل کن در سر و عجایب خلقت آن و ببین که آن را از استخوان های مختلف الشکل مرکب نموده مانند کره که باطن آن را مجمع حواس کرده و کاسه سر را از شش استخوان آفریده، دو استخوان از آنها بجای سقف و چهار تای دیگر به منزله دیوار است و همه آنها را به یکدیگر وصل کرد و در محل وصل آنها که «شئون» نامند درزهای بسیار قرار داد تا بخاراتی که در دماغ بهم می رسد از آنها بیرون رود و در باطن سر مکث نکند تا موجب حصول امراض گردد.
و چهار استخوان دیوار را چون صدمات بیشتر بر آنها وارد می شود صلب تر از استخوان های سقف آفریده و از این چهار تا یکی را که در پشت سر واقع است محکمتر و از دیگران کرد، زیرا که چون از پیش نظر غایب است، دیده را محافظت آن ممکن نیست پس باید استحکام آن بیشتر باشد تا از آفات محفوظ باشد و در آنجا دماغ را خلق کرد چرب و نرم، تا رگهائی که از آن می روید نرم باشد و نشکند و صور محسوسات در آنجا نقش شود، و مزاج آن را تر و سرد گردانید تا به سبب حرارتی که از حرکات فکریه حاصل می شود نسوزد و دو پرده بر روی آن کشید: یکی نرم و نازک، که ملاصق دماغ است و دیگری صلب و غلیظ که به کاسه سر متصل است و در آن سوراخهای بسیار است که فضلات دماغیه از آنها بیرون می ریزد و از برای آن شعبه های بسیار باریک است از درزهای کاسه سر بالا رفته و به آنها پرده و کاسه به یکدیگر ملصق شده اند.
و اصل دماغ را منقسم به دو قسم نمود: یکی نرم تر از دیگری و در میان آنها پرده نازکی آفرید که نرم از صلب متأذی نگردد و در تحت دماغ ما بین پرده غلیظ و استخوان، صفحه فرش گردانید مشبک، که متکون است از شرائینی که از دل و جگر به سمت دماغ صعود کرده اند و در آن صفحه خون و روحی که به جهت غذاهای دماغ از دل و جگر بالا می آیند نضج می یابد و برودتی هم می رساند و مناسب مزاج دماغ می گردد و به تدریج غذای آن می شود و اگر چنین نبودی خون جگر و روح دل به جهت کثرت حرارتی که دارند صلاحیت غذای دماغ را نداشتندی و چون منشأ حس و حرکت و مبدأ آن دماغ است و سایر اعضاء را به خودی خود حسی نیست پس خدای تعالی از ماده دماغ رگهای بسیار آفرید و از آن رویانید و به سایر اعضاء متصل کرد تا به واسطه آنها اثر حس و حرکت از دماغ به سایر اعضاء برسد و اگر همه این رگهای از اصل دماغ جدا گشتی سر سنگین شدی بلکه از اندازه بزرگتر شدی از این جهت از ماده دماغ رگی سفید که آن را «نخاع» گویند شبیه دماغ آفرید و آن را از سوراخی که در زیر کاسه سر خلق کرد بیرون کرده و داخل استخوان گردن نموده تا صلب کشید و بسیاری از رگها که به آنها احتیاج بود از آنها جدا کرده و به سایر اعضاء فرستاد، پس دماغ به منزله چشمه، و نخاع بجای نهر بزرگی است که از آن جاری و سایر رگها چون نهرهای کوچک است.
و نظر به آنکه انسان، محتاج به حرکت تمام بدن، و زمانی محتاج به حرکت بعض اعضا بود، او را از یک استخوان خلق نکرد، بلکه استخوان های بسیار از برای او قرار داد، و میان آنها مفاصل مقرر کرد تا هر نوع حرکتی که خواهد از برای او میسر باشد، و هر استخوانی که در حرکت به آن محتاج نبود آن را مصمت آفرید، و آنچه در حرکت به آن محتاج بوده مجوف، خلق کرد تا سبک بوده و به سهولت حرکت نماید و هر کدام که احتیاج به استحکام آن بیشتر، تجویف آن را کمتر، و هر یکی که سبکی آن مطلوبتر تجویف آن را بیشتر قرار داد و غذای هر استخوانی را که مخ بوده باشد، در جوف آن معین کرد تا استخوان به جهت حرکت خشک نشود، و از هم پاشیده نگردد و مفاصل استخوان ها را به یکدیگر به اوتار وصل نموده، و در بعضی از آنها زیادتی خلق کرد، و در بعضی دیگر گودی به هیئت آن زیادتی، تا داخل شده به یکدیگر منطبق گردند، و چون استخوان صلب و گوشت رخو بود، و اتصال آنها به یکدیگر متعذر، میان گوشت و استخوان جسمی دیگر آفرید از استخوان نرم تر و از گوشت صلب تر که آن را غضروف نامند تا گوشت متصل به آن و آن ملصق به استخوان گردد.
