عبارات مورد جستجو در ۸ گوهر پیدا شد:
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره‏
۵۱ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تُبْطِلُوا صَدَقاتِکُمْ بِالْمَنِّ وَ الْأَذى‏ قال ابن عباس لا تبطلوا صدقاتکم بالمن على اللَّه. خداى عز و جل میگوید اى شما که ایمان آوردید و دست بحلقه بندگى ما زدید، و بحبل عصمت ما در آویختید، راه بندگى نه آنست که بگرد خود نگرید، و در طاعت منت بر ما نهید، که هر چه شما کنید بتوفیق و ارادت ماست: دلت. که گشاده شد ما گشادیم، توفیق که یافتى ما دادیم، مواساة که کردى با درویش ما خواستیم، و ما راندیم، پس همه منت ماراست، که ساختن همه از ماست و پرداختن بر ما. براء بن عازب گفت رسول خدا را دیدم روز خندق که این کلمات ابن رواحه میگفت «اللهم لو لا انت ما اهتدینا و لا تصدقنا و لا صلّینا فانزل سکینة علینا و ثبت الاقدام ان لاقینا» میگوید بار خدایا اگر نه عنایت تو بودى، ما را در کوى توحید چه راه بودى؟ و رنه توفیق تو بودى، ما را به کار خیر چه توان بودى؟
آن بیچاره که در طاعت منت بر اللَّه مى‏نهد از آنست که راه بندگى گم کرده، طاعت خود را وزن مى‏نهد و آن را بزرگ مى‏بیند و نظر دل و دیده از آن مى‏بنگرداند، و در راه جوانمردى خود را در طاعت دیدن گبرکى است، و از آن نگرستن عین دوگانگى!
اگر صد بار در روزى شهید راه حق گردى
هم از گبران یکى باشى چون خود را در میان بینى‏
و گفته‏اند لا تُبْطِلُوا صَدَقاتِکُمْ بِالْمَنِّ وَ الْأَذى‏ یعنى بالمن على السائل میگوید صدقه‏هاى خویش تباه مکنید بآنک منت بر درویش نهید، مرد توانگر که منت بر درویش مینهد بآنچه بوى میدهد، از آنست که شرف درویشى و رتبت درویشان نشناخته و ندانسته که ایشان امروز ملوک جهانند، چنانک در خبرست‏
«ملوک تحت اطمار»
و فردا بپانصد سال پیش از توانگران در بهشت شوند، کدام شرف ازین بزرگوارتر! کدام نعمت ازین تمامتر! قال ابو الدرداء احب الفقر تواضعا لربى و احب الموت اشتیاقا الى ربّى و احب المرض تکفیرا لخطیئتى و روى ان النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم قال لعلى یا على انک فقیر اللَّه فلا تنهر الفقراء و قرّبهم تقرّبا من اللَّه عزّ و جلّ، رسول خداى على را گفت اى على، تو درویش خدایى، نگر تا درویشان را باز نزنى و بایشان تقرب کنى و نزدیکى جویى، تا باللّه نزدیک شوى. پس سزاى توانگر آنست که منت بر درویش ننهد بل که از درویش منت پذیرد، و او را تحفه حق بنزدیک خود داند، که در خبرست: «هدیة اللَّه الى المؤمن السائل على بابه»
و چرا منت باید نهاد بر درویش که نه او بدرویش میدهد یا درویش از وى مى‏ستاند، لا بل که وى بخداى میدهد و خداى بدرویش مى‏سپارد. کذا قال النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم «ان الصدقة لتقع فى ید اللَّه قبل ان تقع فى ید السائل»
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَنْفِقُوا مِنْ طَیِّباتِ ما کَسَبْتُمْ بر زبان اشارت این خطاب با جوانمردان طریقت است، ایشان که چون دیگران تحصیل مال کردند، ایشان تصفیت حال جستند، دیگران بخرج مال بنعیم و ناز بهشت رسیدند، و ایشان بانفاق حال نسیم وصال حق یافتند، اگر جوینده بهشت تا طیّبات کسب خویش انفاق نکند ببهشت نمى‏رسد، پس جوینده حق اولى‏تر، که تا کسب احوال و طیّبات اعمال در نبازد بحق نرسد. و باختن احوال و اعمال نه آنست که نیارد، بل که بیارد و بگزارد، اگر عمل ثقلین در آرد در آن ننگرد و آرامگاه و تکیه گاه خویش نسازد، و بر طاعت خویش بیش از آن ترسد که عاصى بر معصیت خویش، تا غرور و پندار در راه وى نیاید و راه بر وى نزند.
