عبارات مورد جستجو در ۴ گوهر پیدا شد:
اوحدی مراغه‌ای : جام جم
حکایت
مرشدی را ملامتی افتاد
در مریدان قیامتی افتاد
به خصومت میان فرو بستند
وز پی خصم او برون جستند
زان مریدان یکی که داناتر
به فنون هنر تواناتر
در تحمل ز بس تمام که بود
بنجنبید از آن مقام که بود
حاضری چون دلش شکیبا دید
از وی آن حال را نه زیبا دید
گفت: حقی که در شمار آید
این چنین روز را به کار آید
آنمریدش جواب داد که: باش
دل خویش و درون ما مخراش
شیخ را از من این نباشد چشم
بر من از خامشی نگیرد خشم
رنج او چون هبا توان کردن
خرقه دیگر قبا توان کردن
باز چون تخم فتنه پاشد شیخ
با مریدان چه کرده باشد شیخ؟
تا کسی راسخ و امین نبود
لایق صحبتی چنین نبود
گر تو خواهی که کار دین سازی
بار دنیی ز خود بیندازی
نقش لوح خودی چو بتراشی
قلمش رخ نهد به جماشی
گر کند بر تو بی‌ادب انکار
تو بکوش و ادب نگه میدار
مولوی : فیه ما فیه
فصل بیست و یکم - الاصل ان یحفظ ابن چاوش حفظ الغیب
الاصل ان یحفظ ابن چاوش حفظ الغیب فی حق شیخ صلاح الدیّن حتیّ ربما ینفعه و یندفع منه هذه الظلّمات و الغشاوة هذا ابن چاوش ما یقول فی نفسه ان الخلق و الناّس ترکوابلد هم و آباء هم و امهّم و اهلهم و قرابتهم و عشيرتهم وسافروا من الهندالی السند و عملوا الزرّابیل من الحدید حتّی تقطعت ربما یلتقوا رجلاله رائحة من ذلک العالم و کم من اناس ما توامن هذه الحسرة و مافازوا و ماالتقوا مثل هذاالرجل فانت قدالتقیت فی بیتک حاضراً مثل هذاالرجل و تتولی عنه ما هذالابلاء عظیم و غفلة هو کان ینصحنی فی حقّ شیخ المشایخ صلاح الحق و الدین خلد اللهّ ملکه انه رجل کبير عظیم و فی وجه ظاهر و اقلّ الاشیاء من یوم جئت فی خدمة مولانا ماسمعته یوما یسمیّ اسمکم الاّ سیدّنا و مولانا و ربنّا و خالقنا قط ماغير هذه العبارة یومامن الایام الیس ان اغراضه الفاسدة حجبه عن هذا و الیوم یقول عن شیخ صلاح الدین انه ما هو شیء ایش اسی شیخ صلاح الدیّن من الاسیة فی حقه غيرانه یراه یقع فی الجب یقول له لاتقع فی الجب لشفقة له علی سائر الناس و هو یکره ذلک الشفقة لانک اذا فعلت شیئا لایرضی لصلاح الدیّن کنت فی وسط قهره فاذا کنت فی قهره کیف تنجلی بل کلمّا رحت تغشی و تسود من دخان جهنمّ فینصحک و بقول لک لاتسکن فی قهری و انتقل من دار قهری و غضبی الی دار لطفی و رحمتی لانکّ اذافعلت شیئا یرضیئی دخلت فی دارمحبتی و لطفی فمنه ینجلی فؤادک و یصير نورانیا هوینصحک لاجل غرضک و خيرک و انت تأخذ ذلک الشفّقة و النصّیحة من علّة و غرض ایش یکون لمثل ذلک الرجّل معک غرض اوعداوة الیس انکّ اذا حصل لک ذوق ما من خمر حرام او من حشیش اومن سماع او من سب من الاسباب ذلک الساّعة ترضی علی کلّ عدّو لک و تعفیهم و تمیل ان تبوس رجلیهم و ایدیهم و الکافر و المؤمن ذلک الساّعة فی نظرک شیی واحد فشیخ صلاح الدیّن هو اصل هذا الذّوق و ابحر الذوّق عنده کیف یکون له مع احد بغض و غرض معاذاللهّ و انمّا یقول هذا من الشفّقة و