تأمل کن در رگها، و عجایب حکمتهائی که در آنهاست و بدان که آنها بر دو نوعند: یکی رگهای متحرک و دیگری ساکنه که اولی را «شرائین» و دومی را اورده می نامند.
اما شرائین: رگهای زننده متحرکه هستند، که از دل روئیده و به سایر اعضاء منتشر گشته اند، و شغل آنها آن است که روح حیوانی را از دل که سرچشمه حیات و منبع روح حیوانی و حرارت غریزی است، به سایر اعضاء و جوارح برسانند، و دل را از بخارات دخانیه، که از معده متصاعد می شود، محافظت نموده و نسیم صافی را از خارج به آنجا برسانند، و دل را از بخارات جذب کنند و آنها را دو حرکت است: یکی انقباضی که واسطه آن بخارات را از اطراف دل می افشاند و دیگری انبساطی، که از آن، نسیم را به سوی دل جذب می کند و چون که این رگها باید همیشه متحرک باشند خداوند حکیم جل شانه آنها را دو پوسته آفرید تا محکم بوده و به جهت حرکت، شکافته نگردند، و روح رقیق از خلل و فرج آنها بیرون نرود و پوست داخل را چون ملاقی حرارت غریزیه و مورد حرکت روح بود غلیظتر و محکم تر گردانند تا حرارت از آن بیرون نرود و قوه حرکت آن را نشکافد و چون غذای شش از دل باید برسد یکی از این رگها که آن را «شریان وریدی» نامند به آن عمل مأمور، و یک سر آن در دل و سری دیگر در شش فرو رفته و در آنجا فروع و شعب از برای آن حاصل تا غذا را از او برداشته به جمیع اعضای شش رساند، و چون شش نرم و پوست آن نازک بود این رگ را یک پوسته آفرید تا از صلابت و حرکت آن، شش متأذی نشود.
و اما اورده: رگهای ساکنه هستند که شغل آنها رساندن غذاست از معده به جگر و از آنجا به سایر اعضاء، و چون آنها ساکن هستند و صدمه بر آنها وارد نمی شود یک پوسته خلق شده اند، مگر یکی از آنها که آن را «ورید شریانی» گویند که از جگر منفصل شده و نفوذ در دل نموده و غذائی که باید به شش برسد از جگر به دل می آورد و دل آن را به شریان وریدی می سپارد که حمل و نقل به شش کند به این جهت آن را دو پوسته آفریده تا از صدمه حرکت دل معیوب نگردد و زهی حکمت بالغه پروردگار آفریننده را ببین که چگونه حکمت را بکار برده و رگی را که حامل غذای شش است تا در قلب نافذ است آن را دو پوسته آفریده که از صدمه حرکت، شق نگردد، و چون از او تجاوز نمود به جانب شش که طاقت نفوذ صلب را ندارد آن را یک پوسته گردانید «فسبحانه سبحانه ما اجل شأنه و اعظم برهانه».
و ساعتی تأمل کن در سر و عجایب خلقت آن و ببین که آن را از استخوان های مختلف الشکل مرکب نموده مانند کره که باطن آن را مجمع حواس کرده و کاسه سر را از شش استخوان آفریده، دو استخوان از آنها بجای سقف و چهار تای دیگر به منزله دیوار است و همه آنها را به یکدیگر وصل کرد و در محل وصل آنها که «شئون» نامند درزهای بسیار قرار داد تا بخاراتی که در دماغ بهم می رسد از آنها بیرون رود و در باطن سر مکث نکند تا موجب حصول امراض گردد.
و چهار استخوان دیوار را چون صدمات بیشتر بر آنها وارد می شود صلب تر از استخوان های سقف آفریده و از این چهار تا یکی را که در پشت سر واقع است محکمتر و از دیگران کرد، زیرا که چون از پیش نظر غایب است، دیده را محافظت آن ممکن نیست پس باید استحکام آن بیشتر باشد تا از آفات محفوظ باشد و در آنجا دماغ را خلق کرد چرب و نرم، تا رگهائی که از آن می روید نرم باشد و نشکند و صور محسوسات در آنجا نقش شود، و مزاج آن را تر و سرد گردانید تا به سبب حرارتی که از حرکات فکریه حاصل می شود نسوزد و دو پرده بر روی آن کشید: یکی نرم و نازک، که ملاصق دماغ است و دیگری صلب و غلیظ که به کاسه سر متصل است و در آن سوراخهای بسیار است که فضلات دماغیه از آنها بیرون می ریزد و از برای آن شعبه های بسیار باریک است از درزهای کاسه سر بالا رفته و به آنها پرده و کاسه به یکدیگر ملصق شده اند.