سلطان طریقت بو یزید بسطامى قدس اللَّه روحه گفت وقتى نشسته بودم بخاطرم در آمد که من امروز پیر وقتم و وحید عصر خویش، پس با خود افتادم، دانستم که آن غرور است و پندار که بر من راه میزند، برخاستم براه خراسان فرو رفتم، در میان بیابان سوگند یاد کردم که از اینجا نروم، تا مر او امن ننمایند، سه شبانروز آنجا بماندم، روز چهارم مردى اعور دیدم بر راحله نشسته و مى‏آمد و بر وى نشان آشنایان پیدا، دست بیرون بردم و باشتر اشارت کردم که باش، هم در ساعت دو پاى اشتر بزمین فرو رفت، آن مرد اعور در من نگرست، گفت هان هان اى با یزید! بدان مى‏آرى که چشم فراز کرده باز کنم، و در بسته بگشایم و بسطام را با اهل بسطام و با یزید را غرقه کنم، گفتا هیبتى از وى بر من افتاد، آن گه گفتم از کجا مى‏آیى؟ گفت از آن که باز که تو آن عهد کردى و پیمان بستى، سه هزار فرسنگ آمده‏ام، پس گفت زینهار اى بایزید که فریفته نشوى و با پندار نمانى که آن گه از جاده حقیقت بیفتى! این بگفت و روى از من بگردانید و رفت. بو یزید گفت آن گاه از روى الهام بسرّم فرو گفتند که اى بایزید در خزینه فضل ما بسى طاعت مطیعان است و خدمت خدمتکاران، گر زانک ما را خواهى سوز و نیاز باید و در دو گداز، شکستگى تن و زبان و غارت دل و جان!
وى را نتوان یافت به تسبیح و نماز
تا بتکده از بتان تو خالى نکنى
الشَّیْطانُ یَعِدُکُمُ الْفَقْرَ لفقره، و اللَّه عز و جل یعدکم المغفرة لکرمه.
شیطان که خود از حق درویش است، مى وعده درویشى دهد، که همان دارد و دستش بدان میرسد، خود خرمن سوخته است، دیگران را خرمن سوخته خواهد رب العالمین که آمرزگارست و بنده نواز وعده مغفرت و کرم میدهد. آرى هر کس آن کند که، سزاى اوست، وز کوزه همان برون تراود که دروست. کُلٌّ یَعْمَلُ عَلى‏ شاکِلَتِهِ دعوت خداوند عز جلاله آنست که گفت یَدْعُوکُمْ لِیَغْفِرَ لَکُمْ مِنْ ذُنُوبِکُمْ و دعوت شیطان، آنست که گفت إِنَّما یَدْعُوا حِزْبَهُ لِیَکُونُوا مِنْ أَصْحابِ السَّعِیرِ شیطان بر حرص و رغبت دنیا میخواند و این بحقیقت درویشى است، و اللَّه بر قناعت و طلب عقبى میخواند و این عین توانگرى است. در دین وجه توانگرى مه، از آن که در دنیا قانع بود، از خلق بى‏نیاز، و بدل با حق هام راز، و فردا در بستان فضل و کرم در بحر عیان غرقه نور اعظم.
شیخ الاسلام انصارى گفت قدس اللَّه روحه توانگرى سه چیز است: توانگرى مال، و توانگرى خوى، و توانگرى دل. توانگرى مال سه چیز است: آنچه حلال است محنت است، و آنچه حرام است لعنت است، و آنچه افزونى است عقوبت است.
و توانگرى خو سه چیز است: خرسندى و خشنودى و جوانمردى. و توانگرى دل سه چیز است: همتى مه از دنیا، مرادى به از عقبى، اشتیاقى فا دیدار مولى.
یُؤْتِی الْحِکْمَةَ مَنْ یَشاءُ الآیة... گفته‏اند که حکمت را حقیقتى است و ثمرتى، اما حقیقت حکمت شناختن کارى است سزاى آن کار، و بنهادن چیزى است بر جاى آن چیز، و شناخت هر کس در قالب آن کس، و بدیدن آخر هر سخنى با اول آن، و شناختن باطن هر سخنى در ظاهر آن، و ثمره حکمت و زن معاملت با خلق نگه داشتن است میان شفقت و مداهنت، و وزن معاملت با خود نگه داشتن است میان بیم و امید، و وزن معاملت با حق نگه داشتن است میان هیبت و انس، حکمت آن نور است که چون شعاع آن بر تو زد، زبان بصواب ذکر بیاراید، و دل بصواب فکر بیاراید، و ارکان بصواب حرکت بیاراید. سخن که گوید بحکمت گوید، دلها رباید، جانها را صید کند، فکرت که کند بحکمت کند، بازوار پرواز کند، در ملکوت اعلى جولان کند، و جز در حضرت عندیت آشیان نسازد.
فدیت رجالا فى الغیوب نزول
و اسرارهم فیما هناک تجول‏
بحکمتها قوى پر کن تو مر طاوس عرشى را
که تا زین دامگاه او را نشاط آشیان بینى‏
و گر زى حضرت قدسى خرامان گردى از عزت
ز دار الملک ربانى جنیبتها روان بینى
آرى! و حرکت که کند بحکمت کند، در حظیره رضاء محبوب جمع کرده، و مراد خود را در آن فداء مراد اللَّه کرده، و انس خود در ذکر وى دیده، و نظر خود تبع نظر وى داشته، و با یاد وى بهر چه رسد بیاسوده، گه در میدان جلال بر مقام نیاز از عشق او سوخته، گه در روضه وصال بر تخت ناز با لطف او آرمیده.
