عبارات مورد جستجو در ۳ گوهر پیدا شد:
صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۶۵۲
چو دیگران نه به ظاهر بود عبادت ما
حضور قلب نمازست در شریعت ما
ازان ز دامن مقصود کوته افتاده است
که پیش خلق درازست دست حاجت ما
نکرده ایم چو شبنم بساطی از گل پهن
چو غنچه بر سر زانوست خواب راحت ما
چو عنکبوت، مگس را نمی کنیم قدید
هماشکار بود جذبه قناعت ما
نهال خوش ثمر رهگذار طفلانیم
که برگریز بود موسم فراغت ما
اگر در آتش سوزان هزار غوطه خورد
صدا بلند نسازد سپند غیرت ما
تلاش گوشه عزلت ز تنگ خلقی هاست
وگرنه بهر خدا نیست کنج عزلت ما
که سرو قد ترا راه می تواند زد؟
ز جلوه تو شود نقد اگر قیامت ما
چراغ رهگذریم اوفتاده در ره باد
که تا به سایه دستی کند حمایت ما؟
ازان به دامن صحرا شکسته ایم قدم
که عالمی شود آسوده از ملامت ما
درین حدیقه گل، صائب از مروت نیست
که غنچه ماند در جیب، دست رغبت ما
صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۳۵۲۰
روشنانی که ز خورشید نظر می گیرند
چشم نظارگیان را به گهر می گیرند
جامه شهپر طاوس در او می پوشند
بیضه زاغ اگر در ته پر می گیرند
نتوانند به صد قرن گرفتن شاهان
کشوری را که به یک آه سحر می گیرند
رهرو عشق به دنبال نبیند چون برق
کاهلان هر نفس از خویش خبر می گیرند
سخن پاک محال است که بر خاک افتد
طوطیان مزد خود آخر ز شکر می گیرند
ای که با سوختگان ذوق تکلم داری
سرمه در راه نفس ریز که در می گیرند
خبر از قافله ریگ روان می گیرند
از من این بیخبرانی که خبر می گیرند
پردلان چشم ندارند که دشمن بینند
نه ز عجزست که بر روی، سپر می گیرند
خجل از آبله های دل خویشم که مدام
ساغری پیش من تشنه جگر می گیرند
خنده با چاشنی عمر نمی گردد جمع
پسته را بی لب خندان به شکر می گیرند
عنقریب است نفس سوختگان خط سبز
از لبش داد من تشنه جگر می گیرند
صائب این صاف ضمیران چو دهن باز کنند
چون صدف دامنی از در و گهر می گیرند
کلیم کاشانی : مثنویات
شمارهٔ ۱۵ - وله ایضا
کلید سخن را چو پیدا کنم
در وصف دولتسرا وا کنم
زبانی ز همت بلندان بوام
بگیرم که گویم ز قدرش کلام
سر رفعت و پای بنیاد او
که عرش آشنا شد بامداد او
سراپا چو طوبی است راحت فزا
چو زلف سیه سایه اش دلربا
سرافکند در پیش جاهش حباب
که با آن نماندست آن آب و تاب
زمانه بسی گر چه آرایدش
ولی مقدم شاه می باشدش
شه معدلتخواه، شاه جهان
ملاذ سلاطین، شاه جهان
که بر درگهش صبحدم سرگماشت؟
که شب تاج خورشید بر سر نداشت
پی را تب شمع کمتر غلام
مقرر کند حاصل ملک شام
تواند دو صد صف شکستن برزم
که یکدل نیارد شکستن ببزم
درش راز شاه و گدا نیست ننگ
که در پیش دریاچه خس چه نهنگ
زمانش بهاریست پر رنگ و بو
درم چون شکوفه است ریزان ازو
بود یارب از فضل پروردگار
حیات خضر سبزه ای زین بهار