عبارات مورد جستجو در ۴۶ گوهر پیدا شد:
سعدی : غزلیات
غزل ۳۵۳
رفیق مهربان و یار همدم
همه کس دوست میدارند و من هم
نظر با نیکوان رسمیست معهود
نه این بدعت من آوردم به عالم
تو گر دعوی کنی پرهیزگاری
مصدق دارمت والله اعلم
و گر گویی که میل خاطرم نیست
من این دعوی نمیدارم مسلم
حدیث عشق اگر گویی گناه است
گناه اول ز حوا بود و آدم
گرفتار کمند ماه رویان
نه از مدحش خبر باشد نه از ذم
چو دست مهربان بر سینه ریش
به گیتی در ندارم هیچ مرهم
بگردان ساقیا جام لبالب
بیاموز از فلک دور دمادم
اگر دانی که دنیا غم نیرزد
به روی دوستان خوش باش و خرم
غنیمت دان اگر دانی که هر روز
ز عمر مانده روزی میشود کم
منه دل بر سرای عمر سعدی
که بنیادش نه بنیادیست محکم
برو شادی کن ای یار دل افروز
چو خاکت میخورد چندین مخور غم
همه کس دوست میدارند و من هم
نظر با نیکوان رسمیست معهود
نه این بدعت من آوردم به عالم
تو گر دعوی کنی پرهیزگاری
مصدق دارمت والله اعلم
و گر گویی که میل خاطرم نیست
من این دعوی نمیدارم مسلم
حدیث عشق اگر گویی گناه است
گناه اول ز حوا بود و آدم
گرفتار کمند ماه رویان
نه از مدحش خبر باشد نه از ذم
چو دست مهربان بر سینه ریش
به گیتی در ندارم هیچ مرهم
بگردان ساقیا جام لبالب
بیاموز از فلک دور دمادم
اگر دانی که دنیا غم نیرزد
به روی دوستان خوش باش و خرم
غنیمت دان اگر دانی که هر روز
ز عمر مانده روزی میشود کم
منه دل بر سرای عمر سعدی
که بنیادش نه بنیادیست محکم
برو شادی کن ای یار دل افروز
چو خاکت میخورد چندین مخور غم
عطار نیشابوری : غزلیات
غزل شمارهٔ ۷۰۴
در کنج اعتکاف دلی بردبار کو
بر گنج عشق جان کسی کامگار کو
اندر میان صفهنشینان خانقاه
یک صوفی محقق پرهیزگار کو
در پیشگاه مسجد و در کنج صومعه
یک پیر کار دیده و یک مرد کار کو
در حلقهٔ سماع که دریای حالت است
بر آتش سماع دلی بیقرار کو
در رقص و در سماع ز هستی فنا شده
اندر هوای دوست دلی ذرهوار کو
خالص برای لله ازین ژنده جامگان
بی زرق و بی نفاق یکی خرقهدار کو
مردان مرد و راهنمایان روزگار
زین پیش بودهاند درین روزگار کو
در وادی محبت و صحرای معرفت
مردی تمام پاک رو و اختیار کو
اندر صف مجاهده یک تن ز سروران
بر مرکب توکل و تقوی سوار کو
سرگشته ماندهایم درین راه بی کران
وز سابقان پیشرو آخر غبار کو
عطار سوی گوهر آن بحر موج زن
جز در درون سینه تورا رهگذار کو
بر گنج عشق جان کسی کامگار کو
اندر میان صفهنشینان خانقاه
یک صوفی محقق پرهیزگار کو
در پیشگاه مسجد و در کنج صومعه
یک پیر کار دیده و یک مرد کار کو
در حلقهٔ سماع که دریای حالت است
بر آتش سماع دلی بیقرار کو
در رقص و در سماع ز هستی فنا شده
اندر هوای دوست دلی ذرهوار کو
خالص برای لله ازین ژنده جامگان
بی زرق و بی نفاق یکی خرقهدار کو
مردان مرد و راهنمایان روزگار
زین پیش بودهاند درین روزگار کو
در وادی محبت و صحرای معرفت
مردی تمام پاک رو و اختیار کو
اندر صف مجاهده یک تن ز سروران
بر مرکب توکل و تقوی سوار کو
سرگشته ماندهایم درین راه بی کران
وز سابقان پیشرو آخر غبار کو
عطار سوی گوهر آن بحر موج زن
جز در درون سینه تورا رهگذار کو
عطار نیشابوری : پندنامه
در بیان ورع
در ورع ثابت قدم باش ای پسر
گر همی خواهی که گردی معتبر
خانهٔ دین گردد آباد از ورع
لیک میگیرد خرابی از طمع
هر که از علم ورع گیرد سبق
دور باید بودنش از غیر حق
ترسکاری از ورع پیدا شود
هر که باشد بی ورع رسوا شود
با ورع هر کس که خود را کرد راست
جنبش و آرامش از بهر خداست
آنکه از حق دوستی دارد طمع
در محبت کاذبش دان بی ورع
چیست تقوی ترک شهوت و حرام
از لباس و از شراب و از طعام
هرچه افزونست اگر باشد حلال
نزد ارباب ورع باشد وبال
چون ورع شد یار با علم و عمل
حسن اخلاصت بباید بی خلل
ناگهان ای بنده گر کردی گناه
توبه کن درحال و عذر آن بخواه
چون گناهت نقد آید در وجود
توبهٔ نسیه ندارد هیچ سود
در انابت کاهلی کردن خطاست
بر امید زندگی کان بی وفاست
گر همی خواهی که گردی معتبر
خانهٔ دین گردد آباد از ورع
لیک میگیرد خرابی از طمع
هر که از علم ورع گیرد سبق
دور باید بودنش از غیر حق
ترسکاری از ورع پیدا شود
هر که باشد بی ورع رسوا شود
با ورع هر کس که خود را کرد راست
جنبش و آرامش از بهر خداست
آنکه از حق دوستی دارد طمع
در محبت کاذبش دان بی ورع
چیست تقوی ترک شهوت و حرام
از لباس و از شراب و از طعام
هرچه افزونست اگر باشد حلال
نزد ارباب ورع باشد وبال
چون ورع شد یار با علم و عمل
حسن اخلاصت بباید بی خلل
ناگهان ای بنده گر کردی گناه
توبه کن درحال و عذر آن بخواه
چون گناهت نقد آید در وجود
توبهٔ نسیه ندارد هیچ سود
در انابت کاهلی کردن خطاست
بر امید زندگی کان بی وفاست
نصرالله منشی : باب برزویه الطبیب
بخش ۸
چون محاسن صلاح بر این جمله در ضمیر متمکن شد خواستم که بعبادت متحلی گردم تا شعار و دثار من متناسب باشد و ظاهر و باطن بعلم و عمل آراسته گردد , چون تعبد و تعفف در دفع شر جوشن حصین است و در جذب خیر کمند دراز , و اگر حسکی در راه افتد یا بالائی تند پیش آید بدانها تمسک توان نمود -و یکی از ثمرات تقوی آنست که از حسرت فنا و زوال دنیا فارغ توان زیست؛و هر گاه که متقی در کارهای این جهان فانی و نعیم گذرنده تاملی کند هر آینه مقابح آن را به نظر بصیرت ببیند و همت بر کم آزاری و پیراستن راه عقبی مقصور شود , و بقضا رضا دهد تا غم کم خورد و دنیا را طلاق دهد تا از تبعات آن برهد ,و از سر شهوت برخیزد تا پاکیزگی ذات حاصل آید , و بترک حسد بگوید تا در دلها محبوب گردد , وسخاوت را با خود آشنا گرداند تا از حسرت مفارقت متاع غرور مسلم باشد , [و]کارها بر قضیت عقل پردازد تا از پشیمانی فارغ آید , و بر یاد آخرت الف گیرد تا قانع و متواضع گردد ,و عواقب عزیمت را پیش چشم دارد تا پای در سنگ نیاید، و مردمان را نترساند تا ایمن زید-هرچند در ثمرات عفت تامل بیش کردم رغبت من در اکتساب آن بیشتر گشت، اما میترسیدم که از پیش شهوات برخاستن ولذات نقد را پشت پای زدن کار بس دشوار است، و شرع کردن دران خطر بزرگ. چه اگر حجابی در راه افتد مصالح همچون آن سگ که بر لب جوی استخوانی یافت، چندانکه دردهان گرفت عکس آن در آب بدید، پنداشت که دیگری است، بشره دهان باز کرد تا آن را نیز از آب گیرد، آنچه در دهان بود باد داد.
سنایی غزنوی : الباب التاسع فیالحکمة والامثال و مثالب شعراءالمدّعین ومذّمةالاطباء والمنجّمین
در حق پارسایان گوید
آن کسانی که راه دین رفتند
چهره از تنگ خلق بنهفتند
واسطهٔ عقد سنّیان بودند
نه حروری نه مرجیان بودند
پخته از حسرت طلب گلشان
سوخته ز آتش وفا دلشان
هرچه اندر جهان پریشان بود
لاجرم زیر حکم ایشان بود
چون به سنّت بُدند یازنده
عالمی بود زان گُره زنده
کرده از بهر جذب فایدهشان
شهپرِ جبرئیل مایدهشان
همه بردند کام دولت راند
همه رفتند و نام ازیشان ماند
چهره از تنگ خلق بنهفتند
واسطهٔ عقد سنّیان بودند
نه حروری نه مرجیان بودند
پخته از حسرت طلب گلشان
سوخته ز آتش وفا دلشان
هرچه اندر جهان پریشان بود
لاجرم زیر حکم ایشان بود
چون به سنّت بُدند یازنده
عالمی بود زان گُره زنده
کرده از بهر جذب فایدهشان
شهپرِ جبرئیل مایدهشان
همه بردند کام دولت راند
همه رفتند و نام ازیشان ماند
ملکالشعرای بهار : کارنامهٔ زندان
در فایدهٔ علوم
علم از بهر چیست ای استاد
تاکه گیتی شود به علم آباد
علم بهر خیالبافی نیست
کار دانش بدین گزافی نیست
باید از علم سود برخیزد
چون درختی کز او ثمر خیزد
هرکه از علم بهرهورگردد
مایه ی راحت بشر گردد
گرچه علم تو پیچ در پیچ است
چون نپیوست با عمل هیچ است
عملت نیز اگر نداشت ثمر
هست چون علم بیعمل ابتر
عالم بیثمر دغل باشد
راست چون علم بیعمل باشد
پس تو ای مرد ذوفنون اجل
داد هر علم چون دهی به عمل؟
ور به یک فن عمل کنی کم و بیش
آن دگرها چه می کشی با خویش
آن که را خنگ راهوار بود
از جنیبت کشیش عار بود
ورنمایی عمل به جمله علوم
لقبت نیست جز جهول و ظلوم
گرتو علم از برای آن خواهی
که بدان قدر دوستان کاهی
اندر آیی به حلقهٔ فضلا
بنشینی به صدر عزّ و علا
لب گشایی و گفتن آغازی
اصطلاحی، دو سه، بیان سازی
مرد یک فن نشسته خامش و پست
تو ز شاخیبهشاخهایزده دست
با همه علمها برآیی راست
جز به علمی که اوستاش آنجاست
گر درآیی به محفل علما
ویژگان علوم ارض و سما
هریکی خاص گشته در هنری
یافته از رموز آن خبری
مانی آنجای همچو خر بوحل
ننهندت به قدر پشه محل
پیش نادان مثل به دانایی
پیش دانا مثل به کانایی
تو به کاری نیایی ای مسکین
بهتر از تست مرد سرگین چین
تاکه گیتی شود به علم آباد
علم بهر خیالبافی نیست
کار دانش بدین گزافی نیست
باید از علم سود برخیزد
چون درختی کز او ثمر خیزد
هرکه از علم بهرهورگردد
مایه ی راحت بشر گردد
گرچه علم تو پیچ در پیچ است
چون نپیوست با عمل هیچ است
عملت نیز اگر نداشت ثمر
هست چون علم بیعمل ابتر
عالم بیثمر دغل باشد
راست چون علم بیعمل باشد
پس تو ای مرد ذوفنون اجل
داد هر علم چون دهی به عمل؟
ور به یک فن عمل کنی کم و بیش
آن دگرها چه می کشی با خویش
آن که را خنگ راهوار بود
از جنیبت کشیش عار بود
ورنمایی عمل به جمله علوم
لقبت نیست جز جهول و ظلوم
گرتو علم از برای آن خواهی
که بدان قدر دوستان کاهی
اندر آیی به حلقهٔ فضلا
بنشینی به صدر عزّ و علا
لب گشایی و گفتن آغازی
اصطلاحی، دو سه، بیان سازی
مرد یک فن نشسته خامش و پست
تو ز شاخیبهشاخهایزده دست
با همه علمها برآیی راست
جز به علمی که اوستاش آنجاست
گر درآیی به محفل علما
ویژگان علوم ارض و سما
هریکی خاص گشته در هنری
یافته از رموز آن خبری
مانی آنجای همچو خر بوحل
ننهندت به قدر پشه محل
پیش نادان مثل به دانایی
پیش دانا مثل به کانایی
تو به کاری نیایی ای مسکین
بهتر از تست مرد سرگین چین
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره
۳۴ - النوبة الاولى
قوله تعالى: وَ لا تَأْکُلُوا أَمْوالَکُمْ مال یکدیگر مخورید بَیْنَکُمْ در میان خویش بِالْباطِلِ بگزاف و بنا شایست وَ تُدْلُوا بِها إِلَى الْحُکَّامِ و آن را فرا دست حاکمان مگذارید برشوت، لِتَأْکُلُوا تا خورید بآن فَرِیقاً مِنْ أَمْوالِ النَّاسِ، چیزى از خواستههاى مردمان بِالْإِثْمِ به بزهمندى وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ و شما دانید که چه میکنید.
یَسْئَلُونَکَ ترا مىپرسند عَنِ الْأَهِلَّةِ از نو ماهها قُلْ بگوى هِیَ مَواقِیتُ لِلنَّاسِ آن هنگامهاى ساخته و نهاده خداى است مردمان را، وَ الْحَجِّ و ساخت حج را، وَ لَیْسَ الْبِرُّ و پارسایى و نیکى آن نیست بِأَنْ تَأْتُوا الْبُیُوتَ مِنْ ظُهُورِها که بخانههاى خود از بام درآئید، وَ لکِنَّ الْبِرَّ مَنِ اتَّقى لکن پارسایى پارسایى آن کس است که از خشم اللَّه بپرهیزد، وَ أْتُوا الْبُیُوتَ مِنْ أَبْوابِها بخانهها که آئید از در درآئید، وَ اتَّقُوا اللَّهَ و از خشم و عذاب اللَّه بپرهیزید لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ تا مگر با نیکویى جاوید بمانید.
وَ قاتِلُوا و کشتن کنید فِی سَبِیلِ اللَّهِ در راه خداى و در آشکارا کردن دین اسلام، الَّذِینَ یُقاتِلُونَکُمْ بآن کسها که با شما جنگ میکنند در سبیل باطل و مه آوردن دین کژ، وَ لا تَعْتَدُوا و اندازه در مگذارید و افزونى مجوئید إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ الْمُعْتَدِینَ که اللَّه دوست ندارد اندازه در گذارندگان را.
وَ اقْتُلُوهُمْ و کشید ایشان را حَیْثُ ثَقِفْتُمُوهُمْ هر جاى که شان دریابید وَ أَخْرِجُوهُمْ و ایشان را از مکه بیرون کنید، مِنْ حَیْثُ أَخْرَجُوکُمْ چنانک شما را از مکه بیرون کردند، وَ الْفِتْنَةُ أَشَدُّ مِنَ الْقَتْلِ و شرک آوردن ایشان سختترست به نزدیک خدا از کشتن شما ایشان را، وَ لا تُقاتِلُوهُمْ و با ایشان کشتن مکنید عِنْدَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ به نزدیک مسجد حرام، حَتَّى یُقاتِلُوکُمْ فِیهِ تا آن گه که با شما کشتن کنند همان جاى، فَإِنْ قاتَلُوکُمْ ور پس آنجا با شما کشتن کنند، فَاقْتُلُوهُمْ همانجاى کشید ایشان را کَذلِکَ جَزاءُ الْکافِرِینَ چنانست پاداش کافران به نزدیک خداى.
فَإِنِ انْتَهَوْا پس اگر باز ایستند از کفر خویش فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ خداى آمرزگارست و بخشاینده.
وَ قاتِلُوهُمْ و با ایشان جنگ مىکنید حَتَّى لا تَکُونَ فِتْنَةٌ تا آن گه که بر زمین کافر نماند که مسلمانان را رنجاند، وَ یَکُونَ الدِّینُ لِلَّهِ و تا آن گه که بر زمین جز اللَّه را دین نماند، فَإِنِ انْتَهَوْا پس اگر از رنجانیدن مسلمانان باز شوند و گزیت پذیرند فَلا عُدْوانَ افزونى جست و زور نیست إِلَّا عَلَى الظَّالِمِینَ مگر بر افزونى جویان و ستم کاران.
الشَّهْرُ الْحَرامُ بِالشَّهْرِ الْحَرامِ این ماه حرام بآن ماه حرام وَ الْحُرُماتُ قِصاصٌ و این شکستن آزرم بآن شکستن آزرم برابر فَمَنِ اعْتَدى عَلَیْکُمْ پس هر که بر شما افزونى جست و از اندازه در گذشت فَاعْتَدُوا عَلَیْهِ بر وى افزونى جویید بِمِثْلِ مَا اعْتَدى عَلَیْکُمْ چنانک بر شما افزونى جست و از اندازه در گذاشت، وَ اتَّقُوا اللَّهَ بپرهیزید و بترسید از خداى وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ مَعَ الْمُتَّقِینَ و بدانید که اللَّه با پرهیزگارانست بنگه داشت و نیکو داشت.
وَ أَنْفِقُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ و نفقه کنید در سبیل خداى و مه آوردن دین حق وَ لا تُلْقُوا بِأَیْدِیکُمْ إِلَى التَّهْلُکَةِ و دستهاى خود بنومیدى و بیم درویشى با تباهى میوکنید وَ أَحْسِنُوا و ظن بخداوند خویش نیکو دارید، در کار روزى خویش و پاداش کردار خویش، إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ که اللَّه دوست دارد نیکو کاران را.
یَسْئَلُونَکَ ترا مىپرسند عَنِ الْأَهِلَّةِ از نو ماهها قُلْ بگوى هِیَ مَواقِیتُ لِلنَّاسِ آن هنگامهاى ساخته و نهاده خداى است مردمان را، وَ الْحَجِّ و ساخت حج را، وَ لَیْسَ الْبِرُّ و پارسایى و نیکى آن نیست بِأَنْ تَأْتُوا الْبُیُوتَ مِنْ ظُهُورِها که بخانههاى خود از بام درآئید، وَ لکِنَّ الْبِرَّ مَنِ اتَّقى لکن پارسایى پارسایى آن کس است که از خشم اللَّه بپرهیزد، وَ أْتُوا الْبُیُوتَ مِنْ أَبْوابِها بخانهها که آئید از در درآئید، وَ اتَّقُوا اللَّهَ و از خشم و عذاب اللَّه بپرهیزید لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ تا مگر با نیکویى جاوید بمانید.
وَ قاتِلُوا و کشتن کنید فِی سَبِیلِ اللَّهِ در راه خداى و در آشکارا کردن دین اسلام، الَّذِینَ یُقاتِلُونَکُمْ بآن کسها که با شما جنگ میکنند در سبیل باطل و مه آوردن دین کژ، وَ لا تَعْتَدُوا و اندازه در مگذارید و افزونى مجوئید إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ الْمُعْتَدِینَ که اللَّه دوست ندارد اندازه در گذارندگان را.
وَ اقْتُلُوهُمْ و کشید ایشان را حَیْثُ ثَقِفْتُمُوهُمْ هر جاى که شان دریابید وَ أَخْرِجُوهُمْ و ایشان را از مکه بیرون کنید، مِنْ حَیْثُ أَخْرَجُوکُمْ چنانک شما را از مکه بیرون کردند، وَ الْفِتْنَةُ أَشَدُّ مِنَ الْقَتْلِ و شرک آوردن ایشان سختترست به نزدیک خدا از کشتن شما ایشان را، وَ لا تُقاتِلُوهُمْ و با ایشان کشتن مکنید عِنْدَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ به نزدیک مسجد حرام، حَتَّى یُقاتِلُوکُمْ فِیهِ تا آن گه که با شما کشتن کنند همان جاى، فَإِنْ قاتَلُوکُمْ ور پس آنجا با شما کشتن کنند، فَاقْتُلُوهُمْ همانجاى کشید ایشان را کَذلِکَ جَزاءُ الْکافِرِینَ چنانست پاداش کافران به نزدیک خداى.
فَإِنِ انْتَهَوْا پس اگر باز ایستند از کفر خویش فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ خداى آمرزگارست و بخشاینده.
وَ قاتِلُوهُمْ و با ایشان جنگ مىکنید حَتَّى لا تَکُونَ فِتْنَةٌ تا آن گه که بر زمین کافر نماند که مسلمانان را رنجاند، وَ یَکُونَ الدِّینُ لِلَّهِ و تا آن گه که بر زمین جز اللَّه را دین نماند، فَإِنِ انْتَهَوْا پس اگر از رنجانیدن مسلمانان باز شوند و گزیت پذیرند فَلا عُدْوانَ افزونى جست و زور نیست إِلَّا عَلَى الظَّالِمِینَ مگر بر افزونى جویان و ستم کاران.
الشَّهْرُ الْحَرامُ بِالشَّهْرِ الْحَرامِ این ماه حرام بآن ماه حرام وَ الْحُرُماتُ قِصاصٌ و این شکستن آزرم بآن شکستن آزرم برابر فَمَنِ اعْتَدى عَلَیْکُمْ پس هر که بر شما افزونى جست و از اندازه در گذشت فَاعْتَدُوا عَلَیْهِ بر وى افزونى جویید بِمِثْلِ مَا اعْتَدى عَلَیْکُمْ چنانک بر شما افزونى جست و از اندازه در گذاشت، وَ اتَّقُوا اللَّهَ بپرهیزید و بترسید از خداى وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ مَعَ الْمُتَّقِینَ و بدانید که اللَّه با پرهیزگارانست بنگه داشت و نیکو داشت.
وَ أَنْفِقُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ و نفقه کنید در سبیل خداى و مه آوردن دین حق وَ لا تُلْقُوا بِأَیْدِیکُمْ إِلَى التَّهْلُکَةِ و دستهاى خود بنومیدى و بیم درویشى با تباهى میوکنید وَ أَحْسِنُوا و ظن بخداوند خویش نیکو دارید، در کار روزى خویش و پاداش کردار خویش، إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ که اللَّه دوست دارد نیکو کاران را.
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره
۳۴ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: وَ لا تَأْکُلُوا أَمْوالَکُمْ الآیة ... این آیت را دو معنى گفتهاند یکى آنست که مال یکدیگر بباطل و ناشایست مخورید، چنانک دزدى و خیانت و غصب، همچنانک جاى دیگر گفت وَ لا تَقْتُلُوا أَنْفُسَکُمْ تنهاى خود را مکشید، یعنى که یکدیگر را مکشید، و این در لغت عرب روا و روانست. معنى دیگر آنست که مال خود را بباطل و اسراف هزینه مکنید، چنانک زنا و قمار و انواع فسق.
وَ تُدْلُوا بِها اى و لا تدلوا کقوله وَ لا تَلْبِسُوا الْحَقَّ بِالْباطِلِ وَ تَکْتُمُوا الْحَقَّ اى و لا تکتموا و ادلاء فرا نشیب گذاشتن بود در لغت عرب از دلو گرفتهاند ادلى دلوه آن بود که دلو فرو گذارد و دلّى دلوه آن بود که برکشد. میگوید مال فرا دستهاى حاکمان مگذارید برشوت، تا ایشان را بعنایت فرا خود گردانید، و مال مردم بدان ببرید، و بظلم بخورید، و خود دانید که آن شما را حلال و گشاده نیست. مفسران گفتند این در شأن کسى است که مالى بر وى باشد، و حقى دادنى، وانگه انکار کند و جحود آرد، و چون صاحب حق مطالبت وى کند، با وى خصمى کند، و به پیچد، و در مجلس حاکم به گواهان دروغ حق وى ببرد. رب العالمین گفت این خصومت مکنید، چون میدانید که ظالم اید، و گواهى بدروغ میدهید.
قال رسول اللَّه صلى اللَّه علیه و آله و سلّم «عدلت شهادة الزور بالاشراک باللّه».
قال اللَّه تعالى «فَاجْتَنِبُوا الرِّجْسَ مِنَ الْأَوْثانِ وَ اجْتَنِبُوا قَوْلَ الزُّورِ»، و فى معناه ما
روى ابو هریرة قال قال رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم «انّما انا بشر و انتم تختصمون الى و لعلّ بعضکم ان یکون الحن بحجته من بعض فأقضى له على نحو ما اسمع منه، فمن قضیت له بشىء من حق اخیه فانّما اقطع له قطعة من النار.
دو مرد بودند در عهد رسول صلّى اللَّه علیه و آله و سلم یکى امرؤ القیس بن عابس الکندى و دیگر عبدان بن الاشوع، با یکدیگر خصومت کردند بضیعتى که میان ایشان بود. امرؤ القیس خواست تا سوگند خورد و حق خود بر وى بسوگند درست کند، اللَّه تعالى آیت فرستاد که إِنَّ الَّذِینَ یَشْتَرُونَ بِعَهْدِ اللَّهِ وَ أَیْمانِهِمْ ثَمَناً قَلِیلًا میگوید ایشان که مىخرند بفروختن عهد خداى و سوگندان خویش بهاى اندک، ایشان را در آن جهان بهره نیست.
پس چون رسول خدا این آیت بر وى خواند. سوگند نخورد و خصومت بگذاشت، و آن زمین که در آن خصومت میرفت بعبدان باز گذاشت.
پس خداى تعالى در شأن ایشان این آیت فرستاد: وَ لا تَأْکُلُوا أَمْوالَکُمْ بَیْنَکُمْ بِالْباطِلِ... الى آخرها.
یَسْئَلُونَکَ عَنِ الْأَهِلَّةِ... الآیة معاذ جبل و ثعلبة بن غنم هر دو از رسول خدا پرسیدند که این ماه نو چونست که مىافزاید و مىکاهد؟ و بر یک صفت نمىپاید؟
رب العالمین بجواب ایشان این آیت فرستاد قُلْ هِیَ مَواقِیتُ لِلنَّاسِ... گفت ایشان را جواب ده که حکمت در زیادت و نقصان ماه نو آنست که تا هنگامها و وقتها بر مردم روشن شود، و راه برند بمزد مزدوران، و عدت زنان، و مدت باروران، و محل دینها، و تحقیق شرطها، و نیز ماه رمضان، و فطر، و روزگار حج، و ترتیب آن باین روشن میشود و بر خلق آسان.
