عبارات مورد جستجو در ۹۱ گوهر پیدا شد:
رودکی : قصاید و قطعات
شمارهٔ ۱۰۳
سعدی : مثنویات
شمارهٔ ۲۵
پروین اعتصامی : مثنویات، تمثیلات و مقطعات
بیت
صائب تبریزی : تکبیتهای برگزیده
تکبیت شمارهٔ ۱۶
صائب تبریزی : تکبیتهای برگزیده
تکبیت شمارهٔ ۸۵
صائب تبریزی : تکبیتهای برگزیده
تکبیت شمارهٔ ۴۸۸
صائب تبریزی : تکبیتهای برگزیده
تکبیت شمارهٔ ۹۵۹
صائب تبریزی : تکبیتهای برگزیده
تکبیت شمارهٔ ۱۴۳۵
سعدی : باب سوم در فضیلت قناعت
حکایت شمارهٔ ۲۴
نصرالله منشی : باب الحمامة المطوقة و الجرذ والغراب والسلحفاة والظبی
بخش ۶
زاغ گفت: شنودن سخنی که از منبع حکمت زاید از فواید خالی نباشد، لکن بکرم و سیادت و مردمی و مروت آن لایق تر که بر قضیت حریت خویش بروی و سخن مرا باور داری، و این کار در دل خویش بزرگ نگردانی و ازاین حدیث که «میان ما طریق مواصلت نامسلوکست. » درگذری، وبدنی که شرط مکرمت آنست که بهره نیکیی راه جسته آید. و حکما گویند که دوستی میان ما ابرار و مصلحان زود استحکام پذیرد و دیر منقطع گردد، و چون آوندی که از زر پاک کنند،دیر شکند و زود راست شود، و باز میان مفسدان و اشرار دیر موکد گردد زود فتور بدو راه یابد، چون آوند سفالین که زود شکند و هرگز مرمت نپذیرد، و کریم به یکساعته دیدار و یک روزه معرفت انواع دل جویی و شفقت واجب دارد، دوستی و بذاذری را بغایت ببلطف و نهایت یگانپگی رساند، و باز لئیم را اگرچه صحبت و محبت قدیم موکد باشد ازو ملاطفت چشم نتوان داشت، مگر در یوبه امید و هراس بیم باشد. و آثار کرم تو ظاهر است و من بدوستی تو محتاج، و این در را لازم گرفته ام و البته بازنگردم و هیچ طعام و شراب نچشم تا مرا بصحبت خویش عزیز نگردانی. موش گفت: موالات و مواخات ترا بجان خریدارم، و این مدافعت در ابتدای سخن بدان کردم تا اگر غدری اندیشی من باری بنزدیک خویش معذور باشم، و بتوهم نگویی که او را سهل القیاد و سست عناد یافتم. والا در مذهب من منع سائل، خاصه که دوستی من برسبیل تبرع اختیار کرده باشد، محظور است
پس بیرون آمد و بر در سوراخ بیستاد. زاغ گفت: چه مانع میباشد از آنچه در صحرا آئی و بدیدار من موانست طلبی؟ مگر هنوز ریبتی باقی است؟ موش گفت: اهل دنیا هرگاه که محرمی جویند و نفسهای عزیز و جانهای خطیر فدای آن صحبت کنند، تا فواید و عواید آن ایشان را شامل گردد و برکات و میامن آن بر وجه روزگار باقی ماند، ایشان دوستان بحق و برادارن بصدق باشند، و آن طایفه که ملاطفت برای مجازات حال و مراعات وقت واجب بینند و مصالح کارهای دنیاوی اندران برعایت رسانند مانند صیادانند که دانه برای سود خویش پراگنند نه برای سیری مرغ. و هر که در دوستی کسی نفس بذل کند درجه او عالی ترازان باشد که مال فدا دارد
و پوشیده نماند که قبول موالات گشادن راه مواخات و ملاقات با تو مرا خطر جانی است، و اگر بدگمانیی صورت بستی هرگز این رغبت نیفادی. لکمن بدوستی تو واثق گشته ام و صدق تو در تحری مصداقت من از محل شبهت گذشته است، و از جانب من آن را باضعاف مقابله میباشد. اما ترا طارانند که جوهر ایشان در مخالفت من چون جوهر توست، و رای ایشان در مخالصت من موافق رای تو نیست. ترسم که کسی ازیشان مرا بیند قصدی اندیشد.