گه بقهر از زلف مشکین تیغها افراخته
گه بلطف از لعل نوشین شمعها افروخته‏
اى کمالت کم زنان را صره‏ها پرداخته
وى جمالت مفلسان را کیسه‏ها بر دوخته
رشیدالدین میبدی : ۸۴- سورة الانشقاق و یقال سورة الکدح - مکیة
النوبة الثالثة
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ اسم عزیز رداؤه کبریاؤه، سناؤه علاؤه، علاؤه بهاؤه، جلاله جماله، جماله جلاله، المعهود منه لطفه، المألوف منه عطفه، کیف ما قسم للعبد؟ فالعبد عبده! ان اقصاه فالحکم حکمه، و ان ادناه فالأمر أمره.
مؤمنان در گفتار این نام دو قسم‏اند: قومى را نظر بر جمال لطف و کرم آمد، بنازیدند قومى را نظر بر جلال کبریاء قدم آمد، بنالیدند نازیدن ایشان بر امید وصال و نالیدن اینان از بیم فصال. اذا نظروا الى الجلال طاشوا و اذا نظروا الى الجمال عاشوا. اى مسکین که نام او میشنوى و نه از جلال او خبر دارى و نه از جمال او اثر شناسى، و حقّ جلّ جلاله با تو مى‏گوید: ابتداى کارها امروز بنام من کن تا من فردا انتهاى کارها بکام تو کنم. نامى که مونس دل غریبانست و پشت و پناه عاصیان، نامى که دل عارفان بجوش آرد و زبان عاصیان بفریاد و خروش آرد، نامى که هر که آن را عزیز دارد در دو جهان عزیز گردد.
بشر حافى در شاهراهى میرفت کاغذ پاره‏اى یافت که بر وى نام اللَّه نوشته بود، برگرفت آن را و ببوى خوش معنبر و معطّر کرد همان شب در خواب او را گفتند: تو نام ما خوشبوى کردى، ما نیز نام تو در دو جهان خوشبوى کردیم. قوله: إِذَا السَّماءُ انْشَقَّتْ بر قول بعضى از مفسّران اینجا تقدیم و تأخیر است و المعنى: یا أَیُّهَا الْإِنْسانُ إِنَّکَ کادِحٌ إِلى‏ رَبِّکَ کَدْحاً فَمُلاقِیهِ إِذَا السَّماءُ انْشَقَّتْ یعنى: اى فرزند آدم روز رستاخیز، روز بعث و نشر، روز فصل و قضا که از هیبت و سیاست اللَّه و از صعوبت و عظمت رستاخیز آسمانها شکافته گردد و بنعت تواضع و صفت طواعیت بفرمان حقّ درآید و منقاد شود و زمینها همچنین آن روز اى آدمیزاد هر چه کرده‏اى درین جهان و رنجها که برده‏اى و خیرها و شرها که اندوخته‏اى، همه بینى و جزاى آن سزاى کردار و گفتار خویش یابى. اى مسکین! اگر میخواهى که عمرت ضایع نبود، و فردا در آن انجمن کبرى و عرصه عظمى على رؤس الاشهاد ترا فضیحت نرسد، امروز نصیحت آن به پیر طریقت بر کار گیر که مرید خود را میگفت: دى از تو گذشت بنادانى، و دریافتن فردا نمى‏دانى دانى! امروز بغنیمت دار که در آنى و عمل میتوانى، تا فردات نبود پشیمانى. مرد باید که صاحب وقت بود، و صاحب وقت کسى بود که شغل وقتش نه با اندیشه ماضى گذارد نه بتفکّر مستقبل که تفکّر در ایّام گذشته و تدبّر در ایّام مستقبل تضییع وقت است. و هر که وقت خویش بشناخت، و وقت او را در پذیرفت، در حال با خویشتن در دین چندان کار دارد که پرواى دى و فرداش نباشد. گفته عزیز انست که: «الصّوفی ابن الوقت». مرد صوفی در حالت صفا فرزند خویش است، دور از هر چه طبع را با او آشنایى است.
حسن بصرى گفت: کسانى را یافتم که ایشان بدنیا جوانمرد و سخى بودند، همه دنیا بدادندى و منّت ننهادندى، و بوقت خویش چنان بخیل بودند که یک نفس از روزگار خویش نه بپدر دادندى نه بفرزند. و این آن سخن است که مهتر عالم، سیّد ولد آدم (ص) گفت: «لى مع اللَّه وقت لا یسع فیه ملک مقرّب و لا نبىّ مرسل».
