عبارات مورد جستجو در ۶ گوهر پیدا شد:
حافظ : غزلیات
غزل شمارهٔ ۳۱۳
بازآی ساقیا که هواخواه خدمتم
مشتاق بندگی و دعاگوی دولتم
زان جا که فیض جام سعادت فروغ توست
بیرون شدی نمای ز ظلمات حیرتم
هر چند غرق بحر گناهم ز صد جهت
تا آشنای عشق شدم ز اهل رحمتم
عیبم مکن به رندی و بدنامی ای حکیم
کاین بود سرنوشت ز دیوان قسمتم
می خور که عاشقی نه به کسب است و اختیار
این موهبت رسید ز میراث فطرتم
من کز وطن سفر نگزیدم به عمر خویش
در عشق دیدن تو هواخواه غربتم
دریا و کوه در ره و من خسته و ضعیف
ای خضر پی خجسته مدد کن به همتم
دورم به صورت از در دولت سرای تو
لیکن به جان و دل ز مقیمان حضرتم
حافظ به پیش چشم تو خواهد سپرد جان
در این خیالم ار بدهد عمر مهلتم
مشتاق بندگی و دعاگوی دولتم
زان جا که فیض جام سعادت فروغ توست
بیرون شدی نمای ز ظلمات حیرتم
هر چند غرق بحر گناهم ز صد جهت
تا آشنای عشق شدم ز اهل رحمتم
عیبم مکن به رندی و بدنامی ای حکیم
کاین بود سرنوشت ز دیوان قسمتم
می خور که عاشقی نه به کسب است و اختیار
این موهبت رسید ز میراث فطرتم
من کز وطن سفر نگزیدم به عمر خویش
در عشق دیدن تو هواخواه غربتم
دریا و کوه در ره و من خسته و ضعیف
ای خضر پی خجسته مدد کن به همتم
دورم به صورت از در دولت سرای تو
لیکن به جان و دل ز مقیمان حضرتم
حافظ به پیش چشم تو خواهد سپرد جان
در این خیالم ار بدهد عمر مهلتم
مولوی : دفتر سوم
بخش ۴۵ - خواندن آن دو ساحر پدر را از گور و پرسیدن از روان پدر حقیقت موسی علیه السلام
بعد از آن گفتند ای مادر بیا
گور بابا کو؟ تو ما را ره نما
بردشان بر گور او بنمود راه
پس سهروزه داشتند از بهر شاه
بعد از آن گفتند ای بابا به ما
شاه پیغامی فرستاد از وجا
که دو مرد او را به تنگ آوردهاند
آب رویش پیش لشکر بردهاند
نیست با ایشان سلاح و لشکری
جز عصا و در عصا شور و شری
تو جهان راستان در رفتهیی
گرچه در صورت به خاکی خفتهیی
آن اگر سحر است ما را ده خبر
ور خدایی باشد ای جان پدر
هم خبر ده تا که ما سجده کنیم
خویشتن بر کیمیایی بر زنیم
ناامیدانیم و اومیدی رسید
راندگانیم و کرم ما را کشید
گور بابا کو؟ تو ما را ره نما
بردشان بر گور او بنمود راه
پس سهروزه داشتند از بهر شاه
بعد از آن گفتند ای بابا به ما
شاه پیغامی فرستاد از وجا
که دو مرد او را به تنگ آوردهاند
آب رویش پیش لشکر بردهاند
نیست با ایشان سلاح و لشکری
جز عصا و در عصا شور و شری
تو جهان راستان در رفتهیی
گرچه در صورت به خاکی خفتهیی
آن اگر سحر است ما را ده خبر
ور خدایی باشد ای جان پدر
هم خبر ده تا که ما سجده کنیم
خویشتن بر کیمیایی بر زنیم
ناامیدانیم و اومیدی رسید
راندگانیم و کرم ما را کشید
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۵٨٣
سعیدا : قطعات
شمارهٔ ۵
میرزا حبیب خراسانی : غزلیات
شمارهٔ ۳۴۵
شنیده ام که تو ای خواجه کیمیا داری
برای درد دل ما یکی دوا داری
شنیده ایم که هم زهر و هم شکر داری
شنیده ایم که هم لطف و هم رضا داری
برای روشنی دیده های ما کوران
ز خاک درگه آنشاه، توتیا داری
تو آب چشمه حیوان و من لب تشنه
دهم بحسرت تو جان بگوروا داری
بجان دوست که ره سوی دوست مینبری
چو ذره ای بدل ار مهر ماسوی داری
یکی ز عاقبت حال ما بگو ای شیخ
که کیستیم و کجائیم اگر صفا داری
برای درد دل ما یکی دوا داری
شنیده ایم که هم زهر و هم شکر داری
شنیده ایم که هم لطف و هم رضا داری
برای روشنی دیده های ما کوران
ز خاک درگه آنشاه، توتیا داری
تو آب چشمه حیوان و من لب تشنه
دهم بحسرت تو جان بگوروا داری
بجان دوست که ره سوی دوست مینبری
چو ذره ای بدل ار مهر ماسوی داری
یکی ز عاقبت حال ما بگو ای شیخ
که کیستیم و کجائیم اگر صفا داری
امام خمینی : رباعیات
پناهی نرسید