پس بیرون آمد و بر در سوراخ بیستاد. زاغ گفت: چه مانع میباشد از آنچه در صحرا آئی و بدیدار من موانست طلبی؟ مگر هنوز ریبتی باقی است؟ موش گفت: اهل دنیا هرگاه که محرمی جویند و نفسهای عزیز و جانهای خطیر فدای آن صحبت کنند، تا فواید و عواید آن ایشان را شامل گردد و برکات و میامن آن بر وجه روزگار باقی ماند، ایشان دوستان بحق و برادارن بصدق باشند، و آن طایفه که ملاطفت برای مجازات حال و مراعات وقت واجب بینند و مصالح کارهای دنیاوی اندران برعایت رسانند مانند صیادانند که دانه برای سود خویش پراگنند نه برای سیری مرغ. و هر که در دوستی کسی نفس بذل کند درجه او عالی ترازان باشد که مال فدا دارد
و پوشیده نماند که قبول موالات گشادن راه مواخات و ملاقات با تو مرا خطر جانی است، و اگر بدگمانیی صورت بستی هرگز این رغبت نیفادی. لکمن بدوستی تو واثق گشته ام و صدق تو در تحری مصداقت من از محل شبهت گذشته است، و از جانب من آن را باضعاف مقابله میباشد. اما ترا طارانند که جوهر ایشان در مخالفت من چون جوهر توست، و رای ایشان در مخالصت من موافق رای تو نیست. ترسم که کسی ازیشان مرا بیند قصدی اندیشد.
نصرالله منشی : باب الملک و البراهمة
بخش ۵
در جمله، ذکر فکرت ملک شایع شد. بلار وزیر اندشید که اگر در استکشاف آن ابتدا کنم از رسم بندگی دور افتد، و اگر اهمالی ورزم ملایم اخلاص نباشد. پس بنزدیک ایران دخت رفت و گفت: چنین حالی افتاده است و از آن روز که من در خدمت ملک آمده ام تا این غایت هیچیز از من مطوی نداشته است، و در خرد و بزرگ اعمال بی مشاورت من خوض کردن جایز نشمرده ست، و یک دو کرت براهمه را طلبیده ست و مفاوضتی پیوسته و اکنون خلوتی کرده ست و متفکر و رنجور نشسته، و تو امروز ملکه روزگاری و پناه لشکر و رعیت، و پس از رحمت و عاطفت ملک عنایت و شفقت تو باشد؛ میترسم از آنچه آن طراران او را بر کاری تحریض کنند که اواخر آن بحسرت و ندامت کشد. ترا پیش باید رفت و واقعه معلوم گردانید و مرا اعلام داد تا تدبیری کنم.
ایران دخت گفت: میان من و ملک عتابی رفته است. بلار گفت: پوشیده نماندکه چون ملک متفکر باشد خدمتگاران بستاخی نیارند کرد؛ جز کار تو نیست، و من بارها از ملک شنوده ام که هرگاه ایران دخت پیش من آید اگرچه در اندوهی باشم شاد گردم. برو این کار بکن و منت بزرگ برکافه خدم و حشم متوجه گردان و نعمتی عظیم خلق را ارزانی دار.
ایران دخت پیش ملک رفت و شرط خدمت بجای آورد و گفت: موجب فکرت چیست؟ و آنچه ازیرا همه ملعون شنوده ای بندگان را اعلام فرمای تا موافقت نمایند، که یکی از شرایط بندگی آنست که در همه معانی مشارکت طلبیده شود، و میان غم و شادی و محبوب و مکروه فرق کرده نیاید. ملک فرمود که: نشاید پرسید از چیزی که اگر بیان کنند رنجور گرد ی. لاتسالوا عن اشیاء ان تبد لکم تسوکم.
ایران دخت گفت: مباد که شاه باضطرار باید بود، و اگر، والعیاذ بالله، غمی حادث گردد عزیمت مردان در ملازمت سیرت ثبات و محافظت سنت صبر تقدیم فرماید، چه رای روشن او را مقرر است که جزع رنج را زیادت کند، که المصیبة للصابر واحدة و للجازع اثنان. و نیز از اسباب امکان و مقدرت چیزی قاصر نیست که بدان تاویل غمگین شاید بود: هر آفت و هر مشغولی که تازه شود دفع آن ساخته است و مهیا.
هم گنج داری هم خدم بیرون از جه از کتم عدم.
برفرق فرقد نه قدم بر بام عالم زن علم
انجم فرو روب از فلک عصمت فروشوی از ملک
بر زن سما را بر سمک انداز در کتم عدم
و پادشاه موفق آنست که چون مهمی حادث گردد و جه تدارک آن بر کمال خرد و حصافت او پوشیده نگردد و طریق تلافی آن پیش رائد فکرت او مشتبه نماند، و المرء یعجز لا المحالة. و تفصی از چنین حوادث و دفع آن جز بعقل و ثبات و خرد و وقار ممکن نشود.