یکى از فقهاى امّت در صدر اوّل تصنیفی همى ساخت در بیان شرع و مسائل فقه. در آن اندیشه بود که ناگاه بانگ مرغى شنید، از سر کار بیفتاد گفت: عقرى حلقى، آن مرغ مرده همان ساعت از هوا فرو افتاد. خداوندان دل را وقت بود که خیال حالت ایشان را زحمت آرد، و وقت باشد که اگر همه جهان درهم افتد ایشان را در وقت خویش از آن هیچ خبر نباشد. شیخ بو سعید بو الخیر قدّس روحه در نشابور زنجیر درهاى خانه را نمد بر دوختى تا در وقت جنبانیدن، وقت ایشان را زحمت نیارد و فی معناه انشدوا:
از باد صبا خسته شود رخسارش
چون آینه کز نفس رسد زنگارش‏
زان ترسم اگر برهنه دارد یارش
تیزى نظر خلق کند از کارش‏
شیخ الاسلام انصارى گفت رحمه اللَّه: وقت آنست که جز از حقّ در آن نگنجد و مردان در آن سه‏اند: وقت یکى سبک است چون برق، و وقت یکى پاینده، و وقت یکى غالب. آنچه چون برق است غاسل است شوینده، و آنچه پاینده است شاغل است مشغول دارنده، و آنچه غالب است قاتل است کشنده. آنچه چون برق است از فکرت زاید، و آنچه پاینده است از لذّت ذکر آید و آنچه غالب است از سماع و نظر خیزد، آنچه برق است دنیا فراموش کند تا ذکر آخرت روشن شود، و آنچه پاینده است از آخرت مشغول دارد تا حقّ معاین گردد، و آنچه غالب است رسوم انسانیّت محو کند تا جز از حقّ نماند.
یا أَیُّهَا الْإِنْسانُ إِنَّکَ کادِحٌ إِلى‏ رَبِّکَ کَدْحاً فَمُلاقِیهِ. پیر بو على سیاه وقتى در بازار میرفت، سایلى میگفت: بحقّ روز بزرگ مرا چیزى دهید. پیر از هوش برفت! چون بهوش باز آمد، او را گفتند: اى شیخ ترا این ساعت چه روى نمود؟ گفت هیبت و عظمت آن روز بزرگ. آن گه گفت: واحزناه على قلّة الحزن، واحسرتاه على قلّة التّحسّر، وا اندوها از بى اندوهى، وا حسرتا از بى‏حسرتى! عالمى مشغول باطلال و رسوم، و خالى بگذاشته حضرت آن حىّ قیّوم خود هیچکس در اندیشه این آیت نیست که: إِنَّکَ کادِحٌ إِلى‏ رَبِّکَ کَدْحاً فَمُلاقِیهِ. یکى عروس طبیعت پیش نشانده و بزر و زیور و رنگ و بوى مشغول شده، و آن گه میخواهد که سلاطین شریعت و شاهان حقیقت او را بسرادقات سرّ و خیام برّ خود راه دهند. هیهات یکى قرطه جفا پوشیده و تیغ هوى کشیده و میخواهد که با جوانمردان طریقت بصفّه صفا و قبّه بقا فرو آید کلّا و لمّا:
باطن تو کى کند با مرکب شاهان سفر
تا نگردد راى تو بر مرکب همّت سوار
چون زنان تا کى نشینى بر امید رنگ و بوى
همّت اندر راه بند و گام‏زن مردانه‏وار
اگر میخواهى که فردا کحل لطف لطیفه «وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ ناضِرَةٌ» در دیده تو کشند، امروز گردسنب براق شرع در دیده عقل کش، و پاى از قید و دام محمد رسول اللَّه بیرون مکش، احوال خود را مراقب باش، و بر اداء فرائض و نوافل مواظب باش و قدم خود را بگزارد حقوق حقّ مطالب باش، و با نفس خویش بذرّات و حبّات بحکم احتیاط راه دین محاسب باش، تا فردا حقایق فَسَوْفَ یُحاسَبُ حِساباً یَسِیراً وَ یَنْقَلِبُ إِلى‏ أَهْلِهِ مَسْرُوراً بر تو کشف کنند و لطایف غیبى از پرده لَتَرْکَبُنَّ طَبَقاً عَنْ طَبَقٍ از بهر تو آشکارا کنند و ترا باین محلّ رفیع رسانند که: لَهُمْ أَجْرٌ غَیْرُ مَمْنُونٍ لا مقطوع و لا منقوص. و گفته‏اند: لَتَرْکَبُنَّ طَبَقاً عَنْ طَبَقٍ اشارتست بمقامات مصطفى (ص). ربّ العزّة جلّ جلاله پیش از آنکه جان مطهّر منوّر وى در صدف خاک نهاد، او را بر سه مقام بداشت: بر مقام قرب تا انس یافت، و بر مقام لطف تا انبساط یافت، و بر مقام هیبت تا ادب یافت، بلطف خود کارش بپرداخت، بقربش بنواخت، به هیبتش در بوته خشیت بگداخت. پس چون درین عالم آمد، هر که در وى نظر کرد از مقام هیبت او خوف یافت، و از مقام انس او رجا یافت، و از مقام قرب او مهر یافت، بعضى مفسّران گفتند: لَتَرْکَبُنَّ طَبَقاً عَنْ طَبَقٍ اشارتست بدرجات و منازل رفعت و قربت او (ص). در شب معراج که حقّ جلّ جلاله سرّ وى را جذب کرد و سرّ وى مر روح وى را جذب کرد، و روح وى قلب وى را جذب کرد، و قلب وى نفس وى را جذب کرد. کون جویان نفس گشت، نفس جویان قلب گشت، قلب جویان روح گشت، روح جویان سرّ گشت، سرّ جویان مشاهده حقّ گشت کون بفریاد آمد که نفس کو؟ مرا بى‏نفس قرار نه، نفس بفریاد آمد که قلب کو؟ مرا بى قلب قرار نه، قلب بفریاد که روح کو؟ مرا بى روح قرار نه، روح بفریاد آمد که: سرّ کو؟
