عبارات مورد جستجو در ۵ گوهر پیدا شد:
سعدی : غزلیات
غزل ۵۱۰
نه من تنها گرفتارم به دام زلف زیبایی
که هر کس با دلارامی سری دارند و سودایی
قرین یار زیبا را چه پروای چمن باشد
هزاران سرو بستانی فدای سروبالایی
مرا نسبت به شیدایی کند ماه پری پیکر
تو دل با خویشتن داری چه دانی حال شیدایی
همیدانم که فریادم به گوشش میرسد لیکن
ملولی را چه غم دارد ز حال ناشکیبایی
عجب دارند یارانم که دستش را همیبوسم
ندیدستند مسکینان سری افتاده در پایی
اگر فرهاد را حاصل نشد پیوند با شیرین
نه آخر جان شیرینش برآمد در تمنایی
خرد با عشق میکوشد که وی را در کمند آرد
ولیکن بر نمیآید ضعیفی با توانایی
مرا وقتی ز نزدیکان ملامت سخت میآمد
نترسم دیگر از باران که افتادم به دریایی
تو خواهی خشم بر ما گیر و خواهی چشم بر ما کن
که ما را با کسی دیگر نماندهست از تو پروایی
نپندارم که سعدی را بیازاری و بگذاری
که بعد از سایه لطفت ندارد در جهان جایی
من آن خاک وفادارم که از من بوی مهر آید
و گر بادم برد چون شعر هر جزوی به اقصایی
که هر کس با دلارامی سری دارند و سودایی
قرین یار زیبا را چه پروای چمن باشد
هزاران سرو بستانی فدای سروبالایی
مرا نسبت به شیدایی کند ماه پری پیکر
تو دل با خویشتن داری چه دانی حال شیدایی
همیدانم که فریادم به گوشش میرسد لیکن
ملولی را چه غم دارد ز حال ناشکیبایی
عجب دارند یارانم که دستش را همیبوسم
ندیدستند مسکینان سری افتاده در پایی
اگر فرهاد را حاصل نشد پیوند با شیرین
نه آخر جان شیرینش برآمد در تمنایی
خرد با عشق میکوشد که وی را در کمند آرد
ولیکن بر نمیآید ضعیفی با توانایی
مرا وقتی ز نزدیکان ملامت سخت میآمد
نترسم دیگر از باران که افتادم به دریایی
تو خواهی خشم بر ما گیر و خواهی چشم بر ما کن
که ما را با کسی دیگر نماندهست از تو پروایی
نپندارم که سعدی را بیازاری و بگذاری
که بعد از سایه لطفت ندارد در جهان جایی
من آن خاک وفادارم که از من بوی مهر آید
و گر بادم برد چون شعر هر جزوی به اقصایی
عبید زاکانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۸
نظیری نیشابوری : غزلیات
شمارهٔ ۱۱۲
نشست پهلوی من وز رقیب جام گرفت
گل تلافی من رنگ انتقام گرفت
قضا سمند نشاط کرام پیش آورد
قدر عنان مراد از کف لئام گرفت
به صد کمند نه استاد غم چو مست شدیم
در سرای به بستیم راه بام گرفت
معاندان بت پندار جمله بشکستند
که کار بت شکنی رونق تمام گرفت
نیافت صبحدم آغوش دوست از بر دوست
تمتعی که لب از ذکر این مقام گرفت
به جنگ و عربده راضی شدم ز شرم برآی
که تیغ غمزه دگر زنگ در نیام گرفت
«نظیری » و می و مطرب، گدای خواهد شد
فقیه شهر، که او عادت کرام گرفت
گل تلافی من رنگ انتقام گرفت
قضا سمند نشاط کرام پیش آورد
قدر عنان مراد از کف لئام گرفت
به صد کمند نه استاد غم چو مست شدیم
در سرای به بستیم راه بام گرفت
معاندان بت پندار جمله بشکستند
که کار بت شکنی رونق تمام گرفت
نیافت صبحدم آغوش دوست از بر دوست
تمتعی که لب از ذکر این مقام گرفت
به جنگ و عربده راضی شدم ز شرم برآی
که تیغ غمزه دگر زنگ در نیام گرفت
«نظیری » و می و مطرب، گدای خواهد شد
فقیه شهر، که او عادت کرام گرفت
سیدای نسفی : رباعیات
شمارهٔ ۲۱
امیر پازواری : پنجبیتیها
شمارهٔ ۹
امیر گنه: مه خاطرْ اوُنوَختْ بَوِّه جَمْ
ته مشکینْ کَمِنْرِهْ شه گِرْدِنْ دَپیچِمْ
دایم شاد مجی، هرگِزْ نُووتِرِهْ غَمْ
فلکْ بَگِرْدِهْ گُویِ گردونْ به ته چَمْ
ته دِشْمِنْ ذَلیلْ بُووئه، دُوئه به عالَمْ
ته دولتْ اَفزونْ بَووُئه، نووئه هِچّی کَمْ
نه هوشنگ به ته هُوشْ، نه خُسرو، نه حٰاتَمْ
دشمنونْ شووُ روزْ کِنِنْ تهوَرْ مٰاتِمْ
اتّایِ خور اِنِهْ دَکِفِهْ به عٰالِمْ
تنه دشمنِ وَرْبئیرمْ منْ مٰاتِمْ
ته مشکینْ کَمِنْرِهْ شه گِرْدِنْ دَپیچِمْ
دایم شاد مجی، هرگِزْ نُووتِرِهْ غَمْ
فلکْ بَگِرْدِهْ گُویِ گردونْ به ته چَمْ
ته دِشْمِنْ ذَلیلْ بُووئه، دُوئه به عالَمْ
ته دولتْ اَفزونْ بَووُئه، نووئه هِچّی کَمْ
نه هوشنگ به ته هُوشْ، نه خُسرو، نه حٰاتَمْ
دشمنونْ شووُ روزْ کِنِنْ تهوَرْ مٰاتِمْ
اتّایِ خور اِنِهْ دَکِفِهْ به عٰالِمْ
تنه دشمنِ وَرْبئیرمْ منْ مٰاتِمْ