ایران دخت گفت: میان من و ملک عتابی رفته است. بلار گفت: پوشیده نماندکه چون ملک متفکر باشد خدمتگاران بستاخی نیارند کرد؛ جز کار تو نیست، و من بارها از ملک شنوده ام که هرگاه ایران دخت پیش من آید اگرچه در اندوهی باشم شاد گردم. برو این کار بکن و منت بزرگ برکافه خدم و حشم متوجه گردان و نعمتی عظیم خلق را ارزانی دار.
ایران دخت پیش ملک رفت و شرط خدمت بجای آورد و گفت: موجب فکرت چیست؟ و آنچه ازیرا همه ملعون شنوده ای بندگان را اعلام فرمای تا موافقت نمایند، که یکی از شرایط بندگی آنست که در همه معانی مشارکت طلبیده شود، و میان غم و شادی و محبوب و مکروه فرق کرده نیاید. ملک فرمود که: نشاید پرسید از چیزی که اگر بیان کنند رنجور گرد ی. لاتسالوا عن اشیاء ان تبد لکم تسوکم.
ایران دخت گفت: مباد که شاه باضطرار باید بود، و اگر، والعیاذ بالله، غمی حادث گردد عزیمت مردان در ملازمت سیرت ثبات و محافظت سنت صبر تقدیم فرماید، چه رای روشن او را مقرر است که جزع رنج را زیادت کند، که المصیبة للصابر واحدة و للجازع اثنان. و نیز از اسباب امکان و مقدرت چیزی قاصر نیست که بدان تاویل غمگین شاید بود: هر آفت و هر مشغولی که تازه شود دفع آن ساخته است و مهیا.
هم گنج داری هم خدم بیرون از جه از کتم عدم.
برفرق فرقد نه قدم بر بام عالم زن علم
انجم فرو روب از فلک عصمت فروشوی از ملک
بر زن سما را بر سمک انداز در کتم عدم
و پادشاه موفق آنست که چون مهمی حادث گردد و جه تدارک آن بر کمال خرد و حصافت او پوشیده نگردد و طریق تلافی آن پیش رائد فکرت او مشتبه نماند، و المرء یعجز لا المحالة. و تفصی از چنین حوادث و دفع آن جز بعقل و ثبات و خرد و وقار ممکن نشود.
شاه نعمتالله ولی : مفردات
شمارهٔ ۱۶۱
هجویری : مقدمات
بسْمِ اللّه الرّحمنِ الرّحیم
اَلْحَمدُللّهِ الّذی کَشَفَ لِأولیائِه بَواطِنَ مَلکوتِهِ، وَقَشَعَ لِأَصفیائِهِ سَرائرَ جبروتِهِ، وَأراقَ دَمَ المحبّینَ بِسَیفِ جَلالِه، وأذاقَ سِرَّ المشتاقینَ رَوْحَ وِصالِه. هو الْمُحیی لِمَواتِ الْقُلوبِ بأنوارِ إدراکه، وَالمُنعِشُ لها بِراحَةِ رَوْحِ الْمَعْرِفَةِ بَنَشْرِ أسمائه. وَالصَّلوةُ علی رَسولِهِ مُحمَّدٍ و عَلی آله و أصحابه.
من بعده، قال الشیخ ابوالحسن علی بن عثمان بن ابی علی الجلابی، ثُمَ الهجویری، رضی اللّه عنه: طریق استخارت سپردم و اغراضی که به نفس میبازگشت از دل ستردم و به حکم استدعای تو اسعدک اللّه قیام کردم و بر تمام کردن مراد تو از این کتاب عزمی تمام کردم، و مر این را کشف المحجوب نام کردم، و مقصود تو معلوم گشت و سخن اندر غرض تو در این کتاب مقسوم گشت و من از خداوند تعالی استعانت خواهم و توفیق اندر اتمام این کتاب، و از حول و قوت خود تبرا کنم اندر گفت و کردار و باللّه العونُ و التّوفیقُ.
من بعده، قال الشیخ ابوالحسن علی بن عثمان بن ابی علی الجلابی، ثُمَ الهجویری، رضی اللّه عنه: طریق استخارت سپردم و اغراضی که به نفس میبازگشت از دل ستردم و به حکم استدعای تو اسعدک اللّه قیام کردم و بر تمام کردن مراد تو از این کتاب عزمی تمام کردم، و مر این را کشف المحجوب نام کردم، و مقصود تو معلوم گشت و سخن اندر غرض تو در این کتاب مقسوم گشت و من از خداوند تعالی استعانت خواهم و توفیق اندر اتمام این کتاب، و از حول و قوت خود تبرا کنم اندر گفت و کردار و باللّه العونُ و التّوفیقُ.