مرا بى سرّ قرار نه، سرّ بفریاد آمد که: مشاهده حقّ کو؟ مرا بى‏مشاهده حقّ قرار نه دنا بنفسه فتدلّى بقلبه فکان قاب قوسین بروحه او ادنى بسرّه. هذا معنى قوله: لَتَرْکَبُنَّ طَبَقاً عَنْ طَبَقٍ‏
محمد بن منور : منقولات
شمارهٔ ۶۳
شیخ گفت در هر دلی کی از حقّ سِرّی نیست و با حقّش رازی نیست از آنست کی در آن دل اخلاص نیست و هر کرا اخلاص نیست بهیچ روی خلاص نیست، آنگه گفت خبرست از رسول صلی اللّه علیه انه قال اذا کان یوم القیمة جیء بالاخلاص و الشرک کحیوان بین یدی الرب تعالی فیقول اللّه للاخلاص النطلق انت و اهلک الی الجنة و یقول للشرک انطلق انت و من معک الی النار ثم تلا رسول اللّه صلی اللّه علیه مَن جاءَ بِالحَسَنةِ فَلَهُ خَیرٌ مِنها وَهُمْ مِن فَزَعٍ یَومَئذٍ. آمِنُون و مَن جاءَ بِالسَّیِّئَةِ فَکُبَّت وُجُوهُهُم فِی النّارِ هَلْ تُجْزَون اِلّا ماکُنْتُمْ تَعْمَلونَ پس گفت: اطلبوا الاخلاص فان فی الاخلاص خلاص فی الدنیا و الاخرة، کذا قال رسول اللّه صلی اللّه علیه یا معاذ اخلص دینک یکفیک القلیل من العمل.
ابوعلی عثمانی : باب دوم
بخش ۱۷ - ابوالحسن احمدبن احمدبن ابی الحواری
و از این طایفه بود ابوالحسن احمدبن احمدبن ابی الحواری از اهل دمشق بود و صحبت سلیمان دارائی کرده بود و وفات وی اندر سنۀ ثلثین و مأتین بود.
جنید گوید که احمدبن الحواری شاهسپرم شاهست.
و هم او گفتی هر که بدنیا نگرد بنظر ارادة و دوستی آن، خدای عزّوجلّ نور یقین و زهد از دلش بیرون کند.
و هم او گوید کی هر که عملش بمتابعت سنّت نبود باطل بود.
و از وی همی آید کی هیچکس گریستن نیست فاضلتر از گریستن بنده بر آنچه بر وی فوت شده باشد از وقتهای او بر ناموافقی.
احمد گوید خدای هیچ بنده را مبتلا نکرد بچیزی سختر از غفلت و سختی دل.
ابوعلی عثمانی : باب دوم
بخش ۶۵ - ابواسحق ابراهیم بن شیبان القَرمیسینئ
و از ایشان بود ابواسحق ابراهیم بن شیبان القَرمیسینئ رَحْمَةُ اللّه عَلَیْهِ، پیر وقت خویش بود و صحبت ابوعبداللّه مغربی کرده بود و صحبت خوّاص و پیران دیگر.
ابراهیم شیبان گوید هر کی خواهد که از جملۀ بطّالان بود گو رخصت را ملازم گیر.
و گوید علم فنا و بقا بر اخلاص وحدانیّت گردد و درستی عبودیّت و هرچه جز این بود آنست کی ترا بغلط افکند و زندقه آرد.
و گوید سفله آن بود که در خدای عزّوجلّ عاصی شود.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
صفت شانزدهم - مزاح، شوخی و بذله گویی
و افراط در آن مذموم، و در شریعت مقدسه منهی عنه است، زیرا باعث سبکی و کم وقاری، و موجب سقوط مهابت، و حصول خواری می گردد و دل را می میراند و از آخرت غفلت می آورد و بسا باشد که موجب عداوت و دشمنی دوستان، یا سبب آزردن و خجل ساختن مردمان گردد.
و همچنان که گفته اند که «بسیار بازی است که به جدی می کشد و از این جهت است که گفته اند: «با مردم صاحب شأن شوخی مکن که کینه تو را در دل می گیرند و با مردم دون و پست نیز شوخی مکن که هیبت تو از نظرشان ساقط می گردد و به تو جرأت پیدا می کنند، و سخن زشت می گویند» و دیگری گفته است که «شوخی، آبرو را می برد و دوستان را از آدمی جدا می کند» و بعضی گفته اند که «هر چیزی تخمی دارد، و تخم عداوت و دشمنی شوخی است».
و از مفاسد شوخی آن است که دهان را به هرزه خندی می گشاید و آدمی را به خنده می آرود، و خنده، دل را تاریک و آبرو و وقار را تمام می کند و به این جهت خدای تعالی نهی از آن فرموده که «فلیضحکوا قلیلا و لیبکوا کثیرا» یعنی بسیار کم بخندید و بسیار گریه کنید» و حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم فرمود که «هر گاه بدانید آنچه من می دانم هر آینه کم خواهید خندید» و شکی نیست که خنده بسیار، علامت غفلت از آخرت و مرگ است.