قال ابو هریره بلغ رسول اللَّه صلى اللَّه علیه و آله و سلّم ان الناس یتقدمون الشهر بصیام یوم و یومین، فقال رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم انّ اللَّه جعل الاهلة مواقیت اذا رأیتموها صوموا، و اذا رأیتموها فافطروا، فان غمّ علیکم فأتموا ثلثین»
گفتهاند که هلال اول ماه است تا دو شب بگذرد و بقول بعضى سه شب و بقول بعضى هفت شب، پس قمر گویند تا آخر ماه.
وَ لَیْسَ الْبِرُّ بِأَنْ تَأْتُوا الْبُیُوتَ مِنْ ظُهُورِها حمزه و کسایى و بو بکر و قالون البیوت بکسر با خوانند باقى قرا بضمّ با، فالکسر لمکان الیاء و الضم على الاصل مفسران گفتند که در جاهلیت عادت داشتند که از حج باز آمد ندید از بام سراى خویش در سراى آمد ندید، نه از در سراى، و بآن تعظیم حج میخواستند و کراهیت داشتندى پشت بر گردانیدن، از آن رب العالمین ایشان را فرمود تا این سنت و عادت جاهلیت دست باز دارند، و ایشان را خبر کرد که این نه نیکى و پارسایى است، اگر نیکى و پارسایى میخواهید بآن پس بیان کرد که پارسایى و نیکى چیست، گفت وَ لکِنَّ الْبِرَّ مَنِ اتَّقى... پارسایى و نیکى آنست که آزرم اللَّه نگه دارید و از خشم او بپرهیزید، و قیل معناء و لکنّ البر برّ من اتّقى لکن پارسایى پارسایى آن کس است که از خشم و عذاب خداى بپرهیزید.
وَ أْتُوا الْبُیُوتَ مِنْ أَبْوابِها... و بخانهها که در آئید از در درآئید و آزرم اللَّه نگه دارید، و از خشم او بپرهیزید تا به نیکى دو جهان رسید. وَ اتَّقُوا اللَّهَ چون بر اللَّه رسید لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ به پیروزى و رستگارى و خشنودى بروى رسید.
ابو عبیده در معنى آیت گفته است لیس البرّ بان تطلبوا المعروف من غیر اهله.
وَ أْتُوا الْبُیُوتَ مِنْ أَبْوابِها اى اطلبوا المعروف من اهله هر معروفى را جایى هست، و هر کارى را رویى و هر برّى را محلى و اهلى، چون نه بجاى خویش و نه از اهل خویش طلب کنى برّ نباشد، برّ آنست که از اهل خویش طلب کنى. مصطفى ع بر وفق این گفت «اطلبوا المعروف من اهله» «اطلبوا الخیر عند حسان الوجوه»
وَ قاتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ... الآیة... اول آیتى که فرو آمد در قتال و جهاد با کافران این آیت بود، و مصطفى ع بر موجب این آیت جنگ میکرد، هر کس از کافران که بجنگ آمدى با وى جنگ کردى، و اگر نه ابتدا نکردى، چنانک گفت وَ لا تَعْتَدُوا اى لا تبدوا و لا تفجأوهم بالقتال، ناگاه ایشان را مکشید پیش از آن که باسلام دعوت کنید، و ابتدا مکنید مگر که ایشان ابتدا کنند: إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ الْمُعْتَدِینَ پس این آیت و این حکم منسوخ شد بآنچه گفت فَاقْتُلُوا الْمُشْرِکِینَ حَیْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ این قول بعضى مفسران است، اما ابن عباس و مجاهد میگویند این آیت از محکمات قرآن است که از حکم آن هیجیز منسوخ نشد، و فرمانست بقتال کافران. چنانک جایهاى دیگر بآن فرمود فَاقْتُلُوا الْمُشْرِکِینَ قاتِلُوهُمْ یُعَذِّبْهُمُ اللَّهُ بِأَیْدِیکُمْ قاتِلُوا الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ و اشباه ذلک، و باین قول معنى وَ لا تَعْتَدُوا آنست که زنان و کودکان را مکشید، و چون زینهار خواهند زینهار دهید، و زینهار مشکنید، و از عهد باز پس نیائید، و چون گزیت پذیرند گزیت ازیشان بپذیرید، و این گزیت پذیرفتن خاصه اهل کتاب راست، بنص قرآن و ذلک فى قوله تعالى قاتِلُوا الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ لا بِالْیَوْمِ الْآخِرِ الى قوله مِنَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ حَتَّى یُعْطُوا الْجِزْیَةَ عَنْ یَدٍ مجوس را همین حکم است که، مصطفى ع گفت، «سنّوا بهم سنّة اهل الکتاب»
و على بن ابى طالب ع را پرسیدند که جزیة از مجوس پذیریم؟ گفت «آرى که ایشان را کتابى بود و برداشتند و ببردند از میان ایشان» این دلیلى روشن است که پذیرفتن جزیة را اهل کتاب بودن شرط است، پس مشرکان و عبده اوثان ازین حکم بیروناند، و البته ازیشان جزیت نه پذیرند، که نه اهل کتاباند و ربّ العالمین حکم ایشان این کرد که وَ قاتِلُوهُمْ حَتَّى لا تَکُونَ فِتْنَةٌ. اى قاتلوهم حتّى یسلّموا با ایشان کشتن میکنید تا آن گه که مسلمان شوند، پس جزز اسلام ازیشان قبول نباید کرد و نیز گفت وَ اقْتُلُوهُمْ حَیْثُ ثَقِفْتُمُوهُمْ اى حیث وجدتموهم ایشان را بکشید هر جا که بریشان دست یابید، وَ أَخْرِجُوهُمْ مِنْ حَیْثُ أَخْرَجُوکُمْ و ایشان را از مکه بیرون کنید چنانک شما را بیرون کردند وَ الْفِتْنَةُ أَشَدُّ مِنَ الْقَتْلِ و شما را که عذاب میکردند که از اسلام باز آئید آن سختتر است در ناپسند اللَّه از کشتن، که ایشان را کشید در حرم. معنى دیگر وَ الْفِتْنَةُ أَشَدُّ مِنَ الْقَتْلِ شرک آوردن صعب تر است از کشتن شما ایشان را.
وَ لا تُقاتِلُوهُمْ عِنْدَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ قراءت حمزه و على «و لا تقتلوهم حتى یقتلوکم فیه فان قتلوکم فاقتلوهم» بى الف است در هر سه حرف، و دیگران همه بالف خوانند. آن از قتل است و این از قتال، آن عین کشتن است و این جنگ کردن. میگوید ایشان را مکشید به نزدیک مسجد حرام، یعنى در حرم تا آن گه که شما را کشند، پس اگر شما را کشند، همانجاى شما نیز کشید همانجاى ایشان را. میان مفسران اختلاف است که این آیت منسوخ است یا محکم، مجاهد گفت محکم است که در حرم تا کافران بقتال ابتدا نکنند روا نیست مسلمانان را با ایشان قتال کردن و کشتن، و بقول قتاده و ربیع این حکم منسوخ است بآیت سیف، و باین آیت دیگر که گفت وَ قاتِلُوهُمْ حَتَّى لا تَکُونَ فِتْنَةٌ میگوید با ایشان کشتن کنید تا آن گه که بر زمین کافر نماند که مسلمانان را رنجاند، یا بى گزیت ایمن زید.
وَ یَکُونَ الدِّینُ لِلَّهِ و میکشید تا آن گه که بر زمین جز اللَّه را دین نماند. در خبر مىآید که لا یبقى على ظهر الارض بیت مدر و لا وبر الّا ادخله اللَّه عز و جل کلمة الاسلام امّا بعز عزیزا و بذل ذلیل، امّا ان یعزهم اللَّه فیجعلهم من اهله فیعزّوا به، و اما ان یذلّهم فیدینوا له.
فَإِنِ انْتَهَوْا فَلا عُدْوانَ اى لا سبیل به و لا حجة، لقوله تعالى ایّما الاجلین قضیت فلا عدوان علىّ اى لا سبیل علىّ، میگوید اگر از شرک آوردن و افزونى جستن باز ایستند شما را بر ایشان راهى نیست، و حجتى نیست. که با ایشان در حرم کشتن کنید إِلَّا عَلَى الظَّالِمِینَ مگر بر ایشان که ابتدا کنند و با شما در حرم کشتن کنند، قال عکرمه الظالم الذى ابى ان یقول لا اله الا اللَّه.
الشَّهْرُ الْحَرامُ بِالشَّهْرِ الْحَرامِ رسول خدا سرّیه فرستاد در ماه حرام بقومى مشرکان، ایشان گفتند که در ماه حرام جنگ مىکنید؟ این جواب آنست، میگوید که ایشان نیز ترا از مکه در ماه حرام برگردانیدند، یعنى در صلح حدیبیه که رسول خداى را بر گردانیدند و با وى پیمان بستند که دیگر سال باز آید، این بر گردانیدن هم در ماه حرام بود، و مشرکان آزرم نداشتند. رب العالمین گفت این ماه حرام بآن ماه حرام، و این شکستن آزرم بآن شکستن آزرم.
فَمَنِ اعْتَدى عَلَیْکُمْ فَاعْتَدُوا عَلَیْهِ... خرج مخرج الجواب و المضاهاة، این در برابر نام جنایت بیامد بر طریق جزا، چنانک جاى دیگر گفت فَیَسْخَرُونَ مِنْهُمْ سَخِرَ اللَّهُ مِنْهُمْ
و فى الخبر من سب عمارا سبه اللَّه..
وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ مَعَ الْمُتَّقِینَ اللَّه با پرهیزگارانست ایشان که از هوى و مراد خود بپرهیزند، و رضا و مراد خویش فداى رضا و مراد حق کنند، و بهر چه شان پیش آید خداى را در آن قیام کنند، نه خود را، اللَّه تعالى بنصرت بایشان است، چنانک جاى دیگر گفت إِنْ تَنْصُرُوا اللَّهَ یَنْصُرْکُمْ و فى الخبر من کان اللَّه کان اللَّه له.
وَ أَنْفِقُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَ لا تُلْقُوا بِأَیْدِیکُمْ إِلَى التَّهْلُکَةِ... التهلکة الهلاک و المراد بالایدى الانفس فعبّر اللَّه بالید عن النفس، کقوله قَدَّمَتْ یَداکَ.
این آیت را تأویلها گفتهاند: یکى آنست که اگر هزینه نکنید در راه خداى و در آن نکوشید و بصفت بخل آلوده گردید هلاک شوید هم از روى ظاهر و هم از روى باطن، باطن خراب شود بسبب بخل، و ظاهر هلاک گردد بدست دشمن. این جواب آنست که چون فرمان آمد بانفاق قوى گفتند اگر ما هزینه کنیم درویش و مفلس بمانیم، و در کار روزى ظن بد بردند بخداى عز و جل. رب العالمین گفت نفقه کنید و خود را هلاک مکنید، و تنهاى خویش ببیم درویشى و ترسیدن بر گسستن روزى سوى تباهى میفکنید، و احسنوا الظن باللّه فى الثواب و الاخلاف بخداى عز و جل ظن نیکو برید بپاداش نیکو کردن در آن جهان و درین جهان بدل مال دادن و روزى فراخ، همانست که گفت وَ ما أَنْفَقْتُمْ مِنْ شَیْءٍ فَهُوَ یُخْلِفُهُ وَ هُوَ خَیْرُ الرَّازِقِینَ.
قال رسول اللَّه «من ارسل نفقة فى سبیل اللَّه و اقام فى بیته فله بکل درهم سبعمائة درهم، و من غزا بنفسه فى سبیل اللَّه و انفق فى وجهه ذلک فله بکل درهم یوم القیمة سبعمائة الف درهم ثم تلا هذه الآیة وَ اللَّهُ یُضاعِفُ لِمَنْ یَشاءُ»
زید اسلم گفت این در شأن قومى آمد، که با غازیان بیرون مىشدند، بى برگ و بىساز، و توانایى آن نداشتند پس براه در منقطع مىشدند، پس و بال و عیال دیگران مىبودند. رب العزة فرمود که در راه خدا بر خود نفقه کنید، و اگر چیزى ندارید خود بیرون مشوید، و خود را در تهلکة میفکنید، و تهلکه آن بود که به گرسنگى و تشنگى یا از ماندگى در رفتن هلاک مىشدند، آن گه دیگران را گفت که توانایى داشتند وَ أَحْسِنُوا إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ و قیل التهلکة عذاب، یقول اللَّه عز و جل و لا تترکوا الجهاد فتعذبوا.
میگوید جهاد فرومگذارید که اگر بگذارید بعذاب خدا رسید همانست که جاى دیگر گفت إِلَّا تَنْفِرُوا یُعَذِّبْکُمْ عَذاباً أَلِیماً. و قیل التهلکة القنوط من رحمة اللَّه.
قال ابو قلابه هو الرجل یصیب الذنب فیقول لیست لى توبة. فییأس من رحمة اللَّه و ینهمک فى المعاصى، این در شأن کسیست که بگناه در افتد، آن گه با خود گوید که مرا آب روى نیست، و جاى توبه نیست که توبه من بجاى قبول نیست و از رحمت خدا نومید شود و در گناه بیفزاید. رب العالمین گفت خود را هلاک مکنید بانک از رحمت من نومید شوید، و بمن ظن بد برید. آن گه گفت وَ أَحْسِنُوا بمن ظن نیکو دارید که من آنجا ام که ظن بنده منست، انا عند ظن عبدى فلیظن بى ما شاء و قال النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم «ظنّوا بربّکم ان سیغفر لکم ظنّوا بربکم ان سیتوب علیکم، ان حسن الظن من العبادة»
و قال صلى اللَّه علیه و آله و سلّم «لا یموتنّ احدکم الّا و هو یحسن الظن باللّه، فان حسن الظّن باللّه ثمن الجنة.»
وَ تُدْلُوا بِها اى و لا تدلوا کقوله وَ لا تَلْبِسُوا الْحَقَّ بِالْباطِلِ وَ تَکْتُمُوا الْحَقَّ اى و لا تکتموا و ادلاء فرا نشیب گذاشتن بود در لغت عرب از دلو گرفتهاند ادلى دلوه آن بود که دلو فرو گذارد و دلّى دلوه آن بود که برکشد. میگوید مال فرا دستهاى حاکمان مگذارید برشوت، تا ایشان را بعنایت فرا خود گردانید، و مال مردم بدان ببرید، و بظلم بخورید، و خود دانید که آن شما را حلال و گشاده نیست. مفسران گفتند این در شأن کسى است که مالى بر وى باشد، و حقى دادنى، وانگه انکار کند و جحود آرد، و چون صاحب حق مطالبت وى کند، با وى خصمى کند، و به پیچد، و در مجلس حاکم به گواهان دروغ حق وى ببرد. رب العالمین گفت این خصومت مکنید، چون میدانید که ظالم اید، و گواهى بدروغ میدهید.
قال رسول اللَّه صلى اللَّه علیه و آله و سلّم «عدلت شهادة الزور بالاشراک باللّه».
قال اللَّه تعالى «فَاجْتَنِبُوا الرِّجْسَ مِنَ الْأَوْثانِ وَ اجْتَنِبُوا قَوْلَ الزُّورِ»، و فى معناه ما
روى ابو هریرة قال قال رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم «انّما انا بشر و انتم تختصمون الى و لعلّ بعضکم ان یکون الحن بحجته من بعض فأقضى له على نحو ما اسمع منه، فمن قضیت له بشىء من حق اخیه فانّما اقطع له قطعة من النار.
دو مرد بودند در عهد رسول صلّى اللَّه علیه و آله و سلم یکى امرؤ القیس بن عابس الکندى و دیگر عبدان بن الاشوع، با یکدیگر خصومت کردند بضیعتى که میان ایشان بود. امرؤ القیس خواست تا سوگند خورد و حق خود بر وى بسوگند درست کند، اللَّه تعالى آیت فرستاد که إِنَّ الَّذِینَ یَشْتَرُونَ بِعَهْدِ اللَّهِ وَ أَیْمانِهِمْ ثَمَناً قَلِیلًا میگوید ایشان که مىخرند بفروختن عهد خداى و سوگندان خویش بهاى اندک، ایشان را در آن جهان بهره نیست.
پس چون رسول خدا این آیت بر وى خواند. سوگند نخورد و خصومت بگذاشت، و آن زمین که در آن خصومت میرفت بعبدان باز گذاشت.
پس خداى تعالى در شأن ایشان این آیت فرستاد: وَ لا تَأْکُلُوا أَمْوالَکُمْ بَیْنَکُمْ بِالْباطِلِ... الى آخرها.
یَسْئَلُونَکَ عَنِ الْأَهِلَّةِ... الآیة معاذ جبل و ثعلبة بن غنم هر دو از رسول خدا پرسیدند که این ماه نو چونست که مىافزاید و مىکاهد؟ و بر یک صفت نمىپاید؟
رب العالمین بجواب ایشان این آیت فرستاد قُلْ هِیَ مَواقِیتُ لِلنَّاسِ... گفت ایشان را جواب ده که حکمت در زیادت و نقصان ماه نو آنست که تا هنگامها و وقتها بر مردم روشن شود، و راه برند بمزد مزدوران، و عدت زنان، و مدت باروران، و محل دینها، و تحقیق شرطها، و نیز ماه رمضان، و فطر، و روزگار حج، و ترتیب آن باین روشن میشود و بر خلق آسان.
قال ابو هریره بلغ رسول اللَّه صلى اللَّه علیه و آله و سلّم ان الناس یتقدمون الشهر بصیام یوم و یومین، فقال رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم انّ اللَّه جعل الاهلة مواقیت اذا رأیتموها صوموا، و اذا رأیتموها فافطروا، فان غمّ علیکم فأتموا ثلثین»
گفتهاند که هلال اول ماه است تا دو شب بگذرد و بقول بعضى سه شب و بقول بعضى هفت شب، پس قمر گویند تا آخر ماه.
وَ لَیْسَ الْبِرُّ بِأَنْ تَأْتُوا الْبُیُوتَ مِنْ ظُهُورِها حمزه و کسایى و بو بکر و قالون البیوت بکسر با خوانند باقى قرا بضمّ با، فالکسر لمکان الیاء و الضم على الاصل مفسران گفتند که در جاهلیت عادت داشتند که از حج باز آمد ندید از بام سراى خویش در سراى آمد ندید، نه از در سراى، و بآن تعظیم حج میخواستند و کراهیت داشتندى پشت بر گردانیدن، از آن رب العالمین ایشان را فرمود تا این سنت و عادت جاهلیت دست باز دارند، و ایشان را خبر کرد که این نه نیکى و پارسایى است، اگر نیکى و پارسایى میخواهید بآن پس بیان کرد که پارسایى و نیکى چیست، گفت وَ لکِنَّ الْبِرَّ مَنِ اتَّقى... پارسایى و نیکى آنست که آزرم اللَّه نگه دارید و از خشم او بپرهیزید، و قیل معناء و لکنّ البر برّ من اتّقى لکن پارسایى پارسایى آن کس است که از خشم و عذاب خداى بپرهیزید.
وَ أْتُوا الْبُیُوتَ مِنْ أَبْوابِها... و بخانهها که در آئید از در درآئید و آزرم اللَّه نگه دارید، و از خشم او بپرهیزید تا به نیکى دو جهان رسید. وَ اتَّقُوا اللَّهَ چون بر اللَّه رسید لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ به پیروزى و رستگارى و خشنودى بروى رسید.
ابو عبیده در معنى آیت گفته است لیس البرّ بان تطلبوا المعروف من غیر اهله.
وَ أْتُوا الْبُیُوتَ مِنْ أَبْوابِها اى اطلبوا المعروف من اهله هر معروفى را جایى هست، و هر کارى را رویى و هر برّى را محلى و اهلى، چون نه بجاى خویش و نه از اهل خویش طلب کنى برّ نباشد، برّ آنست که از اهل خویش طلب کنى. مصطفى ع بر وفق این گفت «اطلبوا المعروف من اهله» «اطلبوا الخیر عند حسان الوجوه»
وَ قاتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ... الآیة... اول آیتى که فرو آمد در قتال و جهاد با کافران این آیت بود، و مصطفى ع بر موجب این آیت جنگ میکرد، هر کس از کافران که بجنگ آمدى با وى جنگ کردى، و اگر نه ابتدا نکردى، چنانک گفت وَ لا تَعْتَدُوا اى لا تبدوا و لا تفجأوهم بالقتال، ناگاه ایشان را مکشید پیش از آن که باسلام دعوت کنید، و ابتدا مکنید مگر که ایشان ابتدا کنند: إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ الْمُعْتَدِینَ پس این آیت و این حکم منسوخ شد بآنچه گفت فَاقْتُلُوا الْمُشْرِکِینَ حَیْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ این قول بعضى مفسران است، اما ابن عباس و مجاهد میگویند این آیت از محکمات قرآن است که از حکم آن هیجیز منسوخ نشد، و فرمانست بقتال کافران. چنانک جایهاى دیگر بآن فرمود فَاقْتُلُوا الْمُشْرِکِینَ قاتِلُوهُمْ یُعَذِّبْهُمُ اللَّهُ بِأَیْدِیکُمْ قاتِلُوا الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ و اشباه ذلک، و باین قول معنى وَ لا تَعْتَدُوا آنست که زنان و کودکان را مکشید، و چون زینهار خواهند زینهار دهید، و زینهار مشکنید، و از عهد باز پس نیائید، و چون گزیت پذیرند گزیت ازیشان بپذیرید، و این گزیت پذیرفتن خاصه اهل کتاب راست، بنص قرآن و ذلک فى قوله تعالى قاتِلُوا الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ لا بِالْیَوْمِ الْآخِرِ الى قوله مِنَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ حَتَّى یُعْطُوا الْجِزْیَةَ عَنْ یَدٍ مجوس را همین حکم است که، مصطفى ع گفت، «سنّوا بهم سنّة اهل الکتاب»
و على بن ابى طالب ع را پرسیدند که جزیة از مجوس پذیریم؟ گفت «آرى که ایشان را کتابى بود و برداشتند و ببردند از میان ایشان» این دلیلى روشن است که پذیرفتن جزیة را اهل کتاب بودن شرط است، پس مشرکان و عبده اوثان ازین حکم بیروناند، و البته ازیشان جزیت نه پذیرند، که نه اهل کتاباند و ربّ العالمین حکم ایشان این کرد که وَ قاتِلُوهُمْ حَتَّى لا تَکُونَ فِتْنَةٌ. اى قاتلوهم حتّى یسلّموا با ایشان کشتن میکنید تا آن گه که مسلمان شوند، پس جزز اسلام ازیشان قبول نباید کرد و نیز گفت وَ اقْتُلُوهُمْ حَیْثُ ثَقِفْتُمُوهُمْ اى حیث وجدتموهم ایشان را بکشید هر جا که بریشان دست یابید، وَ أَخْرِجُوهُمْ مِنْ حَیْثُ أَخْرَجُوکُمْ و ایشان را از مکه بیرون کنید چنانک شما را بیرون کردند وَ الْفِتْنَةُ أَشَدُّ مِنَ الْقَتْلِ و شما را که عذاب میکردند که از اسلام باز آئید آن سختتر است در ناپسند اللَّه از کشتن، که ایشان را کشید در حرم. معنى دیگر وَ الْفِتْنَةُ أَشَدُّ مِنَ الْقَتْلِ شرک آوردن صعب تر است از کشتن شما ایشان را.
وَ لا تُقاتِلُوهُمْ عِنْدَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ قراءت حمزه و على «و لا تقتلوهم حتى یقتلوکم فیه فان قتلوکم فاقتلوهم» بى الف است در هر سه حرف، و دیگران همه بالف خوانند. آن از قتل است و این از قتال، آن عین کشتن است و این جنگ کردن. میگوید ایشان را مکشید به نزدیک مسجد حرام، یعنى در حرم تا آن گه که شما را کشند، پس اگر شما را کشند، همانجاى شما نیز کشید همانجاى ایشان را. میان مفسران اختلاف است که این آیت منسوخ است یا محکم، مجاهد گفت محکم است که در حرم تا کافران بقتال ابتدا نکنند روا نیست مسلمانان را با ایشان قتال کردن و کشتن، و بقول قتاده و ربیع این حکم منسوخ است بآیت سیف، و باین آیت دیگر که گفت وَ قاتِلُوهُمْ حَتَّى لا تَکُونَ فِتْنَةٌ میگوید با ایشان کشتن کنید تا آن گه که بر زمین کافر نماند که مسلمانان را رنجاند، یا بى گزیت ایمن زید.
وَ یَکُونَ الدِّینُ لِلَّهِ و میکشید تا آن گه که بر زمین جز اللَّه را دین نماند. در خبر مىآید که لا یبقى على ظهر الارض بیت مدر و لا وبر الّا ادخله اللَّه عز و جل کلمة الاسلام امّا بعز عزیزا و بذل ذلیل، امّا ان یعزهم اللَّه فیجعلهم من اهله فیعزّوا به، و اما ان یذلّهم فیدینوا له.
فَإِنِ انْتَهَوْا فَلا عُدْوانَ اى لا سبیل به و لا حجة، لقوله تعالى ایّما الاجلین قضیت فلا عدوان علىّ اى لا سبیل علىّ، میگوید اگر از شرک آوردن و افزونى جستن باز ایستند شما را بر ایشان راهى نیست، و حجتى نیست. که با ایشان در حرم کشتن کنید إِلَّا عَلَى الظَّالِمِینَ مگر بر ایشان که ابتدا کنند و با شما در حرم کشتن کنند، قال عکرمه الظالم الذى ابى ان یقول لا اله الا اللَّه.
الشَّهْرُ الْحَرامُ بِالشَّهْرِ الْحَرامِ رسول خدا سرّیه فرستاد در ماه حرام بقومى مشرکان، ایشان گفتند که در ماه حرام جنگ مىکنید؟ این جواب آنست، میگوید که ایشان نیز ترا از مکه در ماه حرام برگردانیدند، یعنى در صلح حدیبیه که رسول خداى را بر گردانیدند و با وى پیمان بستند که دیگر سال باز آید، این بر گردانیدن هم در ماه حرام بود، و مشرکان آزرم نداشتند. رب العالمین گفت این ماه حرام بآن ماه حرام، و این شکستن آزرم بآن شکستن آزرم.
