عبارات مورد جستجو در ۸ گوهر پیدا شد:
خاقانی : قطعات
شمارهٔ ۱۸۸
خاقانیا به تقویت دوست دل مبند
وز غصهٔ نکایت دشمن جگر مخور
چون شد تو را یقین که بد و نیک ز ایزد است
بر کس گمان به دوستی و دشمنی مبر
ای مرد دوستان چه و از دشمنان چه باک
آنجا که حق به عین قبولت کند نظر
بر هیچ دوست تکیه مزن کو به عاقبت
دشمن نماید و نبرد دوستی بسر
وز هیچ دشمنی مشکن کو از آن قدم
هم باز گردد و شود از دوست دوست‌تر
گر دوست از غرور هنر بیندت نه عیب
دشمن به عیب کردنت افزون کند هنر
ترسی ز طعن دشمن و گردی بلند نام
بینی غرور دوست، شوی پست و مختصر
آن طعن دشمن است تو را دوستی عظیم
کو نردبان توست به بام کمال بر
پس دوست دشمن است به انصاف بازبین
پس دشمن است دوست به تحقیق درنگر
با هرکه دوستی کنی از دل مکن غلو
با هرکه دشمنی کنی از جان مکن خطر
که آن دوستی و دشمنی کاین چنین بود
از عادت یهود و نصاری دهد خبر
کز دوستی مسیح نصاری است در سعیر
وز دشمنی مسیح یهودی است در سقر
گرچه مسیح را حذر است از دم یهود
از گفتهٔ نصاری هم می‌کند حذر
طعن حرام زادگی ارچه بد است بد
اما حجالت دم ابن‌اللهی بتر
گر عقلت این سخن نپذیرد که گفته‌ام
آن عقل را نتیجهٔ دیوانگی شمر
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۷۲۱
رو نیکی کن که دهر نیکی داند
او نیکی را از نیکوان نستاند
مال از همه ماند و از تو هم خواهد ماند
آن به که بجای مال نیکی ماند
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۴۴۱
بسیار علاقه‌ها بباید ای جان
تا مسکن و خانه‌ها شود آبادان
ای بلغاری تو خانه کن در بلغار
وی تازی گو برو سوی عبادان
کسایی مروزی : ابیات پراکنده از فرهنگهای لغت
شمارهٔ ۲۰
کافور تو با لوس بود مشک تو با ناک
با لوس تو کافور کنی دایم مغشوش
صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۶۳۴۱
به رنگ سرو درین باغ زندگانی کن
بریز بار ز خود، ترک شادمانی کن
گرت هواست که در وصل آفتاب رسی
درین ریاض چو شبنم نظرچرانی کن
مگر به میوه بی خار بارور گردی
شکوفه وار به هر خار زرفشانی کن
حریف داغ عزیزان نمی شود جگرت
تلاش مرگ در ایام زندگانی کن
خمار باده به اندازه نشاط بود
به قدر حوصله درد شادمانی کن
ز خامشی دهن غنچه گلستان گردید
درین بساط سرانجام بی زبانی کن
چو جان ز جسم تو بی اختیار خواهد رفت
به اختیار چو پروانه جانفشانی کن
تو چون ز مصلحت خویش نیستی آگاه
ملایمت به بلاهای آسمانی کن
مده ز دست ترازوی عدل را صائب
به هر که با تو گرانی کند، گرانی کن
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۴۶۶
چون مسیحا فرد شو دل زنده جاوید باش
سوزن از خود دور کن در دیده خورشید باش
چون کدو برجاست گو مینای شیرازی مباش
چون سفال از ماست گو جام جم از جمشید باش
هر ثمر سنگی به قصد نخل دارد در بغل
ایمنی می خواهی از سنگ حوادث، بید باش
جمال‌الدین عبدالرزاق : رباعیات
شمارهٔ ۹۱
ای دل غم را نهاد باید گردن
خو با غم روزگار باید کردن
شادی چه کنی که آن بعمری باشد
غم خور که همه وقت توانی خوردن
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۱۴۴
به زیان کوش گرت گرمی بازاری هست
لال شو لال گرت فرصت گفتاری هست
صبح ارزانی خورشید که چون شمع مرا
سرمه روشنی از فیض شب تاری هست