یکی از بزرگان با خود خطاب کرد و گفت: «ای نفس می خندی و حال اینکه شاید کفن تو اکنون در دست گازر باشد و آن را گازری کند» بلی کسانی را که مرحله ای چون مرگ در پیش، و خانه ای چون آخرت در عقب، و دشمنی چون شیطان در کمین، و محاسبی چون کرام الکاتبین قرین، عمری چون برق در گذر، و منزلی چون دنیا که محل صدهزار گونه خطر است مستقر، خندیدن و شوخی کردن نیست و با خاطر جمع نشستن نه، مگر از غفلت و بی خبری.
مباش ایمن که این دریای خاموش
نکردست آدمی خوردن فراموش
ز رنگ ایمن نبینی آب جوئی
مسلم نیست از سنگی سبوئی
یک امروز است ما را نقد ایام
بر آن هم اعتمادی نیست تا شام
یکی از بزرگان دین، شخصی را دید که می خندد، گفت: «آیا به تو رسیده است که وارد آتش جهنم خواهی شد؟ گفت بلی گفت: آیا دانسته ای که از آن خواهی گذشت؟ گفت نه گفت: پس به چه امید می خندی؟ گویند: آن شخص را دیگر کسی خندان ندید» و مخفی نماند که خنده مذموم، قهقهه است که با صدا باشد، اما تبسم که کسی صدائی از او نشنود مذموم نیست بلکه محمود است و تبسم نمودن پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم معروف و مشهور است و همچنین شوخی و مزاح مذموم در وقتی است که کسی افراط در آن کند، یا مشتمل بر دروغ و غیبت باشد یا باعث آزردگی و خجالت دیگری شود اما مزاح اندک، که از حق تجاوز نشود و مشتمل بر سخن باطل یا ایذاء و اهانتی نباشد و باعث شکفتگی خاطری گردد مذموم نیست و مکرر از حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم صادر شده و از اصحاب در خدمت آن جناب صدور یافته چنانچه بعضی از آن در کتب اصحاب مسطور و مذکور است و حضرت امیرالمومنین علیه السلام مکرر شوخی می فرمودند تا اینکه منافقین این را عیب آن سرور شمردند روزی شوخی نسبت به سلمان فارسی قدس سره فرمودند، سلمان گفت: این است که خلاف تو را به مرتبه چهارم انداخت.
نهج البلاغه : خطبه ها
ویژگی های قرآن و سفارش به پرهیزکاری
و من خطبة له عليه‌السلام في قدرة اللّه و في فضل القرآن و في الوصية بالتقوى
الله تعالى اَلْحَمْدُ لِلَّهِ اَلْمَعْرُوفِ مِنْ غَيْرِ رُؤْيَةٍ وَ اَلْخَالِقِ مِنْ غَيْرِ مَنْصَبَةٍ
خَلَقَ اَلْخَلاَئِقَ بِقُدْرَتِهِ وَ اِسْتَعْبَدَ اَلْأَرْبَابَ بِعِزَّتِهِ وَ سَادَ اَلْعُظَمَاءَ بِجُودِهِ
وَ هُوَ اَلَّذِي أَسْكَنَ اَلدُّنْيَا خَلْقَهُ وَ بَعَثَ إِلَى اَلْجِنِّ وَ اَلْإِنْسِ رُسُلَهُ لِيَكْشِفُوا لَهُمْ عَنْ غِطَائِهَا
وَ لِيُحَذِّرُوهُمْ مِنْ ضَرَّائِهَا وَ لِيَضْرِبُوا لَهُمْ أَمْثَالَهَا وَ لِيُبَصِّرُوهُمْ عُيُوبَهَا وَ لِيَهْجُمُوا عَلَيْهِمْ بِمُعْتَبَرٍ مِنْ تَصَرُّفِ مَصَاحِّهَا وَ أَسْقَامِهَا
وَ حَلاَلِهَا وَ حَرَامِهَا وَ مَا أَعَدَّ اَللَّهُ لِلْمُطِيعِينَ مِنْهُمْ وَ اَلْعُصَاةِ مِنْ جَنَّةٍ وَ نَارٍ وَ كَرَامَةٍ وَ هَوَانٍ