فَمَنِ اعْتَدى عَلَیْکُمْ فَاعْتَدُوا عَلَیْهِ... خرج مخرج الجواب و المضاهاة، این در برابر نام جنایت بیامد بر طریق جزا، چنانک جاى دیگر گفت فَیَسْخَرُونَ مِنْهُمْ سَخِرَ اللَّهُ مِنْهُمْ
و فى الخبر من سب عمارا سبه اللَّه..
وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ مَعَ الْمُتَّقِینَ اللَّه با پرهیزگارانست ایشان که از هوى و مراد خود بپرهیزند، و رضا و مراد خویش فداى رضا و مراد حق کنند، و بهر چه شان پیش آید خداى را در آن قیام کنند، نه خود را، اللَّه تعالى بنصرت بایشان است، چنانک جاى دیگر گفت إِنْ تَنْصُرُوا اللَّهَ یَنْصُرْکُمْ و فى الخبر من کان اللَّه کان اللَّه له.
وَ أَنْفِقُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَ لا تُلْقُوا بِأَیْدِیکُمْ إِلَى التَّهْلُکَةِ... التهلکة الهلاک و المراد بالایدى الانفس فعبّر اللَّه بالید عن النفس، کقوله قَدَّمَتْ یَداکَ.
این آیت را تأویلها گفتهاند: یکى آنست که اگر هزینه نکنید در راه خداى و در آن نکوشید و بصفت بخل آلوده گردید هلاک شوید هم از روى ظاهر و هم از روى باطن، باطن خراب شود بسبب بخل، و ظاهر هلاک گردد بدست دشمن. این جواب آنست که چون فرمان آمد بانفاق قوى گفتند اگر ما هزینه کنیم درویش و مفلس بمانیم، و در کار روزى ظن بد بردند بخداى عز و جل. رب العالمین گفت نفقه کنید و خود را هلاک مکنید، و تنهاى خویش ببیم درویشى و ترسیدن بر گسستن روزى سوى تباهى میفکنید، و احسنوا الظن باللّه فى الثواب و الاخلاف بخداى عز و جل ظن نیکو برید بپاداش نیکو کردن در آن جهان و درین جهان بدل مال دادن و روزى فراخ، همانست که گفت وَ ما أَنْفَقْتُمْ مِنْ شَیْءٍ فَهُوَ یُخْلِفُهُ وَ هُوَ خَیْرُ الرَّازِقِینَ.
قال رسول اللَّه «من ارسل نفقة فى سبیل اللَّه و اقام فى بیته فله بکل درهم سبعمائة درهم، و من غزا بنفسه فى سبیل اللَّه و انفق فى وجهه ذلک فله بکل درهم یوم القیمة سبعمائة الف درهم ثم تلا هذه الآیة وَ اللَّهُ یُضاعِفُ لِمَنْ یَشاءُ»
زید اسلم گفت این در شأن قومى آمد، که با غازیان بیرون مىشدند، بى برگ و بىساز، و توانایى آن نداشتند پس براه در منقطع مىشدند، پس و بال و عیال دیگران مىبودند. رب العزة فرمود که در راه خدا بر خود نفقه کنید، و اگر چیزى ندارید خود بیرون مشوید، و خود را در تهلکة میفکنید، و تهلکه آن بود که به گرسنگى و تشنگى یا از ماندگى در رفتن هلاک مىشدند، آن گه دیگران را گفت که توانایى داشتند وَ أَحْسِنُوا إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ و قیل التهلکة عذاب، یقول اللَّه عز و جل و لا تترکوا الجهاد فتعذبوا.
میگوید جهاد فرومگذارید که اگر بگذارید بعذاب خدا رسید همانست که جاى دیگر گفت إِلَّا تَنْفِرُوا یُعَذِّبْکُمْ عَذاباً أَلِیماً. و قیل التهلکة القنوط من رحمة اللَّه.
قال ابو قلابه هو الرجل یصیب الذنب فیقول لیست لى توبة. فییأس من رحمة اللَّه و ینهمک فى المعاصى، این در شأن کسیست که بگناه در افتد، آن گه با خود گوید که مرا آب روى نیست، و جاى توبه نیست که توبه من بجاى قبول نیست و از رحمت خدا نومید شود و در گناه بیفزاید. رب العالمین گفت خود را هلاک مکنید بانک از رحمت من نومید شوید، و بمن ظن بد برید. آن گه گفت وَ أَحْسِنُوا بمن ظن نیکو دارید که من آنجا ام که ظن بنده منست، انا عند ظن عبدى فلیظن بى ما شاء و قال النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم «ظنّوا بربّکم ان سیغفر لکم ظنّوا بربکم ان سیتوب علیکم، ان حسن الظن من العبادة»
و قال صلى اللَّه علیه و آله و سلّم «لا یموتنّ احدکم الّا و هو یحسن الظن باللّه، فان حسن الظّن باللّه ثمن الجنة.»
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره
۴۰ - النوبة الاولی
قوله تعالى: وَ یَسْئَلُونَکَ ترا مىپرسند عَنِ الْمَحِیضِ از حیض زنان، قُلْ هُوَ أَذىً بگوى آن مکروهى است و خونى قذر، فَاعْتَزِلُوا النِّساءَ دور باشید از زنان فِی الْمَحِیضِ در درنگ حیض، وَ لا تَقْرَبُوهُنَّ و گرد ایشان مگردید بمجامعت حَتَّى یَطْهُرْنَ تا از رفتن خون حیض پاک گردند فَإِذا تَطَهَّرْنَ که پاک گشتند و غسل کردند فَأْتُوهُنَّ بایشان میرسید مِنْ حَیْثُ أَمَرَکُمُ اللَّهُ از جایى که خداى فرمود شما را إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ التَّوَّابِینَ دوست دارد خداى باز گردندگان بوى، وَ یُحِبُّ الْمُتَطَهِّرِینَ و دوست دارد پاکیزگان و خویشتن کوشندگان.
نِساؤُکُمْ حَرْثٌ لَکُمْ زنان شما کشت زار شمااند که در آن فرزند میکارید فَأْتُوا حَرْثَکُمْ مىرسید بکشتزار خویش أَنَّى شِئْتُمْ چنانک خواهید وَ قَدِّمُوا لِأَنْفُسِکُمْ و خویشتن را پیش فرا فرستید. وَ اتَّقُوا اللَّهَ و بپرهیزید از خشم و عذاب خدا وَ اعْلَمُوا أَنَّکُمْ مُلاقُوهُ و بدانید که شما فردا با وى هم دیدار بودنىاید، وى را خواهید دید، وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنِینَ (۲۲۲) و گرویدگان را شاد کن از من.
وَ لا تَجْعَلُوا اللَّهَ عُرْضَةً لِأَیْمانِکُمْ نام خداى را عرضه مسازید سوگندان خویش را أَنْ تَبَرُّوا که با کس نیکویى کنید، وَ تَتَّقُوا و از بخل بپرهیزید وَ تُصْلِحُوا بَیْنَ النَّاسِ و میان مردمان آشتى سازید، وَ اللَّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ (۲۲۴) خداى شنواست سوگندان شما را دانا است بقصد و نیت شما در آن سوگند.
لا یُؤاخِذُکُمُ اللَّهُ نگیرد خداى شما را بِاللَّغْوِ فِی أَیْمانِکُمْ بلغو سوگندان شما، وَ لکِنْ یُؤاخِذُکُمْ بِما کَسَبَتْ قُلُوبُکُمْ لکن شما را که گیرد بآن گیرد که دل شما آهنگ سوگند کرد و در آن سوگند که بزبان گفت در دل عزیمت و عقد داشت وَ اللَّهُ غَفُورٌ حَلِیمٌ و خداى آمرزگار و بردبارست.
نِساؤُکُمْ حَرْثٌ لَکُمْ زنان شما کشت زار شمااند که در آن فرزند میکارید فَأْتُوا حَرْثَکُمْ مىرسید بکشتزار خویش أَنَّى شِئْتُمْ چنانک خواهید وَ قَدِّمُوا لِأَنْفُسِکُمْ و خویشتن را پیش فرا فرستید. وَ اتَّقُوا اللَّهَ و بپرهیزید از خشم و عذاب خدا وَ اعْلَمُوا أَنَّکُمْ مُلاقُوهُ و بدانید که شما فردا با وى هم دیدار بودنىاید، وى را خواهید دید، وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنِینَ (۲۲۲) و گرویدگان را شاد کن از من.
وَ لا تَجْعَلُوا اللَّهَ عُرْضَةً لِأَیْمانِکُمْ نام خداى را عرضه مسازید سوگندان خویش را أَنْ تَبَرُّوا که با کس نیکویى کنید، وَ تَتَّقُوا و از بخل بپرهیزید وَ تُصْلِحُوا بَیْنَ النَّاسِ و میان مردمان آشتى سازید، وَ اللَّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ (۲۲۴) خداى شنواست سوگندان شما را دانا است بقصد و نیت شما در آن سوگند.
لا یُؤاخِذُکُمُ اللَّهُ نگیرد خداى شما را بِاللَّغْوِ فِی أَیْمانِکُمْ بلغو سوگندان شما، وَ لکِنْ یُؤاخِذُکُمْ بِما کَسَبَتْ قُلُوبُکُمْ لکن شما را که گیرد بآن گیرد که دل شما آهنگ سوگند کرد و در آن سوگند که بزبان گفت در دل عزیمت و عقد داشت وَ اللَّهُ غَفُورٌ حَلِیمٌ و خداى آمرزگار و بردبارست.
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره
۵۳ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: وَ اتَّقُوا یَوْماً تُرْجَعُونَ فِیهِ إِلَى اللَّهِ الآیة...
آه از آن روزى که بینى خلق را حیران شده
جانها بر لب رسیده دیدها گریان شده
روزى و چه روزى، کارى و چه کارى، روز بازارى و چه روز بازارى، داوریگاه دنیا بسى دیدهاى، باش تا بداوریگاه قیامت رسى، درگاه پادشاهان بسى دیدهاى باش تا درگاه عزت ذو الجلال بینى، دیوان مظالم سلاطین بسى دیدهاى باش تا دیوان مظالم قیامت بینى، سراپرده هیبت زده، بساط جلال گسترده ایوان کبریاء بر کشیده، میزان عدل در آویخته، صراط راستى باز کشیده، فرادیس جمال آراسته، دوزخ هیبت بر آشفته. رب العالمین گفت بترسید از چنین روز که جهانیان را همه از دور آدم تا منتهى عالم از خاک بیرون آرند و بمحشر رانند، فصل و قضا را و ثواب و عقاب را. همانست که جاى دیگر گفت عُرِضُوا عَلى رَبِّکَ صَفًّا، و مصطفى ع گفت «یعرض الناس یوم القیمة ثلاث عرضات فاما عرضتان فجدال و معاذیر، و اما العرضة الثالثة فعند ذلک تطایر الصحف فى الایدى، فآخذ بیمینه و آخذ بشماله»
یکى را بینى از خاک بر آمده و چون خاکستر از میان آتش، یکى چون در شاهوار از میان صدف. بزرگان دین گفتهاند که فردا این رویها همه رنگ دلها گیرد، هر کرا امروز دل سیاه است، فردا روى وى سیاه بود وَ مَنْ کانَ فِی هذِهِ أَعْمى، فَهُوَ فِی الْآخِرَةِ أَعْمى
و هر کرا امروز دل روشن است و بنور معرفت آراسته، فردا آن روشنایى بر ظاهر افتد و رنگ رویش آفتاب وار در عرصه کبرى بتابد، جمال روى بلال در آن عالم چنان تابد که جمال روى یوسف درین عالم، چه زیان اگر ظاهر سیاه مىنماید، دلى هست چون شمع رخشان و خورشید تابان، چه باشد اگر کیسه تهى بود و وطن خراب، سرى دارد آبادان، و اللَّه بوى نگران. پیرى را پرسیدند که فردا درویشان بمحشر چگونه شوند؟ گفت پیشروان باشند. ماندگان لشکر نبینى که چون کاروان روى فاپس کند هر چه خر لنگ بود همه در پیش افتد.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا تَدایَنْتُمْ بِدَیْنٍ إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى فَاکْتُبُوهُ اگر در معاملات درى ببست یکى بر گشاد، اگر در ربوا فرو بست چه زیان که در سلم بر گشاد. چنین است سنت خداوند عز و جل، اگر راهى بر بندد صد میدان در پیش نهد، اگر از یک لقمه باز زند صد نواله در پیچید.
گر در مستى حمایلت بشکستم
صد گوى زرین بدل خرم بفرستم
نیکبخت اوست که کار خود با خداى گذارد، و از حول و قوت خویش بیرون آید تا کار وى بسازد، چنانک باید بنده خود را نشاید و بکار نیاید، چنانک خداى وى را شاید و بکار آید، نبینى که برداشت خصومت را و صلاح معاش بندگان را کیفیت معاملات ایشان را در آموخت، و راه احتیاط و استظهار بایشان نمود، و دبیران را و گواهان عدل را بر اثبات حقوق بگماشت، تا خصومت از میان بندگان منقطع شود و برادروار با یکدیگر زندگانى کنند. این بشارتى عظیم است و اشارت بآنک فردا در قیامت رحمت کند بر بندگان و همین کرم نماید، و خصومت از میان ایشان بردارد. و ذلک فیما
روى عن النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم حکایة عن اللَّه عز و جل «تواهبوا فیما بینکم فقد وهبت منکم مالى علیکم».
آه از آن روزى که بینى خلق را حیران شده
جانها بر لب رسیده دیدها گریان شده
روزى و چه روزى، کارى و چه کارى، روز بازارى و چه روز بازارى، داوریگاه دنیا بسى دیدهاى، باش تا بداوریگاه قیامت رسى، درگاه پادشاهان بسى دیدهاى باش تا درگاه عزت ذو الجلال بینى، دیوان مظالم سلاطین بسى دیدهاى باش تا دیوان مظالم قیامت بینى، سراپرده هیبت زده، بساط جلال گسترده ایوان کبریاء بر کشیده، میزان عدل در آویخته، صراط راستى باز کشیده، فرادیس جمال آراسته، دوزخ هیبت بر آشفته. رب العالمین گفت بترسید از چنین روز که جهانیان را همه از دور آدم تا منتهى عالم از خاک بیرون آرند و بمحشر رانند، فصل و قضا را و ثواب و عقاب را. همانست که جاى دیگر گفت عُرِضُوا عَلى رَبِّکَ صَفًّا، و مصطفى ع گفت «یعرض الناس یوم القیمة ثلاث عرضات فاما عرضتان فجدال و معاذیر، و اما العرضة الثالثة فعند ذلک تطایر الصحف فى الایدى، فآخذ بیمینه و آخذ بشماله»
یکى را بینى از خاک بر آمده و چون خاکستر از میان آتش، یکى چون در شاهوار از میان صدف. بزرگان دین گفتهاند که فردا این رویها همه رنگ دلها گیرد، هر کرا امروز دل سیاه است، فردا روى وى سیاه بود وَ مَنْ کانَ فِی هذِهِ أَعْمى، فَهُوَ فِی الْآخِرَةِ أَعْمى
و هر کرا امروز دل روشن است و بنور معرفت آراسته، فردا آن روشنایى بر ظاهر افتد و رنگ رویش آفتاب وار در عرصه کبرى بتابد، جمال روى بلال در آن عالم چنان تابد که جمال روى یوسف درین عالم، چه زیان اگر ظاهر سیاه مىنماید، دلى هست چون شمع رخشان و خورشید تابان، چه باشد اگر کیسه تهى بود و وطن خراب، سرى دارد آبادان، و اللَّه بوى نگران. پیرى را پرسیدند که فردا درویشان بمحشر چگونه شوند؟ گفت پیشروان باشند. ماندگان لشکر نبینى که چون کاروان روى فاپس کند هر چه خر لنگ بود همه در پیش افتد.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا تَدایَنْتُمْ بِدَیْنٍ إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى فَاکْتُبُوهُ اگر در معاملات درى ببست یکى بر گشاد، اگر در ربوا فرو بست چه زیان که در سلم بر گشاد. چنین است سنت خداوند عز و جل، اگر راهى بر بندد صد میدان در پیش نهد، اگر از یک لقمه باز زند صد نواله در پیچید.
گر در مستى حمایلت بشکستم
صد گوى زرین بدل خرم بفرستم
نیکبخت اوست که کار خود با خداى گذارد، و از حول و قوت خویش بیرون آید تا کار وى بسازد، چنانک باید بنده خود را نشاید و بکار نیاید، چنانک خداى وى را شاید و بکار آید، نبینى که برداشت خصومت را و صلاح معاش بندگان را کیفیت معاملات ایشان را در آموخت، و راه احتیاط و استظهار بایشان نمود، و دبیران را و گواهان عدل را بر اثبات حقوق بگماشت، تا خصومت از میان بندگان منقطع شود و برادروار با یکدیگر زندگانى کنند. این بشارتى عظیم است و اشارت بآنک فردا در قیامت رحمت کند بر بندگان و همین کرم نماید، و خصومت از میان ایشان بردارد. و ذلک فیما
روى عن النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم حکایة عن اللَّه عز و جل «تواهبوا فیما بینکم فقد وهبت منکم مالى علیکم».
رشیدالدین میبدی : ۷- سورة الاعراف
۲۰ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: خُذِ الْعَفْوَ فرمان آمد از خداوند کریم مهربان، بار خداى همه بار خدایان، کریم و لطیف در نام و در نشان، بمحمّد خاتم پیغامبران، و مقتداى جهانیان، که: اى سیّد! در گذار گناه از گناهکاران، و بپوش عیب ایشان، و برکش قلم عفو بر جریده بدکاران. اى سید! از ما گیر خلق پسندیده، و فعل ستوده، گفتار براستى و با خلق آشتى. در صحبت یار نیکان، و در خلوت تیمار بر ایشان. اى سیّد! من که خداوندم بردبارم، و بردباران را دوست دارم. از دشمن ناسزا میشنوم، و شوخى وى در خلوت مىبینم، و پرده بر وى میدارم، و بعقوبت نشتابم، و توبه و عفو بر وى عرضه میکنم، و بدرگاه خود باز میخوانم که: إِنْ یَنْتَهُوا یُغْفَرْ لَهُمْ ما قَدْ سَلَفَ.
و فى بعض الآثار: یقول اللَّه تعالى: نادیتمونى فلبیتکم، سألتمونى فأعطیتکم، بارزتمونى فأمهلتکم، ترکتمونى فرعیتکم، عصیتمونى فسترتکم. فان رجعتم الى قبلتکم، و ان ادبرتم عنى انتظرتکم.
بندگان من! رهیگان من! مرا بآواز خواندید، بلبّیک جواب دادم. از من نعمت خواستید عطا بخشیدم. به بیهوده بیرون آمدید مهلت دادم. فرمان من بگذاشتید رعایت از شما برنداشتم. معصیت کردید ستر بر شما نگه داشتم. با این همه گر بازآئید بپذیرم، ور برگردید باز آمدن را انتظار کنم. انا اجود الاجودین و اکرم الاکرمین.
و فى الخبر: اذا تاب الشیخ یقول اللَّه عزّ و جلّ: الان! اذ ذهبت قوتک، و تقطعت شهوتک. بلى انا ارحم الراحمین، بلى انا ارحم الراحمین.
چون این آیت فرو آمد که خُذِ الْعَفْوَ، رسول خدا دانست که عفو از خصائص سنت حق است جل جلاله، و خود گفته بود علیه الصلاة و السلام که: «المؤمن یأخذ من اللَّه خلقا حسنا».
این خلق نیکو از حق گرفت، و این سنت پسندیده بر دست گرفت تا بحدى رسید که روز احد آن چندان رنج و اذى دید از مشرکان، و با این همه میگفت: «اللّهمّ اهد قومى فانّهم لا یعلمون».
وَ إِمَّا یَنْزَغَنَّکَ مِنَ الشَّیْطانِ نَزْغٌ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ مصطفى (ص) گفت: «رأیت عدوّ اللَّه ابلیس ناحلا مهموما، فقلت: یا عدوّ اللَّه! ممّ نحو لک؟ قال من صهیل فرس الغازى، و اذان المؤذّنین، و کسب درهم من الحلال، و قول العبد: اعوذ باللّه من الشّیطان الرّجیم.
آن مهتر عالم و سیّد ولد آدم صلوات اللَّه و سلامه علیه گفت: وقتى آن سر اشقیا، مهجور مملکت، ابلیس را دیدم نزار و ضعیف و درمانده، سر بجیب مهجورى فرو برده، گفتم یا عدوّ اللَّه! این ضعف و نحافت تو از چیست؟ گفت: اى محمّد! این ضعف و گداختگى و درماندگى من از چهار چیز است. هر گه که از آن چهار چیز یکى روى نماید چنان گداخته شوم که نمک در آب گدازد، و شمع در آتش: یکى آواز اسب غازیان در صف جهاد با کافران. دوم آواز مؤذنان در وقت اذان. سوم کسب کردن حلال بشرط شریعت و مقتضى ایمان، چهارم گفتار بنده مؤمن که گوید: اعوذ باللّه من الشّیطان الرّجیم.
فرمان آمد که اى سیّد! هر که با دشمن حرب کند، زره باید و خفتان، جوشن و برگستوان خود و مغفر، خیل و لشکر. اى سیّد! امت تو در معرکه شیطان قرار گرفتهاند، فَإِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ زره ایشان، إِمَّا یَنْزَغَنَّکَ مِنَ الشَّیْطانِ نَزْغٌ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ جوشن ایشان، قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ خود ایشان، قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ برگستوان ایشان. چون با زین سلاح و عدّت بحرب ابلیس آیند، لا جرم از وساوس و نزغات وى ایمن شوند: إِنَّهُ لَیْسَ لَهُ سُلْطانٌ عَلَى الَّذِینَ آمَنُوا.
و در خبر است: «انّ لکلّ ملک حمى، و انّ حمى اللَّه محارمه».
هر پادشاهى را در دنیا حمایتگاهى است، و خداوند عالم را جل جلاله سه حمایتگاه است: یکى توحید و شهادت، چنان که گفت: لا اله الا اللَّه حصنى.
دیگر حرم مکّه: وَ مَنْ دَخَلَهُ کانَ آمِناً. سه دیگر گفتار اعوذ باللَّه من الشیطان الرجیم. آهوى دشتى و مرغ هوایى که سایه حرم بر فرق وى افتاد از خصمان ایمن گشت، قال النّبیّ (ص): «مکة حرام بتحریم اللَّه، لا یختلى خلاها و لا یعضد شوکها و لا ینفّر صیدها».
توحید و شهادت محل حصن و امن پادشاه است عزّ جلاله. اگر زنّار دارى، بتپرستى، هزار سال بت را سجود برده و آتش پرستیده، چون یک قدم بر بساط توحید و شهادت نهاد از آتش عقوبت ایمن گشت، و مستحق رضوان اکبر شد.
قال النّبی (ص): «اذا قالوها عصموا منى دماءهم و اموالهم».
أَعُوذُ بِاللَّهِ حصار و حمایتگاه مولى است. هر بندهاى که فتنه دیو است و سخره شیطان، و در بند همزات و غمزات ابلیس، چون چنگ نیاز و افلاس درین عروه وثقى زد که: اعوذ باللّه من الشّیطان الرجیم، ابلیس را بطاعت و ایمان وى کار نه، و هیچ دشمن را در حمایتگاه او قرار نه.
إِنَّ الَّذِینَ اتَّقَوْا إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّیْطانِ الایة چون توفیق در راه مرد آید کید شیطان در وى اثر نکند. در روزگار عمر خطاب جوانى از نماز خفتن بازگشته، زنى براه وى آمد، خود را بر وى عرضه کرد. او را در فتنه افکند و رفت. جوان بر اثر زن میرفت تا بدر سراى آن زن رسید. آنجا ساعتى توقف کرد. این آیت فرا زبان وى آمد: إِنَّ الَّذِینَ اتَّقَوْا إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّیْطانِ تَذَکَّرُوا فَإِذا هُمْ مُبْصِرُونَ. چون این آیت برخواند، بیفتاد و بیهوش شد. آن زن در وى نگرست، او را بر آن حال دید، دلتنگ شد. کنیزک خود را برخواند، و هر دو او را برگرفتند، و بدر سراى آن جوان بردند، و او را بخوابانیدند، و خود بازگشتند. این جوان پدرى پیر داشت، بیرون آمد از سراى خویش، او را چنان دید برگرفت او را، و در خانه برد. چون بهوش باز آمد، پدر از حال وى پرسید، گفت: یا ابت لا تسئلنى. مپرس که مرا چه حال افتاد. آن گه قصه در گرفت. چون اینجا رسید که آیت بر خواند شهقهاى زد، در آن حال از دنیا بیرون شد کالبد خالى کرده. پس آن گه عمر خطاب را ازین قصّه خبر کردند بعد از دفن وى، گفت: چرا خبر نکردید پیش ازین تا من او را بدیدمى. آن گه برخاست و رفت تا بسر خاک وى، فنادى: یا فلان! «وَ لِمَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ جَنَّتانِ». سه بار گفت چنین، و از میان خاک جواب آمد سه بار: قد اعطانیهما ربّى یا عمر! وَ إِذا قُرِئَ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ سماع حقیقت استماع قرآن است، و سماع روزگار مرد را بیش از آن زندگى دهد که روح قالب دهد. سماع چشمهایست که از میان دل برجوشد، و تربیت او از عین صدق است، و صدق مر سماع را چنان است که جرم آفتاب مر شعاع را، و تا ظلمات بشریّت از پیش دل برنخیزد، حقیقت آفتاب سماع روا نبود که بر صحراء سینه مرد تجلى کند. و بدان که سماع بر دو ضرب است: سماع عوام دیگر است و سماع خواصّ دیگر. حظّ عوام از سماع صوت است و نغمت آن، و حظّ خواص از سماع لطیفهایست میان صوت و معنى و اشارت آن. عوام سماع کنند بگوش سر و آلت تمییز و حرکت طباع، تا از غم برهند، و از شغل بیاسایند. خواص سماع کنند بنفسى مرده و دلى تشنه و نفسى سوخته، لا جرم بار آورد ایشان را نسیم انسى و یادگار ازلى و شادى جاودانى.
و گفتهاند: حقیقت سماع یادگار نداء قدیم است که روز میثاق از بارگاه جبروت و جناب احدیت روان گشت که: «أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ»؟ بسمع بندگان پیوست، و ذوق آن بجان ایشان رسید. ندایى که مستودع آن در جهان است، و مستقر آن در جان است. آنچه شاهد است نشان است، و آنچه عبارت است عنوان است. آنچه در خبر گمان است، در وجود عیان است، هفت اندام رهى بنداء دوست نیوشان است، نداء دوست نه اکنونى است که جاودان است.
