عبارات مورد جستجو در ۲ گوهر پیدا شد:
اوحدی مراغهای : غزلیات
غزل شمارهٔ ۷۳۶
ز لعلش بوسهای جستم، بگفت: آری، بگفتم: کی
بگفت: ای عاشق سرگشته، صبرت نیست هم در پی؟
لبی بگشود چون شکر که با عناب گیرد خو
رخی بنمود چون شیرین که از شبنم پذیرد خوی
به کام خود چو پیش آمد ببوسیدم به کام دل
لبی چون لاله در بستان، رخی چون آتش اندر دی
رقیب آن دید و با من گفت: هی! هی! چیست این عادت
در آن حال، ای مسلمانان، کرا غم دارد از هیهی؟
نسیم زلف او یابم چو بر آتش نهم عنبر
نشان لعل او بینم چو اندر دست گیرم می
اگر چون نی کنی زاری مه و سال از فراق او
عجب نبود، که سال و مه دم او میخورم چون نی
بسان اوحدی باید جفا بین و بلا ورزی
کسی کش رای آن باشد که پیوندی کند با وی
بگفت: ای عاشق سرگشته، صبرت نیست هم در پی؟
لبی بگشود چون شکر که با عناب گیرد خو
رخی بنمود چون شیرین که از شبنم پذیرد خوی
به کام خود چو پیش آمد ببوسیدم به کام دل
لبی چون لاله در بستان، رخی چون آتش اندر دی
رقیب آن دید و با من گفت: هی! هی! چیست این عادت
در آن حال، ای مسلمانان، کرا غم دارد از هیهی؟
نسیم زلف او یابم چو بر آتش نهم عنبر
نشان لعل او بینم چو اندر دست گیرم می
اگر چون نی کنی زاری مه و سال از فراق او
عجب نبود، که سال و مه دم او میخورم چون نی
بسان اوحدی باید جفا بین و بلا ورزی
کسی کش رای آن باشد که پیوندی کند با وی
فیض کاشانی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۳۱۶
دگر آمد رقیب آزار جان شد
گران شد بار و بار دل گران شد
نه با اغیار جانانرا توان دید
نه بیجانان بجائی میتوان شد
سبک گر ساعتی رفتم ببزمش
در آنساعت رقیب آمد گران شد
چو آمد یار آمد نیز اغیار
چو رفت آزار دل آرام جان شد
نه دل کندن توان از صحبت یار
نه با دشمن مصاحب میتوان شد
مسلمانان مرا راهی نمائید
ازین محنت چه سان بیرون توان شد
گل بیخار نتوان چید ای فیض
ببزمش با رقیبان میتوان شد
گران شد بار و بار دل گران شد
نه با اغیار جانانرا توان دید
نه بیجانان بجائی میتوان شد
سبک گر ساعتی رفتم ببزمش
در آنساعت رقیب آمد گران شد
چو آمد یار آمد نیز اغیار
چو رفت آزار دل آرام جان شد
نه دل کندن توان از صحبت یار
نه با دشمن مصاحب میتوان شد
مسلمانان مرا راهی نمائید
ازین محنت چه سان بیرون توان شد
گل بیخار نتوان چید ای فیض
ببزمش با رقیبان میتوان شد