عبارات مورد جستجو در ۵ گوهر پیدا شد:
سعدی : غزلیات
غزل ۵۸
اتفاقم به سر کوی کسی افتاده‌ست
که در آن کوی چو من کشته بسی افتاده‌ست
خبر ما برسانید به مرغان چمن
که هم آواز شما در قفسی افتاده‌ست
به دلارام بگو ای نفس باد سحر
کار ما همچو سحر با نفسی افتاده‌ست
بند بر پای تحمل چه کند گر نکند
انگبین است که در وی مگسی افتاده‌ست
هیچ کس عیب هوس باختن ما نکند
مگر آن کس که به دام هوسی افتاده‌ست
سعدیا حال پراکنده ی گوی آن داند
که همه عمر به چوگان کسی افتاده‌ست
مسعود سعد سلمان : قصاید (گزیدهٔ ناقص)
قصیدهٔ شمارهٔ ۱۸ - ای وای امیدهای بسیارم
شخصی به هزار غم گرفتارم
در هر نفسی به جان رسد کارم
بی‌زلت و بی‌گناه محبوسم
بی‌علت و بی‌سبب گرفتارم
در دام جفا شکسته مرغی‌ام
بر دانه نیوفتاده منقارم
خورده قسم اختران به پاداشم
بسته کمر آسمان به پیکارم
هر سال بلای چرخ مرسومم
هر روز عنای دهر ادرارم
بی‌تربیت طبیب رنجورم
بی‌تقویت علاج بیمارم
محبوسم و طالع است منحوسم
غمخوارم و اختر است خونخوارم
بوده نظر ستاره تاراجم
کرده ستم زمانه آزارم
امروز به غم فزونترم از دی
و امسال به نقد کمتر از پارم
طومار ندامت است طبع من
حرفی است هر آتشی ز طومارم
یاران گزیده داشتم روزی
امروز چه شد که نیست کس یارم؟
هر نیمه شب آسمان ستوه آید
از گریهٔ سخت ونالهٔ زارم
زندان خدایگان که و من که
ناگه چه قضا نمود دیدارم؟!
بندی است گران به دست و پایم در
شاید! که بس ابله و سبکبارم
محبوس چرا شدم نمی‌دانم
دانم که نه دزدم و نه عیارم
نز هیچ عمل نواله‌ای خوردم
نز هیچ قباله باقیی دارم
آخر چه کنم من و چه بد کردم
تا بند ملک بود سزاوارم
مردی باشم ثناگر و شاعر
بندی باشد محل و مقدارم؟
جز مدحت شاه و شکر دستورش
یک بیت ندید کس در اشعارم
آن است خطای من که در خاطر
بنمود خطاب و خشم شه خوارم
ترسیدم و پشت بر وطن کردم
گفتم من و طالع نگونسارم
بسیار امید بود در طبعم
ای وای امیدهای بسیارم!
قصه چه کنم دراز بس باشد
چون نیست گشایشی ز گفتارم
کاخر نکشد فلک مرا چون من
در ظل قبول صدر احرارم
صدر وزرای عصر ابونصر آن
کافزوده ز بندگیش مقدارم
آن خواجه که واسطه است مدح او
در مرسله‌های لفظ دربارم
گر نیستم از جهان دعاگویش
در هستی ایزد است انکارم
گرنه به ثنای او گشایم لب
بسته است میان به بند زنارم
ای کرده گذر به حشمت از گردون
از رحمت خویش دور مگذارم
جانم به معونت خود ایمن کن
کامروز شد آسمان به آزارم
برخاست به قصد جان من گردون
زنهار قبول کن به زنهارم
آنی تو که با هزار جان خود را
بی‌یک نظر تو زنده نشمارم
ای قوت جان من ز لطف تو
بی‌شفقت خویش مرده انگارم
شه بر سر رحمت آمدست اکنون
مگذار چنین به رنج و تیمارم
ارجو که به سعی و اهتمام تو
زین غم بدهد خلاص دادارم
این عید خجسته را به صد معنی
بر خصم تو ناخجسته پندارم
بر خور ز دوام عمر کز عالم
در عهد تو کم نگردد آثارم
صائب تبریزی : تکبیتهای برگزیده
تک‌بیت شمارهٔ ۲۷۳
در گرفتاری ز بس ثابت‌قدم افتاده‌ایم
برنخیزد ناله از زنجیر در زندان ما
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۴۸۹
در بند کسی فتاده ازسادگیم
کاندیشه نمیرسد به آزادگیم
عمریست که در چه غم دو رود دراز
میافتم و همچنان در افتادگیم
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۶۹۰
بر ما چه سان نخندد، دام و قفس ز هر سو؟
کز صیدگه نخوردیم چیزی به غیر بازی