وَ اذْکُرْ رَبَّکَ فِی نَفْسِکَ یاد کنندگان اللَّه سه مرداند: یکى بزبان یاد کرد دل از آن بىخبر، یکى بزبان و دل یاد کرد امّا کارش بر خطر، که گفتهاند: «و المخلصون على خطر عظیم». یکى بزبان خاموش و دل درو مستغرق، چنان که پیر طریقت گفت: الهى! چه یاد کنم که خود همه یادم! من خرمن نشان خود فرا باد نهادم! و کیف اذکره من لست انساه؟! اى یادگار جانها! و یاد داشته دلها! و یاد کرده زبانها! بفضل خود ما را یاد کن، و بیاد لطفى ما را شاد کن.
إِنَّ الَّذِینَ عِنْدَ رَبِّکَ اشارت است بنقطه جمع، «لا یَسْتَکْبِرُونَ عَنْ عِبادَتِهِ» خبر است از نعت تفرقه. عندیت کرامت ایشان را اثبات کرده، و احکام عبودیت بر ایشان نگه داشته، تا بنده روان باشد میان جمع و تفرقت. جمع حقیقت را نشان است و تفرقت شریعت را بیان است. لِکُلٍّ جَعَلْنا مِنْکُمْ شِرْعَةً وَ مِنْهاجاً اشارت بآن است، و اللَّه اعلم بالصّواب.
و فى بعض الآثار: یقول اللَّه تعالى: نادیتمونى فلبیتکم، سألتمونى فأعطیتکم، بارزتمونى فأمهلتکم، ترکتمونى فرعیتکم، عصیتمونى فسترتکم. فان رجعتم الى قبلتکم، و ان ادبرتم عنى انتظرتکم.
بندگان من! رهیگان من! مرا بآواز خواندید، بلبّیک جواب دادم. از من نعمت خواستید عطا بخشیدم. به بیهوده بیرون آمدید مهلت دادم. فرمان من بگذاشتید رعایت از شما برنداشتم. معصیت کردید ستر بر شما نگه داشتم. با این همه گر بازآئید بپذیرم، ور برگردید باز آمدن را انتظار کنم. انا اجود الاجودین و اکرم الاکرمین.
و فى الخبر: اذا تاب الشیخ یقول اللَّه عزّ و جلّ: الان! اذ ذهبت قوتک، و تقطعت شهوتک. بلى انا ارحم الراحمین، بلى انا ارحم الراحمین.
چون این آیت فرو آمد که خُذِ الْعَفْوَ، رسول خدا دانست که عفو از خصائص سنت حق است جل جلاله، و خود گفته بود علیه الصلاة و السلام که: «المؤمن یأخذ من اللَّه خلقا حسنا».
این خلق نیکو از حق گرفت، و این سنت پسندیده بر دست گرفت تا بحدى رسید که روز احد آن چندان رنج و اذى دید از مشرکان، و با این همه میگفت: «اللّهمّ اهد قومى فانّهم لا یعلمون».
وَ إِمَّا یَنْزَغَنَّکَ مِنَ الشَّیْطانِ نَزْغٌ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ مصطفى (ص) گفت: «رأیت عدوّ اللَّه ابلیس ناحلا مهموما، فقلت: یا عدوّ اللَّه! ممّ نحو لک؟ قال من صهیل فرس الغازى، و اذان المؤذّنین، و کسب درهم من الحلال، و قول العبد: اعوذ باللّه من الشّیطان الرّجیم.
آن مهتر عالم و سیّد ولد آدم صلوات اللَّه و سلامه علیه گفت: وقتى آن سر اشقیا، مهجور مملکت، ابلیس را دیدم نزار و ضعیف و درمانده، سر بجیب مهجورى فرو برده، گفتم یا عدوّ اللَّه! این ضعف و نحافت تو از چیست؟ گفت: اى محمّد! این ضعف و گداختگى و درماندگى من از چهار چیز است. هر گه که از آن چهار چیز یکى روى نماید چنان گداخته شوم که نمک در آب گدازد، و شمع در آتش: یکى آواز اسب غازیان در صف جهاد با کافران. دوم آواز مؤذنان در وقت اذان. سوم کسب کردن حلال بشرط شریعت و مقتضى ایمان، چهارم گفتار بنده مؤمن که گوید: اعوذ باللّه من الشّیطان الرّجیم.
فرمان آمد که اى سیّد! هر که با دشمن حرب کند، زره باید و خفتان، جوشن و برگستوان خود و مغفر، خیل و لشکر. اى سیّد! امت تو در معرکه شیطان قرار گرفتهاند، فَإِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ زره ایشان، إِمَّا یَنْزَغَنَّکَ مِنَ الشَّیْطانِ نَزْغٌ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ جوشن ایشان، قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ خود ایشان، قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ برگستوان ایشان. چون با زین سلاح و عدّت بحرب ابلیس آیند، لا جرم از وساوس و نزغات وى ایمن شوند: إِنَّهُ لَیْسَ لَهُ سُلْطانٌ عَلَى الَّذِینَ آمَنُوا.
و در خبر است: «انّ لکلّ ملک حمى، و انّ حمى اللَّه محارمه».
هر پادشاهى را در دنیا حمایتگاهى است، و خداوند عالم را جل جلاله سه حمایتگاه است: یکى توحید و شهادت، چنان که گفت: لا اله الا اللَّه حصنى.
دیگر حرم مکّه: وَ مَنْ دَخَلَهُ کانَ آمِناً. سه دیگر گفتار اعوذ باللَّه من الشیطان الرجیم. آهوى دشتى و مرغ هوایى که سایه حرم بر فرق وى افتاد از خصمان ایمن گشت، قال النّبیّ (ص): «مکة حرام بتحریم اللَّه، لا یختلى خلاها و لا یعضد شوکها و لا ینفّر صیدها».
توحید و شهادت محل حصن و امن پادشاه است عزّ جلاله. اگر زنّار دارى، بتپرستى، هزار سال بت را سجود برده و آتش پرستیده، چون یک قدم بر بساط توحید و شهادت نهاد از آتش عقوبت ایمن گشت، و مستحق رضوان اکبر شد.
قال النّبی (ص): «اذا قالوها عصموا منى دماءهم و اموالهم».
أَعُوذُ بِاللَّهِ حصار و حمایتگاه مولى است. هر بندهاى که فتنه دیو است و سخره شیطان، و در بند همزات و غمزات ابلیس، چون چنگ نیاز و افلاس درین عروه وثقى زد که: اعوذ باللّه من الشّیطان الرجیم، ابلیس را بطاعت و ایمان وى کار نه، و هیچ دشمن را در حمایتگاه او قرار نه.
إِنَّ الَّذِینَ اتَّقَوْا إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّیْطانِ الایة چون توفیق در راه مرد آید کید شیطان در وى اثر نکند. در روزگار عمر خطاب جوانى از نماز خفتن بازگشته، زنى براه وى آمد، خود را بر وى عرضه کرد. او را در فتنه افکند و رفت. جوان بر اثر زن میرفت تا بدر سراى آن زن رسید. آنجا ساعتى توقف کرد. این آیت فرا زبان وى آمد: إِنَّ الَّذِینَ اتَّقَوْا إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّیْطانِ تَذَکَّرُوا فَإِذا هُمْ مُبْصِرُونَ. چون این آیت برخواند، بیفتاد و بیهوش شد. آن زن در وى نگرست، او را بر آن حال دید، دلتنگ شد. کنیزک خود را برخواند، و هر دو او را برگرفتند، و بدر سراى آن جوان بردند، و او را بخوابانیدند، و خود بازگشتند. این جوان پدرى پیر داشت، بیرون آمد از سراى خویش، او را چنان دید برگرفت او را، و در خانه برد. چون بهوش باز آمد، پدر از حال وى پرسید، گفت: یا ابت لا تسئلنى. مپرس که مرا چه حال افتاد. آن گه قصه در گرفت. چون اینجا رسید که آیت بر خواند شهقهاى زد، در آن حال از دنیا بیرون شد کالبد خالى کرده. پس آن گه عمر خطاب را ازین قصّه خبر کردند بعد از دفن وى، گفت: چرا خبر نکردید پیش ازین تا من او را بدیدمى. آن گه برخاست و رفت تا بسر خاک وى، فنادى: یا فلان! «وَ لِمَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ جَنَّتانِ». سه بار گفت چنین، و از میان خاک جواب آمد سه بار: قد اعطانیهما ربّى یا عمر! وَ إِذا قُرِئَ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ سماع حقیقت استماع قرآن است، و سماع روزگار مرد را بیش از آن زندگى دهد که روح قالب دهد. سماع چشمهایست که از میان دل برجوشد، و تربیت او از عین صدق است، و صدق مر سماع را چنان است که جرم آفتاب مر شعاع را، و تا ظلمات بشریّت از پیش دل برنخیزد، حقیقت آفتاب سماع روا نبود که بر صحراء سینه مرد تجلى کند. و بدان که سماع بر دو ضرب است: سماع عوام دیگر است و سماع خواصّ دیگر. حظّ عوام از سماع صوت است و نغمت آن، و حظّ خواص از سماع لطیفهایست میان صوت و معنى و اشارت آن. عوام سماع کنند بگوش سر و آلت تمییز و حرکت طباع، تا از غم برهند، و از شغل بیاسایند. خواص سماع کنند بنفسى مرده و دلى تشنه و نفسى سوخته، لا جرم بار آورد ایشان را نسیم انسى و یادگار ازلى و شادى جاودانى.
و گفتهاند: حقیقت سماع یادگار نداء قدیم است که روز میثاق از بارگاه جبروت و جناب احدیت روان گشت که: «أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ»؟ بسمع بندگان پیوست، و ذوق آن بجان ایشان رسید. ندایى که مستودع آن در جهان است، و مستقر آن در جان است. آنچه شاهد است نشان است، و آنچه عبارت است عنوان است. آنچه در خبر گمان است، در وجود عیان است، هفت اندام رهى بنداء دوست نیوشان است، نداء دوست نه اکنونى است که جاودان است.
وَ اذْکُرْ رَبَّکَ فِی نَفْسِکَ یاد کنندگان اللَّه سه مرداند: یکى بزبان یاد کرد دل از آن بىخبر، یکى بزبان و دل یاد کرد امّا کارش بر خطر، که گفتهاند: «و المخلصون على خطر عظیم». یکى بزبان خاموش و دل درو مستغرق، چنان که پیر طریقت گفت: الهى! چه یاد کنم که خود همه یادم! من خرمن نشان خود فرا باد نهادم! و کیف اذکره من لست انساه؟! اى یادگار جانها! و یاد داشته دلها! و یاد کرده زبانها! بفضل خود ما را یاد کن، و بیاد لطفى ما را شاد کن.
إِنَّ الَّذِینَ عِنْدَ رَبِّکَ اشارت است بنقطه جمع، «لا یَسْتَکْبِرُونَ عَنْ عِبادَتِهِ» خبر است از نعت تفرقه. عندیت کرامت ایشان را اثبات کرده، و احکام عبودیت بر ایشان نگه داشته، تا بنده روان باشد میان جمع و تفرقت. جمع حقیقت را نشان است و تفرقت شریعت را بیان است. لِکُلٍّ جَعَلْنا مِنْکُمْ شِرْعَةً وَ مِنْهاجاً اشارت بآن است، و اللَّه اعلم بالصّواب.
رشیدالدین میبدی : ۹- سورة التوبة- مدنیة
۴ - النوبة الاولى
قوله تعالى: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اى ایشان که بگرویدند، إِنَّ کَثِیراً مِنَ الْأَحْبارِ وَ الرُّهْبانِ بسیارى از این دانشمندان جهودان و خداترسان ترسایان، لَیَأْکُلُونَ أَمْوالَ النَّاسِ بِالْباطِلِ مالهاى مردمان میخورند به نارواى و ناراست و ناشایست وَ یَصُدُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ و برمىگردانند مردمان را از راه خداى، وَ الَّذِینَ یَکْنِزُونَ الذَّهَبَ وَ الْفِضَّةَ و ایشان که زر و سیم گنج مىنهند، وَ لا یُنْفِقُونَها فِی سَبِیلِ اللَّهِ و آن را از بهر خدا نفقت نمیکنند و در جهاد با دشمن وى، فَبَشِّرْهُمْ بِعَذابٍ أَلِیمٍ. (۳۴) بشارت ده ایشان را بعذابى دردنماى.
یَوْمَ یُحْمى عَلَیْها فِی نارِ جَهَنَّمَ آن روز که آن را مىتاوند و بر آن آتش مىافروزند در دوزخ، فَتُکْوى بِها جِباهُهُمْ و داغ میکنند بآن پیشانیهاى ایشان را. وَ جُنُوبُهُمْ وَ ظُهُورُهُمْ و پهلوهاى ایشان و پشتهاى ایشان هذا ما کَنَزْتُمْ لِأَنْفُسِکُمْ و ایشان را میگویند این آن گنج است که خویشتن را مىنهادید، فَذُوقُوا ما کُنْتُمْ تَکْنِزُونَ. (۳۵). چشید جزاء آن گنجى که خود را مینهادید.
إِنَّ عِدَّةَ الشُّهُورِ عِنْدَ اللَّهِ شمار ماهها بنزدیک خداى، اثْنا عَشَرَ شَهْراً آنست که ماهها دوازده است، فِی کِتابِ اللَّهِ در خواست خداى و دانش و پسند خداى، یَوْمَ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ از آن روز که آسمانها و زمین آفرید، مِنْها أَرْبَعَةٌ حُرُمٌ از آن چهار ماه حرام با آزرم، ذلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ این است شمار راست، فَلا تَظْلِمُوا فِیهِنَّ أَنْفُسَکُمْ در آن ماههاى حرام بر خویشتن ستم مکنید، وَ قاتِلُوا الْمُشْرِکِینَ کَافَّةً و مشرکان همواره کشتن کنید، کَما یُقاتِلُونَکُمْ کَافَّةً هم چنان که ایشان با شما هموار کشتن کنند وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ مَعَ الْمُتَّقِینَ. (۳۶) و بدانید که خداى با پرهیزکاران است.
إِنَّمَا النَّسِیءُ تأخیر حرمت ماه حرام تا ماه صفر، زِیادَةٌ فِی الْکُفْرِ، بافزایشى است بر سرى در کفر، یُضَلُّ بِهِ الَّذِینَ کَفَرُوا که کافران بآن بىراهتر شوند و مىکنند، یُحِلُّونَهُ عاماً حلال میکنند محرم را یک سال، وَ یُحَرِّمُونَهُ عاماً و آن را حرام میدارند و آزرم آن بجاى میدارند یک سال، لِیُواطِؤُا میخواهند که بهوا و مراد خویش برابرى جویند و کنند، عِدَّةَ ما حَرَّمَ اللَّهُ وانهادى که خداى نهاد و پسندى که او پسندید و عددى که وى نهاد، فَیُحِلُّوا ما حَرَّمَ اللَّهُ تا حرام کرده خداى حلال کنند، زُیِّنَ لَهُمْ سُوءُ أَعْمالِهِمْ بر آراستند ایشان را کارهاى ایشان، وَ اللَّهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْکافِرِینَ. (۳۷) خداى راه ننماید و کار نسازد قوم کافران را. یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اى ایشان که بگرویدند، ما لَکُمْ چه رسید شما را، إِذا قِیلَ لَکُمُ آن گه که شما را گویند، انْفِرُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ بیرون شوید در جهاد از بهر خداى، اثَّاقَلْتُمْ إِلَى الْأَرْضِ با زمین گرایید و گران خیزید، أَ رَضِیتُمْ بِالْحَیاةِ الدُّنْیا مِنَ الْآخِرَةِ باین جهان بسنده کردند بدل از آن جهان، فَما مَتاعُ الْحَیاةِ الدُّنْیا نیست برخوردارى و روزگار گذاشت این جهان، فِی الْآخِرَةِ در مقابل آن جهان، إِلَّا قَلِیلٌ. (۳۸) مگر اندکى.
إِلَّا تَنْفِرُوا اگر بیرون نشوید بغزا، یُعَذِّبْکُمْ عَذاباً أَلِیماً عذاب کند شما را عذابى دردنماى، وَ یَسْتَبْدِلْ قَوْماً غَیْرَکُمْ و بجاى شما قومى دیگر آرد بیرون شدن را بجنگ دشمن وى، وَ لا تَضُرُّوهُ شَیْئاً و خداى را و رسول را هیچ گزند نیارید، وَ اللَّهُ عَلى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ. (۳۹) و خداى بر همه چیز از تغییر و تبدیل قادر است و توانا.
یَوْمَ یُحْمى عَلَیْها فِی نارِ جَهَنَّمَ آن روز که آن را مىتاوند و بر آن آتش مىافروزند در دوزخ، فَتُکْوى بِها جِباهُهُمْ و داغ میکنند بآن پیشانیهاى ایشان را. وَ جُنُوبُهُمْ وَ ظُهُورُهُمْ و پهلوهاى ایشان و پشتهاى ایشان هذا ما کَنَزْتُمْ لِأَنْفُسِکُمْ و ایشان را میگویند این آن گنج است که خویشتن را مىنهادید، فَذُوقُوا ما کُنْتُمْ تَکْنِزُونَ. (۳۵). چشید جزاء آن گنجى که خود را مینهادید.
إِنَّ عِدَّةَ الشُّهُورِ عِنْدَ اللَّهِ شمار ماهها بنزدیک خداى، اثْنا عَشَرَ شَهْراً آنست که ماهها دوازده است، فِی کِتابِ اللَّهِ در خواست خداى و دانش و پسند خداى، یَوْمَ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ از آن روز که آسمانها و زمین آفرید، مِنْها أَرْبَعَةٌ حُرُمٌ از آن چهار ماه حرام با آزرم، ذلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ این است شمار راست، فَلا تَظْلِمُوا فِیهِنَّ أَنْفُسَکُمْ در آن ماههاى حرام بر خویشتن ستم مکنید، وَ قاتِلُوا الْمُشْرِکِینَ کَافَّةً و مشرکان همواره کشتن کنید، کَما یُقاتِلُونَکُمْ کَافَّةً هم چنان که ایشان با شما هموار کشتن کنند وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ مَعَ الْمُتَّقِینَ. (۳۶) و بدانید که خداى با پرهیزکاران است.
إِنَّمَا النَّسِیءُ تأخیر حرمت ماه حرام تا ماه صفر، زِیادَةٌ فِی الْکُفْرِ، بافزایشى است بر سرى در کفر، یُضَلُّ بِهِ الَّذِینَ کَفَرُوا که کافران بآن بىراهتر شوند و مىکنند، یُحِلُّونَهُ عاماً حلال میکنند محرم را یک سال، وَ یُحَرِّمُونَهُ عاماً و آن را حرام میدارند و آزرم آن بجاى میدارند یک سال، لِیُواطِؤُا میخواهند که بهوا و مراد خویش برابرى جویند و کنند، عِدَّةَ ما حَرَّمَ اللَّهُ وانهادى که خداى نهاد و پسندى که او پسندید و عددى که وى نهاد، فَیُحِلُّوا ما حَرَّمَ اللَّهُ تا حرام کرده خداى حلال کنند، زُیِّنَ لَهُمْ سُوءُ أَعْمالِهِمْ بر آراستند ایشان را کارهاى ایشان، وَ اللَّهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْکافِرِینَ. (۳۷) خداى راه ننماید و کار نسازد قوم کافران را. یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اى ایشان که بگرویدند، ما لَکُمْ چه رسید شما را، إِذا قِیلَ لَکُمُ آن گه که شما را گویند، انْفِرُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ بیرون شوید در جهاد از بهر خداى، اثَّاقَلْتُمْ إِلَى الْأَرْضِ با زمین گرایید و گران خیزید، أَ رَضِیتُمْ بِالْحَیاةِ الدُّنْیا مِنَ الْآخِرَةِ باین جهان بسنده کردند بدل از آن جهان، فَما مَتاعُ الْحَیاةِ الدُّنْیا نیست برخوردارى و روزگار گذاشت این جهان، فِی الْآخِرَةِ در مقابل آن جهان، إِلَّا قَلِیلٌ. (۳۸) مگر اندکى.
إِلَّا تَنْفِرُوا اگر بیرون نشوید بغزا، یُعَذِّبْکُمْ عَذاباً أَلِیماً عذاب کند شما را عذابى دردنماى، وَ یَسْتَبْدِلْ قَوْماً غَیْرَکُمْ و بجاى شما قومى دیگر آرد بیرون شدن را بجنگ دشمن وى، وَ لا تَضُرُّوهُ شَیْئاً و خداى را و رسول را هیچ گزند نیارید، وَ اللَّهُ عَلى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ. (۳۹) و خداى بر همه چیز از تغییر و تبدیل قادر است و توانا.
رشیدالدین میبدی : ۱۰- سورة یونس - مکیة
۶ - النوبة الاولى
قوله تعالى: یا أَیُّهَا النَّاسُ اى مردمان قَدْ جاءَتْکُمْ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّکُمْ آمد بشما پندى از خداوند شما وَ شِفاءٌ لِما فِی الصُّدُورِ و شفا و آسانى آن را که در دلها بود وَ هُدىً وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِینَ (۵۷) و راه نمونى و مهربانى گرویدگان را.
قُلْ بِفَضْلِ اللَّهِ وَ بِرَحْمَتِهِ گوى بفضل خداى و رحمت او فَبِذلِکَ فَلْیَفْرَحُوا بآن شاد باشید و خرّم هُوَ خَیْرٌ مِمَّا یَجْمَعُونَ (۵۸) فضل خداى به است از آنچه شما گرد میکنید در دنیا.
قُلْ أَ رَأَیْتُمْ گوى چه بینید ما أَنْزَلَ اللَّهُ لَکُمْ مِنْ رِزْقٍ آنچه اللَّه شما را فرستاد از آسمان از روزى فَجَعَلْتُمْ مِنْهُ حَراماً وَ حَلالًا شما فرا ایستادید و از آن بخویشتن حرام ساختید و حلال ساختید قُلْ آللَّهُ أَذِنَ لَکُمْ گوى اللَّه شما را دستورى داد أَمْ عَلَى اللَّهِ تَفْتَرُونَ (۵۹) یا بر اللَّه دروغ مىسازید.
وَ ما ظَنُّ الَّذِینَ یَفْتَرُونَ عَلَى اللَّهِ الْکَذِبَ چه مىپندارند ایشان که بر خداى مىدروغ سازند یَوْمَ الْقِیامَةِ روز رستاخیز.
إِنَّ اللَّهَ لَذُو فَضْلٍ عَلَى النَّاسِ اللَّه با فضل است بر مردمان وَ لکِنَّ أَکْثَرَهُمْ لا یَشْکُرُونَ (۶۰) لکن بیشتر ایشان از اللَّه بآزادى نه اند نه با او آشنااند.
وَ ما تَکُونُ فِی شَأْنٍ در هیچ کار نباشى تو وَ ما تَتْلُوا مِنْهُ مِنْ قُرْآنٍ و ازین قرآن هیچ چیز نخوانى وَ لا تَعْمَلُونَ مِنْ عَمَلٍ و هیچ کار نکنید إِلَّا کُنَّا عَلَیْکُمْ شُهُوداً مگر ما بر شما گواه باشیم إِذْ تُفِیضُونَ فِیهِ آن گه که مىباشید در کار و میروید در آن وَ ما یَعْزُبُ عَنْ رَبِّکَ و دور نیست و غائب از خداوند تو مِنْ مِثْقالِ ذَرَّةٍ هام سنگ یک ذره فِی الْأَرْضِ وَ لا فِی السَّماءِ نه در زمین و نه در آسمان وَ لا أَصْغَرَ مِنْ ذلِکَ وَ لا أَکْبَرَ و نه کم از ذرهاى و نه مه از آن إِلَّا فِی کِتابٍ مُبِینٍ (۶۱) مگر که در نوشتهایست پیداى، روشن درست.
أَلا إِنَّ أَوْلِیاءَ اللَّهِ آگاه بید که اولیاى خدا آنند که باو گروند لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ (۶۲) ور ایشان فردا نه بیم است و نه اندوهگن باشند.
الَّذِینَ آمَنُوا ایشان که باو بگرویدند وَ کانُوا یَتَّقُونَ (۶۳) و آزرم میداشتند و پرهیزگار بودند.
لهمُ الْبُشْرى فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ فِی الْآخِرَةِ ایشان را بشارت است درین جهان و در آن جهان تَبْدِیلَ لِکَلِماتِ اللَّهِ بدل کردن نیست سخنان خداى را و وعدهاى او رالِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ (۶۴) آنست پیروزى بزرگوار.
وَ لا یَحْزُنْکَ قَوْلُهُمْ اندوهگن مکناد ترا سخن ایشان إِنَّ الْعِزَّةَ لِلَّهِ جَمِیعاً خدایى اللَّه راست بهمگى و توانایى در همه کار و توانستن با همه کس هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ (۶۵) او شنواست دانا.
أَلا إِنَّ لِلَّهِ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ مَنْ فِی الْأَرْضِ آگاه بید که اللَّه راست هر چه در آسمان و زمین چیز و کس است وَ ما یَتَّبِعُ الَّذِینَ یَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ شُرَکاءَ بچه چیزى مىپىبرند ایشان که جز از اللَّه انبازان مىخوانند إِنْ یَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ بر چه اعتماد میکنند جز از پندار که پى مىبرند وَ إِنْ هُمْ إِلَّا یَخْرُصُونَ (۶۶) و جز از دروغ روشن که میگویند.
هُوَ الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ اللَّیْلَ اوست که شما را شب آفرید لِتَسْکُنُوا فِیهِ تا درو بیارامید وَ النَّهارَ مُبْصِراً و روز روشن آفرید تا درو بینند إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ در آن نشانهاى روشن است توانایى و دانایى اللَّه را لِقَوْمٍ یَسْمَعُونَ (۶۷) ایشان را که بشنوند.
قالُوا اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَداً گفتند: که اللَّه فرزند گرفت سُبْحانَهُ پاکى و بى عیبى و بىفرزندى اللَّه راست هُوَ الْغَنِیُّ او بىنیاز است و پاک است لَهُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ او راست هر چه در «هفت» آسمان و «هفت» زمین است إِنْ عِنْدَکُمْ مِنْ سُلْطانٍ بِهذا نیست بنزدیک شما این سخن را هیچ عذر و هیچ حجت أَ تَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ (۶۸) بر خداى چیزى مىگویید که آن را ندانید.
