عبارات مورد جستجو در ۴ گوهر پیدا شد:
فیض کاشانی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۲۵۹
تا بکی بی باده و مطرب مدارم بگذرد
تا بکی در نیک نامی روزگارم بگذرد
عمر ضایع شد گهی در خانقه گه مدرسه
یارئی یاران که در مستی مدارم بگذرد
جامهٔ در عشق ورندی نیز می باید درید
در لباس زهد تا کی روزگارم بگذرد
عمر بگذشت و نچیدم گل زروی گلرخی
چند فصل زندگانی بی بهارم بگذرد
تا کشیدم باده واعظ توبه میفرمایدم
صبر کن ای بی مروت تا خمارم بگذرد
نیست کارم غیرمستی کار این کار است و بس
می بده ساقی مهل تا روزگارم بگذرد
کرده ام با بیقراری از دل و از جان قرار
می بده تا بی قراری برقرارم بگذرد
چند بیکاری گزینم بهر کاری آمدم
شاید این پیرانه سرچندی بکارم بگذرد
کار دیگر بار دیگر ژیش می باید گرفت
تا بکی در رسم و عادت کار و بارم بگذرد
بعد ازین دست من و زلف نگار سیمنن
تا بکی بیهوده عمر تارو مارم بگذرد
در خیالم می نگارم بعد ازین نقش بتی
تا بکی عمر گرامی بی نگارم بگذرد
بعد ازین روی چو ماه و زلف چون مشک سیاه
تا بکام زندگی لیل و نهارم بگذرد
دلبری گیرم که جان بخشد مرا بار دیگر
گر شوم خاک رهش چون برغبارم بگذرد
مرقدم گردد بهشتی بعد مردن سالها
یکنفس گر گلعذاری بر مزارم بگذرد
در غم بیهودهٔ سال دگر ای فیض چند
سربسر امسال روز و شب چوپارم بگذرد
شاه نعمت‌الله ولی : مفردات
شمارهٔ ۱۱
اگر داری هوای شرب شربت
...
صوفی محمد هروی : دیوان اطعمه
بخش ۵
من باده بی خمار خواهم
یعنی لب آن نگار خواهم
در جواب او
انجیر تر و انار خواهم
شفتالوی آبدار خواهم
از طاس هریسه من برآرم
در وقت سحر دمار خواهم
کارم به عدد نمی شود راست
من دعوت بی شمار خواهم
محبوب من است نان، از آنش
اندر بغل و کنار خواهم
من دیگ حلاوه عسل را
در روز و شبان به بار خواهم
سنبوسه بود مرا دلارام
لب بر لب آن نگار خواهم
نوشند دو بار خلق، ماکول
من صوفیم و سه بار خواهم
صوفی محمد هروی : دیوان اطعمه
بخش ۱۰
رخ تو آیت حسن و دهان دروست چو میم
مثال خال تو و زلف همچو نقطه جیم
در جواب او
مرا به کاسه بغرا محبتی است قدیم
گواه، صحنک ماهیچه است و آش حلیم
زهمدمی چغندر شدست آش ترش
به روزگار چنین تیره و سیاه گلیم
کشیده صف نخود آب و برنج و نان عسل
منم شجاع و نترسم ازین چهار غنیم
دلم به صحنک حلوا و نان بود مشغول
چو من به قابض ارواح جان کنم تسلیم
بنوش خربزه چندان که جای جان نبود
که سیر چون بود انسان ورا ز مرگ چه بیم
اگر بود ته نان در سقر روان زان پیش
من شکسته چو دونان روم به قعر جحیم
شود به سفره چو نانها تمام و ناشده سیر
به پیش صوفی مسکین زهی عذاب الیم