عبارات مورد جستجو در ۲ گوهر پیدا شد:
مولوی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۸۱۶
آینه‌یی بزدایم از جهت منظر من
وای ازین خاک تنم تیره دل اکدر من
رفت شب و این دل من پاک نشد از گل من
ساقی مستقبل من کو قدح احمر من؟
رفت دریغا خر من مرد به ناگه خر من
شکر که سرگین خری دور شده‌‌ست از در من
مرگ خران سخت بود در حق من بخت بود
زان که چو خر دور شود باشد عیسی بر من
از پی غربیل علف چند شدم مات و تلف
چند شدم لاغر و کژ بهر خر لاغر من
آنچه که خر کرد به من گرگ درنده نکند
رفت ز درد و غم او حق خدا اکثر من
تلخی من خامی من خواری و بدنامی من
خون دل آشامی من خاک ازو بر سر من
شارق من فارق من از نظر خالق من
شمع کشی دیده کنی در نظر و منظر من
وحشی بافقی : غزلیات
غزل ۲۵۴
نیستم یک دم ز درد و محنت هجران خلاص
کو اجل تا سازدم زین درد بی درمان خلاص
کار دشوار است برمن ، وقت کار است ای اجل
سعی کن باشد که گردانی مرا آسان خلاص
کشتی تابوت می‌خواهم که آب از سرگذشت
تا به آن کشتی کنم خود را ازین توفان خلاص
چند نالم بردرش ای همنشین زارم بکش
کو رهد از درد سر ، من گردم از افغان خلاص
بست وحشی با دل خرم ازین غمخانه رخت
چون گرفتاری که خود را یابد از زندان خلاص