المرحمة فی حق العبید و الا لولاکذلک ایش یکون له غرض مع هؤلاء تاجرد و الضفادع من يكون له ذلك الملك و ذلك العظمة ايش يسوي هؤلاء المساکين الیس ان ماء الحیوة قالوا انهّ فی الظلّمة و الظلّمة هی جسم الاولیاء و ماء الحیوة فیهم ولایقدر ان یلتقی ماء الحیوة الافی الظلمة فأن کنت تکره هذه الظلمة و تتنفرّ منه کیف یصل الیک ماء الحیاة الیس انکّ اذا طلبت ان تتعلمّ الخناث من المخنثين او القحوبیةّ من القحاب ما تقدر ان تتعلمّ ذلک کیف و ان ترید تحصّل حیاتاً باقیة سرمدیةّ و هو مقام الانبیاء و الاولیاء ولایجیی الیک مکروه و لاتترک بعض ما عندک کیف بصير هذا ما یحکم علیک الشیّخ ماحکموا مشایخ الاولّين انکّ تترک المرأة و الاولاد و المال و المنصب بل کانوا یحکمون علهی و یقولون اترک امرأتک حتی نحن نأخذها و کانوا یتحملّون ذلک و انتم اذا نصحکم بشیی یسير مالک لاتتحملّون ذلک و عسی ان تکرهوا شیئاً و هو خير لکم ایش یقول هذا الناّس قد غلب علیهم العمی و الجهل ما یتأملّون ان الشخص اذا عشق صبیّا اوامرأة کیف یتصنعّ و یتذللّ و یفدی المال حتّی کیف یخدعها ببذل مجهوده حتی یحصل تطییب قلبها لیلا ونهارا لایملّ من هذا و یملّ من غيرهذا فمحبة الشّیخ و محبةّ اللهّ یکون اقل من هذا انهّ من ادنی حکم و نصیحة و دلال یعرض و یترک الشیخ فعلم انه لیس عاشق ولاطالب لو کان عاشقا و طالبا لتحمّل اضعاف ماقلنا و کان علی قلبه الذمّن العسل و السکّرّ.
ظهیرالدین فاریابی : قطعات
شمارهٔ ۵۰
مربی فضلای زمانه شمس الدین
تویی که قفل امل را سخای توست کلید
از آن سپس که میان من و تو عهد دراز
زمانه حبل متین مواصلت ببرید
تو را به مرو درون برد و خرمت بنشاند
مرا به سوی نشابور سر نگون بکشید
چو تو به اسم رسالت بیامدی ناگاه
دلم ز شوق ملاقات تو ز بر بپرید
شدی به قاعده و پرده دار بنشاندی
چنانک پرده صبرم ز غبن آن بدرید
مرا به خدمت تو محض دوستی آورد
نه رغبت زر و سیم و نه حرص نقل و نبید
حدیث رؤیت صانع مرا محقق شد
که دست معتزلی غالب ست و وجه پدید
رسول را چو به دنیا نمی توان دیدن
خدای را به قیامت چگونه بتوان دید؟
محمد بن منور : منقولات
شمارهٔ ۷۶
شیخ را پرسیدند کی اگر کسی خواهد کی راه بی‌پیری برود تواند؟ شیخ گفت نتواند از آنکه کسی باید کی بدان راه رسیده تا او را بدان دلالت کند و در هر منزل می‌گوید این فلان منزلست، اینجا زیادت مقام باید کرد و اگر مهلکه جایی باشد بگوید کی حذر باید کرد و او را برفق دل می‌دهد تا او بقوّت دل آن راه می‌رود تا به مقصود رسد. و آنکس کی تنها رود چون دیوی باشد در میان بیابانی فرو مانده، نداند کی راه ازکدام جانب است چنانک حقّ عزّ و جلّ می‌فرماید کَالَّذِی اِستَهْوَتْه الشَّیاطِینُ فِی الَاْرضِ حَیرانَ و اصل این راه فرمان بردن پیر بود فان تطیعوه تهتدوا چون مرید پیر را فرمان بردار باشد همچنان بود کی خدای را طاعت دارد وَمَنْ یُطِعِ الرَّسُولَ فَقَد اَطاعَ اللّه، و الشیخ فی قومه کالنبی فی امته.