عبارات مورد جستجو در ۲ گوهر پیدا شد:
سنایی غزنوی : الباب السّادس فی ذکر نفس الکلّی و احواله
حکایت
گفت در وقت مرگ اسکندر
همه را خواند کهتر و مهتر
گفت اینک دو دست خود بستم
هین بگویید چیست در دستم
آن یکی گفت جوهری داری
وان دگر گفت گوهری داری
آن یکی گفت نامهٔ ملکست
وان دگر گفت خاتم ملکست
گفت نی‌نی که جمله در غلطیت
همه راه هوس همی طلبیت
در زمان هر دو دست خود بگشاد
گفت در دست نیستم جز باد
سالی سیسد به یاد دارم من
زان همه عمر باد دارم من
خیالی بخارایی : غزلیات
شمارهٔ ۱۶۰
چون نه شادیّ و نه محنت به کسی می ماند
به غمش همنفسم تا نفسی می ماند
هوس خاتم دولت مکن ای دل کآن نیز
می رود زود ز دست و هوسی می ماند
با وجود لبش از قند حلاوت مطلب
چه بود لذت آن کز مگسی می ماند
دل من شیفتهٔ سلسله مویی عجب است
که نه کس با وی و نه او به کسی می ماند
خوش از آن است خیالی به جهان بعد حیات
کاین متاعی ست که با دوست بسی ماند