۲۳۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۰۶۱

من خاکسار گردن ز کجا بلند کردم
سر آبله‌ دماغی ته پا بلند کردم

در و بام اوج عزت چقدر شکست پستی
که غبار هرزه تاز من و ما بلند کردم

ز فسونگه تعین نفسی ز وهم‌ گل‌ کرد
چو سحر دماغ اقبال به هوا بلند کردم

ز کجا نوای هستی در انفعال وا کرد
که هزار دست حاجت چو گدا بلند کردم

صف غیرت خموشی علمی نداشت در کار
به چه سنگ خورد مینا که صدا بلند کردم

طلب‌ گدا طبیعت نشناخت قدر عزت
خم پایهٔ اجابت به دعا بلند کردم

ره وهم زیر پا بود تک وهم دور فهمید
که به رنگ شمع‌ گردن همه جا بلند کردم

سر و کار خودسری ها ادب امتحانیی داشت
عرق نگون‌کلاهی ز حیا بلند کردم

سحری نظر گشودم به‌ خیال سرو نازی
ز فلک گذشت دوشم مژه تا بلند کردم

به هزار ناز گل‌ کرد چمن نیاز بیدل
که سر ادب به پایش چو حنا بلند کردم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۰۶۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۰۶۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.