عبارات مورد جستجو در ۸ گوهر پیدا شد:
مولوی : دفتر سوم
بخش ۲۰۲ - ذکرخیال بد اندیشیدن قاصر فهمان
پیش از آنک این قصه تا مخلص رسد
دود گندی آمد از اهل حسد
من نمی‌رنجم ازین لیک این لکد
خاطر ساده‌دلی را پی کند
خوش بیان کرد آن حکیم غزنوی
بهر محجوبان مثال معنوی
که ز قرآن گر نبیند غیر قال
این عجب نبود ز اصحاب ضلال
کز شعاع آفتاب پر ز نور
غیر گرمی می‌نیابد چشم کور
خربطی ناگاه از خرخانه‌یی
سر برون آورد چون طعانه‌یی
کین سخن پست است یعنی مثنوی
قصه پیغامبر است و پیروی
نیست ذکر بحث و اسرار بلند
که دوانند اولیا آن سو سمند
از مقامات تبتل تا فنا
پایه پایه تا ملاقات خدا
شرح و حد هر مقام و منزلی
که به پر زو بر پرد صاحب‌دلی
چون کتاب الله بیامد هم بر آن
این چنین طعنه زدند آن کافران
که اساطیراست و افسانه‌ی نژند
نیست تعمیقی و تحقیقی بلند
کودکان خرد فهمش می‌کنند
نیست جز امر پسند و ناپسند
ذکر یوسف ذکر زلف پر خمش
ذکر یعقوب و زلیخا و غمش
ظاهراست و هرکسی پی می‌برد
کو بیان که گم شود در وی خرد؟
گفت اگر آسان نماید این به تو
این چنین آسان یکی سوره بگو
جنتان و انستان و اهل کار
گو یکی آیت ازین آسان بیار
سنایی غزنوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۸۸
گویی که من از بلعجبی دارم عار
سیب از چه نهی میان یکدانهٔ نار
این بلعجبی نباشد ای زیبا یار
کاندر دهن مور نهی مهرهٔ مار
انوری : غزلیات
غزل شمارهٔ ۳۱۶
این همه چابکی و زیبایی
این چنین از کجا همی آیی
چون مه چارده به نیکویی
چون بت آزری به زیبایی
مه نخوانم ترا معاذالله
مه نهانست تا به پیدایی
ماه سرد و ترست و رنگ‌آمیز
شب دو و بی‌قرار و هرجایی
کی توان کردنت همی مانند
که تو خورشید عالم‌آرایی
خاقانی : قطعات
شمارهٔ ۳۳۲ - در جواب مردی سروده که عنصری را بر او ترجیح داده است
به تعریض گفتی که خاقانیا
چه خوش داشت نظم روان عنصری
بلی شاعری بود صاحب‌قران
ز ممدوح صاحب‌قران عنصری
ز معشوق نیکو و ممدوح نیک
غزل‌گو شد و مدح‌خوان عنصری
جز ار طرز مدح و طراز غزل
نکردی ز طبع امتحان عنصری
شناسند افاضل که چون من نبود
به مدح و غزل درفشان عنصری
که این سحر کاری که من می‌کنم
نکردی به سحر بیان عنصری
ز ده شیوه کان حیلت شاعری است
به یک شیوه شد داستان عنصری
مرا شیوهٔ خاص و تازه است و داشت
همان شیوهٔ باستان عنصری
نه تحقیق گفت و نه وعظ و نه زهد
که حرفی ندانست از آن عنصری
به دور کرم بخششی نیک دید
ز محمود کشور ستان عنصری
به ده بیت صد بدره و برده یافت
ز یک فتح هندوستان عنصری
شنیدم که از نقره زد دیگدان
ز زر ساخت آلات خوان عنصری
اگر زنده ماندی در این دور بخل
خسک ساختی دیگدان عنصری
نخوردی ز خوان‌های این مردمان
پری‌وار جز استخوان عنصری
به بوی دو نان پیش دونان شدی
زدی بوسه چون پر نان عنصری
ز تیر فلک تیغ چستی نداشت
چو من در نیام دهان عنصری
ز نی دور باش دو شاخی نداشت
چو من در سه شاخ بنان عنصری
نبوده است چون من گه نظم و نثر
بزرگ آیت و خرده دان عنصری
به نظم چو پروین و نثر چو نعش
نبود آفتاب جهان عنصری
ادیب و دبیر و مفسر نبود
نه سحبان یعرب زبان عنصری
چنانک این عروس از درم خرم است
به زر بود خرم روان عنصری
دهم مال و پس شاد باشم کنون
ستد زر و شد شادمان عنصری
به دانش بر از عرش گر رفته بود
به دولت بر از آسمان عنصری
به دانش توان عنصری شد ولیک
به دولت شدن چون توان عنصری
جلال عضد : مفردات
شمارهٔ ۱۵
گفتم که چو دریاست گهرپرور میر
شک نیست که دریاست ولی خس پرور
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ١٣٨
عالیجناب حضرت دستور شه نشان
کز وی بجاه گنبد گردون فروتر است
ایوان او کجاست ندانم که بر ثری
کز آستانش گنبد گردان فروتر است
در نزهت از مکانت آن بزم دلگشای
صد پا به پیش روضه رضوان فروتر است
در وی که هیچ دیده ندیدست ناپسند
آخر چرا فرشته ز شیطان فروتر است
فرعون برترست ز موسی بمرتبت
هارون بقدر و جاه ز هامان فروتر است
مپسند صاحبا که در آنمجلس رفیع
دانا کسی بود که ز نادان فروتر است
فضولی : غزلیات
شمارهٔ ۱۹۲
نه تنها جان من دردی ز گل رخساره دارد
جگر هم پاره زان درد دل هم پاره دارد
ز خورشیدست روشن تر رخت حیران آن چشمم
که بر خورشید آن رخ طاقت نظاره دارد
بسی فرقست زان سرو سهی ای باغبان با گل
کجا مانند او گل نرگس خونخواره دارد
چه گونه می توانم کرد نسبت با تو لیلی را
تو صد آواره داری او همین آواره دارد
سرشک و داغ این سرگشته را بین گر نمی دانی
که گردون بلا هم ثابت و سیاره دارد
بعرفان می تواند رست مرد از حیله دانا
چه پروا عارف از مکر زن مکاره دارد
بجان دادن فضولی در غم او چاره خود کن
مگو بیمار این غم غیر مردن چاره دارد
صفایی جندقی : قطعات و ماده تاریخ‌ها
۸- شد ز آب مهدی آباد آب حیوان شرمسار
شد ز آب مهدی آباد آب حیوان شرمسار
که نهان از دیده ی مردم به ظلمات اندر است
از صفائی خواستم تاریخ آن بی ریب گفت
آب جوی مهدی آباد آبروی کوثر است
۱۲۹۸ق