و اصل دماغ را منقسم به دو قسم نمود: یکی نرم تر از دیگری و در میان آنها پرده نازکی آفرید که نرم از صلب متأذی نگردد و در تحت دماغ ما بین پرده غلیظ و استخوان، صفحه فرش گردانید مشبک، که متکون است از شرائینی که از دل و جگر به سمت دماغ صعود کرده اند و در آن صفحه خون و روحی که به جهت غذاهای دماغ از دل و جگر بالا می آیند نضج می یابد و برودتی هم می رساند و مناسب مزاج دماغ می گردد و به تدریج غذای آن می شود و اگر چنین نبودی خون جگر و روح دل به جهت کثرت حرارتی که دارند صلاحیت غذای دماغ را نداشتندی و چون منشأ حس و حرکت و مبدأ آن دماغ است و سایر اعضاء را به خودی خود حسی نیست پس خدای تعالی از ماده دماغ رگهای بسیار آفرید و از آن رویانید و به سایر اعضاء متصل کرد تا به واسطه آنها اثر حس و حرکت از دماغ به سایر اعضاء برسد و اگر همه این رگهای از اصل دماغ جدا گشتی سر سنگین شدی بلکه از اندازه بزرگتر شدی از این جهت از ماده دماغ رگی سفید که آن را «نخاع» گویند شبیه دماغ آفرید و آن را از سوراخی که در زیر کاسه سر خلق کرد بیرون کرده و داخل استخوان گردن نموده تا صلب کشید و بسیاری از رگها که به آنها احتیاج بود از آنها جدا کرده و به سایر اعضاء فرستاد، پس دماغ به منزله چشمه، و نخاع بجای نهر بزرگی است که از آن جاری و سایر رگها چون نهرهای کوچک است.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
در عجایب خلقت گوش
و چون عجایب چشم را دیدی، گوش هوش بدار، و شمه ای از حکمتهای گوش را بشنو، که چگونه خدای تعالی آن را شکافته، و در اندرون قرار داده، که به وسیله آن امتیاز صداهای مختلفه می کند، و آدمی را از ما فی الضمیر دیگران به واسطه آن آگاه می سازد و بر دو سوراخ گوش بلندی چون صدف خلق کرد، که آن را از سرما و گرما و غیر آنها محافظت نماید و در منفذ آن گردشهای بسیاری مقرر کرد، تا اگر حیوانی قصد گوش کند به سهولت داخل نتواند شد، و با وجود این در آنجا چرکی متعفن خلق کرد، که حشرات موذی از آن متنفر گردند و داخل گوش نشوند.
امام سجاد علیهالسلام : با ترجمه حسین انصاریان
دعای 1 ) دعا در توحید و ستایش حقتعالی
وَ كَانَ مِنْ دُعَائِهِ عَلَيْهِ السَّلَامُ إِذَا ابْتَدَأَ بِالدُّعَاءِ بَدَأَ بِالتَّحْمِيدِ لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ الثَّنَاءِ عَلَيْهِ ، فَقَالَ
﴿1﴾ الْحَمْدُ لِلَّهِ الْأَوَّلِ بِلَا أَوَّلٍ كَانَ قَبْلَهُ ، وَ الآْخِرِ بِلَا آخِرٍ يَكُونُ بَعْدَهُ
﴿2﴾ الَّذِي قَصُرَتْ عَنْ رُؤْيَتِهِ أَبْصَارُ النَّاظِرِينَ ، وَ عَجَزَتْ عَنْ نَعْتِهِ أَوْهَامُ الْوَاصِفِينَ .
﴿3﴾ ابْتَدَعَ بِقُدْرَتِهِ الْخَلْقَ ابْتِدَاعاً ، وَ اخْتَرَعَهُمْ عَلَى مَشِيَّتِهِ اخْتِرَاعاً .
﴿4﴾ ثُمَّ سَلَكَ بِهِمْ طَرِيقَ إِرَادَتِهِ ، وَ بَعَثَهُمْ فِي سَبِيلِ مَحَبَّتِهِ ، لَا يَمْلِكُونَ تَأْخِيراً عَمَّا قَدَّمَهُمْ إِلَيْهِ ، وَ لَا يَسْتَطِيعُونَ تَقَدُّماً إِلَى مَا أَخَّرَهُمْ عَنْهُ .
﴿5﴾ وَ جَعَلَ لِكُلِّ رُوحٍ مِنْهُمْ قُوتاً مَعْلُوماً مَقْسُوماً مِنْ رِزْقِهِ ، لَا يَنْقُصُ مَنْ زَادَهُ نَاقِصٌ ، وَ لَا يَزِيدُ مَنْ نَقَصَ مِنْهُمْ زَائِدٌ .
