عبارات مورد جستجو در ۶ گوهر پیدا شد:
قاآنی شیرازی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۵۲
بس رنج در آماجگه عشق تو بردیم
مردیم و خدنگی ز کمان تو نخوردیم
با سوز دلی گرمتر از آتش بهمن
چون آب دی از سردی مهر تو فسردیم
بیماه رخت همچو حکیمان رصد بند
شب تا به سحر ثابت و سیاره شمردیم
در بزم صفا صافخوران صدر نشینند
ما زیرنشینان صف آلودهٔ دردیم
المنهٔ لله که ز آیینهٔ هستی
زنگ دویی از صیقل توحید ستردیم
تا نفس نکُشتیم نگشتیم مسلمان
تا لطمه نخوردیم چو گو گوی نبردیم
مردیم و خدنگی ز کمان تو نخوردیم
با سوز دلی گرمتر از آتش بهمن
چون آب دی از سردی مهر تو فسردیم
بیماه رخت همچو حکیمان رصد بند
شب تا به سحر ثابت و سیاره شمردیم
در بزم صفا صافخوران صدر نشینند
ما زیرنشینان صف آلودهٔ دردیم
المنهٔ لله که ز آیینهٔ هستی
زنگ دویی از صیقل توحید ستردیم
تا نفس نکُشتیم نگشتیم مسلمان
تا لطمه نخوردیم چو گو گوی نبردیم
شاه نعمتالله ولی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۰۵
جویای تبریزی : غزلیات
شمارهٔ ۴۸۶
حسن صوتی آتش افروز دل من می شود
این چراغ از شعلهٔ آواز روشن می شود
می توان در رفتن از خود بیشتر برداشت فیض
مرغ را زان دست در پرواز دامن می شود
با حریف تندخو دایم خموشی پیشه ام
آنچه از تمکین او کم گردد از من می شود
سختی و نرمی بهم در کار باشد زانکه تیغ
می برد چون اتفاق آب و آهن می شود
بسکه از بیداد او جویا دلم در هم شکست
طوطی این آیینه را گر بیند الکن می شود
این چراغ از شعلهٔ آواز روشن می شود
می توان در رفتن از خود بیشتر برداشت فیض
مرغ را زان دست در پرواز دامن می شود
با حریف تندخو دایم خموشی پیشه ام
آنچه از تمکین او کم گردد از من می شود
سختی و نرمی بهم در کار باشد زانکه تیغ
می برد چون اتفاق آب و آهن می شود
بسکه از بیداد او جویا دلم در هم شکست
طوطی این آیینه را گر بیند الکن می شود
جویای تبریزی : غزلیات
شمارهٔ ۸۹۰
ترکی شیرازی : فصل پنجم - قطعهها و تکبیتیها
شمارهٔ ۲۷ - تیغ تیز
احمد شاملو : هوای تازه
دیدار واپسین
باران کُنَد ز لوحِ زمین نقشِ اشک پاک
آوازِ در، به نعرهیِ توفان، شود هلاک
بیهوده میفشانی اشک اینچنین به خاک
بیهوده میزنی به در، انگشتِ دردناک.
دانم که آنچه خواهی ازین بازگشت، چیست:
این در به صبر کوفتن، از دردِ بیکسیست.
دانم که اشکِ گرمِ تو دیگر دروغ نیست:
چون مرهمی، صدای تو، با دردِ من یکیست.
افسوس بر تو باد و به من باد! ازآنکه، درد
بیمار و دردِ او را، با هم هلاک کرد.
ای بیمریضدارو! زان زخمخورده مَرد
یک لکه دود مانده و یک پاره سنگِ سرد!
۱۳۳۵/۴/۶
آوازِ در، به نعرهیِ توفان، شود هلاک
بیهوده میفشانی اشک اینچنین به خاک
بیهوده میزنی به در، انگشتِ دردناک.
دانم که آنچه خواهی ازین بازگشت، چیست:
این در به صبر کوفتن، از دردِ بیکسیست.
دانم که اشکِ گرمِ تو دیگر دروغ نیست:
چون مرهمی، صدای تو، با دردِ من یکیست.
افسوس بر تو باد و به من باد! ازآنکه، درد
بیمار و دردِ او را، با هم هلاک کرد.
ای بیمریضدارو! زان زخمخورده مَرد
یک لکه دود مانده و یک پاره سنگِ سرد!
۱۳۳۵/۴/۶