عبارات مورد جستجو در ۲ گوهر پیدا شد:
عرفی شیرازی : غزلها
غزل شمارهٔ ۵۰۹
منم که پارهٔ غم در دهان غم دارم
به زیر ناصیه صد داستان غم دارم
دلی که زخم پذیری کند نمی دانم
وگر نه تیر نفس در کمان غم دارم
از آن به تیغ غم آیم که در دکانچهٔ عشق
هزار قافله عشرت زیان غم دارم
چه شد که جان به غمت داده ام به گفتهٔ عشق
اگر غمت بگریزد ضمان غم دارم
گر از بهشت شود معصیت عنان تابم
هزار شکر که صد بوستان غم دارم
از آن دیار عدم شد مسخرم، عرفی
که صد سپاه بلا در عنان غم دارم
صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۵۳۷۶
تا به کی بار دل از گردون بی حاصل کشم
استخوانم توتیا شد، چند بار دل کشم
هستی موهوم ما موج سرابی بیش نیست
به که بر لوح وجود خود خط باطل کشم
صحبت من در نمی گیرد به کاهل مشربان
هر نفس چون بحر، دامن از کف ساحل کشم
تا کمر دل در غبار جسم پنهان گشته است
کو چنان دستی که این آیینه را از گل کشم
خار صحرای ملامت خون خودرا می خورد
پای آسایش اگر در دامن منزل کشم
آتشین رخساره ای در چاشنی دارد سپند
با کدام امید من آواز در محفل کشم
من که دیدم بارها از رخنه دل کعبه را
خاک در چشمم اگر دست از رکاب دل کشم
صائب از سودای زلفش دست رغبت می کشم
تا به کی دررشته جان عقده مشکل کشم