عبارات مورد جستجو در ۳ گوهر پیدا شد:
عطار نیشابوری : باب سی و هفتم: در صفت خط و خال معشوق
شمارهٔ ۱۵
از پستهٔ تو سبزهٔ خط بر رسته است
یا مغز ز پستهٔ تو بیرون جسته است
بر رسته دگر باشد و بر بسته دگر
این طرفه که بر رستهٔ تو بربسته است
بیدل دهلوی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۱۴
زبن وجودی‌کز عدم شرمنده می‌گیرد مرا
گریه‌ام گر درنگیرد، خنده می‌گیرد مرا
شعلهٔ حرصم دماغ جاه‌گر سوزد خوشست
فقر نادانسته زیر ژنده می‌گیرد مرا
خاتم ملک سلیمانم ولی تمییز خلق
کم بهاتر از نگین‌کنده می‌گیرد مرا
در جهان انفعال از ملک ناز افتاده‌ام
دامن پاکی‌ و دست گنده می‌گیرد مرا
می‌رسد ناز غبارم بر دماغ بوی‌گل
گر همه عشقت به باد ارزنده می‌گیرد مرا
رنگم از بی‌دست و پایی خاک شد اما هنوز
حسرت‌گرد سرت‌گردنده می‌گیرد مرا
عمروحشی عاقبت دام‌نفس خواهدگسیخت
تاکجا این ریسمان کنده می‌گیرد مرا
مستی حالم خورد هرجا فریب جام هوش
چون عسس اوهام پیش آینده می‌گیرد مرا
ناتوان صیدم‌، ترحم غافل از حالم مباد
هرکه می‌گیرد به خاک افکنده می‌گیرد مرا
عشق را بیدل دماغ التفات یادکیست
خواجگی مفت طرب‌گر بنده می‌گیرد مرا
بیدل دهلوی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۲۰۶۱
من خاکسار گردن ز کجا بلند کردم
سر آبله‌ دماغی ته پا بلند کردم
در و بام اوج عزت چقدر شکست پستی
که غبار هرزه تاز من و ما بلند کردم
ز فسونگه تعین نفسی ز وهم‌ گل‌ کرد
چو سحر دماغ اقبال به هوا بلند کردم
ز کجا نوای هستی در انفعال وا کرد
که هزار دست حاجت چو گدا بلند کردم
صف غیرت خموشی علمی نداشت در کار
به چه سنگ خورد مینا که صدا بلند کردم
طلب‌ گدا طبیعت نشناخت قدر عزت
خم پایهٔ اجابت به دعا بلند کردم
ره وهم زیر پا بود تک وهم دور فهمید
که به رنگ شمع‌ گردن همه جا بلند کردم
سر و کار خودسری ها ادب امتحانیی داشت
عرق نگون‌کلاهی ز حیا بلند کردم
سحری نظر گشودم به‌ خیال سرو نازی
ز فلک گذشت دوشم مژه تا بلند کردم
به هزار ناز گل‌ کرد چمن نیاز بیدل
که سر ادب به پایش چو حنا بلند کردم