قُلْ إِنَّ الَّذِینَ یَفْتَرُونَ عَلَى اللَّهِ الْکَذِبَ بگوى ایشان که بر خداى دروغ مىسازند لا یُفْلِحُونَ (۶۹) نیک نیابند.
مَتاعٌ فِی الدُّنْیا یک چند ایشان را درین جهان فرا دارند ثُمَّ إِلَیْنا مَرْجِعُهُمْ و آن گه بازگشت ایشان با ما ثُمَّ نُذِیقُهُمُ الْعَذابَ الشَّدِیدَ و آن گه بچشانیم ایشان را عذاب سخت بِما کانُوا یَکْفُرُونَ (۷۰) بآنچه حق فرا مىپوشیدند و کافر مىشدند.
قُلْ بِفَضْلِ اللَّهِ وَ بِرَحْمَتِهِ گوى بفضل خداى و رحمت او فَبِذلِکَ فَلْیَفْرَحُوا بآن شاد باشید و خرّم هُوَ خَیْرٌ مِمَّا یَجْمَعُونَ (۵۸) فضل خداى به است از آنچه شما گرد میکنید در دنیا.
قُلْ أَ رَأَیْتُمْ گوى چه بینید ما أَنْزَلَ اللَّهُ لَکُمْ مِنْ رِزْقٍ آنچه اللَّه شما را فرستاد از آسمان از روزى فَجَعَلْتُمْ مِنْهُ حَراماً وَ حَلالًا شما فرا ایستادید و از آن بخویشتن حرام ساختید و حلال ساختید قُلْ آللَّهُ أَذِنَ لَکُمْ گوى اللَّه شما را دستورى داد أَمْ عَلَى اللَّهِ تَفْتَرُونَ (۵۹) یا بر اللَّه دروغ مىسازید.
وَ ما ظَنُّ الَّذِینَ یَفْتَرُونَ عَلَى اللَّهِ الْکَذِبَ چه مىپندارند ایشان که بر خداى مىدروغ سازند یَوْمَ الْقِیامَةِ روز رستاخیز.
إِنَّ اللَّهَ لَذُو فَضْلٍ عَلَى النَّاسِ اللَّه با فضل است بر مردمان وَ لکِنَّ أَکْثَرَهُمْ لا یَشْکُرُونَ (۶۰) لکن بیشتر ایشان از اللَّه بآزادى نه اند نه با او آشنااند.
وَ ما تَکُونُ فِی شَأْنٍ در هیچ کار نباشى تو وَ ما تَتْلُوا مِنْهُ مِنْ قُرْآنٍ و ازین قرآن هیچ چیز نخوانى وَ لا تَعْمَلُونَ مِنْ عَمَلٍ و هیچ کار نکنید إِلَّا کُنَّا عَلَیْکُمْ شُهُوداً مگر ما بر شما گواه باشیم إِذْ تُفِیضُونَ فِیهِ آن گه که مىباشید در کار و میروید در آن وَ ما یَعْزُبُ عَنْ رَبِّکَ و دور نیست و غائب از خداوند تو مِنْ مِثْقالِ ذَرَّةٍ هام سنگ یک ذره فِی الْأَرْضِ وَ لا فِی السَّماءِ نه در زمین و نه در آسمان وَ لا أَصْغَرَ مِنْ ذلِکَ وَ لا أَکْبَرَ و نه کم از ذرهاى و نه مه از آن إِلَّا فِی کِتابٍ مُبِینٍ (۶۱) مگر که در نوشتهایست پیداى، روشن درست.
أَلا إِنَّ أَوْلِیاءَ اللَّهِ آگاه بید که اولیاى خدا آنند که باو گروند لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ (۶۲) ور ایشان فردا نه بیم است و نه اندوهگن باشند.
الَّذِینَ آمَنُوا ایشان که باو بگرویدند وَ کانُوا یَتَّقُونَ (۶۳) و آزرم میداشتند و پرهیزگار بودند.
لهمُ الْبُشْرى فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ فِی الْآخِرَةِ ایشان را بشارت است درین جهان و در آن جهان تَبْدِیلَ لِکَلِماتِ اللَّهِ بدل کردن نیست سخنان خداى را و وعدهاى او رالِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ (۶۴) آنست پیروزى بزرگوار.
وَ لا یَحْزُنْکَ قَوْلُهُمْ اندوهگن مکناد ترا سخن ایشان إِنَّ الْعِزَّةَ لِلَّهِ جَمِیعاً خدایى اللَّه راست بهمگى و توانایى در همه کار و توانستن با همه کس هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ (۶۵) او شنواست دانا.
أَلا إِنَّ لِلَّهِ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ مَنْ فِی الْأَرْضِ آگاه بید که اللَّه راست هر چه در آسمان و زمین چیز و کس است وَ ما یَتَّبِعُ الَّذِینَ یَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ شُرَکاءَ بچه چیزى مىپىبرند ایشان که جز از اللَّه انبازان مىخوانند إِنْ یَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ بر چه اعتماد میکنند جز از پندار که پى مىبرند وَ إِنْ هُمْ إِلَّا یَخْرُصُونَ (۶۶) و جز از دروغ روشن که میگویند.
هُوَ الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ اللَّیْلَ اوست که شما را شب آفرید لِتَسْکُنُوا فِیهِ تا درو بیارامید وَ النَّهارَ مُبْصِراً و روز روشن آفرید تا درو بینند إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ در آن نشانهاى روشن است توانایى و دانایى اللَّه را لِقَوْمٍ یَسْمَعُونَ (۶۷) ایشان را که بشنوند.
قالُوا اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَداً گفتند: که اللَّه فرزند گرفت سُبْحانَهُ پاکى و بى عیبى و بىفرزندى اللَّه راست هُوَ الْغَنِیُّ او بىنیاز است و پاک است لَهُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ او راست هر چه در «هفت» آسمان و «هفت» زمین است إِنْ عِنْدَکُمْ مِنْ سُلْطانٍ بِهذا نیست بنزدیک شما این سخن را هیچ عذر و هیچ حجت أَ تَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ (۶۸) بر خداى چیزى مىگویید که آن را ندانید.
قُلْ إِنَّ الَّذِینَ یَفْتَرُونَ عَلَى اللَّهِ الْکَذِبَ بگوى ایشان که بر خداى دروغ مىسازند لا یُفْلِحُونَ (۶۹) نیک نیابند.
مَتاعٌ فِی الدُّنْیا یک چند ایشان را درین جهان فرا دارند ثُمَّ إِلَیْنا مَرْجِعُهُمْ و آن گه بازگشت ایشان با ما ثُمَّ نُذِیقُهُمُ الْعَذابَ الشَّدِیدَ و آن گه بچشانیم ایشان را عذاب سخت بِما کانُوا یَکْفُرُونَ (۷۰) بآنچه حق فرا مىپوشیدند و کافر مىشدند.
رشیدالدین میبدی : ۱۲- سورة یوسف- مکیة
۴ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: «وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَ هَمَّ بِها لَوْ لا أَنْ رَأى بُرْهانَ رَبِّهِ» چون اللَّه را با بنده عنایت بود، پیروزى بنده را چه نهایت بود، چون اللَّه رهى را در حفظ و حمایت خود دارد، دشمن برو کى ظفر یابد، پیروز بندهاى که اللَّه تعالى نظر بدل وى پیوسته دارد که او را بهیچ وقت فرا مخالفت نگذارد.
قال النّبی (ص) فیما یرویه عن ربّه عزّ و جلّ: «اذا علمت ان الغالب على قلب عبدى الاشتغال بى جعلت شهوته فى مسئلتى و مناجاتى فاذا اراد ان یسهو عنى حلت بینه و بین السهو عنى».
بنگر بحال یوسف صدّیق که شیطان دام خود چون نهاد فرا راه وى که: النّساء حبائل الشیطان. و ربّ العالمین برهان خود چون نمود فرا وى.
جعفر صادق (ع) گفت: برهان حق جمال نبوّت بود و نور علم و حکمت که در دل وى نهاد، چنانک گفت: «آتَیْناهُ حُکْماً وَ عِلْماً» تا بنور و ضیاء آن راه صواب بدید، از ناپسند برگشت و بپسند حق رسید، نه خود رسید که رسانیدند! نه خود دید که نمودند! یقول اللَّه تعالى: «سَنُرِیهِمْ آیاتِنا فِی الْآفاقِ وَ فِی أَنْفُسِهِمْ حَتَّى یَتَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ». و روایت کردهاند از على بن حسین بن على صلاة اللَّه علیهم که در آن خلوت خانه بتى نهاده بود، آن ساعت زلیخا برخاست و چادرى بسر آن بت در کشید تا بپوشید، یوسف گفت چیست این که تو کردى؟ گفت از آن بت شرم میدارم که بما مىنگرد، گفت یوسف: ا تستحین ممّن لا یسمع و لا یبصر و لا استحیى ممّن خلق الاشیاء و علّمها یسمع و یبصر و ینفع و یضرّ؟
از بتى که نشنود و نبیند و نه در ضرّ و نفع بکار آید تو شرم میدارى، من چرا شرم ندارم از آفریدگار جهان و جهانیان و دانا باحوال همگان چه آشکارا و چه نهان، شنونده آوازها، نیوشنده رازها، بیننده دورها أَ لَمْ یَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ یَرى؟ یوسف این بگفت آن گه برخاست و آهنگ در کرد. و روایت کردهاند از ابن عباس و جماعتى مفسّران که از آن مناظرات و محاورات که آن ساعت میان ایشان رفت آن بود که زلیخا گفت: یا یوسف ما احسن شعرک اى یوسف نیکو مویى دارى، گفت اوّل چیزى که در خاک بریزد این موى باشد. گفت: اى یوسف نیکو رویى دارى، گفت نگاریده حقّ است در رحم مادر. گفت: اى یوسف صورت زیباى تو تنم را بگداخت، گفت شیطانت مدد میدهد و مىفریبد. گفت: اى یوسف آتشى بجانم برافروختى شرر آن بنشان، گفت اگر بنشانم خود در آن سوخته گردم. گفت: اى یوسف کشته را آب ده که از تشنگى خشک گشته، گفت کلید بدست باغبان و باغبان سزاوار تر بدان. گفت: اى یوسف خانه آراستهام و خلوت ساختهام خیز تماشایى کن، گفت پس، از تماشاى جاودانى و سراى پیروزى باز مانم. گفت: اى یوسف دستى برین دل غمناک نه و این خسته عشق را مرهمى بر نه، گفت با سیّد خود خیانت نکنم و حرمت بر ندارم.
ابن عباس گفت میان ایشان سخن دراز شد و شیطان سوم ایشان در کار ایستاده، دستى بیوسف برد و دیگر دست بزلیخا، هر دو را فراهم کشید، پنداشت که ایشان را بهم جمع کرد و بمقصود رسید! برهان حق پدید آمد ناگاه و تلبیس ابلیس همه نیست گشت و تباه:
ابلیس گشاده بود در وسوسه دست
فضل ازلى در آمد ابلیس بجست
چون یوسف آهنگ در کرد گریزان و زلیخا از پس وى دوان، شوى زن را دیدند بر گذرگاه ایشان ایستاده! زلیخا چون او را دید آتش خجلت و تشویر در جان وى افتاد. تنبیهى است این کلمه عاصیان امّت را فردا که بر گذرگاه قیامت حق را بینند جلّ جلاله و ذلک فى قوله عزّ و جل: «إِنَّ رَبَّکَ لَبِالْمِرْصادِ». زلیخا چون وى را دید گفت: «ما جَزاءُ مَنْ أَرادَ بِأَهْلِکَ سُوءاً» گناه سوى یوسف نهاد از آنک در عشق وى صدق نبود، لا جرم بر زبان وى نیز صدق نرفت و یوسف را بخود برنگزید و حظّ نفس خود فرو نگذاشت، باز چون عشق یوسفى ولایت سینه وى بتمامى فرو گرفت و بشغاف دل وى رسید حظّ خود بگذاشت و زبان صدق بگشاد گفت: الْآنَ حَصْحَصَ الْحَقُّ أَنَا راوَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ وَ إِنَّهُ لَمِنَ الصَّادِقِینَ.
قوله: «وَ قالَ نِسْوَةٌ فِی الْمَدِینَةِ امْرَأَتُ الْعَزِیزِ تُراوِدُ فَتاها عَنْ نَفْسِهِ قَدْ شَغَفَها حُبًّا» شغاف پرده درونى است از پردههاى دل و دل را پنج پرده است: اوّل صدر است مستقرّ عهد اسلام. دوم قلب است محل نور ایمان. سوم فؤاد است موضع نظر حق. چهارم سرّ است مستودع گنج اخلاص. پنجم شغاف است محطّ رحل عشق.
زلیخا را عشق یوسف بشغاف رسیده بود، سمنون محبّ گفت: شغاف آن گه گویند که پردههاى دل از عشق پر شود و نیز چیزى را در آن جاى نماند تا هر چه گوید از عشق گوید و آنچه شنود در عشق شنود، چنانک مجنون را پرسیدند که ابو بکر فاضلتر یا عمر؟ گفت: لیلى نیکوتر! و منه قول جعفر: الشغاف مثل العین اظلم قلبه عن التفکّر فى غیره و الاشتغال بسواه.
چون آن بیچاره در کار یوسف برفت و عشق ولایت خویش بتمامى فرو گرفت، زبان طاعنان بر وى دراز شد و زنان مصر تیرهاى ملامت در وى مىانداختند که: تُراوِدُ فَتاها عَنْ نَفْسِهِ، و او خود را تسلّى میداد باین که معشوق خوب روى ملامت ارزد:
پیوند کنى با صنمى مشکین خال
آن گه جویى تو عافیت اینت محال
اجد الملامة فى هواک لذیذة
حبّا لذکرک فلیلمنى اللوم
سرمایه عاشقان خود ملامت است، عاشق کى بود او که بار ملامت نکشد! گفت آرى من دوست خود را بایشان نمایم تا بدانند که:
عشق چنان روى، تاج باشد بر سر
ور چه ازو صد هزار درد سر آید
پس چون جمال یوسف بدیدند و شعاع آن جمال بر هیکلهاى ایشان اشراق زد، همه در وهده دهشت افتادند و دستها بجاى ترنج بریدند، از خود بى خبر گشته، لختى بى هوش افتاده، لختى جان داده، لختى سراسیمه و متحیّر مانده و همى گویند: ما هذا بَشَراً إِنْ هذا إِلَّا مَلَکٌ کَرِیمٌ این نه آدمى است که این فریشته روحانى است.!
«قالَتْ فَذلِکُنَّ الَّذِی لُمْتُنَّنِی فِیهِ» این نه دفع ملامت است و نه کشف مضرّت که این تفاخر است و نازیدن بمعشوق خویش. مىگوید این آنست که شما مرا ملامت کردید در عشق او، «وَ لَقَدْ راوَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ» و راستست آن سخن که شما گفتید که منم عاشق و دل داده بدو.
من دل بکسى دهم که او جان ارزد
ور جان ببرد هزار چندان ارزد
چون یوسف جمال خود بنمود همه زنان دست بریدند و زلیخا نبرید، همه متحیّر و متغیّر گشتند و زلیخا متغیّر نگشت، و ذلک لانّها قوى حالها بطول اللّقاء فصارت رؤیة یوسف لها غذاء و عادة فلم یؤثر فیها و التغیّر صفة اهل الابتداء فى الامر فاذا دام المعنى زال التغیّر.
قال ابو بکر الصدّیق رضى اللَّه عنه لمن رآه یبکى و هو قریب العهد بالا سلام: هکذا کنّا حتّى قست القلوب اى قویت و صلبت، و کذا الخزف اوّل ما یطرح فیه الماء یسمع له نشیش فاذا تعوّد تشرّب الماء سکن فلا یسمع له صوت.
و گفتهاند که در میان زنان مصر دخترى ناهده بود بر ملّت کفر و آن ساعت که جمال یوسف دید حیض وى بگشاد و آن جامه تجمل که داشت آلوده گشت و از خجلى و شرمسارى اندر سرّ خویش ایمان آورد، گفت: اى خداى یوسف مرا دریاب و شرمسار مکن، ایمان آوردم بیکتایى و بیهمتایى تو، ربّ العزّه همان ساعت دهشت و حیرت بر همه زنان افکند تا دستها بریدند و جامها بخون بیالودند تا در میانه آن دختر خجل نشود.
و مثله ما حکى عن عمر بن الخطاب رضى اللَّه عنه انّه کان جالسا فى بعض اصحابه فسمع صوتا، فقال الا من احدث فلیعد الوضوء، فلم یقم احد، فعلم عمر انّه لا یقوم حیاء و خجلا، فقام بنفسه و قال قوموا لنتوضّأ حتى صار المحدث مستورا فیهم، کذلک فى القیامة یدعى کلّ واحد باسم والدته سترا لاولاد الزنّا و شرفا لعیسى علیه السّلام.
قال النّبی (ص) فیما یرویه عن ربّه عزّ و جلّ: «اذا علمت ان الغالب على قلب عبدى الاشتغال بى جعلت شهوته فى مسئلتى و مناجاتى فاذا اراد ان یسهو عنى حلت بینه و بین السهو عنى».
بنگر بحال یوسف صدّیق که شیطان دام خود چون نهاد فرا راه وى که: النّساء حبائل الشیطان. و ربّ العالمین برهان خود چون نمود فرا وى.
جعفر صادق (ع) گفت: برهان حق جمال نبوّت بود و نور علم و حکمت که در دل وى نهاد، چنانک گفت: «آتَیْناهُ حُکْماً وَ عِلْماً» تا بنور و ضیاء آن راه صواب بدید، از ناپسند برگشت و بپسند حق رسید، نه خود رسید که رسانیدند! نه خود دید که نمودند! یقول اللَّه تعالى: «سَنُرِیهِمْ آیاتِنا فِی الْآفاقِ وَ فِی أَنْفُسِهِمْ حَتَّى یَتَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ». و روایت کردهاند از على بن حسین بن على صلاة اللَّه علیهم که در آن خلوت خانه بتى نهاده بود، آن ساعت زلیخا برخاست و چادرى بسر آن بت در کشید تا بپوشید، یوسف گفت چیست این که تو کردى؟ گفت از آن بت شرم میدارم که بما مىنگرد، گفت یوسف: ا تستحین ممّن لا یسمع و لا یبصر و لا استحیى ممّن خلق الاشیاء و علّمها یسمع و یبصر و ینفع و یضرّ؟
از بتى که نشنود و نبیند و نه در ضرّ و نفع بکار آید تو شرم میدارى، من چرا شرم ندارم از آفریدگار جهان و جهانیان و دانا باحوال همگان چه آشکارا و چه نهان، شنونده آوازها، نیوشنده رازها، بیننده دورها أَ لَمْ یَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ یَرى؟ یوسف این بگفت آن گه برخاست و آهنگ در کرد. و روایت کردهاند از ابن عباس و جماعتى مفسّران که از آن مناظرات و محاورات که آن ساعت میان ایشان رفت آن بود که زلیخا گفت: یا یوسف ما احسن شعرک اى یوسف نیکو مویى دارى، گفت اوّل چیزى که در خاک بریزد این موى باشد. گفت: اى یوسف نیکو رویى دارى، گفت نگاریده حقّ است در رحم مادر. گفت: اى یوسف صورت زیباى تو تنم را بگداخت، گفت شیطانت مدد میدهد و مىفریبد. گفت: اى یوسف آتشى بجانم برافروختى شرر آن بنشان، گفت اگر بنشانم خود در آن سوخته گردم. گفت: اى یوسف کشته را آب ده که از تشنگى خشک گشته، گفت کلید بدست باغبان و باغبان سزاوار تر بدان. گفت: اى یوسف خانه آراستهام و خلوت ساختهام خیز تماشایى کن، گفت پس، از تماشاى جاودانى و سراى پیروزى باز مانم. گفت: اى یوسف دستى برین دل غمناک نه و این خسته عشق را مرهمى بر نه، گفت با سیّد خود خیانت نکنم و حرمت بر ندارم.
ابن عباس گفت میان ایشان سخن دراز شد و شیطان سوم ایشان در کار ایستاده، دستى بیوسف برد و دیگر دست بزلیخا، هر دو را فراهم کشید، پنداشت که ایشان را بهم جمع کرد و بمقصود رسید! برهان حق پدید آمد ناگاه و تلبیس ابلیس همه نیست گشت و تباه:
ابلیس گشاده بود در وسوسه دست
فضل ازلى در آمد ابلیس بجست
چون یوسف آهنگ در کرد گریزان و زلیخا از پس وى دوان، شوى زن را دیدند بر گذرگاه ایشان ایستاده! زلیخا چون او را دید آتش خجلت و تشویر در جان وى افتاد. تنبیهى است این کلمه عاصیان امّت را فردا که بر گذرگاه قیامت حق را بینند جلّ جلاله و ذلک فى قوله عزّ و جل: «إِنَّ رَبَّکَ لَبِالْمِرْصادِ». زلیخا چون وى را دید گفت: «ما جَزاءُ مَنْ أَرادَ بِأَهْلِکَ سُوءاً» گناه سوى یوسف نهاد از آنک در عشق وى صدق نبود، لا جرم بر زبان وى نیز صدق نرفت و یوسف را بخود برنگزید و حظّ نفس خود فرو نگذاشت، باز چون عشق یوسفى ولایت سینه وى بتمامى فرو گرفت و بشغاف دل وى رسید حظّ خود بگذاشت و زبان صدق بگشاد گفت: الْآنَ حَصْحَصَ الْحَقُّ أَنَا راوَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ وَ إِنَّهُ لَمِنَ الصَّادِقِینَ.
قوله: «وَ قالَ نِسْوَةٌ فِی الْمَدِینَةِ امْرَأَتُ الْعَزِیزِ تُراوِدُ فَتاها عَنْ نَفْسِهِ قَدْ شَغَفَها حُبًّا» شغاف پرده درونى است از پردههاى دل و دل را پنج پرده است: اوّل صدر است مستقرّ عهد اسلام. دوم قلب است محل نور ایمان. سوم فؤاد است موضع نظر حق. چهارم سرّ است مستودع گنج اخلاص. پنجم شغاف است محطّ رحل عشق.
زلیخا را عشق یوسف بشغاف رسیده بود، سمنون محبّ گفت: شغاف آن گه گویند که پردههاى دل از عشق پر شود و نیز چیزى را در آن جاى نماند تا هر چه گوید از عشق گوید و آنچه شنود در عشق شنود، چنانک مجنون را پرسیدند که ابو بکر فاضلتر یا عمر؟ گفت: لیلى نیکوتر! و منه قول جعفر: الشغاف مثل العین اظلم قلبه عن التفکّر فى غیره و الاشتغال بسواه.
چون آن بیچاره در کار یوسف برفت و عشق ولایت خویش بتمامى فرو گرفت، زبان طاعنان بر وى دراز شد و زنان مصر تیرهاى ملامت در وى مىانداختند که: تُراوِدُ فَتاها عَنْ نَفْسِهِ، و او خود را تسلّى میداد باین که معشوق خوب روى ملامت ارزد:
پیوند کنى با صنمى مشکین خال
آن گه جویى تو عافیت اینت محال
اجد الملامة فى هواک لذیذة
حبّا لذکرک فلیلمنى اللوم
سرمایه عاشقان خود ملامت است، عاشق کى بود او که بار ملامت نکشد! گفت آرى من دوست خود را بایشان نمایم تا بدانند که:
عشق چنان روى، تاج باشد بر سر
ور چه ازو صد هزار درد سر آید
پس چون جمال یوسف بدیدند و شعاع آن جمال بر هیکلهاى ایشان اشراق زد، همه در وهده دهشت افتادند و دستها بجاى ترنج بریدند، از خود بى خبر گشته، لختى بى هوش افتاده، لختى جان داده، لختى سراسیمه و متحیّر مانده و همى گویند: ما هذا بَشَراً إِنْ هذا إِلَّا مَلَکٌ کَرِیمٌ این نه آدمى است که این فریشته روحانى است.!
«قالَتْ فَذلِکُنَّ الَّذِی لُمْتُنَّنِی فِیهِ» این نه دفع ملامت است و نه کشف مضرّت که این تفاخر است و نازیدن بمعشوق خویش. مىگوید این آنست که شما مرا ملامت کردید در عشق او، «وَ لَقَدْ راوَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ» و راستست آن سخن که شما گفتید که منم عاشق و دل داده بدو.
من دل بکسى دهم که او جان ارزد
ور جان ببرد هزار چندان ارزد
چون یوسف جمال خود بنمود همه زنان دست بریدند و زلیخا نبرید، همه متحیّر و متغیّر گشتند و زلیخا متغیّر نگشت، و ذلک لانّها قوى حالها بطول اللّقاء فصارت رؤیة یوسف لها غذاء و عادة فلم یؤثر فیها و التغیّر صفة اهل الابتداء فى الامر فاذا دام المعنى زال التغیّر.
قال ابو بکر الصدّیق رضى اللَّه عنه لمن رآه یبکى و هو قریب العهد بالا سلام: هکذا کنّا حتّى قست القلوب اى قویت و صلبت، و کذا الخزف اوّل ما یطرح فیه الماء یسمع له نشیش فاذا تعوّد تشرّب الماء سکن فلا یسمع له صوت.
و گفتهاند که در میان زنان مصر دخترى ناهده بود بر ملّت کفر و آن ساعت که جمال یوسف دید حیض وى بگشاد و آن جامه تجمل که داشت آلوده گشت و از خجلى و شرمسارى اندر سرّ خویش ایمان آورد، گفت: اى خداى یوسف مرا دریاب و شرمسار مکن، ایمان آوردم بیکتایى و بیهمتایى تو، ربّ العزّه همان ساعت دهشت و حیرت بر همه زنان افکند تا دستها بریدند و جامها بخون بیالودند تا در میانه آن دختر خجل نشود.
و مثله ما حکى عن عمر بن الخطاب رضى اللَّه عنه انّه کان جالسا فى بعض اصحابه فسمع صوتا، فقال الا من احدث فلیعد الوضوء، فلم یقم احد، فعلم عمر انّه لا یقوم حیاء و خجلا، فقام بنفسه و قال قوموا لنتوضّأ حتى صار المحدث مستورا فیهم، کذلک فى القیامة یدعى کلّ واحد باسم والدته سترا لاولاد الزنّا و شرفا لعیسى علیه السّلام.
