تو هم بنویس! مجموعه خودت رو بساز! افزودن مجموعه جدید
تصویر اثر

گفت: «بیا با هم قله رو فتح کنیم. چرا باید تا آخر عمر فقط در دامنه ی کوه باشیم؟»

گفتم: «اُه … خدای من!! شنیدم هوای اونجا خیلی سرده. هیچ علفی برای خوردن پیدا نمی کنیم. چه دلیلی داره که خودمون رو به خطر بندازیم؟»

گفت: «یه افتخار بزرگ! من و تو تنها گوسفندانی میشیم که قله رو فتح کردیم. شکوه و جلال ابدی در انتظار ماست.»

– دلیلش کاملا منطقی بود.

– از گله جدا شدیم. کمی که دور شدیم؛ برگشتم و دیدم که یه دسته گرگ به گله حمله کردن.

گفتم: «چه خوب شد که به سمت قله راه افتادیم.»

گفت: «بله. حق با من بود. پیش به سوی افتخار.»

گفتم: «نه! منظورم این بود که هیچ گرگی اینقدر گوسفند نیست که به قله بیاد.»

«س.م.ط.بالا»

این نوشته را بشنوید

این نوشته را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط نوشته با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.