﴿6﴾ ثُمَّ ضَرَبَ لَهُ فِي الْحَيَاةِ أَجَلًا مَوْقُوتاً ، وَ نَصَبَ لَهُ أَمَداً مَحْدُوداً ، يَتَخَطَّأُ إِلَيْهِ بِأَيَّامِ عُمُرِهِ ، وَ يَرْهَقُهُ بِأَعْوَامِ دَهْرِهِ ، حَتَّى إِذَا بَلَغَ أَقْصَى أَثَرِهِ ، وَ اسْتَوْعَبَ حِسَابَ عُمُرِهِ ، قَبَضَهُ إِلَى مَا نَدَبَهُ إِلَيْهِ مِنْ مَوْفُورِ ثَوَابِهِ ، أَوْ مَحْذُورِ عِقَابِهِ ، ﴿لِيَجْزِيَ الَّذِينَ أَسَاوا بِمَا عَمِلوا وَ يَجْزِيَ الَّذِين أَحسَنُوا بِالْحُسْنَي﴾.
﴿7﴾ عَدْلًا مِنْهُ ، تَقَدَّسَتْ أَسْمَاؤُهُ ، وَ تَظاَهَرَتْ آلَاؤُهُ، ﴿لَا يُسْأَلُ عَمَّا يَفْعَلُ وَ هُمْ يُسْأَلُونَ﴾.
﴿8﴾ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي لَوْ حَبَسَ عَنْ عِبَادِهِ مَعْرِفَةَ حَمْدِهِ عَلَى مَا أَبْلَاهُمْ مِنْ مِنَنِهِ الْمُتَتَابِعَةِ ، وَ أَسْبَغَ عَلَيْهِمْ مِنْ نِعَمِهِ الْمُتَظَاهِرَةِ ، لَتَصَرَّفُوا فِي مِنَنِهِ فَلَمْ يَحْمَدُوهُ ، وَ تَوَسَّعُوا فِي رِزْقِهِ فَلَمْ يَشْكُرُوهُ .
﴿9﴾ وَ لَوْ كَانُوا كَذَلِكَ لَخَرَجُوا مِنْ حُدُودِ الْإِنْسَانِيَّةِ إِلَى حَدِّ الْبَهِيمِيَّةِ فَكَانُوا كَمَا وَصَفَ فِي مُحْكَمِ كِتَابِهِ ﴿إِنْ هُمْ إِلَّا كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبيلاً﴾.
﴿10﴾ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ عَلَى مَا عَرَّفَنَا مِنْ نَفْسِهِ ، وَ أَلْهَمَنَا مِنْ شُكْرِهِ ، وَ فَتَحَ لَنَا مِنْ أَبْوَابِ الْعِلْمِ بِرُبُوبِيَّتِهِ ، وَ دَلَّنَا عَلَيْهِ مِنَ الْإِخْلَاصِ لَهُ فِي تَوْحِيدِهِ ، وَ جَنَّبَنَا مِنَ الْإِلْحَادِ وَ الشَّكِّ فِي أَمْرِهِ .
﴿11﴾ حَمْداً نُعَمَّرُ بِهِ فِيمَنْ حَمِدَهُ مِنْ خَلْقِهِ ، وَ نَسْبِقُ بِهِ مَنْ سَبَقَ إِلَى رِضَاهُ وَ عَفْوِهِ .
﴿12﴾ حَمْداً يُضِيءُ لَنَا بِهِ ظُلُمَاتِ الْبَرْزَخِ ، وَ يُسَهِّلُ عَلَيْنَا بِهِ سَبِيلَ الْمَبْعَثِ ، وَ يُشَرِّفُ بِهِ مَنَازِلَنَا عِنْدَ مَوَاقِفِ الْأَشْهَادِ ، ﴿يَوْمَ تُجْزَى كُلُّ نَفْسٍ بِمَا كَسَبَتْ وَ هُمْ لَا يُظْلَمُونَ﴾، ﴿يَوْمَ لَا يُغْنِي مَوْلًى عَنْ مَوْلًى شَيْئاً وَ لَا هُمْ يُنْصَرُونَ﴾.
﴿13﴾ حَمْداً يَرْتَفِعُ مِنَّا إِلَى أَعْلَى عِلِّيِّينَ فِي ﴿كِتَابٍ مَرْقُومٍ يَشْهَدُهُ الْمُقَرَّبُونَ﴾.
﴿14﴾ حَمْداً تَقَرُّ بِهِ عُيُونُنَا إِذَا بَرِقَتِ الْأَبْصَارُ ، وَ تَبْيَضُّ بِهِ وُجُوهُنَا إِذَا اسْوَدَّتِ الْأَبْشَارُ .
﴿15﴾ حَمْداً نُعْتَقُ بِهِ مِنْ أَلِيمِ نَارِ اللَّهِ إِلَى كَرِيمِ جِوَارِ اللَّهِ .
﴿16﴾ حَمْداً نُزَاحِمُ بِهِ مَلَائِكَتَهُ الْمُقَرَّبِينَ ، وَ نُضَامُّ بِهِ أَنْبِيَاءَهُ الْمُرْسَلِينَ فِي دَارِ الْمُقَامَةِ الَّتِي لَا تَزُولُ ، وَ مَحَلِّ كَرَامَتِهِ الَّتِي لَا تَحُولُ .