رشیدالدین میبدی : ۱۲- سورة یوسف- مکیة
۱۲ - النوبة الاولى
قوله تعالى: «رَبِّ قَدْ آتَیْتَنِی مِنَ الْمُلْکِ» خداوند من مرا از ملک این جهانى بهره دادى، «وَ عَلَّمْتَنِی مِنْ تَأْوِیلِ الْأَحادِیثِ» و در من آموختى دانستن سرانجام خوابها که بینند، «فاطِرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» اى کردگار آسمان و زمین بنوى، «أَنْتَ وَلِیِّی فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ» تویى یار من درین جهان و در آن جهان «تَوَفَّنِی مُسْلِماً» بمیران مرا بر مسلمانى، «وَ أَلْحِقْنِی بِالصَّالِحِینَ (۱۰۱)» و مرا بنیکان رسان.
«ذلِکَ مِنْ أَنْباءِ الْغَیْبِ» این حدیث از خبرهاى نادیده و نادانسته تو است، «نُوحِیهِ إِلَیْکَ» که پیغام مىدهیم آن را بتو، «وَ ما کُنْتَ لَدَیْهِمْ» و تو نبودى بنزدیک ایشان و با ایشان، «إِذْ أَجْمَعُوا أَمْرَهُمْ» آن گه که آن کار بهم پشتى برساختند، «وَ هُمْ یَمْکُرُونَ (۱۰۲)» و آن ساز بد خویش مىساختند.
«وَ ما أَکْثَرُ النَّاسِ وَ لَوْ حَرَصْتَ بِمُؤْمِنِینَ (۱۰۳)» و بیشتر مردمان هر چند که حریص باشى بر ایمان ایشان.
«وَ ما تَسْئَلُهُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ» و ازیشان مزد نمىخواهى، «إِنْ هُوَ إِلَّا ذِکْرٌ لِلْعالَمِینَ (۱۰۴)» نیست این پیغام مگر یادى از اللَّه جهانیان را.
«وَ کَأَیِّنْ مِنْ آیَةٍ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» و چند نشان در آسمان و زمین، «یَمُرُّونَ عَلَیْها» که مىگذرند بر آن «وَ هُمْ عَنْها مُعْرِضُونَ (۱۰۵)» و ایشان از آن رویهاى گردانیده و غافل.
«وَ ما یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُمْ بِاللَّهِ» و بنگروند بیشتر ایشان بخداى، «إِلَّا وَ هُمْ مُشْرِکُونَ (۱۰۶)» مگر در آن گرویدن با خداى انباز گیرند.
«أَ فَأَمِنُوا أَنْ تَأْتِیَهُمْ» ایمن شوند که بایشان آید، «غاشِیَةٌ مِنْ عَذابِ اللَّهِ» عقوبتى که پیچد از عذاب خداى، «أَوْ تَأْتِیَهُمُ السَّاعَةُ بَغْتَةً» یا بایشان رستاخیز آید ناگاه، «وَ هُمْ لا یَشْعُرُونَ (۱۰۷)» و ایشان نمىدانند.
«قُلْ هذِهِ سَبِیلِی» بگو راه من اینست، «أَدْعُوا إِلَى اللَّهِ» میخوانم با خداى، «عَلى بَصِیرَةٍ أَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَنِی» بر دیده ورى و درستى و پیدایى، هم من و هم آنک بر پى من بیاید، «وَ سُبْحانَ اللَّهِ» و سزاوارى خداى راست، «وَ ما أَنَا مِنَ الْمُشْرِکِینَ (۱۰۸)» و من نه از انباز گیران و همتا گویانم.
«وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِکَ» و نفرستادیم پیش از تو بپیغام، «إِلَّا رِجالًا نُوحِی إِلَیْهِمْ مِنْ أَهْلِ الْقُرى» مگر مردانى از شهرهاى پراکنده، پیغام رسانیده مىآمد بایشان، «أَ فَلَمْ یَسِیرُوا فِی الْأَرْضِ» بنروند در زمین، «فَیَنْظُرُوا کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ» تا بینند که چون بود سرانجام ایشان که پیش از ایشان بودند، «وَ لَدارُ الْآخِرَةِ خَیْرٌ» و براستى که سراى آن جهانى به، «لِلَّذِینَ اتَّقَوْا» ایشان را که بپرهیزیدند، «أَ فَلا تَعْقِلُونَ (۱۰۹)» در نمىیابند که چنین است.
«حَتَّى إِذَا اسْتَیْأَسَ الرُّسُلُ» تا آن گه که نومید شدند پیغامبران، «وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ قَدْ کُذِبُوا» و چنان دانستند که ایشان را دروغ زن گرفتند، «جاءَهُمْ نَصْرُنا» آن گه که بایشان آمد یارى دادن ما، «فَنُجِّیَ مَنْ نَشاءُ» تا برهانیم او را که خواهیم، «وَ لا یُرَدُّ بَأْسُنا» و باز داشته نیاید زود گرفتن ما، «عَنِ الْقَوْمِ الْمُجْرِمِینَ (۱۱۰)» از گروه بدکاران.
«لَقَدْ کانَ فِی قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ» در قصّههاى ایشان عبرتیست و پند دادنى، «لِأُولِی الْأَلْبابِ» خردمندان و خداوندان مغز را، «ما کانَ حَدِیثاً یُفْتَرى» این حدیث نه فرا ساخته و نهاده است، «وَ لکِنْ تَصْدِیقَ الَّذِی بَیْنَ یَدَیْهِ» لکن استوار داشتن و راست گوى گرفتن تورات و انجیل است ازین پیش، «وَ تَفْصِیلَ کُلِّ شَیْءٍ» و پیدا کردن هر چیز که در تصدیق مصدّق را در مىباید، «وَ هُدىً وَ رَحْمَةً لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ (۱۱۱)» و راه نمونى و بخشایشى ایشان را که مىگرویدند.
«ذلِکَ مِنْ أَنْباءِ الْغَیْبِ» این حدیث از خبرهاى نادیده و نادانسته تو است، «نُوحِیهِ إِلَیْکَ» که پیغام مىدهیم آن را بتو، «وَ ما کُنْتَ لَدَیْهِمْ» و تو نبودى بنزدیک ایشان و با ایشان، «إِذْ أَجْمَعُوا أَمْرَهُمْ» آن گه که آن کار بهم پشتى برساختند، «وَ هُمْ یَمْکُرُونَ (۱۰۲)» و آن ساز بد خویش مىساختند.
«وَ ما أَکْثَرُ النَّاسِ وَ لَوْ حَرَصْتَ بِمُؤْمِنِینَ (۱۰۳)» و بیشتر مردمان هر چند که حریص باشى بر ایمان ایشان.
«وَ ما تَسْئَلُهُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ» و ازیشان مزد نمىخواهى، «إِنْ هُوَ إِلَّا ذِکْرٌ لِلْعالَمِینَ (۱۰۴)» نیست این پیغام مگر یادى از اللَّه جهانیان را.
«وَ کَأَیِّنْ مِنْ آیَةٍ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» و چند نشان در آسمان و زمین، «یَمُرُّونَ عَلَیْها» که مىگذرند بر آن «وَ هُمْ عَنْها مُعْرِضُونَ (۱۰۵)» و ایشان از آن رویهاى گردانیده و غافل.
«وَ ما یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُمْ بِاللَّهِ» و بنگروند بیشتر ایشان بخداى، «إِلَّا وَ هُمْ مُشْرِکُونَ (۱۰۶)» مگر در آن گرویدن با خداى انباز گیرند.
«أَ فَأَمِنُوا أَنْ تَأْتِیَهُمْ» ایمن شوند که بایشان آید، «غاشِیَةٌ مِنْ عَذابِ اللَّهِ» عقوبتى که پیچد از عذاب خداى، «أَوْ تَأْتِیَهُمُ السَّاعَةُ بَغْتَةً» یا بایشان رستاخیز آید ناگاه، «وَ هُمْ لا یَشْعُرُونَ (۱۰۷)» و ایشان نمىدانند.
«قُلْ هذِهِ سَبِیلِی» بگو راه من اینست، «أَدْعُوا إِلَى اللَّهِ» میخوانم با خداى، «عَلى بَصِیرَةٍ أَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَنِی» بر دیده ورى و درستى و پیدایى، هم من و هم آنک بر پى من بیاید، «وَ سُبْحانَ اللَّهِ» و سزاوارى خداى راست، «وَ ما أَنَا مِنَ الْمُشْرِکِینَ (۱۰۸)» و من نه از انباز گیران و همتا گویانم.
«وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِکَ» و نفرستادیم پیش از تو بپیغام، «إِلَّا رِجالًا نُوحِی إِلَیْهِمْ مِنْ أَهْلِ الْقُرى» مگر مردانى از شهرهاى پراکنده، پیغام رسانیده مىآمد بایشان، «أَ فَلَمْ یَسِیرُوا فِی الْأَرْضِ» بنروند در زمین، «فَیَنْظُرُوا کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ» تا بینند که چون بود سرانجام ایشان که پیش از ایشان بودند، «وَ لَدارُ الْآخِرَةِ خَیْرٌ» و براستى که سراى آن جهانى به، «لِلَّذِینَ اتَّقَوْا» ایشان را که بپرهیزیدند، «أَ فَلا تَعْقِلُونَ (۱۰۹)» در نمىیابند که چنین است.
«حَتَّى إِذَا اسْتَیْأَسَ الرُّسُلُ» تا آن گه که نومید شدند پیغامبران، «وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ قَدْ کُذِبُوا» و چنان دانستند که ایشان را دروغ زن گرفتند، «جاءَهُمْ نَصْرُنا» آن گه که بایشان آمد یارى دادن ما، «فَنُجِّیَ مَنْ نَشاءُ» تا برهانیم او را که خواهیم، «وَ لا یُرَدُّ بَأْسُنا» و باز داشته نیاید زود گرفتن ما، «عَنِ الْقَوْمِ الْمُجْرِمِینَ (۱۱۰)» از گروه بدکاران.
«لَقَدْ کانَ فِی قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ» در قصّههاى ایشان عبرتیست و پند دادنى، «لِأُولِی الْأَلْبابِ» خردمندان و خداوندان مغز را، «ما کانَ حَدِیثاً یُفْتَرى» این حدیث نه فرا ساخته و نهاده است، «وَ لکِنْ تَصْدِیقَ الَّذِی بَیْنَ یَدَیْهِ» لکن استوار داشتن و راست گوى گرفتن تورات و انجیل است ازین پیش، «وَ تَفْصِیلَ کُلِّ شَیْءٍ» و پیدا کردن هر چیز که در تصدیق مصدّق را در مىباید، «وَ هُدىً وَ رَحْمَةً لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ (۱۱۱)» و راه نمونى و بخشایشى ایشان را که مىگرویدند.
رشیدالدین میبدی : ۱۶- سورة النحل- مکیه
۱ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: باسم اللَّه ولهت القلوب فتحیرت، و بعزّته انخنست العقول فطاحت، و بکشف جلاله دهشت الارواح فتلاشت، و لیس للخلق الّا الفناء و العدم، و بقى للحقّ الازل و القدم.
تمنّى رجال نیلها و هى شامس
و این من النّجم الاکف اللّوامس
از باغ جمال تو درى بگشادند
تا خلق ز تو در طمعى افتادند
بس جان عزیزان که بغارت دادند
و اندر سر کوى تو قدم ننهادند
بو بکر شبلى روزى در مکاشفه جلال حق مستهلک شده بود و از خود بى خود گشته، حریق آتش معرفت، غریق دریاى محبّت، همىگفت: الهى، اگرت بخوانم برانى، ور بروم بخوانى، پس چکنم من بدین حیرانى! هم تو مگر سامان کنى، راهم بخود آسان کنى، المستغاث منک الیک، لا معک قرار و لا منک فرار، نه با تو مرا آرام، نه بى تو کارم بسامان، نه جاى بریدن، نه امید رسیدن، فریاد از تو که این جانها همه شیداى تو و این دلها همه حیران بتو.
پیر طریقت جنید سى سال زیر آن نردبان پایه پاس دل مىداشت، گفت: چون پنداشتم که بجایى رسیدم بسرّم ندا آمد که: اذا ظننت انّک وجدتنى فقد فقدتنى، و اذا ظننت انّک فقدتنى فقد وجدتنى، فرا خلق مىنماید که این کار نه بحدّ فهم و وهم آدمیانست نه در گاه تأویل عالمان است، نه میدان عبادت عابدانست، و نه تیه تحیر عارفانست، زهرى با شهدى آمیخته، نعمتى در بلائى آویخته، هم درد است و هم دارو، هم شادى و هم زارى، بنده میان این دو حال گردان هم گریان و هم خندان، همىگوید بآواز لهفان: الهى دلم از بیم درد نبایست کبابست، و روزگار نشان این که خذلان ملازم و توفیق در حجابست، این بیچاره نمىداند که در سخن عذابست، یا از مولى عتابست، دردیست مرا که بهى مباد که مرا این درد صوابست، یا دردمندى بدرد خرسند کسى را چه حسابست، سخنى در آمیختم چون سنگ که در آن هم آتش و هم آبست، ملکا قصّه اینست که برداشتم این بیچاره را چه جوابست! قوله: «أَتى أَمْرُ اللَّهِ» فرمان خدا رنگارنگست و طاعت داشت وى لونالون، ظاهر بنده را دیگر فرمودند و باطن وى را دیگر، ظاهر را فرمودند که بر درگاه عبادت در منزل خدمت کمر بسته همىباش، باطن را فرمودند که بر بساط معرفت بنعت حرمت آهسته همىباش، دل را دوام مراقبت فرمودند، سرّ را در مقام معرفت طلب صفاوت فرمودند، روح را در عین مشاهدت لزوم حضرت فرمودند، «فَلا تَسْتَعْجِلُوهُ» دریافت مراد تعجیل مکنید و از اندازه فرمان در مگذرید که برسد هر که صادقست روزى بآنچ مراد است، و فرمان بردار حق از دیدار بر میعادست.
«یُنَزِّلُ الْمَلائِکَةَ بِالرُّوحِ مِنْ أَمْرِهِ» حقیقت روح آنست که حیاة دل و حیاة دین در آنست و آن جمال عزّت قرآنست که از حضرت الهیّت بنعت رسالت بسفارت جبرئیل به مصطفى (ص) مىرسد که. «أَنْ أَنْذِرُوا أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا أَنَا فَاتَّقُونِ» بندگانم را خبر ده که منم خداوند یکتا، در صفات بى همتا و از هم مانندى جدا، و در ضمانها با وفا، هر که این کلمه شهادت بگفت و مهر توحید بر دل نهاد در سرا پرده عزّت اسلام آمد، امّا همىدان که این سرا پرده اسلام را جز در صحراى تقوى نزنند که مىگوید جلّ جلاله: «لا إِلهَ إِلَّا أَنَا فَاتَّقُونِ» و حقیقت تقوى پاکى دلست از هر چه دون حق، و چنانک بر خلق عالم اسلام فریضه است تقوى فریضه است و دین را که بنا نهادند بر تقوى نهادند و هر که صاحب ولایت شد بتقوى شد: «إِنْ أَوْلِیاؤُهُ إِلَّا الْمُتَّقُونَ»، و فردا ولایت آخرت نامزد کسانى است که ایشان را متّقیان خوانند: «وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ» و شرط اوّل در تقوى آنست که پاسبان دل خود باشى و سه چیز بجاى آرى: خویشتن را با دست امانى ندهى، و از هر چه ناپسند بپرهیزى، و یک طرفة العین از حق غافل نباشى.
آن روز که صدّیق اکبر رضى اللَّه عنه بلال حبشى را بها مىداد، بلال گفت: اى صدر صدّیقان، اگر بلال را از بهر شغل دنیا مىخرى مخر که ترا از ما خدمتى نیاید که آن بپسند تو باشد که بلال خود را بر شغل آخرت وقف کرده، رحمت خداى تعالى بر آن جوانمردان باد که از خدمت حق با شغل خلق نپرداختند، هر جزوى از اجزاء ایشان بنوعى از انواع خدمت مشغول، و همه اوقات ایشان اندر مراعات حقوق حق مستغرق، نه از ایشان جزوى فارغ شغل خلق را، نه از اوقات ایشان وقتى ضایع خصومت خلق را.
بزرگى را پرسیدند که خداى را دوست دارى؟ گفت دارم. گفتند دشمن وى را ابلیس دشمن دارى؟ گفت ما را از محبت حق چندان شغل افتادست که با عداوت دیگرى پرداخت نیست.
«وَ لَکُمْ فِیها جَمالٌ» قومى را جمال در اموال بست قومى را در احوال، فالاغنیاء یتجمّلون حین یریحون و حین یسرحون، و الفقراء یشتغلون بمولاهم حین یصبحون و یروحون، توانگران کمال جمال خود در مال دانند، و مال از دو بیرون نیست: یا حلالست یا حرام اگر حلالست محنت است و اگر حرامست لعنت، و درویشان جاه و جمال خود در وصال مولى دانند و کمال انس خود در صحبت مولى بینند. رابعه عدویه را مىآید که از قافله منقطع شد در آن بادیه حیرت سرگردان، زیر مغیلانى فرو آمده و سر بر زانوى حسرت نهاده، از هواى عزّت ندایى شنید که: تستوحشین و انا معک. شب معراج هر چه در ثقلین جمال و مال بود فداء یک قدم سید ولد آدم گردانیدند بآن هیچ ننگرست، افتخارش باین بود که: اشبع یوما فاحمدک، و اجوع یوما فاشکرک.
«وَ عَلَى اللَّهِ قَصْدُ السَّبِیلِ» الآیة... راه راست و طریق پسندیده آنست که سوى حق مىشود و گذر بر حق دارد و آن راه بسه چیز توان برید: اوّل «علم» و میانه «حال» و آخر «عین». علم بى استاد درست نیاید، حال بى موافقت راست نیاید، عین تنهایى است با علاقت بنسازد، در علم خوف باید، در حال رجا باید، در عین استقامت بود.
پیر طریقت گفت: هیچکس از دوستان او این راه نبرید تا سه چیز بهم ندید: از سلطان نفس رسته، و دل با مولى پیوسته، و سرّ باطلاع حق آراسته.
تمنّى رجال نیلها و هى شامس
و این من النّجم الاکف اللّوامس
از باغ جمال تو درى بگشادند
تا خلق ز تو در طمعى افتادند
بس جان عزیزان که بغارت دادند
و اندر سر کوى تو قدم ننهادند
بو بکر شبلى روزى در مکاشفه جلال حق مستهلک شده بود و از خود بى خود گشته، حریق آتش معرفت، غریق دریاى محبّت، همىگفت: الهى، اگرت بخوانم برانى، ور بروم بخوانى، پس چکنم من بدین حیرانى! هم تو مگر سامان کنى، راهم بخود آسان کنى، المستغاث منک الیک، لا معک قرار و لا منک فرار، نه با تو مرا آرام، نه بى تو کارم بسامان، نه جاى بریدن، نه امید رسیدن، فریاد از تو که این جانها همه شیداى تو و این دلها همه حیران بتو.
پیر طریقت جنید سى سال زیر آن نردبان پایه پاس دل مىداشت، گفت: چون پنداشتم که بجایى رسیدم بسرّم ندا آمد که: اذا ظننت انّک وجدتنى فقد فقدتنى، و اذا ظننت انّک فقدتنى فقد وجدتنى، فرا خلق مىنماید که این کار نه بحدّ فهم و وهم آدمیانست نه در گاه تأویل عالمان است، نه میدان عبادت عابدانست، و نه تیه تحیر عارفانست، زهرى با شهدى آمیخته، نعمتى در بلائى آویخته، هم درد است و هم دارو، هم شادى و هم زارى، بنده میان این دو حال گردان هم گریان و هم خندان، همىگوید بآواز لهفان: الهى دلم از بیم درد نبایست کبابست، و روزگار نشان این که خذلان ملازم و توفیق در حجابست، این بیچاره نمىداند که در سخن عذابست، یا از مولى عتابست، دردیست مرا که بهى مباد که مرا این درد صوابست، یا دردمندى بدرد خرسند کسى را چه حسابست، سخنى در آمیختم چون سنگ که در آن هم آتش و هم آبست، ملکا قصّه اینست که برداشتم این بیچاره را چه جوابست! قوله: «أَتى أَمْرُ اللَّهِ» فرمان خدا رنگارنگست و طاعت داشت وى لونالون، ظاهر بنده را دیگر فرمودند و باطن وى را دیگر، ظاهر را فرمودند که بر درگاه عبادت در منزل خدمت کمر بسته همىباش، باطن را فرمودند که بر بساط معرفت بنعت حرمت آهسته همىباش، دل را دوام مراقبت فرمودند، سرّ را در مقام معرفت طلب صفاوت فرمودند، روح را در عین مشاهدت لزوم حضرت فرمودند، «فَلا تَسْتَعْجِلُوهُ» دریافت مراد تعجیل مکنید و از اندازه فرمان در مگذرید که برسد هر که صادقست روزى بآنچ مراد است، و فرمان بردار حق از دیدار بر میعادست.
«یُنَزِّلُ الْمَلائِکَةَ بِالرُّوحِ مِنْ أَمْرِهِ» حقیقت روح آنست که حیاة دل و حیاة دین در آنست و آن جمال عزّت قرآنست که از حضرت الهیّت بنعت رسالت بسفارت جبرئیل به مصطفى (ص) مىرسد که. «أَنْ أَنْذِرُوا أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا أَنَا فَاتَّقُونِ» بندگانم را خبر ده که منم خداوند یکتا، در صفات بى همتا و از هم مانندى جدا، و در ضمانها با وفا، هر که این کلمه شهادت بگفت و مهر توحید بر دل نهاد در سرا پرده عزّت اسلام آمد، امّا همىدان که این سرا پرده اسلام را جز در صحراى تقوى نزنند که مىگوید جلّ جلاله: «لا إِلهَ إِلَّا أَنَا فَاتَّقُونِ» و حقیقت تقوى پاکى دلست از هر چه دون حق، و چنانک بر خلق عالم اسلام فریضه است تقوى فریضه است و دین را که بنا نهادند بر تقوى نهادند و هر که صاحب ولایت شد بتقوى شد: «إِنْ أَوْلِیاؤُهُ إِلَّا الْمُتَّقُونَ»، و فردا ولایت آخرت نامزد کسانى است که ایشان را متّقیان خوانند: «وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ» و شرط اوّل در تقوى آنست که پاسبان دل خود باشى و سه چیز بجاى آرى: خویشتن را با دست امانى ندهى، و از هر چه ناپسند بپرهیزى، و یک طرفة العین از حق غافل نباشى.
آن روز که صدّیق اکبر رضى اللَّه عنه بلال حبشى را بها مىداد، بلال گفت: اى صدر صدّیقان، اگر بلال را از بهر شغل دنیا مىخرى مخر که ترا از ما خدمتى نیاید که آن بپسند تو باشد که بلال خود را بر شغل آخرت وقف کرده، رحمت خداى تعالى بر آن جوانمردان باد که از خدمت حق با شغل خلق نپرداختند، هر جزوى از اجزاء ایشان بنوعى از انواع خدمت مشغول، و همه اوقات ایشان اندر مراعات حقوق حق مستغرق، نه از ایشان جزوى فارغ شغل خلق را، نه از اوقات ایشان وقتى ضایع خصومت خلق را.
بزرگى را پرسیدند که خداى را دوست دارى؟ گفت دارم. گفتند دشمن وى را ابلیس دشمن دارى؟ گفت ما را از محبت حق چندان شغل افتادست که با عداوت دیگرى پرداخت نیست.
«وَ لَکُمْ فِیها جَمالٌ» قومى را جمال در اموال بست قومى را در احوال، فالاغنیاء یتجمّلون حین یریحون و حین یسرحون، و الفقراء یشتغلون بمولاهم حین یصبحون و یروحون، توانگران کمال جمال خود در مال دانند، و مال از دو بیرون نیست: یا حلالست یا حرام اگر حلالست محنت است و اگر حرامست لعنت، و درویشان جاه و جمال خود در وصال مولى دانند و کمال انس خود در صحبت مولى بینند. رابعه عدویه را مىآید که از قافله منقطع شد در آن بادیه حیرت سرگردان، زیر مغیلانى فرو آمده و سر بر زانوى حسرت نهاده، از هواى عزّت ندایى شنید که: تستوحشین و انا معک. شب معراج هر چه در ثقلین جمال و مال بود فداء یک قدم سید ولد آدم گردانیدند بآن هیچ ننگرست، افتخارش باین بود که: اشبع یوما فاحمدک، و اجوع یوما فاشکرک.
«وَ عَلَى اللَّهِ قَصْدُ السَّبِیلِ» الآیة... راه راست و طریق پسندیده آنست که سوى حق مىشود و گذر بر حق دارد و آن راه بسه چیز توان برید: اوّل «علم» و میانه «حال» و آخر «عین». علم بى استاد درست نیاید، حال بى موافقت راست نیاید، عین تنهایى است با علاقت بنسازد، در علم خوف باید، در حال رجا باید، در عین استقامت بود.
پیر طریقت گفت: هیچکس از دوستان او این راه نبرید تا سه چیز بهم ندید: از سلطان نفس رسته، و دل با مولى پیوسته، و سرّ باطلاع حق آراسته.
رشیدالدین میبدی : ۱۶- سورة النحل- مکیه
۳ - النوبة الاولى
«وَ قِیلَ لِلَّذِینَ اتَّقَوْا» گفتند متّقیان را که از شرک بپرهیزیدند، «ما ذا أَنْزَلَ رَبُّکُمْ» چه چیزست که فرو فرستاد خداوند شما، «قالُوا خَیْراً» همه نیک گفتند، «لِلَّذِینَ أَحْسَنُوا فِی هذِهِ الدُّنْیا حَسَنَةٌ» ایشانراست که نیکویى کردند در این جهان نیکوى، «وَ لَدارُ الْآخِرَةِ خَیْرٌ» و سراى آن جهان باز به، «وَ لَنِعْمَ دارُ الْمُتَّقِینَ (۳۰) جَنَّاتُ عَدْنٍ» و نیک سرایست پرهیزکاران را
بهشتهاى همیشهاى، «یَدْخُلُونَها» مىروند در آن، «تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ» زیر درختان آن جویها روان، «لَهُمْ فِیها ما یَشاؤُنَ» ایشانراست در آن هر چه ایشان خواهند، «کَذلِکَ یَجْزِی اللَّهُ الْمُتَّقِینَ (۳۱)» چنان پاداش دهد اللَّه پرهیزکاران را.
«الَّذِینَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلائِکَةُ» ایشان که مىمیراند ایشان را فریشتگان، «طَیِّبِینَ» و ایشان از کفر پاک، «یَقُولُونَ سَلامٌ عَلَیْکُمْ» مىگویند ایشان را سلام بر شما، «ادْخُلُوا الْجَنَّةَ بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (۳۲)» در بهشت روید بآن کردار نیکو که مىکردید.
