تو هم بنویس! مجموعه خودت رو بساز! افزودن مجموعه جدید

زلف دلبر را اسیرانش پریشان گفته اند

با پریشانی ولیکن عنبرافشان گفته اند


لعل جان بخش لبش را کشتگان عشق یار

مُحیی ِ عیسی ابن مریم ها کماکان گفته اند


نطق یزدان را تویی رطب اللّسان در هر زمان

نطق پاکت را به مصحف، نورِ تبیان گفته اند


شهریاران گرچه فاخر گشته اند از مُلک عشق

خاک کویت را غلامان تاج شاهان گفته اند


صد چو منصور از تو آموزد سرافشانیّ ِ عشق

راز عشقت را به عالم سربداران گفته اند


درد عالم گر دل دنیا برنجاند به جور

آن لبت را چون مفرّح سِحرِ درمان گفته اند


بی می و میخانه، عشاقت خمارآلوده اند

زان دو چشمت ساتکین مِی پرستان گفته اند


از فراقت دیده ها باران خون جاری کنند

الله الله چشم یاران را چو طوفان گفته اند


قلب عشاق و صفوف بیقراران را به حکم

از یسار و از یمین آماج مژگان گفته اند


یوسف عشقی که در بازار زیباسیرتان

صد چو یوسف را به پایت نقد ارزان گفته اند


نعمت ملک زمین یک قرص نان از سفره ات

اهل امکان را به خوانت خیل مهمان گفته اند


مهر خود را برمتاب از دیدهء بی تاب ما

زانکه رویت در مثل خورشید تابان گفته اند


باغ رضوان آن زمان کز نفخه ات آمد پدید

عارضت را زینت باغ و گلستان گفته اند


تیرگی را از جمالت ماه انور دیده اند

وز فروغت عالمی هور فروزان گفته اند


مردی و رسم مروّت را نشان جز اسم نیست

گوئیا این مردمان را عبد دیوان گفته اند


گر پدید آید میان مردمان یک مرد شب

روزها از دیده گان او را گریزان گفته اند


آن مشیّد برج انصاف و عدالت را کنون

همچو ایوان مداین سست بنیان گفته اند


نامسلمانی کند این کافر یزدان ستیز

ایعجب آن گبرکان او را مسلمان گفته اند


این رمه از دست این گرگان رها کن از کرم

چون ترا مردان حق موسای دوران گفته اند


گوهری چون تو ندارد تاج و تخت لامکان

گوهرت را چون #غریبِ شاه امکان گفته اند

نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.