عبارات مورد جستجو در ۲ گوهر پیدا شد:
کلیم کاشانی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۴۶۷
باز عید آمد بغل گیری مینا می کنم
از کجا یاری چو او خون گرم پیدا می کنم
پندگویان کهنه دیوارند و من سیلابشان
منعشان تا چند باید، روبصحرا می کنم
همچو خار پا بجای خود کسی نگذاردم
با چنین طالع اگر در خاطری جا می کنم
خط دمید، اکنون از آن لب کام دل خواهم گرفت
شام چون شد روزه امید را وا می کنم
بسکه بر هم خورده ام سررشته را گم کرده ام
خاطر جمع از سر زلفت تمنا می کنم
بر سر خوان بلا تنهانخوردم رزق خود
یک برش زخم ترا قسمت بر اعضا می کنم
شیشه و ساغر کلیم از وضع من آزرده اند
این نه میخواریست قبض روح مینا می کنم
از کجا یاری چو او خون گرم پیدا می کنم
پندگویان کهنه دیوارند و من سیلابشان
منعشان تا چند باید، روبصحرا می کنم
همچو خار پا بجای خود کسی نگذاردم
با چنین طالع اگر در خاطری جا می کنم
خط دمید، اکنون از آن لب کام دل خواهم گرفت
شام چون شد روزه امید را وا می کنم
بسکه بر هم خورده ام سررشته را گم کرده ام
خاطر جمع از سر زلفت تمنا می کنم
بر سر خوان بلا تنهانخوردم رزق خود
یک برش زخم ترا قسمت بر اعضا می کنم
شیشه و ساغر کلیم از وضع من آزرده اند
این نه میخواریست قبض روح مینا می کنم
فیاض لاهیجی : غزلیات
شمارهٔ ۶۳۲
لبی تر یک دم از جام طرب، کم میتوان کردن
ولی چندان که خواهی مستی از غم میتوان کردن
دوا نامحرم دردست و مرهم خصم ناسورست
بلی الماس را با داغ محرم میتوان کردن
ز لطف ظاهری خشم نهانی کم نمیگردد
هلاهل داخل اجزای مرهم میتوان کردن
به دیدارت سجل کردیم خون دین و دنیا را
به نازی قتل عام هر دو عالم میتوان کردن
همین بس تا قیامت سرخ روییهای امیدم
که از خونم حنای عشرتی نم میتوان کردن
چنان گرد کدورت شست از دل آتش عشقم
که از خاکسترم آیینة جم میتوان کردن
مدد بخشد اگر عشق آفتابِ قطره دشمن را
چو مادر، مهربانی طفل شبنم میتوان کردن
فلک گر لخت دل را هم به ما بسیار میداند
پشیمانی ندارد، پارهای کم میتوان کردن
کسی تا چند رام این هوس پروردگان باشد
گهی از چشم مردم چون حیا رم میتوان کردن
بدل برداشت باری را که گردون برنمیتابد
طواف جرئت فرزند آدم میتوان کردن
به دست افتد دمی گر یار، زنگ از دل بری فیّاض
تلافیهای غم از صحبت هم میتوان کردن
ولی چندان که خواهی مستی از غم میتوان کردن
دوا نامحرم دردست و مرهم خصم ناسورست
بلی الماس را با داغ محرم میتوان کردن
ز لطف ظاهری خشم نهانی کم نمیگردد
هلاهل داخل اجزای مرهم میتوان کردن
به دیدارت سجل کردیم خون دین و دنیا را
به نازی قتل عام هر دو عالم میتوان کردن
همین بس تا قیامت سرخ روییهای امیدم
که از خونم حنای عشرتی نم میتوان کردن
چنان گرد کدورت شست از دل آتش عشقم
که از خاکسترم آیینة جم میتوان کردن
مدد بخشد اگر عشق آفتابِ قطره دشمن را
چو مادر، مهربانی طفل شبنم میتوان کردن
فلک گر لخت دل را هم به ما بسیار میداند
پشیمانی ندارد، پارهای کم میتوان کردن
کسی تا چند رام این هوس پروردگان باشد
گهی از چشم مردم چون حیا رم میتوان کردن
بدل برداشت باری را که گردون برنمیتابد
طواف جرئت فرزند آدم میتوان کردن
به دست افتد دمی گر یار، زنگ از دل بری فیّاض
تلافیهای غم از صحبت هم میتوان کردن