أَحْمَدُهُ إِلَى نَفْسِهِ كَمَا اِسْتَحْمَدَ إِلَى خَلْقِهِ وَ جَعَلَ لِكُلِّ شَيْءٍ قَدْراً وَ لِكُلِّ قَدْرٍ أَجَلاً وَ لِكُلِّ أَجَلٍ كِتَاباً
فضل القرآن
منها فَالْقُرْآنُ آمِرٌ زَاجِرٌ وَ صَامِتٌ نَاطِقٌ حُجَّةُ اَللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ
أَخَذَ عَلَيْهِ مِيثَاقَهُمْ وَ اِرْتَهَنَ عَلَيْهِمْ أَنْفُسَهُمْ
أَتَمَّ نُورَهُ وَ أَكْمَلَ بِهِ دِينَهُ وَ قَبَضَ نَبِيَّهُ صلى‌الله‌عليه‌وآله وَ قَدْ فَرَغَ إِلَى اَلْخَلْقِ مِنْ أَحْكَامِ اَلْهُدَى بِهِ
فَعَظِّمُوا مِنْهُ سُبْحَانَهُ مَا عَظَّمَ مِنْ نَفْسِهِ
فَإِنَّهُ لَمْ يُخْفِ عَنْكُمْ شَيْئاً مِنْ دِينِهِ وَ لَمْ يَتْرُكْ شَيْئاً رَضِيَهُ أَوْ كَرِهَهُ إِلاَّ وَ جَعَلَ لَهُ عَلَماً بَادِياً وَ آيَةً مُحْكَمَةً تَزْجُرُ عَنْهُ أَوْ تَدْعُو إِلَيْهِ
فَرِضَاهُ فِيمَا بَقِيَ وَاحِدٌ وَ سَخَطُهُ فِيمَا بَقِيَ وَاحِدٌ
وَ اِعْلَمُوا أَنَّهُ لَنْ يَرْضَى عَنْكُمْ بِشَيْءٍ سَخِطَهُ عَلَى مَنْ كَانَ قَبْلَكُمْ وَ لَنْ يَسْخَطَ عَلَيْكُمْ بِشَيْءٍ رَضِيَهُ مِمَّنْ كَانَ قَبْلَكُمْ
وَ إِنَّمَا تَسِيرُونَ فِي أَثَرٍ بَيِّنٍ وَ تَتَكَلَّمُونَ بِرَجْعِ قَوْلٍ قَدْ قَالَهُ اَلرِّجَالُ مِنْ قَبْلِكُمْ
قَدْ كَفَاكُمْ مَئُونَةَ دُنْيَاكُمْ وَ حَثَّكُمْ عَلَى اَلشُّكْرِ وَ اِفْتَرَضَ مِنْ أَلْسِنَتِكُمُ اَلذِّكْرَ
الوصية بالتقوى
وَ أَوْصَاكُمْ بِالتَّقْوَى وَ جَعَلَهَا مُنْتَهَى رِضَاهُ وَ حَاجَتَهُ مِنْ خَلْقِهِ
فَاتَّقُوا اَللَّهَ اَلَّذِي أَنْتُمْ بِعَيْنِهِ وَ نَوَاصِيكُمْ بِيَدِهِ وَ تَقَلُّبُكُمْ فِي قَبْضَتِهِ
إِنْ أَسْرَرْتُمْ عَلِمَهُ وَ إِنْ أَعْلَنْتُمْ كَتَبَهُ قَدْ وَكَّلَ بِذَلِكَ حَفَظَةً كِرَاماً لاَ يُسْقِطُونَ حَقّاً وَ لاَ يُثْبِتُونَ بَاطِلاً
وَ اِعْلَمُوا أَنَّهُ مَنْ يَتَّقِ اَللّٰهَ يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً مِنَ اَلْفِتَنِ وَ نُوراً مِنَ اَلظُّلَمِ
وَ يُخَلِّدْهُ فِيمَا اِشْتَهَتْ نَفْسُهُ وَ يُنْزِلْهُ مَنْزِلَ اَلْكَرَامَةِ عِنْدَهُ فِي دَارٍ اِصْطَنَعَهَا لِنَفْسِهِ
ظِلُّهَا عَرْشُهُ وَ نُورُهَا بَهْجَتُهُ وَ زُوَّارُهَا مَلاَئِكَتُهُ وَ رُفَقَاؤُهَا رُسُلُهُ فَبَادِرُوا اَلْمَعَادَ وَ سَابِقُوا اَلْآجَالَ
فَإِنَّ اَلنَّاسَ يُوشِكُ أَنْ يَنْقَطِعَ بِهِمُ اَلْأَمَلُ وَ يَرْهَقَهُمُ اَلْأَجَلُ وَ يُسَدَّ عَنْهُمْ بَابُ اَلتَّوْبَةِ
فَقَدْ أَصْبَحْتُمْ فِي مِثْلِ مَا سَأَلَ إِلَيْهِ اَلرَّجْعَةَ مَنْ كَانَ قَبْلَكُمْ
وَ أَنْتُمْ بَنُو سَبِيلٍ عَلَى سَفَرٍ مِنْ دَارٍ لَيْسَتْ بِدَارِكُمْ
وَ قَدْ أُوذِنْتُمْ مِنْهَا بِالاِرْتِحَالِ وَ أُمِرْتُمْ فِيهَا بِالزَّادِ
وَ اِعْلَمُوا أَنَّهُ لَيْسَ لِهَذَا اَلْجِلْدِ اَلرَّقِيقِ صَبْرٌ عَلَى اَلنَّارِ فَارْحَمُوا نُفُوسَكُمْ فَإِنَّكُمْ قَدْ جَرَّبْتُمُوهَا فِي مَصَائِبِ اَلدُّنْيَا