﴿17﴾ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي اخْتَارَ لَنَا مَحَاسِنَ الْخَلْقِ ، وَ أَجْرَى عَلَيْنَا طَيِّبَاتِ الرِّزْقِ .
﴿18﴾ وَ جَعَلَ لَنَا الْفَضِيلَةَ بِالْمَلَكَةِ عَلَى جَمِيعِ الْخَلْقِ ، فَكُلُّ خَلِيقَتِهِ مُنْقَادَةٌ لَنَا بِقُدْرَتِهِ ، وَ صَائِرَةٌ إِلَى طَاعَتِنَا بِعِزَّتِهِ .
﴿19﴾ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي أَغْلَقَ عَنَّا بَابَ الْحَاجَةِ إِلَّا إِلَيْهِ ، فَكَيْفَ نُطِيقُ حَمْدَهُ أَمْ مَتَى نُؤَدِّي شُكْرَهُ لَا ، مَتَى .
﴿20﴾ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي رَكَّبَ فِينَا آلَاتِ الْبَسْطِ ، وَ جَعَلَ لَنَا أَدَوَاتِ الْقَبْضِ ، وَ مَتَّعَنَا بِأَرْوَاحِ الْحَيَاةِ ، وَ أَثْبَتَ فِينَا جَوَارِحَ الْأَعْمَالِ ، وَ غَذَّانَا بِطَيِّبَاتِ الرِّزْقِ ، وَ أَغْنَانَا بِفَضْلِهِ ، وَ أَقْنَانَا بِمَنِّهِ .
﴿21﴾ ثُمَّ أَمَرَنَا لِيَخْتَبِرَ طَاعَتَنَا ، وَ نَهَانَا لِيَبْتَلِيَ شُكْرَنَا ، فَخَالَفْنَا عَنْ طَرِيقِ أَمْرِهِ ، وَ رَكِبْنَا مُتُونَ زَجْرِهِ ، فَلَمْ يَبْتَدِرْنَا بِعُقُوبَتِهِ ، وَ لَمْ يُعَاجِلْنَا بِنِقْمَتِهِ ، بَلْ تَأَنَّانَا بِرَحْمَتِهِ تَكَرُّماً ، وَ انْتَظَرَ مُرَاجَعَتَنَا بِرَأْفَتِهِ حِلْماً .
﴿22﴾ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي دَلَّنَا عَلَى التَّوْبَةِ الَّتِي لَمْ نُفِدْهَا إِلَّا مِنْ فَضْلِهِ ، فَلَوْ لَمْ نَعْتَدِدْ مِنْ فَضْلِهِ إِلَّا بِهَا لَقَدْ حَسُنَ بَلَاؤُهُ عِنْدَنَا ، وَ جَلَّ إِحْسَانُهُ إِلَيْنَا وَ جَسُمَ فَضْلُهُ عَلَيْنَا
﴿23﴾ فَمَا هَكَذَا كَانَتْ سُنَّتُهُ فِي التَّوْبَةِ لِمَنْ كَانَ قَبْلَنَا ، لَقَدْ وَضَعَ عَنَّا مَا لَا طَاقَةَ لَنَا بِهِ ، وَ لَمْ يُكَلِّفْنَا إِلَّا وُسْعاً ، وَ لَمْ يُجَشِّمْنَا إِلَّا يُسْراً ، وَ لَمْ يَدَعْ لِأَحَدٍ مِنَّا حُجَّةً وَ لَا عُذْراً .
﴿24﴾ فَالْهَالِكُ مِنَّا مَنْ هَلَكَ عَلَيْهِ ، وَ السَّعِيدُ مِنَّا مَنْ رَغِبَ إِلَيْهِ
﴿25﴾ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ بِكُلِّ مَا حَمِدَهُ بِهِ أَدْنَى مَلَائِكَتِهِ إِلَيْهِ وَ أَكْرَمُ خَلِيقَتِهِ عَلَيْهِ وَ أَرْضَى حَامِدِيهِ لَدَيْهِ
﴿26﴾ حَمْداً يَفْضُلُ سَائِرَ الْحَمْدِ كَفَضْلِ رَبِّنَا عَلَى جَمِيعِ خَلْقِهِ .
﴿27﴾ ثُمَّ لَهُ الْحَمْدُ مَكَانَ كُلِّ نِعْمَةٍ لَهُ عَلَيْنَا وَ عَلَى جَمِيعِ عِبَادِهِ الْمَاضِينَ وَ الْبَاقِينَ عَدَدَ مَا أَحَاطَ بِهِ عِلْمُهُ مِنْ جَمِيعِ الْأَشْيَاءِ ، وَ مَكَانَ كُلِّ وَاحِدَةٍ مِنْهَا عَدَدُهَا أَضْعَافاً مُضَاعَفَةً أَبَداً سَرْمَداً إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ .
