عبارات مورد جستجو در ۳ گوهر پیدا شد:
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٣٩٧
ای همای همت عالی تو
کر کسان چرخ را کرده شکار
از هوای مجلست باز آمدم
انزوا کردم چو سیمرغ اختیار
همچو صعوه دم زدم بر رنگ از آن
شد حریفت عندلیب آسا هزار
یک بطی می هست چون چشم خروس
جلوه ئی کن سوی من طاووس وار
تا بشادی هردو چون زاغ کمان
گوشه ئی گیریم رغم روزگار
امیر پازواری : دوبیتی‌ها
شمارهٔ ۱۸۶
کوک ره بدیمه، سروسّه جویباره
شاهین ونه ور لوزوئه که درآره
اون ویهار که باز بیمْ دریو کناره
تیرنگ به منه چنگ بی، گنجشک بیاره
احمد شاملو : مرثیه‌های خاک
در آستانه
برای م. امید
نگر
تا به چشمِ زردِ خورشید اندر
نظر
نکنی
که‌ت افسون
نکند.

بر چشم‌های خود
از دستِ خویش
سایبانی کن
نظاره‌ی آسمان را
تا کلنگانِ مهاجر را
ببینی
که بلند

از چارراهِ فصول
در معبرِ بادها
رو در جنوب
همواره
در سفرند.



دیدگان را به دست
نقابی کن
تا آفتابِ نارنجی
به نگاهیت
افسون
نکند،
تا کلنگانِ مهاجر را
ببینی
بال‌دربال
که از دریاها همی گذرند. ــ
از دریاها و
به کوه
که خوش به‌غرور ایستاده است؛

و به توده‌ی نمناکِ کاه
بر سفره‌ی بی‌رونقِ مزرعه؛

و به قیل و قالِ کلاغان
در خرمن‌جای متروک؛

و به رسم‌ها و
بر آیین‌ها،
بر سرزمین‌ها.

و بر بامِ خاموشِ تو
بر سرت؛

و بر جانِ اندُه‌گینِ تو
که غمین نشسته‌ای
هم از آنگونه
به زندانِ سال‌های خویش.

و چندان که بازپسین شعله‌ی شهپرهاشان
در آتشِ آفتابِ مغربی
خاکستر شود،
اندوه را ببینی
با سایه‌ی درازش
که پاهم‌پای غروب
لغزان
لغزان
به خانه درآید
و کنارِ تو
در پسِ پنجره بنشیند.

او به دستِ سپیدِ بیمارگونه
دستِ پیرِ تو را...

و غروب
بالِ سیاهش را...

۱۳۴۷