تو هم بنویس! مجموعه خودت رو بساز! افزودن مجموعه جدید

#وداع_سیدالشهداء_علیه_السلام



چون به آل مصطفی شد کار،  زار

شاه دین را نوبت آمد کارزار


وقت آن آمد که ترک سر کند

رو به سوی حضرت دلبر کند


محیی عیسی به کف جانش گرفت

تحفه سان در بزم جانانش گرفت


عاشق جانان چه خواهد جان خویش؟

جان چه ارزد در برِ جانان خویش؟


گرچه جانِ عالمی زنده به اوست

جان نخواهد لیک در سودای دوست


جانفشانی زینت  مردان بُوَد

خاصه مردی که شه امکان بُوَد


پور شاه لافتائی را چه باک

از دم خنجر و یا خوف هلاک


نی غلط شد این سخن ای اهل دل

در دهان بادا مرا ایکاش گِل


مرگْ خود از شاه ما رخصت گرفت

تا که جان را از تن امت گرفت


مرگ حاشا از قتالش جان بَرَد

وز حیات بی زوالش جان برد


این حسین از امر ربِّ لایَمُت

کافرانش را دهد فرمانِ مُت


این سخن را کی ببیند کس ختام

شرح آن ممدود باشد تا قیام


محیی الموتی' به منصوص کتاب

آمده در شأن شاه مستطاب


سرخوش از صهبای آن والا نگار

سوی میدان بلا شد رهسپار


مست سرمست وصال شاه بود

در فنایش گو شراب الله بود


ناگهان در حین سرمستی عشق

واندران شور و شر مستی عشق_


گوش جانش را صدایی ناز کرد

با طنین دلنشین آواز کرد


کای حسین ای نور پاک سرمدی

ای سراپا جلوگاه احمدی


ای دو چشمت عین عینِ ذوالعلا

بر من ماتمزده چشمی نما


زینبم من ای تو جانِ جان من

ای تو عشق جانِ من، جانان من


سرگرانی اینچنین شاها مکن

اهل بیتت را چنین حاشا مکن


من همان شوریده ام از عشق تو

من همان غمدیده ام از عشق تو


جانِ زینب یک نفس آهسته ران

تا سخن‌ها گویمت با چشم جان


گاهِ رفتن چشم در چشمم نما

با رخت روی خدا را وانما


در رخت بینم جمال ذوالجلال

مرهمی بر دل بزن از آن جمال


(شه سراپا گرم شوق و مست ناز

گوشه چشمی بدان سو کرد باز)


عین شه آئینهء ای در پیش دید

عین خود را شه به عین خویش دید


با تجلایی جمالش رو فزود

آن غبار ناگرانی برزدود


چشم در چشمان هم تا دوختند

شمع سان از نار وصلت سوختند


ای عجب از وصلت آتشْ گداز

فرقتش دارد هزاران سوز و ساز


گرچه فانی در بقای شاهِ شد

لیک تا محشر قرین آه شد


عشق را پایان نباشد ای فتی'

زانکه که کُنهش باشد آن شاه بقا


این سخن هرگز ندار منتها

قصه کوته کن ندارد انتها


شه زبان زینبی در کار کرد

با عطوفت اینچنین گفتار کرد


ای تو زینب ای وقار عالمین

ای جلالت جلوهء ذات حسین


نور مهرت وا مگیر از نهضتم

سایه افکن بَر  دهد تا زحمتم


تیشه ها بر ریشهء دین خورده است

خون جاری در عروقش مرده است...


همّتت را دین حق خواهد عیان

تا بماند بعدِ مرگم جاودان


خون من، خون حبیبان وفا

خون پاک اولیا و انبیا_


خون احمد خون شاه الغدیر

خون مردان خداوند کبیر_


همّتت را می کند اکنون طلب

همّتی کن ای که نامت زینِ اَب


همّتی کن جاودان کن خون من

تا جهان گردد همه مدیون من


بعد از این در این نشیب روزگار

سرفرازم از تو ای والاتبار


کآنزمان در عالم قالوا بلی'

با تو من طی کرده ام این ماجرا


این همان عهد است و پیمان بلا

این من و این تو،  زمین کربلا


خاتمم را زینبا زیور تویی

وین #غریبت بهترین گوهر تویی



نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.