هجویری : بابٌ ذکر ائمّتهم مِنْ أتباعِ التّابعین
۴۵- ابوالحسن علی بن محمد الاصفهانی، رضی اللّه عنه
و منهم: شاهد محققان، و دلیل مریدان، ابوالحسن علی بن محمد الاصفهانی، رضی اللّه عنه
و نیز علی بن سهل گویند.
وی از کبار مشایخ بود. جنید را بدو مکاتبت لطیف است و عمرو بن عثمان به زیارت وی به اصفهان شد و وی صاحب ابوتراب بود وقرین جنید. مخصوص است وی به طریق ستوده اندر تصوّف به رضا و ریاضت و محفوظ از فِتن و آفت و زبانی نیکو اندر حقایق و معاملت و بیانی لطیف اندر دقایق و اشارت.
از وی میآید که گفت: «الحُضورُ أَفْضَلُ مِنَ الیقینِ، لأنَّ الْحُضورَ وَطَناتٌ و الیقینَ خَطراتٌ.» حضور به حق فاضلتر از یقین از حق؛ از آن که حضور اندر دل متوطن باشد و غفلت بر آن روا نباشد، و یقین خاطری بود که گه بیاید و گه بشود. پس حاضران اندر پیشگاه باشند و موقنان بر درگاه و اندر غیبت و حضور بابی مفرد بیاریم اندر این کتاب.
وی گفت، رحمةاللّه علیه: «مِنْ وَقتِ آدَمَ إلی قِیام السّاعَةِ، النّاسُ یقولونَ: القَلْبُ، القَلْبُ، و أنا أحِبُّ أن أری رجلاً یصفُ أیْشٍ الْقَلْبُ، أوکیفَ القَلْبُ، فلاأری.»
از وقت آدم علیه السّلام باز، مردمان میگویند: دل، دل، و من دوست میدارم که مردی بینم که مرا بگوید که دل چیست و یا چگونه است، و نمیبینم. و عوام آن گوشت پاره را دل خوانند، و آن مر مجانین و صبیان را و اطفال و مغلوبان را باشد؛ اما بی دل باشند. پس دل چه باشد که ازدل بهجز عبارت نمیشنویم؟ یعنی اگر عقل را دل خوانیم آن نه دل است، و اگر روح را دل گوییم آن نه دل است، و اگر علم را دل گوییم آن نه دل است. پس همه شواهد حق را قیام به دل و ازوی بهجز عبارتی موجود نه.
و نیز علی بن سهل گویند.
وی از کبار مشایخ بود. جنید را بدو مکاتبت لطیف است و عمرو بن عثمان به زیارت وی به اصفهان شد و وی صاحب ابوتراب بود وقرین جنید. مخصوص است وی به طریق ستوده اندر تصوّف به رضا و ریاضت و محفوظ از فِتن و آفت و زبانی نیکو اندر حقایق و معاملت و بیانی لطیف اندر دقایق و اشارت.
از وی میآید که گفت: «الحُضورُ أَفْضَلُ مِنَ الیقینِ، لأنَّ الْحُضورَ وَطَناتٌ و الیقینَ خَطراتٌ.» حضور به حق فاضلتر از یقین از حق؛ از آن که حضور اندر دل متوطن باشد و غفلت بر آن روا نباشد، و یقین خاطری بود که گه بیاید و گه بشود. پس حاضران اندر پیشگاه باشند و موقنان بر درگاه و اندر غیبت و حضور بابی مفرد بیاریم اندر این کتاب.
وی گفت، رحمةاللّه علیه: «مِنْ وَقتِ آدَمَ إلی قِیام السّاعَةِ، النّاسُ یقولونَ: القَلْبُ، القَلْبُ، و أنا أحِبُّ أن أری رجلاً یصفُ أیْشٍ الْقَلْبُ، أوکیفَ القَلْبُ، فلاأری.»
