۱۸۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۶۰

چون نه شادیّ و نه محنت به کسی می ماند
به غمش همنفسم تا نفسی می ماند

هوس خاتم دولت مکن ای دل کآن نیز
می رود زود ز دست و هوسی می ماند

با وجود لبش از قند حلاوت مطلب
چه بود لذت آن کز مگسی می ماند

دل من شیفتهٔ سلسله مویی عجب است
که نه کس با وی و نه او به کسی می ماند

خوش از آن است خیالی به جهان بعد حیات
کاین متاعی ست که با دوست بسی ماند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۵۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۶۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.