﴿28﴾ حَمْداً لَا مُنْتَهَى لِحَدِّهِ ، وَ لَا حِسَابَ لِعَدَدِهِ ، وَ لَا مَبْلَغَ لِغَايَتِهِ ، وَ لَا انْقِطَاعَ لِأَمَدِهِ
﴿29﴾ حَمْداً يَكُونُ وُصْلَةً إِلَى طَاعَتِهِ وَ عَفْوِهِ ، وَ سَبَباً إِلَى رِضْوَانِهِ ، وَ ذَرِيعَةً إِلَى مَغْفِرَتِهِ ، وَ طَرِيقاً إِلَى جَنَّتِهِ ، وَ خَفِيراً مِنْ نَقِمَتِهِ ، وَ أَمْناً مِنْ غَضَبِهِ ، وَ ظَهِيراً عَلَى طَاعَتِهِ ، وَ حَاجِزاً عَنْ مَعْصِيَتِهِ ، وَ عَوْناً عَلَى تَأْدِيَةِ حَقِّهِ وَ وَظَائِفِهِ .
﴿30﴾ حَمْداً نَسْعَدُ بِهِ فِي السُّعَدَاءِ مِنْ أَوْلِيَائِهِ ، وَ نَصِيرُ بِهِ فِي نَظْمِ الشُّهَدَاءِ بِسُيُوفِ أَعْدَائِهِ ، إِنَّهُ وَلِيٌّ حَمِيدٌ
﴿1﴾ الْحَمْدُ لِلَّهِ الْأَوَّلِ بِلَا أَوَّلٍ كَانَ قَبْلَهُ ، وَ الآْخِرِ بِلَا آخِرٍ يَكُونُ بَعْدَهُ
﴿2﴾ الَّذِي قَصُرَتْ عَنْ رُؤْيَتِهِ أَبْصَارُ النَّاظِرِينَ ، وَ عَجَزَتْ عَنْ نَعْتِهِ أَوْهَامُ الْوَاصِفِينَ .
﴿3﴾ ابْتَدَعَ بِقُدْرَتِهِ الْخَلْقَ ابْتِدَاعاً ، وَ اخْتَرَعَهُمْ عَلَى مَشِيَّتِهِ اخْتِرَاعاً .
﴿4﴾ ثُمَّ سَلَكَ بِهِمْ طَرِيقَ إِرَادَتِهِ ، وَ بَعَثَهُمْ فِي سَبِيلِ مَحَبَّتِهِ ، لَا يَمْلِكُونَ تَأْخِيراً عَمَّا قَدَّمَهُمْ إِلَيْهِ ، وَ لَا يَسْتَطِيعُونَ تَقَدُّماً إِلَى مَا أَخَّرَهُمْ عَنْهُ .
﴿5﴾ وَ جَعَلَ لِكُلِّ رُوحٍ مِنْهُمْ قُوتاً مَعْلُوماً مَقْسُوماً مِنْ رِزْقِهِ ، لَا يَنْقُصُ مَنْ زَادَهُ نَاقِصٌ ، وَ لَا يَزِيدُ مَنْ نَقَصَ مِنْهُمْ زَائِدٌ .
﴿6﴾ ثُمَّ ضَرَبَ لَهُ فِي الْحَيَاةِ أَجَلًا مَوْقُوتاً ، وَ نَصَبَ لَهُ أَمَداً مَحْدُوداً ، يَتَخَطَّأُ إِلَيْهِ بِأَيَّامِ عُمُرِهِ ، وَ يَرْهَقُهُ بِأَعْوَامِ دَهْرِهِ ، حَتَّى إِذَا بَلَغَ أَقْصَى أَثَرِهِ ، وَ اسْتَوْعَبَ حِسَابَ عُمُرِهِ ، قَبَضَهُ إِلَى مَا نَدَبَهُ إِلَيْهِ مِنْ مَوْفُورِ ثَوَابِهِ ، أَوْ مَحْذُورِ عِقَابِهِ ، ﴿لِيَجْزِيَ الَّذِينَ أَسَاوا بِمَا عَمِلوا وَ يَجْزِيَ الَّذِين أَحسَنُوا بِالْحُسْنَي﴾.
﴿7﴾ عَدْلًا مِنْهُ ، تَقَدَّسَتْ أَسْمَاؤُهُ ، وَ تَظاَهَرَتْ آلَاؤُهُ، ﴿لَا يُسْأَلُ عَمَّا يَفْعَلُ وَ هُمْ يُسْأَلُونَ﴾.
﴿8﴾ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي لَوْ حَبَسَ عَنْ عِبَادِهِ مَعْرِفَةَ حَمْدِهِ عَلَى مَا أَبْلَاهُمْ مِنْ مِنَنِهِ الْمُتَتَابِعَةِ ، وَ أَسْبَغَ عَلَيْهِمْ مِنْ نِعَمِهِ الْمُتَظَاهِرَةِ ، لَتَصَرَّفُوا فِي مِنَنِهِ فَلَمْ يَحْمَدُوهُ ، وَ تَوَسَّعُوا فِي رِزْقِهِ فَلَمْ يَشْكُرُوهُ .