از وقت آدم علیه السّلام باز، مردمان میگویند: دل، دل، و من دوست میدارم که مردی بینم که مرا بگوید که دل چیست و یا چگونه است، و نمیبینم. و عوام آن گوشت پاره را دل خوانند، و آن مر مجانین و صبیان را و اطفال و مغلوبان را باشد؛ اما بی دل باشند. پس دل چه باشد که ازدل بهجز عبارت نمیشنویم؟ یعنی اگر عقل را دل خوانیم آن نه دل است، و اگر روح را دل گوییم آن نه دل است، و اگر علم را دل گوییم آن نه دل است. پس همه شواهد حق را قیام به دل و ازوی بهجز عبارتی موجود نه.
هجویری : بابٌ ذکر ائمّتهم مِنْ أتباعِ التّابعین
۵۹- ابوعلی احمدبن محمّد بن القاسم الرّودباری، رضی اللّه عنه
و منهم: شیخ محمود، و معدن جود، ابوعلی احمد بن محمد بن القاسم الرّودباری، رضی اللّه عنه
از جوانمردان متصوّفه بود و سرهنگان ایشان و از ابنای ملوک بود. اندر فنون معاملات شأنی عظیم داشت. و وی را آیات و مناقب بسیار است و کلام لطیف اندر دقایق این طریقت.
از وی میآید که گفت: «المُریدُ لایُریدُ لِنَفْسِهِ إلّا ما أرادَ اللّهُ لَهُ و المرادُ لا یریدُ مِنَ الکَوْنَیْن شَیئاً غَیْرَه.» مرید آن بود که هیچ چیز نخواهد مر خود را الا آن که حق تعالی وی را خواسته باشد و مراد آن که هیچ چیز نخواهد از کونین بهجز حق، تعالی. پس راضی به ارادت حق، تارک ارادت باید تا وی مرید باشد و محب را خود ارادت نباید تا مراد باشد. آن که حق را خواهد جز آن نخواهد که او خواهد و آن که حق ورا خواهد وی جز حق را نخواهد. پس رضا از مقامات ابتدا بود و محبت از احوال انتها. و نسبت مقامات به تحقیق عبودیت است و مشرب درجات به تأیید ربوبیت. و چون چنین باشد مرید به خود قایم بود و مراد به حق قایم بود. واللّه اعلم.
از جوانمردان متصوّفه بود و سرهنگان ایشان و از ابنای ملوک بود. اندر فنون معاملات شأنی عظیم داشت. و وی را آیات و مناقب بسیار است و کلام لطیف اندر دقایق این طریقت.
از وی میآید که گفت: «المُریدُ لایُریدُ لِنَفْسِهِ إلّا ما أرادَ اللّهُ لَهُ و المرادُ لا یریدُ مِنَ الکَوْنَیْن شَیئاً غَیْرَه.» مرید آن بود که هیچ چیز نخواهد مر خود را الا آن که حق تعالی وی را خواسته باشد و مراد آن که هیچ چیز نخواهد از کونین بهجز حق، تعالی. پس راضی به ارادت حق، تارک ارادت باید تا وی مرید باشد و محب را خود ارادت نباید تا مراد باشد. آن که حق را خواهد جز آن نخواهد که او خواهد و آن که حق ورا خواهد وی جز حق را نخواهد. پس رضا از مقامات ابتدا بود و محبت از احوال انتها. و نسبت مقامات به تحقیق عبودیت است و مشرب درجات به تأیید ربوبیت. و چون چنین باشد مرید به خود قایم بود و مراد به حق قایم بود. واللّه اعلم.
ملکالشعرای بهار : ارمغان بهار
فقرۀ ۱
اینپیدا (است) کهآذرپاد را فرزند تنیزاد نبود، و از آن پس آیستان «نیاز و دعا» به یزدان کرد، دیر برنیامد که اذرپاد را فرزندی ببود، هرآینه درست خیمی زرتشت سپینمان را زرتشت نام نهاد، وکفت که برخیز پسرم تا(ت) فرهنگ برآموزم.
شنیدم که دانا نبودش پسر
بنالید زی داور دادگر
بهزودی یکی خوب فرزند یافت
یکی خوب فرزند دلبند یافت
بفرمود «زرتشت» نامش پدر
مگرخیم زرتشت گیرد پسر
چو هنگام فرهنگش آمد فراز
بدین گونه فرهنگ او کرد ساز
شنیدم که دانا نبودش پسر
بنالید زی داور دادگر
بهزودی یکی خوب فرزند یافت
یکی خوب فرزند دلبند یافت
بفرمود «زرتشت» نامش پدر
مگرخیم زرتشت گیرد پسر
چو هنگام فرهنگش آمد فراز
بدین گونه فرهنگ او کرد ساز
ملکالشعرای بهار : ارمغان بهار
فقرۀ ۱۰۱
صائب تبریزی : مطالع
شمارهٔ ۹۶