«ْ یَنْظُرُونَ» چشم مىدارند، «َّ أَنْ تَأْتِیَهُمُ الْمَلائِکَةُ» مگر آنچ بایشان آید فریشتگان میراننده «ْ یَأْتِیَ أَمْرُ رَبِّکَ» یا آید کار خداوند تو ناگاه، «لِکَ فَعَلَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ» هم چنان چشم مىداشتند ایشان که پیش از ایشان بودند، «ما ظَلَمَهُمُ اللَّهُ» و اللَّه بر ایشان ستم نکرد، «لکِنْ کانُوا أَنْفُسَهُمْ یَظْلِمُونَ (۳۳)» لکن ایشان بر خویشتن ستم کردند.
«فَأَصابَهُمْ سَیِّئاتُ ما عَمِلُوا» بایشان رسید بدهاى کردار ایشان که کردند، «وَ حاقَ بِهِمْ» و فرا سر ایشان نشست، «ما کانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ (۳۴)» آنچ بر آن مىخندیدند و افسوس مىکردند.
«وَ قالَ الَّذِینَ أَشْرَکُوا» مشرکان گفتند، «لَوْ شاءَ اللَّهُ» اگر خدا خواستى، «ما عَبَدْنا مِنْ دُونِهِ مِنْ شَیْءٍ» ما نپرستیدیمى جز از او هیچیز، «نَحْنُ وَ لا آباؤُنا» نه ما و نه پدران ما، «وَ لا حَرَّمْنا مِنْ دُونِهِ مِنْ شَیْءٍ» و نه ما هیچیز حرام کردیم و جز از آن، «کَذلِکَ فَعَلَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ» پیشینیان همین کردند، «فَهَلْ عَلَى الرُّسُلِ إِلَّا الْبَلاغُ الْمُبِینُ (۳۵)» هست بر پیغامبران مگر پیغام رسانیدن آشکارا.
«وَ لَقَدْ بَعَثْنا فِی کُلِّ أُمَّةٍ رَسُولًا» و انگیزانیدیم در هر امتى و اهل روزگارى فرستادهاى، «أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ» که خداى را پرستند، «وَ اجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ» و از ناسزاها و از کژها بپرهیزند، «فَمِنْهُمْ مَنْ هَدَى اللَّهُ» بود از ایشان کسى که اللَّه وى را راه نمود، «وَ مِنْهُمْ مَنْ حَقَّتْ عَلَیْهِ الضَّلالَةُ» و بود از ایشان کسى که بر وى گمراهى از حکم خداى بیش شده بود، «فَسِیرُوا فِی الْأَرْضِ» بروید در زمین، «فَانْظُرُوا کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ الْمُکَذِّبِینَ (۳۶)» بنگرید که چون بود سرانجام استوار نگیرندگان پیغامبران.
«إِنْ تَحْرِصْ عَلى هُداهُمْ» اگر چه حریص باشى و سخت واینده بر راه یافتن مشرکان، «فَإِنَّ اللَّهَ لا یَهْدِی مَنْ یُضِلُّ» راه ننماید اللَّه کسى که خود وى را بى راه کرد، «وَ ما لَهُمْ مِنْ ناصِرِینَ (۳۷)» و ایشان را نه یارى ده بود و نه کارساز.
«وَ أَقْسَمُوا بِاللَّهِ» و سوگندان خوردند، «جَهْدَ أَیْمانِهِمْ» چندانک دانستند و توانستند، «لا یَبْعَثُ اللَّهُ مَنْ یَمُوتُ» که اللَّه هرگز مرده نینگیزاند «بَلى وَعْداً عَلَیْهِ حَقًّا» بلى انگیزاند و این ازو وعده ایست راست کردن آن بروى حق، «وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُونَ (۳۸)» لکن بیشتر مردمان نمىدانند.
«لِیُبَیِّنَ لَهُمُ» تا ایشان را باز نماید، «الَّذِی یَخْتَلِفُونَ فِیهِ» آن روز و آن کار که در آن مختلف بودند، «وَ لِیَعْلَمَ الَّذِینَ کَفَرُوا» و تا بدانند آن روز کافران، «أَنَّهُمْ کانُوا کاذِبِینَ (۳۹)» که ایشان دروغ مى گفتند.
«إِنَّما قَوْلُنا لِشَیْءٍ إِذا أَرَدْناهُ» گفتار ما چیزى را که خواهیم که بود، «أَنْ نَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ (۴۰)» آنست که آن را گوئیم که باش تا بود.
بهشتهاى همیشهاى، «یَدْخُلُونَها» مىروند در آن، «تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ» زیر درختان آن جویها روان، «لَهُمْ فِیها ما یَشاؤُنَ» ایشانراست در آن هر چه ایشان خواهند، «کَذلِکَ یَجْزِی اللَّهُ الْمُتَّقِینَ (۳۱)» چنان پاداش دهد اللَّه پرهیزکاران را.
«الَّذِینَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلائِکَةُ» ایشان که مىمیراند ایشان را فریشتگان، «طَیِّبِینَ» و ایشان از کفر پاک، «یَقُولُونَ سَلامٌ عَلَیْکُمْ» مىگویند ایشان را سلام بر شما، «ادْخُلُوا الْجَنَّةَ بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (۳۲)» در بهشت روید بآن کردار نیکو که مىکردید.
«ْ یَنْظُرُونَ» چشم مىدارند، «َّ أَنْ تَأْتِیَهُمُ الْمَلائِکَةُ» مگر آنچ بایشان آید فریشتگان میراننده «ْ یَأْتِیَ أَمْرُ رَبِّکَ» یا آید کار خداوند تو ناگاه، «لِکَ فَعَلَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ» هم چنان چشم مىداشتند ایشان که پیش از ایشان بودند، «ما ظَلَمَهُمُ اللَّهُ» و اللَّه بر ایشان ستم نکرد، «لکِنْ کانُوا أَنْفُسَهُمْ یَظْلِمُونَ (۳۳)» لکن ایشان بر خویشتن ستم کردند.
«فَأَصابَهُمْ سَیِّئاتُ ما عَمِلُوا» بایشان رسید بدهاى کردار ایشان که کردند، «وَ حاقَ بِهِمْ» و فرا سر ایشان نشست، «ما کانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ (۳۴)» آنچ بر آن مىخندیدند و افسوس مىکردند.
«وَ قالَ الَّذِینَ أَشْرَکُوا» مشرکان گفتند، «لَوْ شاءَ اللَّهُ» اگر خدا خواستى، «ما عَبَدْنا مِنْ دُونِهِ مِنْ شَیْءٍ» ما نپرستیدیمى جز از او هیچیز، «نَحْنُ وَ لا آباؤُنا» نه ما و نه پدران ما، «وَ لا حَرَّمْنا مِنْ دُونِهِ مِنْ شَیْءٍ» و نه ما هیچیز حرام کردیم و جز از آن، «کَذلِکَ فَعَلَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ» پیشینیان همین کردند، «فَهَلْ عَلَى الرُّسُلِ إِلَّا الْبَلاغُ الْمُبِینُ (۳۵)» هست بر پیغامبران مگر پیغام رسانیدن آشکارا.
«وَ لَقَدْ بَعَثْنا فِی کُلِّ أُمَّةٍ رَسُولًا» و انگیزانیدیم در هر امتى و اهل روزگارى فرستادهاى، «أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ» که خداى را پرستند، «وَ اجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ» و از ناسزاها و از کژها بپرهیزند، «فَمِنْهُمْ مَنْ هَدَى اللَّهُ» بود از ایشان کسى که اللَّه وى را راه نمود، «وَ مِنْهُمْ مَنْ حَقَّتْ عَلَیْهِ الضَّلالَةُ» و بود از ایشان کسى که بر وى گمراهى از حکم خداى بیش شده بود، «فَسِیرُوا فِی الْأَرْضِ» بروید در زمین، «فَانْظُرُوا کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ الْمُکَذِّبِینَ (۳۶)» بنگرید که چون بود سرانجام استوار نگیرندگان پیغامبران.
«إِنْ تَحْرِصْ عَلى هُداهُمْ» اگر چه حریص باشى و سخت واینده بر راه یافتن مشرکان، «فَإِنَّ اللَّهَ لا یَهْدِی مَنْ یُضِلُّ» راه ننماید اللَّه کسى که خود وى را بى راه کرد، «وَ ما لَهُمْ مِنْ ناصِرِینَ (۳۷)» و ایشان را نه یارى ده بود و نه کارساز.
«وَ أَقْسَمُوا بِاللَّهِ» و سوگندان خوردند، «جَهْدَ أَیْمانِهِمْ» چندانک دانستند و توانستند، «لا یَبْعَثُ اللَّهُ مَنْ یَمُوتُ» که اللَّه هرگز مرده نینگیزاند «بَلى وَعْداً عَلَیْهِ حَقًّا» بلى انگیزاند و این ازو وعده ایست راست کردن آن بروى حق، «وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُونَ (۳۸)» لکن بیشتر مردمان نمىدانند.
«لِیُبَیِّنَ لَهُمُ» تا ایشان را باز نماید، «الَّذِی یَخْتَلِفُونَ فِیهِ» آن روز و آن کار که در آن مختلف بودند، «وَ لِیَعْلَمَ الَّذِینَ کَفَرُوا» و تا بدانند آن روز کافران، «أَنَّهُمْ کانُوا کاذِبِینَ (۳۹)» که ایشان دروغ مى گفتند.
«إِنَّما قَوْلُنا لِشَیْءٍ إِذا أَرَدْناهُ» گفتار ما چیزى را که خواهیم که بود، «أَنْ نَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ (۴۰)» آنست که آن را گوئیم که باش تا بود.
رشیدالدین میبدی : ۳۹- سورة الزمر- مکیة
۴ - النوبة الاولى
قوله تعالى: وَ الَّذِی جاءَ بِالصِّدْقِ و آن کس که راستى آرد فردا، وَ صَدَّقَ بِهِ و راست دانسته بود وى آن را، أُولئِکَ هُمُ الْمُتَّقُونَ (۳۳) ایشانند باز پرهیزنده.
لَهُمْ ما یَشاؤُنَ عِنْدَ رَبِّهِمْ ایشانراست هر چه خواهند نزدیک خداوند ایشان، ذلِکَ جَزاءُ الْمُحْسِنِینَ (۳۴) آنست پاداش نیکوکاران.
لِیُکَفِّرَ اللَّهُ عَنْهُمْ أَسْوَأَ الَّذِی عَمِلُوا تا بسترد اللَّه ازیشان بترکار که کردند، وَ یَجْزِیَهُمْ أَجْرَهُمْ و پاداش دهد ایشان را بمزد ایشان، بِأَحْسَنِ الَّذِی کانُوا یَعْمَلُونَ (۳۵) نیکوتر کارى را که میکردند.
أَ لَیْسَ اللَّهُ بِکافٍ عَبْدَهُ بسنده نیست اللَّه رهیکان خویش را بداشت و باز داشت، وَ یُخَوِّفُونَکَ بِالَّذِینَ مِنْ دُونِهِ و میترسانند ترا باین پرستیدگان جز اللَّه، وَ مَنْ یُضْلِلِ اللَّهُ فَما لَهُ مِنْ هادٍ (۳۶) و هر که را بیراه کرد خدا، او را رهنمایى نیست.
وَ مَنْ یَهْدِ اللَّهُ فَما لَهُ مِنْ مُضِلٍّ و هر که را راه نمود اللَّه، او را بى راه کنندهاى نیست، أَ لَیْسَ اللَّهُ بِعَزِیزٍ ذِی انْتِقامٍ (۳۷) بگو اللَّه نه تواناییست تاونده کینستان؟
وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ و اگر پرسى مشرکان را، مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ که کى آفرید آسمانها و زمینها را؟ لَیَقُولُنَّ اللَّهُ ناچار گویند که اللَّه، قُلْ أَ فَرَأَیْتُمْ ما تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ گوى چه بینید این چه مىپرستید فرود از اللَّه، إِنْ أَرادَنِیَ اللَّهُ بِضُرٍّ اگر اللَّه بمن گزندى خواهد، هَلْ هُنَّ کاشِفاتُ ضُرِّهِ ایشان باز برندهاند گزند او را؟ أَوْ أَرادَنِی بِرَحْمَةٍ یا بمن بخشایشى خواهد کرد و نیکویى که بمن رسد، هَلْ هُنَّ مُمْسِکاتُ رَحْمَتِهِ ایشان بازگیرندهاند بخشایش او را؟ قُلْ حَسْبِیَ اللَّهُ بگو اللَّه مرا بخدایى بسنده است، عَلَیْهِ یَتَوَکَّلُ الْمُتَوَکِّلُونَ (۳۸) باو پشتى دارند پشتى داران و برو چسبند کارسپاران.
قُلْ یا قَوْمِ گوى اى قوم من، اعْمَلُوا عَلى مَکانَتِکُمْ هم بر آن که هستید میباشید و کار میکنید، إِنِّی عامِلٌ که من هم بر آن که هستم میباشم و کار میکنم، فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ (۳۹) مَنْ یَأْتِیهِ عَذابٌ یُخْزِیهِ آرى بدانید که آن کیست که باو آید عذابى که رسوا کند او را، وَ یَحِلُّ عَلَیْهِ عَذابٌ مُقِیمٌ (۴۰) و فرو آید بدو عذابى پاینده که بسر نیاید.
إِنَّا أَنْزَلْنا عَلَیْکَ الْکِتابَ ما فروفرستادیم بر تو این نامه، لِلنَّاسِ بِالْحَقِّ مردمان را براستى، فَمَنِ اهْتَدى فَلِنَفْسِهِ هر که براه راست رود خویشتن را رود، وَ مَنْ ضَلَّ فَإِنَّما یَضِلُّ عَلَیْها و هر که بر گمراهى رود گمراهى او بر او، وَ ما أَنْتَ عَلَیْهِمْ بِوَکِیلٍ (۴۱) و تو بر ایشان خداوند و کارساز نهاى.
اللَّهُ یَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ اللَّه اوست که مىمیراند هر تنى را، حِینَ مَوْتِها بهنگام مرگ او، وَ الَّتِی لَمْ تَمُتْ فِی مَنامِها و هر کس که بنمرده بود در خواب خویش، فَیُمْسِکُ الَّتِی قَضى عَلَیْهَا الْمَوْتَ مىمیراند و جان باز میستاند در خواب آن را که قضاى مرگ او در رسید وَ یُرْسِلُ الْأُخْرى و مىگشاید از خواب و زنده باز مىفرستد آن دیگر کس را که هنگام مرگ او در نرسید انیز، إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى تا بهنگامى نام زده کرده مرگ او را، إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ (۴۲) درین آفرینش خواب نشانهاست صراح ایشان را که در اندیشند.
أَمِ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ شُفَعاءَ فرود از اللَّه شفیعان میگیرند، قُلْ أَ وَ لَوْ کانُوا لا یَمْلِکُونَ شَیْئاً وَ لا یَعْقِلُونَ (۴۳) گوى باش و اگر بر هیچ کار پادشاه نباشند و هیچیز در نیابند ؟
قُلْ لِلَّهِ الشَّفاعَةُ جَمِیعاً گوى شفاعت خدایراست بهمگى، لَهُ مُلْکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ پادشاهى آسمان و زمین او راست، ثُمَّ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ (۴۴) پس آن گه شما را وا او برند.
وَ إِذا ذُکِرَ اللَّهُ وَحْدَهُ و آن گه که اللَّه را نام برند بیکتایى، اشْمَأَزَّتْ قُلُوبُ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ بر مد دلهاى ایشان که به نمیگروند برستاخیز، وَ إِذا ذُکِرَ الَّذِینَ مِنْ دُونِهِ و چون پیش ایشان معبودان دیگر را یاد کنند إِذا هُمْ یَسْتَبْشِرُونَ (۴۵) ایشان تازه روى ورا مشکین مىباشند.
قُلِ اللَّهُمَّ فاطِرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ گوى خدایا کردگار آسمان و زمین، عالِمَ الْغَیْبِ وَ الشَّهادَةِ داناى نهان و آشکارا، أَنْتَ تَحْکُمُ بَیْنَ عِبادِکَ تو آنى که داورى برى میان بندگان خویش، فِی ما کانُوا فِیهِ یَخْتَلِفُونَ (۴۶) در آنچه ایشان در ان بودند خلاف رفتند و خلاف گفتند.
وَ لَوْ أَنَّ لِلَّذِینَ ظَلَمُوا ما فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً و اگر ایشان را بودى که کافر شدند هر چه در زمین چیزست وَ مِثْلَهُ مَعَهُ و هم چندان دیگر با آن، لَافْتَدَوْا بِهِ خویشتن را باز خریدندى، مِنْ سُوءِ الْعَذابِ یَوْمَ الْقِیامَةِ از بد عذاب آن روز رستاخیز، وَ بَدا لَهُمْ مِنَ اللَّهِ و با دید آید ایشان را از اللَّه، ما لَمْ یَکُونُوا یَحْتَسِبُونَ (۴۷) کارى و چیزى که هرگز در پنداره ایشان نبود.
وَ بَدا لَهُمْ سَیِّئاتُ ما کَسَبُوا و پیش آید ایشان را بدهاى آنچه میکردند، وَ حاقَ بِهِمْ ما کانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ (۴۸) و فرا سر نشست ایشان را و ببود بایشان آنچه مىخندیدند از ان و افسوس میداشتند بران.
فَإِذا مَسَّ الْإِنْسانَ ضُرٌّ دَعانا هر گه که بمردم رسد گزندى یا رنجى خواند ما را، ثُمَّ إِذا خَوَّلْناهُ نِعْمَةً مِنَّا پس چون او را نیکویى این جهانى بخشیم از نزدیک خود، قالَ إِنَّما أُوتِیتُهُ عَلى عِلْمٍ گوید این مال و این نعمت مرا بزیرکى من دادند، بَلْ هِیَ فِتْنَةٌ نه چنانست که آن آزمایش او را دادند، وَ لکِنَّ أَکْثَرَهُمْ لا یَعْلَمُونَ (۴۹) لکن بیشتر ایشان نمیدانند.
قَدْ قالَهَا الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ گفت همچنین ایشان که پیش ازیشان بودند، فَما أَغْنى عَنْهُمْ ما کانُوا یَکْسِبُونَ (۵۰) سود نداشت ایشان را و بکار نیامد آنچه میکردند و میساختند.
فَأَصابَهُمْ سَیِّئاتُ ما کَسَبُوا تا بایشان رسید بدهاى آنچه میکردند، وَ الَّذِینَ ظَلَمُوا مِنْ هؤُلاءِ و ایشان که کافر شدند ازینان، سَیُصِیبُهُمْ سَیِّئاتُ ما کَسَبُوا آرى بایشان رسد بدهاى آنچه میکنند، وَ ما هُمْ بِمُعْجِزِینَ (۵۱) و ایشان پیش نشوند و بر ما در نگذرند.
أَ وَ لَمْ یَعْلَمُوا نمیدانند، أَنَّ اللَّهَ یَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ یَشاءُ که اللَّه فراخ میگستراند روزى او را که خواهد؟ إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ (۵۲) در ان نشانهایى روشن است ایشان را که بگروند.
لَهُمْ ما یَشاؤُنَ عِنْدَ رَبِّهِمْ ایشانراست هر چه خواهند نزدیک خداوند ایشان، ذلِکَ جَزاءُ الْمُحْسِنِینَ (۳۴) آنست پاداش نیکوکاران.
لِیُکَفِّرَ اللَّهُ عَنْهُمْ أَسْوَأَ الَّذِی عَمِلُوا تا بسترد اللَّه ازیشان بترکار که کردند، وَ یَجْزِیَهُمْ أَجْرَهُمْ و پاداش دهد ایشان را بمزد ایشان، بِأَحْسَنِ الَّذِی کانُوا یَعْمَلُونَ (۳۵) نیکوتر کارى را که میکردند.
أَ لَیْسَ اللَّهُ بِکافٍ عَبْدَهُ بسنده نیست اللَّه رهیکان خویش را بداشت و باز داشت، وَ یُخَوِّفُونَکَ بِالَّذِینَ مِنْ دُونِهِ و میترسانند ترا باین پرستیدگان جز اللَّه، وَ مَنْ یُضْلِلِ اللَّهُ فَما لَهُ مِنْ هادٍ (۳۶) و هر که را بیراه کرد خدا، او را رهنمایى نیست.
وَ مَنْ یَهْدِ اللَّهُ فَما لَهُ مِنْ مُضِلٍّ و هر که را راه نمود اللَّه، او را بى راه کنندهاى نیست، أَ لَیْسَ اللَّهُ بِعَزِیزٍ ذِی انْتِقامٍ (۳۷) بگو اللَّه نه تواناییست تاونده کینستان؟
وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ و اگر پرسى مشرکان را، مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ که کى آفرید آسمانها و زمینها را؟ لَیَقُولُنَّ اللَّهُ ناچار گویند که اللَّه، قُلْ أَ فَرَأَیْتُمْ ما تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ گوى چه بینید این چه مىپرستید فرود از اللَّه، إِنْ أَرادَنِیَ اللَّهُ بِضُرٍّ اگر اللَّه بمن گزندى خواهد، هَلْ هُنَّ کاشِفاتُ ضُرِّهِ ایشان باز برندهاند گزند او را؟ أَوْ أَرادَنِی بِرَحْمَةٍ یا بمن بخشایشى خواهد کرد و نیکویى که بمن رسد، هَلْ هُنَّ مُمْسِکاتُ رَحْمَتِهِ ایشان بازگیرندهاند بخشایش او را؟ قُلْ حَسْبِیَ اللَّهُ بگو اللَّه مرا بخدایى بسنده است، عَلَیْهِ یَتَوَکَّلُ الْمُتَوَکِّلُونَ (۳۸) باو پشتى دارند پشتى داران و برو چسبند کارسپاران.
قُلْ یا قَوْمِ گوى اى قوم من، اعْمَلُوا عَلى مَکانَتِکُمْ هم بر آن که هستید میباشید و کار میکنید، إِنِّی عامِلٌ که من هم بر آن که هستم میباشم و کار میکنم، فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ (۳۹) مَنْ یَأْتِیهِ عَذابٌ یُخْزِیهِ آرى بدانید که آن کیست که باو آید عذابى که رسوا کند او را، وَ یَحِلُّ عَلَیْهِ عَذابٌ مُقِیمٌ (۴۰) و فرو آید بدو عذابى پاینده که بسر نیاید.
إِنَّا أَنْزَلْنا عَلَیْکَ الْکِتابَ ما فروفرستادیم بر تو این نامه، لِلنَّاسِ بِالْحَقِّ مردمان را براستى، فَمَنِ اهْتَدى فَلِنَفْسِهِ هر که براه راست رود خویشتن را رود، وَ مَنْ ضَلَّ فَإِنَّما یَضِلُّ عَلَیْها و هر که بر گمراهى رود گمراهى او بر او، وَ ما أَنْتَ عَلَیْهِمْ بِوَکِیلٍ (۴۱) و تو بر ایشان خداوند و کارساز نهاى.
اللَّهُ یَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ اللَّه اوست که مىمیراند هر تنى را، حِینَ مَوْتِها بهنگام مرگ او، وَ الَّتِی لَمْ تَمُتْ فِی مَنامِها و هر کس که بنمرده بود در خواب خویش، فَیُمْسِکُ الَّتِی قَضى عَلَیْهَا الْمَوْتَ مىمیراند و جان باز میستاند در خواب آن را که قضاى مرگ او در رسید وَ یُرْسِلُ الْأُخْرى و مىگشاید از خواب و زنده باز مىفرستد آن دیگر کس را که هنگام مرگ او در نرسید انیز، إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى تا بهنگامى نام زده کرده مرگ او را، إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ (۴۲) درین آفرینش خواب نشانهاست صراح ایشان را که در اندیشند.
أَمِ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ شُفَعاءَ فرود از اللَّه شفیعان میگیرند، قُلْ أَ وَ لَوْ کانُوا لا یَمْلِکُونَ شَیْئاً وَ لا یَعْقِلُونَ (۴۳) گوى باش و اگر بر هیچ کار پادشاه نباشند و هیچیز در نیابند ؟
قُلْ لِلَّهِ الشَّفاعَةُ جَمِیعاً گوى شفاعت خدایراست بهمگى، لَهُ مُلْکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ پادشاهى آسمان و زمین او راست، ثُمَّ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ (۴۴) پس آن گه شما را وا او برند.
وَ إِذا ذُکِرَ اللَّهُ وَحْدَهُ و آن گه که اللَّه را نام برند بیکتایى، اشْمَأَزَّتْ قُلُوبُ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ بر مد دلهاى ایشان که به نمیگروند برستاخیز، وَ إِذا ذُکِرَ الَّذِینَ مِنْ دُونِهِ و چون پیش ایشان معبودان دیگر را یاد کنند إِذا هُمْ یَسْتَبْشِرُونَ (۴۵) ایشان تازه روى ورا مشکین مىباشند.
قُلِ اللَّهُمَّ فاطِرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ گوى خدایا کردگار آسمان و زمین، عالِمَ الْغَیْبِ وَ الشَّهادَةِ داناى نهان و آشکارا، أَنْتَ تَحْکُمُ بَیْنَ عِبادِکَ تو آنى که داورى برى میان بندگان خویش، فِی ما کانُوا فِیهِ یَخْتَلِفُونَ (۴۶) در آنچه ایشان در ان بودند خلاف رفتند و خلاف گفتند.
وَ لَوْ أَنَّ لِلَّذِینَ ظَلَمُوا ما فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً و اگر ایشان را بودى که کافر شدند هر چه در زمین چیزست وَ مِثْلَهُ مَعَهُ و هم چندان دیگر با آن، لَافْتَدَوْا بِهِ خویشتن را باز خریدندى، مِنْ سُوءِ الْعَذابِ یَوْمَ الْقِیامَةِ از بد عذاب آن روز رستاخیز، وَ بَدا لَهُمْ مِنَ اللَّهِ و با دید آید ایشان را از اللَّه، ما لَمْ یَکُونُوا یَحْتَسِبُونَ (۴۷) کارى و چیزى که هرگز در پنداره ایشان نبود.
وَ بَدا لَهُمْ سَیِّئاتُ ما کَسَبُوا و پیش آید ایشان را بدهاى آنچه میکردند، وَ حاقَ بِهِمْ ما کانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ (۴۸) و فرا سر نشست ایشان را و ببود بایشان آنچه مىخندیدند از ان و افسوس میداشتند بران.