﴿9﴾ وَ لَوْ كَانُوا كَذَلِكَ لَخَرَجُوا مِنْ حُدُودِ الْإِنْسَانِيَّةِ إِلَى حَدِّ الْبَهِيمِيَّةِ فَكَانُوا كَمَا وَصَفَ فِي مُحْكَمِ كِتَابِهِ ﴿إِنْ هُمْ إِلَّا كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبيلاً﴾.
﴿10﴾ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ عَلَى مَا عَرَّفَنَا مِنْ نَفْسِهِ ، وَ أَلْهَمَنَا مِنْ شُكْرِهِ ، وَ فَتَحَ لَنَا مِنْ أَبْوَابِ الْعِلْمِ بِرُبُوبِيَّتِهِ ، وَ دَلَّنَا عَلَيْهِ مِنَ الْإِخْلَاصِ لَهُ فِي تَوْحِيدِهِ ، وَ جَنَّبَنَا مِنَ الْإِلْحَادِ وَ الشَّكِّ فِي أَمْرِهِ .
﴿11﴾ حَمْداً نُعَمَّرُ بِهِ فِيمَنْ حَمِدَهُ مِنْ خَلْقِهِ ، وَ نَسْبِقُ بِهِ مَنْ سَبَقَ إِلَى رِضَاهُ وَ عَفْوِهِ .
﴿12﴾ حَمْداً يُضِيءُ لَنَا بِهِ ظُلُمَاتِ الْبَرْزَخِ ، وَ يُسَهِّلُ عَلَيْنَا بِهِ سَبِيلَ الْمَبْعَثِ ، وَ يُشَرِّفُ بِهِ مَنَازِلَنَا عِنْدَ مَوَاقِفِ الْأَشْهَادِ ، ﴿يَوْمَ تُجْزَى كُلُّ نَفْسٍ بِمَا كَسَبَتْ وَ هُمْ لَا يُظْلَمُونَ﴾، ﴿يَوْمَ لَا يُغْنِي مَوْلًى عَنْ مَوْلًى شَيْئاً وَ لَا هُمْ يُنْصَرُونَ﴾.
﴿13﴾ حَمْداً يَرْتَفِعُ مِنَّا إِلَى أَعْلَى عِلِّيِّينَ فِي ﴿كِتَابٍ مَرْقُومٍ يَشْهَدُهُ الْمُقَرَّبُونَ﴾.
﴿14﴾ حَمْداً تَقَرُّ بِهِ عُيُونُنَا إِذَا بَرِقَتِ الْأَبْصَارُ ، وَ تَبْيَضُّ بِهِ وُجُوهُنَا إِذَا اسْوَدَّتِ الْأَبْشَارُ .
﴿15﴾ حَمْداً نُعْتَقُ بِهِ مِنْ أَلِيمِ نَارِ اللَّهِ إِلَى كَرِيمِ جِوَارِ اللَّهِ .
﴿16﴾ حَمْداً نُزَاحِمُ بِهِ مَلَائِكَتَهُ الْمُقَرَّبِينَ ، وَ نُضَامُّ بِهِ أَنْبِيَاءَهُ الْمُرْسَلِينَ فِي دَارِ الْمُقَامَةِ الَّتِي لَا تَزُولُ ، وَ مَحَلِّ كَرَامَتِهِ الَّتِي لَا تَحُولُ .
﴿17﴾ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي اخْتَارَ لَنَا مَحَاسِنَ الْخَلْقِ ، وَ أَجْرَى عَلَيْنَا طَيِّبَاتِ الرِّزْقِ .
﴿18﴾ وَ جَعَلَ لَنَا الْفَضِيلَةَ بِالْمَلَكَةِ عَلَى جَمِيعِ الْخَلْقِ ، فَكُلُّ خَلِيقَتِهِ مُنْقَادَةٌ لَنَا بِقُدْرَتِهِ ، وَ صَائِرَةٌ إِلَى طَاعَتِنَا بِعِزَّتِهِ .
﴿19﴾ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي أَغْلَقَ عَنَّا بَابَ الْحَاجَةِ إِلَّا إِلَيْهِ ، فَكَيْفَ نُطِيقُ حَمْدَهُ أَمْ مَتَى نُؤَدِّي شُكْرَهُ لَا ، مَتَى .
﴿20﴾ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي رَكَّبَ فِينَا آلَاتِ الْبَسْطِ ، وَ جَعَلَ لَنَا أَدَوَاتِ الْقَبْضِ ، وَ مَتَّعَنَا بِأَرْوَاحِ الْحَيَاةِ ، وَ أَثْبَتَ فِينَا جَوَارِحَ الْأَعْمَالِ ، وَ غَذَّانَا بِطَيِّبَاتِ الرِّزْقِ ، وَ أَغْنَانَا بِفَضْلِهِ ، وَ أَقْنَانَا بِمَنِّهِ .
