تو هم بنویس! مجموعه خودت رو بساز! افزودن مجموعه جدید
آقا… ببخشید؟! چند قدم دیگر برداشتم. لحظه ای مکث کردم. نباید بی تفاوت باشم. نمی توانم از کنار صداهای شهر بی اعتنا عبور کنم. برگشتم. – بچه ام مریضه… یک زن، یک مرد و کودکی در آغوش. تصویری آشنا از شهر. تردید وجودم را فراگرفت. تمام آرمان ها و ایدئولوژی های پیش ساخته ام به لرزه افتاد. فریب و نیرنگ یا فقر و تنگدستی؟ اینبار با کدام پدیده ی ناهنجار اجتماعی روبرو شده ام؟! اما نمی توانم و نباید بی تفاوت باشم… جلوتر رفتم و پرسیدم … مرد گفت:” بچه ام مریضه…بستریش کردم، خوب نشده… دستم تنگه… ” اهل طبس بود. خودش می گفت. کسی را در این شهر نداشت و غریب بود. خودش می گفت. و من هنوز تردید داشتم. قبلا هم در چنین موقعیتی قرار گرفته بودم. تمام دانسته ها و ندانسته های خود را مرور کردم اما آموزه ای برای واکنش نشان دادن در چنین شرایطی نیافتم. درماندم… باید به احساسم رجوع می کردم. چنین کردم و راه در پیش گرفتم… شما بودید چه کار می کردید؟ آقا… ببخشید؟! «س.م.ط.بالا»
این نوشته را بشنوید

این نوشته را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط نوشته با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.