أَ فَرَأَيْتُمْ جَزَعَ أَحَدِكُمْ مِنَ اَلشَّوْكَةِ تُصِيبُهُ وَ اَلْعَثْرَةِ تُدْمِيهِ وَ اَلرَّمْضَاءِ تُحْرِقُهُ فَكَيْفَ إِذَا كَانَ بَيْنَ طَابَقَيْنِ مِنْ نَارٍ ضَجِيعَ حَجَرٍ وَ قَرِينَ شَيْطَانٍ
أَ عَلِمْتُمْ أَنَّ مَالِكاً إِذَا غَضِبَ عَلَى اَلنَّارِ حَطَمَ بَعْضُهَا بَعْضاً لِغَضَبِهِ
وَ إِذَا زَجَرَهَا تَوَثَّبَتْ بَيْنَ أَبْوَابِهَا جَزَعاً مِنْ زَجْرَتِهِ
أَيُّهَا اَلْيَفَنُ اَلْكَبِيرُ اَلَّذِي قَدْ لَهَزَهُ اَلْقَتِيرُ كَيْفَ أَنْتَ إِذَا اِلْتَحَمَتْ أَطْوَاقُ اَلنَّارِ بِعِظَامِ اَلْأَعْنَاقِ وَ نَشِبَتِ اَلْجَوَامِعُ حَتَّى أَكَلَتْ لُحُومَ اَلسَّوَاعِدِ
فَاللَّهَ اَللَّهَ مَعْشَرَ اَلْعِبَادِ وَ أَنْتُمْ سَالِمُونَ فِي اَلصِّحَّةِ قَبْلَ اَلسُّقْمِ وَ فِي اَلْفُسْحَةِ قَبْلَ اَلضِّيقِ
فَاسْعَوْا فِي فَكَاكِ رِقَابِكُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ تُغْلَقَ رَهَائِنُهَا
أَسْهِرُوا عُيُونَكُمْ وَ أَضْمِرُوا بُطُونَكُمْ وَ اِسْتَعْمِلُوا أَقْدَامَكُمْ وَ أَنْفِقُوا أَمْوَالَكُمْ
وَ خُذُوا مِنْ أَجْسَادِكُمْ فَجُودُوا بِهَا عَلَى أَنْفُسِكُمْ وَ لاَ تَبْخَلُوا بِهَا عَنْهَا
فَقَدْ قَالَ اَللَّهُ سُبْحَانَهُ إِنْ تَنْصُرُوا اَللّٰهَ يَنْصُرْكُمْ وَ يُثَبِّتْ أَقْدٰامَكُمْ وَ قَالَ تَعَالَى مَنْ ذَا اَلَّذِي يُقْرِضُ اَللّٰهَ قَرْضاً حَسَناً فَيُضٰاعِفَهُ لَهُ وَ لَهُ أَجْرٌ كَرِيمٌ
فَلَمْ يَسْتَنْصِرْكُمْ مِنْ ذُلٍّ وَ لَمْ يَسْتَقْرِضْكُمْ مِنْ قُلٍّ اِسْتَنْصَرَكُمْ وَ لَهُ جُنُودُ اَلسَّمَاوَاتِ وَ اَلْأَرْضِ وَ هُوَ اَلْعَزِيزُ اَلْحَكِيمُ وَ اِسْتَقْرَضَكُمْ وَ لَهُ خَزَائِنُ اَلسَّمَاوَاتِ وَ اَلْأَرْضِ وَ هُوَ اَلْغَنِيُّ اَلْحَمِيدُ
وَ إِنَّمَا أَرَادَ أَنْ يَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً
فَبَادِرُوا بِأَعْمَالِكُمْ تَكُونُوا مَعَ جِيرَانِ اَللَّهِ فِي دَارِهِ
رَافَقَ بِهِمْ رُسُلَهُ وَ أَزَارَهُمْ مَلاَئِكَتَهُ وَ أَكْرَمَ أَسْمَاعَهُمْ أَنْ تَسْمَعَ حَسِيسَ نَارٍ أَبَداً
وَ صَانَ أَجْسَادَهُمْ أَنْ تَلْقَى لُغُوباً وَ نَصَباً ذٰلِكَ فَضْلُ اَللّٰهِ يُؤْتِيهِ مَنْ يَشٰاءُ وَ اَللّٰهُ ذُو اَلْفَضْلِ اَلْعَظِيمِ
أَقُولُ مَا تَسْمَعُونَ وَ اَللّٰهُ اَلْمُسْتَعٰانُ عَلَى نَفْسِي وَ أَنْفُسِكُمْ وَ هُوَ حَسْبُنَا وَ نِعْمَ اَلْوَكِيلُ
نهج البلاغه : خطبه ها
تعريف زهد و پارسايى
و من كلام له عليه‌السلام في الزهد
أَيُّهَا اَلنَّاسُ اَلزَّهَادَةُ قِصَرُ اَلْأَمَلِ
وَ اَلشُّكْرُ عِنْدَ اَلنِّعَمِ
وَ اَلتَّوَرُّعُ عِنْدَ اَلْمَحَارِمِ
فَإِنْ عَزَبَ ذَلِكَ عَنْكُمْ فَلاَ يَغْلِبِ اَلْحَرَامُ صَبْرَكُمْ
وَ لاَ تَنْسَوْا عِنْدَ اَلنِّعَمِ شُكْرَكُمْ
فَقَدْ أَعْذَرَ اَللَّهُ إِلَيْكُمْ بِحُجَجٍ مُسْفِرَةٍ ظَاهِرَةٍ
وَ كُتُبٍ بَارِزَةِ اَلْعُذْرِ وَاضِحَةٍ