﴿21﴾ ثُمَّ أَمَرَنَا لِيَخْتَبِرَ طَاعَتَنَا ، وَ نَهَانَا لِيَبْتَلِيَ شُكْرَنَا ، فَخَالَفْنَا عَنْ طَرِيقِ أَمْرِهِ ، وَ رَكِبْنَا مُتُونَ زَجْرِهِ ، فَلَمْ يَبْتَدِرْنَا بِعُقُوبَتِهِ ، وَ لَمْ يُعَاجِلْنَا بِنِقْمَتِهِ ، بَلْ تَأَنَّانَا بِرَحْمَتِهِ تَكَرُّماً ، وَ انْتَظَرَ مُرَاجَعَتَنَا بِرَأْفَتِهِ حِلْماً .
﴿22﴾ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي دَلَّنَا عَلَى التَّوْبَةِ الَّتِي لَمْ نُفِدْهَا إِلَّا مِنْ فَضْلِهِ ، فَلَوْ لَمْ نَعْتَدِدْ مِنْ فَضْلِهِ إِلَّا بِهَا لَقَدْ حَسُنَ بَلَاؤُهُ عِنْدَنَا ، وَ جَلَّ إِحْسَانُهُ إِلَيْنَا وَ جَسُمَ فَضْلُهُ عَلَيْنَا
﴿23﴾ فَمَا هَكَذَا كَانَتْ سُنَّتُهُ فِي التَّوْبَةِ لِمَنْ كَانَ قَبْلَنَا ، لَقَدْ وَضَعَ عَنَّا مَا لَا طَاقَةَ لَنَا بِهِ ، وَ لَمْ يُكَلِّفْنَا إِلَّا وُسْعاً ، وَ لَمْ يُجَشِّمْنَا إِلَّا يُسْراً ، وَ لَمْ يَدَعْ لِأَحَدٍ مِنَّا حُجَّةً وَ لَا عُذْراً .
﴿24﴾ فَالْهَالِكُ مِنَّا مَنْ هَلَكَ عَلَيْهِ ، وَ السَّعِيدُ مِنَّا مَنْ رَغِبَ إِلَيْهِ
﴿25﴾ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ بِكُلِّ مَا حَمِدَهُ بِهِ أَدْنَى مَلَائِكَتِهِ إِلَيْهِ وَ أَكْرَمُ خَلِيقَتِهِ عَلَيْهِ وَ أَرْضَى حَامِدِيهِ لَدَيْهِ
﴿26﴾ حَمْداً يَفْضُلُ سَائِرَ الْحَمْدِ كَفَضْلِ رَبِّنَا عَلَى جَمِيعِ خَلْقِهِ .
﴿27﴾ ثُمَّ لَهُ الْحَمْدُ مَكَانَ كُلِّ نِعْمَةٍ لَهُ عَلَيْنَا وَ عَلَى جَمِيعِ عِبَادِهِ الْمَاضِينَ وَ الْبَاقِينَ عَدَدَ مَا أَحَاطَ بِهِ عِلْمُهُ مِنْ جَمِيعِ الْأَشْيَاءِ ، وَ مَكَانَ كُلِّ وَاحِدَةٍ مِنْهَا عَدَدُهَا أَضْعَافاً مُضَاعَفَةً أَبَداً سَرْمَداً إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ .
﴿28﴾ حَمْداً لَا مُنْتَهَى لِحَدِّهِ ، وَ لَا حِسَابَ لِعَدَدِهِ ، وَ لَا مَبْلَغَ لِغَايَتِهِ ، وَ لَا انْقِطَاعَ لِأَمَدِهِ
﴿29﴾ حَمْداً يَكُونُ وُصْلَةً إِلَى طَاعَتِهِ وَ عَفْوِهِ ، وَ سَبَباً إِلَى رِضْوَانِهِ ، وَ ذَرِيعَةً إِلَى مَغْفِرَتِهِ ، وَ طَرِيقاً إِلَى جَنَّتِهِ ، وَ خَفِيراً مِنْ نَقِمَتِهِ ، وَ أَمْناً مِنْ غَضَبِهِ ، وَ ظَهِيراً عَلَى طَاعَتِهِ ، وَ حَاجِزاً عَنْ مَعْصِيَتِهِ ، وَ عَوْناً عَلَى تَأْدِيَةِ حَقِّهِ وَ وَظَائِفِهِ .
﴿30﴾ حَمْداً نَسْعَدُ بِهِ فِي السُّعَدَاءِ مِنْ أَوْلِيَائِهِ ، وَ نَصِيرُ بِهِ فِي نَظْمِ الشُّهَدَاءِ بِسُيُوفِ أَعْدَائِهِ ، إِنَّهُ وَلِيٌّ حَمِيدٌ