عبارات مورد جستجو در ۷ گوهر پیدا شد:
سنایی غزنوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۷۸
جایی که نمودی آن رخ روح‌افزای
بنمای دلی را که نبردی از جای
ز آنروز بیندیش که بی‌علت و دای
خصمی دل بندگان کند بر تو خدای
فیض کاشانی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۴۱۰
خدای عزوجل گر ببخشدم شاید
سزای بندگیش چون ز من نمی‌آید
بهر چه بستم جز حق شکسته باز آمد
دل مرا به جز از یاد حق نمی‌شاید
برای توشهٔ عقبی بسی نمودم سعی
ز من نیامد کاری که آن بکار آید
ز بیم آنکه مبادا خجل شود فردا
دلم بطاعتی امروز می نیاساید
نرفته‌ام بره حق چنانکه باید رفت
نکرده هیچ عبادت چنانکه می‌باید
مگر بهیچ ببخشند جرم هیچان را
ز هیچ هیچ نیابد ز هیچ هیچ آید
تمام روز درین غم بسر برم که صباح
برای من شب آبستنم چه می‌زاید
دلم رمید وز من بهتری نمی‌یابد
اگر دو چار گردد بگوش باز آید
حدیث واعظ پر گو نه در خور فیض است
بیا بخوان غزلی تا دلم بیاساید
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۱۱۴
مرا گشایش خاطر ز دامگاه بلاست
کمند وحدت من چارموجه دریاست
گره ز کار کریمان گشاده گردد زود
حباب نیم نفس بار خاطر دریاست
گریختیم به خاک از سپهر و غافل ازین
که خاک، تخته مشق محرران قضاست
رشیدالدین وطواط : قصاید
شمارهٔ ۱۴۵ - در مدح اتسز
ای بحقل و عقد تو اسباب دولت را قوام
وی بامر و نهی تو احوال ملت را نظام
دست مکاران هراس تو فرو بسته ببند
پای جباران نهیب تو در آورده بدام
سایلان از جود تو هستند منفی الوطن
فاضلان در سایهٔ جاه تو مرضی المرام
زیر زین حشمت تو دهر سر کش بوده نرم
زیر ران هیبت تو چرخ تو سن گشته رام
بر در پیمان تو ابنای عالم را قرار
در کف اعمال تو فرمان گیتی را زمام
خسروان از خدمت فتراک تو جویند فخر
صفدران از طاعت درگاه تو گیرند نام
یک نشانه است از دل تو روز کوشیدن فلک
یک نمونه است از کف تو روز بخشیدن غمام
همچو شرع مصطفی آثار تو در ملک خوب
همچو فضل کردگار انعام تو بر خلق عام
یاور حقست تیغت در صباح و در مسا
داور خلقست رایت در حلال و در حرام
کی بردیک سوز حکم خط تو افلاک سر !
که نهد بیرون ز راه مهر تو ایام گام ؟
در دل پاک تو انواع هنر را اجتماع
در کف راد تو ارزاق بشر را انقسام
سعی تو اندر معانی همچو جان اندر بدن
عزم تو اندر روایی همچو ماه اندر ظلام
گشته اندر امر و نهی و حل و عقد و قبض و بسط
اخترت مامور و گیتی چاکر و گردون غلام
گر نبودی در جهان ذات بزرگ تو ، جهان
با وجود کل موجودات بودی ناتمام
از خجسته اهتمام تو شود سهل القیاد
هر مهمی کان بود در مملکت صعب المرام
جز بنفخ صور کی بیدار گردد حاسدت ؟
گر خیال تیغ تو بیند شبی اندر منام
بقعه ای کان جا خیام جیش تر منصور گشت
مستقر ملک گردد ، حبذا تلک الخیام؟
چون برون کردند گردان رمح را افزوده حرص
از برای خوردن خون تیغ را خاریده کام
در صباح رزم باطل کرده چشم فتنه خواب
باسماع کوس گردان کرده دست مرگ جام
گشته تا زنده سوار و گشته بارنده ریاح
گشته برنده سیوف و گشته درنده سهام
دولت آن ساعت برایات تو جوید التجا
نصرة آن لحظه باعلام تو سازد اعتصام
شرع را عونت نماید نقش روی مفخرت
شرک را تیغت چشاند طعم زهر انتقام
ای زده بر جملهٔ اعدای دین هنگام صبح
کرده بر اعدای دین صبح بقا مانند شام
از دماء و از لحوم سر کشان در معرکه
طیر را داده شراب و وحش را داده طعام
شرک را از صوت تو اضطراب و اضطرار
شرع را در دولت تو احترام و احتشام
مؤمنان و مشرکان را کرده حاصل تیغ تو
نعمتی بس با تواتر ، محنتی بس با دوام
در امان و در امانی گشته تا روز قضا
دار اسلام از مساعی تو چون دارالسلام
تا بود خورشید بر گردون بوقت شام و صبح
چون سبیکهٔ زر پخته بر صحیفهٔ سیم خام
باد در افضال و در اکرام دست و طبع تو
لذت عیش افاضل ، رونق عمر کرام
صدر تو اندر حوادث حیز حصن البشر
مدح تو اندر نوایب خیر خیر الانام
کلیم کاشانی : رباعیات
شمارهٔ ۸۸
آتش چو گذر بدشت پر خار کند
با سبزه تر لطف خود اظهار کند
یارب مپسند کآتش دوزخ تو
با تردامن کمتر ازین کار کند
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۴۴۲
گر بگسلی از لذت تن همچو ملک
پرواز کند طایر روحت بفلک
از عرش فتاده یی بفرش از پی نفس
زنهار که تا نیفتی آخر بدرک
قطران تبریزی : مقطعات
شمارهٔ ۸۳
ایا چراغ شهان جهان امیر اجل
بدست مایه پیروزی و بتیغ اجل
بابر و دریا ماند بنانت گاه سخا
ببرق و صاعقه ماند سنانت گاه جدل
بدانش ودهش و جود و داد و دولت و دین
نیافرید عدیلت خدای عز و جل
دلیل دولت و بختست و جای شکر و سپاس
کنون بجای نیا یادگار میر اجل
اگر بشد پسری ده دهد خدای عوض
و گر بشد خلقی صد دهد خدای بدل
تو چرخ دولتی و هم بر تو ناز و نشاط
مباد دور ز نزدت نشاط و ناز و دول
نه چرخ را بود از جستن شهاب زیان
نه شاخ را رسد از رفتن شکوفه خلل
همیشه تا بفلک بر زحل بقا دارد
همیشه تا بزمین بر بود ثبات جبل
ثبات ملکت تو چون جبل بود محکم
بقای دولت تو بر دوام همچو زحل