عبارات مورد جستجو در ۲ گوهر پیدا شد:
محتشم کاشانی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۴۱۱
به هجران کرده بودم خو که ناگه روی او دیدم
کمند عقل بگسستم ز نو دیوانه گردیدم
گرفتم پنبهٔ آسایش از داغ جنون یعنی
به باغ عاشقی از سر گل دیوانگی چیدم
دلم زان آفت جان بود فارغ‌وز بلا ایمن
ز آفت دوستی باز آن بلا برخود پسندیدم
ز راه عشق بر می‌گشتم آن رعنا دچارم شد
ازان راهی که می‌رفتم پشیمان بازگردیدم
هنوزم با نهال قامتش باقیست پیوندی
که هرجا دیدم او را جلوه‌گر چون بید لرزیدم
چنان ترسیده‌ام از غمزهٔ مردم شکار او
که هرگاه آن پری در چشمم آمد چشم پوشیدم
در آن ره محتشم کان سروقد میرفت و من در پی
زمین فرسوده شد از بس که بر وی چهره مالیدم
خیالی بخارایی : غزلیات
شمارهٔ ۸۹
هر دُر اشکی که آمد چشم گریان را به دست
بر سرِ بازار سودای تو بر وجهی نشست
شیوهٔ رفتار اگر این است ای سرو بهشت
شاخ طوبی را بسی بر طرف جو خواهی شکست
سرو اگر لافد به بالای تو آب او مبر
سهل باشد زور کردن بر حریف زیر دست
میل دل با چشم او از غایت دیوانگی ست
عین بی عقلی ست صحبت داشتن با ترک مست
می کشد پیش خیال او خیالی نقد جان
در خور او نیست امّا هر که هست و هرچه هست