فَإِذا مَسَّ الْإِنْسانَ ضُرٌّ دَعانا هر گه که بمردم رسد گزندى یا رنجى خواند ما را، ثُمَّ إِذا خَوَّلْناهُ نِعْمَةً مِنَّا پس چون او را نیکویى این جهانى بخشیم از نزدیک خود، قالَ إِنَّما أُوتِیتُهُ عَلى عِلْمٍ گوید این مال و این نعمت مرا بزیرکى من دادند، بَلْ هِیَ فِتْنَةٌ نه چنانست که آن آزمایش او را دادند، وَ لکِنَّ أَکْثَرَهُمْ لا یَعْلَمُونَ (۴۹) لکن بیشتر ایشان نمیدانند.
قَدْ قالَهَا الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ گفت همچنین ایشان که پیش ازیشان بودند، فَما أَغْنى عَنْهُمْ ما کانُوا یَکْسِبُونَ (۵۰) سود نداشت ایشان را و بکار نیامد آنچه میکردند و میساختند.
فَأَصابَهُمْ سَیِّئاتُ ما کَسَبُوا تا بایشان رسید بدهاى آنچه میکردند، وَ الَّذِینَ ظَلَمُوا مِنْ هؤُلاءِ و ایشان که کافر شدند ازینان، سَیُصِیبُهُمْ سَیِّئاتُ ما کَسَبُوا آرى بایشان رسد بدهاى آنچه میکنند، وَ ما هُمْ بِمُعْجِزِینَ (۵۱) و ایشان پیش نشوند و بر ما در نگذرند.
أَ وَ لَمْ یَعْلَمُوا نمیدانند، أَنَّ اللَّهَ یَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ یَشاءُ که اللَّه فراخ میگستراند روزى او را که خواهد؟ إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ (۵۲) در ان نشانهایى روشن است ایشان را که بگروند.
رشیدالدین میبدی : ۴۹- سورة الحجرات
۲ - النوبة الاولى
قوله تعالى: إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ، مؤمنان برادرانند، فَأَصْلِحُوا بَیْنَ أَخَوَیْکُمْ، آشتى سازید میان دو برادر خویش، وَ اتَّقُوا اللَّهَ، و بپرهیزید از خشم و عذاب اللَّه، لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ (۱۰) تا مگر بر شما ببخشایند.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا، اى ایشان که بگرویدند، لا یَسْخَرْ قَوْمٌ مِنْ قَوْمٍ، افسوس مدارا هیچ گروهى از هیچ گروهى، عَسى أَنْ یَکُونُوا خَیْراً مِنْهُمْ، مگر که اینان خود به انداز ایشان، وَ لا نِساءٌ مِنْ نِساءٍ، هیچ زنان از زنان افسوس مدارا، عَسى أَنْ یَکُنَّ خَیْراً مِنْهُنَّ، مگر اینان خود بهاند از ایشان، وَ لا تَلْمِزُوا أَنْفُسَکُمْ، و بر یکدیگر طنز مدارید و مخندید، وَ لا تَنابَزُوا بِالْأَلْقابِ، و یکدیگر را بلقب مخوانید، بِئْسَ الِاسْمُ الْفُسُوقُ بَعْدَ الْإِیمانِ، بد کاریست بنام بدى باز خواندن مرد با پس آن که ایمان آورد، وَ مَنْ لَمْ یَتُبْ فَأُولئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ (۱۱) و هر که باز نگردد ستمکاران ایشاناند.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا، اى گرویدگان، اجْتَنِبُوا کَثِیراً مِنَ الظَّنِّ بپرهیزید از فراوانى از پنداره إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ، که هست از پنداره لختى که دروغ است و بزه، وَ لا تَجَسَّسُوا و پوشیده مجوئید، وَ لا یَغْتَبْ بَعْضُکُمْ بَعْضاً، و از پس یکدیگر بد مگویید، أَ یُحِبُّ أَحَدُکُمْ، دوست میدارد یکى از شما، أَنْ یَأْکُلَ لَحْمَ أَخِیهِ مَیْتاً، که گوشت برادر خویش خورد مرده، فَکَرِهْتُمُوهُ دشوار میدارید آن و نابایسته، وَ اتَّقُوا اللَّهَ و بپرهیزید از خشم و عذاب اللَّه إِنَّ اللَّهَ تَوَّابٌ رَحِیمٌ (۱۲)، اللَّه توبهپذیر است مهربان.
یا أَیُّهَا النَّاسُ، اى مردمان، إِنَّا خَلَقْناکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَ أُنْثى، بیافریدیم ما شما را از یک مرد و از یک زن، وَ جَعَلْناکُمْ شُعُوباً، و شما را شاخ شاخ کردیم، وَ قَبائِلَ، و خاندان خاندان، لِتَعارَفُوا، تا یکدیگر بازشناسید رحم پیوستن را، إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُمْ، گوهرى تر شما بنزدیک اللَّه پرهیزکارتر شماست، إِنَّ اللَّهَ عَلِیمٌ خَبِیرٌ (۱۳)، اللَّه داناى است آگاه.
قالَتِ الْأَعْرابُ آمَنَّا، تازیان گفتند بگرویدیم، قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا گوى نیز نگرویدهاید، وَ لکِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا، گوئید گردن نهادیم، وَ لَمَّا یَدْخُلِ الْإِیمانُ فِی قُلُوبِکُمْ نیز ایمان در دلهاى شما نیست، وَ إِنْ تُطِیعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ و اگر فرمان برید اللَّه را و رسول او را، لا یَلِتْکُمْ مِنْ أَعْمالِکُمْ شَیْئاً، بنکاهد کردارهاى شما هیچیز، إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ (۱۴) که اللَّه آمرزگار است بخشاینده.
إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ گرویدگان ایشانند که نگرویدند باللّه و رسول او، ثُمَّ لَمْ یَرْتابُوا، و آن گه در گمان نیفتادند، وَ جاهَدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ، و باز کوشیدند با دشمنان بمال خویش و تن خویش از بهر اللَّه، أُولئِکَ هُمُ الصَّادِقُونَ (۱۵) ایشانند که راست گویند.
قُلْ أَ تُعَلِّمُونَ اللَّهَ بِدِینِکُمْ، گوى اللَّه را مى آگاه کنید که شما بر چه دیناید، وَ اللَّهُ یَعْلَمُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ، و اللَّه اوست که میداند چه در هفت آسمان است و در هفت زمین، وَ اللَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ (۱۶) و اللَّه بهمه چیز داناست.
یَمُنُّونَ عَلَیْکَ أَنْ أَسْلَمُوا، مىسپاس نهند بر تو که گردن نهادند و مسلمان شدند قُلْ لا تَمُنُّوا عَلَیَّ إِسْلامَکُمْ بگو سپاس منهید بر من بگردن نهادن و مسلمان شدن خویش، بَلِ اللَّهُ یَمُنُّ عَلَیْکُمْ، بلکه اللَّه مىسپاس نهد بر شما، أَنْ هَداکُمْ لِلْإِیمانِ، که راه نمود شما را بایمان إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ (۱۷) اگر مىراست گوئید
إِنَّ اللَّهَ یَعْلَمُ غَیْبَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ، اللَّه میداند پوشیدههاى آسمان و زمین، وَ اللَّهُ بَصِیرٌ بِما تَعْمَلُونَ (۱۸)، و اللَّه بیناست بآنچه شما میکنید.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا، اى ایشان که بگرویدند، لا یَسْخَرْ قَوْمٌ مِنْ قَوْمٍ، افسوس مدارا هیچ گروهى از هیچ گروهى، عَسى أَنْ یَکُونُوا خَیْراً مِنْهُمْ، مگر که اینان خود به انداز ایشان، وَ لا نِساءٌ مِنْ نِساءٍ، هیچ زنان از زنان افسوس مدارا، عَسى أَنْ یَکُنَّ خَیْراً مِنْهُنَّ، مگر اینان خود بهاند از ایشان، وَ لا تَلْمِزُوا أَنْفُسَکُمْ، و بر یکدیگر طنز مدارید و مخندید، وَ لا تَنابَزُوا بِالْأَلْقابِ، و یکدیگر را بلقب مخوانید، بِئْسَ الِاسْمُ الْفُسُوقُ بَعْدَ الْإِیمانِ، بد کاریست بنام بدى باز خواندن مرد با پس آن که ایمان آورد، وَ مَنْ لَمْ یَتُبْ فَأُولئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ (۱۱) و هر که باز نگردد ستمکاران ایشاناند.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا، اى گرویدگان، اجْتَنِبُوا کَثِیراً مِنَ الظَّنِّ بپرهیزید از فراوانى از پنداره إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ، که هست از پنداره لختى که دروغ است و بزه، وَ لا تَجَسَّسُوا و پوشیده مجوئید، وَ لا یَغْتَبْ بَعْضُکُمْ بَعْضاً، و از پس یکدیگر بد مگویید، أَ یُحِبُّ أَحَدُکُمْ، دوست میدارد یکى از شما، أَنْ یَأْکُلَ لَحْمَ أَخِیهِ مَیْتاً، که گوشت برادر خویش خورد مرده، فَکَرِهْتُمُوهُ دشوار میدارید آن و نابایسته، وَ اتَّقُوا اللَّهَ و بپرهیزید از خشم و عذاب اللَّه إِنَّ اللَّهَ تَوَّابٌ رَحِیمٌ (۱۲)، اللَّه توبهپذیر است مهربان.
یا أَیُّهَا النَّاسُ، اى مردمان، إِنَّا خَلَقْناکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَ أُنْثى، بیافریدیم ما شما را از یک مرد و از یک زن، وَ جَعَلْناکُمْ شُعُوباً، و شما را شاخ شاخ کردیم، وَ قَبائِلَ، و خاندان خاندان، لِتَعارَفُوا، تا یکدیگر بازشناسید رحم پیوستن را، إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُمْ، گوهرى تر شما بنزدیک اللَّه پرهیزکارتر شماست، إِنَّ اللَّهَ عَلِیمٌ خَبِیرٌ (۱۳)، اللَّه داناى است آگاه.
قالَتِ الْأَعْرابُ آمَنَّا، تازیان گفتند بگرویدیم، قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا گوى نیز نگرویدهاید، وَ لکِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا، گوئید گردن نهادیم، وَ لَمَّا یَدْخُلِ الْإِیمانُ فِی قُلُوبِکُمْ نیز ایمان در دلهاى شما نیست، وَ إِنْ تُطِیعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ و اگر فرمان برید اللَّه را و رسول او را، لا یَلِتْکُمْ مِنْ أَعْمالِکُمْ شَیْئاً، بنکاهد کردارهاى شما هیچیز، إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ (۱۴) که اللَّه آمرزگار است بخشاینده.
إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ گرویدگان ایشانند که نگرویدند باللّه و رسول او، ثُمَّ لَمْ یَرْتابُوا، و آن گه در گمان نیفتادند، وَ جاهَدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ، و باز کوشیدند با دشمنان بمال خویش و تن خویش از بهر اللَّه، أُولئِکَ هُمُ الصَّادِقُونَ (۱۵) ایشانند که راست گویند.
قُلْ أَ تُعَلِّمُونَ اللَّهَ بِدِینِکُمْ، گوى اللَّه را مى آگاه کنید که شما بر چه دیناید، وَ اللَّهُ یَعْلَمُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ، و اللَّه اوست که میداند چه در هفت آسمان است و در هفت زمین، وَ اللَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ (۱۶) و اللَّه بهمه چیز داناست.
یَمُنُّونَ عَلَیْکَ أَنْ أَسْلَمُوا، مىسپاس نهند بر تو که گردن نهادند و مسلمان شدند قُلْ لا تَمُنُّوا عَلَیَّ إِسْلامَکُمْ بگو سپاس منهید بر من بگردن نهادن و مسلمان شدن خویش، بَلِ اللَّهُ یَمُنُّ عَلَیْکُمْ، بلکه اللَّه مىسپاس نهد بر شما، أَنْ هَداکُمْ لِلْإِیمانِ، که راه نمود شما را بایمان إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ (۱۷) اگر مىراست گوئید
إِنَّ اللَّهَ یَعْلَمُ غَیْبَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ، اللَّه میداند پوشیدههاى آسمان و زمین، وَ اللَّهُ بَصِیرٌ بِما تَعْمَلُونَ (۱۸)، و اللَّه بیناست بآنچه شما میکنید.
رشیدالدین میبدی : ۷۹- سورة النازعات- مکیة
النوبة الاولى
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ بنام خداوند فراخ بخشایش مهربان.
وَ النَّازِعاتِ غَرْقاً (۱) سوگند است بستارگان شتابان و هموار روان تا آن گه که در چشمه مغرب فرو شوند.
وَ النَّاشِطاتِ نَشْطاً (۲) بستارگان که از مشرق در میگیرند و میروند تا بمغرب رسند.
وَ السَّابِحاتِ سَبْحاً (۳) و بستارگان روان که در فلک در موج اشناو میکنند.
فَالسَّابِقاتِ سَبْقاً (۴) و بستارگان که در رفتن بر یکدیگر پیشى مىکنند.
یَوْمَ تَرْجُفُ الرَّاجِفَةُ (۶) آن روز که بجنبد زمین جنبیدنى.
فَالْمُدَبِّراتِ أَمْراً (۵) بفرشتگان که بفرمان کارها میسازند و باز مىاندازند.
تَتْبَعُهَا الرَّادِفَةُ (۷) و بر پى آن ایستد پسینه آمدنى.
قُلُوبٌ یَوْمَئِذٍ واجِفَةٌ (۸) دلهاى است آن روز ترسنده و لرزنده.
أَبْصارُها خاشِعَةٌ (۹) چشمهاى ایشان فروشده خوارى در آن پیدا، و فرو شکسته از بیم در دیده نگران.
یَقُولُونَ میگویند: أَ إِنَّا لَمَرْدُودُونَ فِی الْحافِرَةِ (۱۰) باش ما را با همان زندگانى خواهند برد که نخست داشتیم.
أَ إِذا کُنَّا عِظاماً نَخِرَةً (۱۱) باش ما را در گور کنند، با زندگانى خواهند برد آن گه که استخوان گردیم ریزیده.
قالُوا تِلْکَ إِذاً کَرَّةٌ خاسِرَةٌ (۱۲) چنین میگویند که: پس آن بازگشتى بس با زیان کارى است و باید آمد.
فَإِنَّما هِیَ زَجْرَةٌ واحِدَةٌ (۱۳) اکنون پس چنین است یک آواز است.
فَإِذا هُمْ بِالسَّاهِرَةِ (۱۴) که ایشان را بآن آواز با هامون رستاخیز رانند.
هَلْ أَتاکَ حَدِیثُ مُوسى (۱۵) آمد بتو و رسید قصّه موسى بتو؟
إِذْ ناداهُ رَبُّهُ آن گه که خواند خداوند او او را بِالْوادِ الْمُقَدَّسِ بآن وادى پاک کرده و بآفرین طُوىً (۱۶) نام او طوى.
اذْهَبْ إِلى فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغى (۱۷) شو به فرعون شو که او سر کشید نهمار.
فَقُلْ گوى او را هَلْ لَکَ إِلى أَنْ تَزَکَّى (۱۸) اوفتدت که پاک و هنرى شوى، ؟
وَ أَهْدِیَکَ إِلى رَبِّکَ فَتَخْشى (۱۹) و راه نمایم ترا باللّه تا بشناسى و او را بدانى و از او بترسى.
فَأَراهُ الْآیَةَ الْکُبْرى (۲۰) باو نمود آن نشان مهین.
ثُمَّ أَدْبَرَ یَسْعى (۲۲) پس آن گه برگشت بنهیب پیش باز.
فَکَذَّبَ وَ عَصى (۲۱) دروغ زن گرفت و سر کشید.
فَحَشَرَ فَنادى (۲۳) سپاه جادوان گرد کرد و آواز داد.
فَقالَ أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلى (۲۴) و گفت: منم خداوند برترین شما.
فَأَخَذَهُ اللَّهُ نَکالَ الْآخِرَةِ وَ الْأُولى (۲۵) بگرفت اللَّه او را بعقوبت سخن پسین و سخن پیشین.
إِنَّ فِی ذلِکَ لَعِبْرَةً لِمَنْ یَخْشى (۲۶) درین پندى و فرا پوشیده دیدنى است او را که صواب شناسد و ترسد.
أَ أَنْتُمْ أَشَدُّ خَلْقاً أَمِ السَّماءُ شما سخت ترید و دشوارتر در علم شما بر آفریدگار ، در آفرینش یا آسمان؟ بَناها (۲۷) آفریدگار آن را برافراشت و بى ستون برداشت.
رَفَعَ سَمْکَها کاز آن بالا داد. فَسَوَّاها (۲۸) و آن را راست کرد و راغ.
وَ أَغْطَشَ لَیْلَها و تاریک کرد شب آن. وَ أَخْرَجَ ضُحاها (۲۹) و بیرون آورد روز آن.
وَ الْأَرْضَ بَعْدَ ذلِکَ دَحاها (۳۰) و زمین را پس آن پهن باز کشید.
أَخْرَجَ مِنْها بیرون آورد از زمین ماءَها وَ مَرْعاها آب آن و گیازار و چراگاه آن.
وَ الْجِبالَ أَرْساها (۳۲) و کوهها را بر زمین فرو گذاشت و زمین را بآن بر جاى بداشت.
مَتاعاً لَکُمْ وَ لِأَنْعامِکُمْ (۳۳) نیکودارى شما را و چهارپایان شما را.
فَإِذا جاءَتِ الطَّامَّةُ الْکُبْرى (۳۴) آن روز که داهیه مهین بیفتد.
یَوْمَ یَتَذَکَّرُ الْإِنْسانُ ما سَعى (۳۵) آن روز که مردم را یاد آید هر چه در دنیا کرد.
وَ بُرِّزَتِ الْجَحِیمُ لِمَنْ یَرى (۳۶) و بهامون آرند دوزخ نگرنده را.
فَأَمَّا مَنْ طَغى (۳۷) امّا آن کس که سر کشید و ناپاکى کرد.
وَ آثَرَ الْحَیاةَ الدُّنْیا (۳۸) و این جهان را گزید و این را بجاى آن دیگر بپسندید.
فَإِنَّ الْجَحِیمَ هِیَ الْمَأْوى (۳۹) آتش او را جایگاه است و باز گشتن گاه.
وَ أَمَّا مَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ و امّا او که از ایستادن گاه پیش خداى خویش بترسید وَ نَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوى (۴۰) و خویشتن را از بایست نبایستى باز زد.
فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِیَ الْمَأْوى (۴۱) بهشت او را جایگاه است و باز گشتن گاه.
یَسْئَلُونَکَ عَنِ السَّاعَةِ مىپرسند ترا از رستاخیز. أَیَّانَ مُرْساها (۴۲) که کى است هنگام پیدا کرد آن و آوردن آن؟
فِیمَ أَنْتَ مِنْ ذِکْراها (۴۳) تو در چهاى از یاد آن و کهاى تو بدانش هنگام آن؟
إِلى رَبِّکَ مُنْتَهاها (۴۴) باز گشت و سرانجام دانستن هنگام رستاخیز با خداى تو است.
إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرُ مَنْ یَخْشاها (۴۵) تو ترساننده و آگاه کننده او اى که بآن گرویده است و از آن مىترسد.
کَأَنَّهُمْ یَوْمَ یَرَوْنَها گویى ایشان آن روز که رستاخیز بینند و کار آن، لَمْ یَلْبَثُوا إِلَّا عَشِیَّةً أَوْ ضُحاها (۴۶) در دنیا نبودند و درنگ نکردند مگر شبانگاهى.
وَ النَّازِعاتِ غَرْقاً (۱) سوگند است بستارگان شتابان و هموار روان تا آن گه که در چشمه مغرب فرو شوند.
وَ النَّاشِطاتِ نَشْطاً (۲) بستارگان که از مشرق در میگیرند و میروند تا بمغرب رسند.
وَ السَّابِحاتِ سَبْحاً (۳) و بستارگان روان که در فلک در موج اشناو میکنند.
فَالسَّابِقاتِ سَبْقاً (۴) و بستارگان که در رفتن بر یکدیگر پیشى مىکنند.
یَوْمَ تَرْجُفُ الرَّاجِفَةُ (۶) آن روز که بجنبد زمین جنبیدنى.
فَالْمُدَبِّراتِ أَمْراً (۵) بفرشتگان که بفرمان کارها میسازند و باز مىاندازند.
تَتْبَعُهَا الرَّادِفَةُ (۷) و بر پى آن ایستد پسینه آمدنى.
قُلُوبٌ یَوْمَئِذٍ واجِفَةٌ (۸) دلهاى است آن روز ترسنده و لرزنده.
أَبْصارُها خاشِعَةٌ (۹) چشمهاى ایشان فروشده خوارى در آن پیدا، و فرو شکسته از بیم در دیده نگران.
یَقُولُونَ میگویند: أَ إِنَّا لَمَرْدُودُونَ فِی الْحافِرَةِ (۱۰) باش ما را با همان زندگانى خواهند برد که نخست داشتیم.
أَ إِذا کُنَّا عِظاماً نَخِرَةً (۱۱) باش ما را در گور کنند، با زندگانى خواهند برد آن گه که استخوان گردیم ریزیده.
قالُوا تِلْکَ إِذاً کَرَّةٌ خاسِرَةٌ (۱۲) چنین میگویند که: پس آن بازگشتى بس با زیان کارى است و باید آمد.
فَإِنَّما هِیَ زَجْرَةٌ واحِدَةٌ (۱۳) اکنون پس چنین است یک آواز است.
فَإِذا هُمْ بِالسَّاهِرَةِ (۱۴) که ایشان را بآن آواز با هامون رستاخیز رانند.
هَلْ أَتاکَ حَدِیثُ مُوسى (۱۵) آمد بتو و رسید قصّه موسى بتو؟
إِذْ ناداهُ رَبُّهُ آن گه که خواند خداوند او او را بِالْوادِ الْمُقَدَّسِ بآن وادى پاک کرده و بآفرین طُوىً (۱۶) نام او طوى.
اذْهَبْ إِلى فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغى (۱۷) شو به فرعون شو که او سر کشید نهمار.
فَقُلْ گوى او را هَلْ لَکَ إِلى أَنْ تَزَکَّى (۱۸) اوفتدت که پاک و هنرى شوى، ؟
وَ أَهْدِیَکَ إِلى رَبِّکَ فَتَخْشى (۱۹) و راه نمایم ترا باللّه تا بشناسى و او را بدانى و از او بترسى.
فَأَراهُ الْآیَةَ الْکُبْرى (۲۰) باو نمود آن نشان مهین.
ثُمَّ أَدْبَرَ یَسْعى (۲۲) پس آن گه برگشت بنهیب پیش باز.
فَکَذَّبَ وَ عَصى (۲۱) دروغ زن گرفت و سر کشید.
فَحَشَرَ فَنادى (۲۳) سپاه جادوان گرد کرد و آواز داد.
فَقالَ أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلى (۲۴) و گفت: منم خداوند برترین شما.
فَأَخَذَهُ اللَّهُ نَکالَ الْآخِرَةِ وَ الْأُولى (۲۵) بگرفت اللَّه او را بعقوبت سخن پسین و سخن پیشین.
إِنَّ فِی ذلِکَ لَعِبْرَةً لِمَنْ یَخْشى (۲۶) درین پندى و فرا پوشیده دیدنى است او را که صواب شناسد و ترسد.
أَ أَنْتُمْ أَشَدُّ خَلْقاً أَمِ السَّماءُ شما سخت ترید و دشوارتر در علم شما بر آفریدگار ، در آفرینش یا آسمان؟ بَناها (۲۷) آفریدگار آن را برافراشت و بى ستون برداشت.
رَفَعَ سَمْکَها کاز آن بالا داد. فَسَوَّاها (۲۸) و آن را راست کرد و راغ.
وَ أَغْطَشَ لَیْلَها و تاریک کرد شب آن. وَ أَخْرَجَ ضُحاها (۲۹) و بیرون آورد روز آن.
وَ الْأَرْضَ بَعْدَ ذلِکَ دَحاها (۳۰) و زمین را پس آن پهن باز کشید.
أَخْرَجَ مِنْها بیرون آورد از زمین ماءَها وَ مَرْعاها آب آن و گیازار و چراگاه آن.
وَ الْجِبالَ أَرْساها (۳۲) و کوهها را بر زمین فرو گذاشت و زمین را بآن بر جاى بداشت.
مَتاعاً لَکُمْ وَ لِأَنْعامِکُمْ (۳۳) نیکودارى شما را و چهارپایان شما را.
فَإِذا جاءَتِ الطَّامَّةُ الْکُبْرى (۳۴) آن روز که داهیه مهین بیفتد.
یَوْمَ یَتَذَکَّرُ الْإِنْسانُ ما سَعى (۳۵) آن روز که مردم را یاد آید هر چه در دنیا کرد.
وَ بُرِّزَتِ الْجَحِیمُ لِمَنْ یَرى (۳۶) و بهامون آرند دوزخ نگرنده را.
فَأَمَّا مَنْ طَغى (۳۷) امّا آن کس که سر کشید و ناپاکى کرد.
وَ آثَرَ الْحَیاةَ الدُّنْیا (۳۸) و این جهان را گزید و این را بجاى آن دیگر بپسندید.
فَإِنَّ الْجَحِیمَ هِیَ الْمَأْوى (۳۹) آتش او را جایگاه است و باز گشتن گاه.
وَ أَمَّا مَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ و امّا او که از ایستادن گاه پیش خداى خویش بترسید وَ نَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوى (۴۰) و خویشتن را از بایست نبایستى باز زد.
فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِیَ الْمَأْوى (۴۱) بهشت او را جایگاه است و باز گشتن گاه.
یَسْئَلُونَکَ عَنِ السَّاعَةِ مىپرسند ترا از رستاخیز. أَیَّانَ مُرْساها (۴۲) که کى است هنگام پیدا کرد آن و آوردن آن؟
فِیمَ أَنْتَ مِنْ ذِکْراها (۴۳) تو در چهاى از یاد آن و کهاى تو بدانش هنگام آن؟
إِلى رَبِّکَ مُنْتَهاها (۴۴) باز گشت و سرانجام دانستن هنگام رستاخیز با خداى تو است.
إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرُ مَنْ یَخْشاها (۴۵) تو ترساننده و آگاه کننده او اى که بآن گرویده است و از آن مىترسد.
کَأَنَّهُمْ یَوْمَ یَرَوْنَها گویى ایشان آن روز که رستاخیز بینند و کار آن، لَمْ یَلْبَثُوا إِلَّا عَشِیَّةً أَوْ ضُحاها (۴۶) در دنیا نبودند و درنگ نکردند مگر شبانگاهى.