عبارات مورد جستجو در ۲ گوهر پیدا شد:
عطار نیشابوری : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۰۲
ای دلشده دلربای من کیست
از جای شدم به جای من کیست
بیگانه شدم ز هر دو عالم
واگه نه که آشنای من کیست
ره گم کردم درین بیابان
کو رهبر و رهنمای من کیست
جان می‌کاهم درین ره دور
پیک ره جان‌فزای من کیست
صد بار بریختند خونم
در عهدهٔ خون‌بهای من کیست
هر دم گرهی عظیم افتد
در پرده گره‌گشای من کیست
صد کار فتاده هر کسی را
غمخوارهٔ من برای من کیست
محرومم ازین طلب که دارم
مطلوب حرم‌سرای من کیست
گر من سجلی کنم درین کار
جز زردی رخ گوای من کیست
بر گفت فرید ماجرایی
اشنودهٔ ماجرای من کیست
صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۳۹۱
به دنیا ساختم مشغول چشم روشن دل را
به این یک مشت گل مسدود کردم روزن دل را
ندانستم که خواهد رفت چندین خار در پایم
شکستم بی سبب در خرقه تن سوزن دل را
فریب جسم خوردم، کشتیم در گل نشست آخر
نمی ماندم به جا، گر می گرفتم دامن دل را
مرا گر هیزم دوزخ کند افسوس، جا دارد
که بی برگ از ثمر کردم نهال ایمن دل را
دلی از سنگ خارا، گوشی از آهن به دست آور
که با این گوش و دل نتوان شنیدن شیون دل را
ندانستم که خواهد شد سیه عالم به چشم من
عبث بر باد دادم نکهت پیراهن دل را
حیات جاودانی از خدا چون خضر می خواهم
که پاک از سبزه بیگانه سازم گلشن دل را
خرد را شهپر پرواز از رطل گران باشد
نگیرد کوه غم دامان از خود رفتن دل را
نمی شد خشک چون دست بخیلان پرده چشمت
اگر می دید یک بار آفتاب روشن دل را
نظرپرداز شد چون سرمه مغز استخوان من
به آه آتشین تا نرم کردم آهن دل را
ز آتش طلعتان باغ و بهاری داشتم صائب
ندیدم روز خوش تا سرد کردم گلخن دل را