۶۸ بار خوانده شده
و من خطبة له عليهالسلام يذكر فيها ابتداء خلق السماء و الأرض و خلق آدم و فيها ذكر الحج و تحتوي على حمد الله و خلق العالم و خلق الملائكة و اختيار الأنبياء و مبعث النبي و القرآن و الأحكام الشرعية اَلْحَمْدُ لِلَّهِ اَلَّذِي لاَ يَبْلُغُ مِدْحَتَهُ اَلْقَائِلُونَ
از خطبههاى آن حضرت است كه در آن آغاز آفرينش آسمان و زمين و آدم را بيان فرمايد. سپاس خدايى را كه سخنوران در ستودن او بمانند
وَ لاَ يُحْصِي نَعْمَاءَهُ اَلْعَادُّونَ
و شمارگران شمردن نعمتهاى او ندانند
وَ لاَ يُؤَدِّي حَقَّهُ اَلْمُجْتَهِدُونَ
و كوشندگان حقّ او را گزاردن نتوانند
اَلَّذِي لاَ يُدْرِكُهُ بُعْدُ اَلْهِمَمِ
خدايى كه پاى انديشۀ تيزگام در راه شناسايى او لنگ است
وَ لاَ يَنَالُهُ غَوْصُ اَلْفِطَنِ
و سر فكرت ژرف رو به درياى معرفتش بر سنگ
اَلَّذِي لَيْسَ لِصِفَتِهِ حَدٌّ مَحْدُودٌ
صفتهاى او تعريف ناشدنى است
وَ لاَ نَعْتٌ مَوْجُودٌ
و به وصف در نيامدنى
وَ لاَ وَقْتٌ مَعْدُودٌ وَ لاَ أَجَلٌ مَمْدُودٌ
و در وقت ناگنجيدنى، و به زمانى مخصوص نابودنى
فَطَرَ اَلْخَلاَئِقَ بِقُدْرَتِهِ
به قدرتش خلايق را بيافريد
وَ نَشَرَ اَلرِّيَاحَ بِرَحْمَتِهِ
و به رحمتش بادها را بپراكنيد
وَ وَتَّدَ بِالصُّخُورِ مَيَدَانَ أَرْضِهِ
و با خرسنگها لرزۀ زمين را در مهار كشيد
أَوَّلُ الدِّينِ مَعْرِفَتُهُ
سر لوحۀ دين شناختن اوست
وَ كَمَالُ مَعْرِفَتِهِ التَّصْدِيقُ بِهِ
و درست شناختن او، باور داشتن او
وَ كَمَالُ التَّصْدِيقِ بِهِ تَوْحِيدُهُ
و درست باور داشتن او، يگانه انگاشتن او
وَ كَمَالُ تَوْحِيدِهِ اَلْإِخْلاَصُ لَهُ
و يگانه انگاشتن، او را بسزا اطاعت نمودن
وَ كَمَالُ اَلْإِخْلاَصِ لَهُ نَفْيُ اَلصِّفَاتِ عَنْهُ
و بسزا طاعت نمودن او، صفتها را از او زدودن
لِشَهَادَةِ كُلِّ صِفَةٍ أَنَّهَا غَيْرُ اَلْمَوْصُوفِ
چه هر صفتى گواه است كه با موصوف دو تاست
وَ شَهَادَةِ كُلِّ مَوْصُوفٍ أَنَّهُ غَيْرُ اَلصِّفَةِ
و هر موصوف نشان دهد كه از صفت گواه است كه با موصوف دوتاست و هر موصوف نشان دهد كه از صفت جداست
فَمَنْ وَصَفَ اَللَّهَ سُبْحَانَهُ فَقَدْ قَرَنَهُ
پس هر كه پاك خداى را با صفتى همراه داند او را با قرينى پيوسته،
وَ مَنْ قَرَنَهُ فَقَدْ ثَنَّاهُ
و آن كه با قرينش پيوندد، دوتايش دانسته
وَ مَنْ ثَنَّاهُ فَقَدْ جَزَّأَهُ
و آن كه دوتايش خواند، جزء جزءاش داند
وَ مَنْ جَزَّأَهُ فَقَدْ جَهِلَهُ
و آن كه او را جزء جزء داند، او را نداند
وَ مَنْ جَهِلَهُ فَقَدْ أَشَارَ إِلَيْهِ
و آن كه او را نداند در جهتش نشاند
وَ مَنْ أَشَارَ إِلَيْهِ فَقَدْ حَدَّهُ
و آن كه در جهتش نشاند، محدودش انگارد
وَ مَنْ حَدَّهُ فَقَدْ عَدَّهُ
و آن كه محدودش انگارد، معدودش شمارد
وَ مَنْ قَالَ فِيمَ فَقَدْ ضَمَّنَهُ
و آن كه گويد در كجاست؟ در چيزيش در آرد،
وَ مَنْ قَالَ عَلاَ مَ فَقَدْ أَخْلَى مِنْهُ
و آن كه گويد فراز چه چيزى است؟ ديگر جايها را از او خالى دارد .
كَائِنٌ لاَ عَنْ حَدَثٍ
بوده و هست ،
مَوْجُودٌ لاَ عَنْ عَدَمٍ
از نيست به هستى در نيامده است
مَعَ كُلِّ شَيْءٍ لاَ بِمُقَارَنَةٍ وَ غَيْرُ كُلِّ شَيْءٍ لاَ بِمُزَايَلَةٍ
با هر چيز هست، و همنشين و يار آن نيست، و چيزى نيست كه از او تهى است
فَاعِلٌ لاَ بِمَعْنَى اَلْحَرَكَاتِ وَ اَلْآلَةِ
هر چه خواهد پديد آرد، و نيازى به جنبش و وسيلت ندارد
بَصِيرٌ إِذْ لاَ مَنْظُورَ إِلَيْهِ مِنْ خَلْقِهِ
از ازل بيناست و تا به ابد يكتاست
مُتَوَحِّدٌ إِذْ لاَ سَكَنَ يَسْتَأْنِسُ بِهِ وَ لاَ يَسْتَوْحِشُ لِفَقْدِهِ
دمسازى نداشته است تا از آن جدا افتد و بترسد كه تنهاست.
خلق العالم أَنْشَأَ اَلْخَلْقَ إِنْشَاءً وَ اِبْتَدَأَهُ اِبْتِدَاءً
آفرينش را آغاز كرد و آفريدگان را به يك بار پديد آورد
بِلاَ رَوِيَّةٍ أَجَالَهَا وَ لاَ تَجْرِبَةٍ اسْتَفَادَهَا
بىآنكه انديشهاى به كار برد، يا از آزمايشى سودى بردارد
وَ لاَ حَرَكَةٍ أَحْدَثَهَا
يا جنبشى پديد آرد
وَ لاَ هَمَامَةِ نَفْسٍ اضْطَرَبَ فِيهَا
يا پتيارهاى را به خدمت گمارد .
أَحَالَ اَلْأَشْيَاءَ لِأَوْقَاتِهَا
از هر چيز بهنگام بپرداخت
وَ لَأَمَ بَيْنَ مُخْتَلِفَاتِهَا
و اجزاى مخالف را با هم سازوار ساخت
وَ غَرَّزَ غَرَائِزَهَا وَ أَلْزَمَهَا أَشْبَاحَهَا
و هر طبيعت را اثرى بداد و آن اثر را در ذات آن نهاد
عَالِماً بِهَا قَبْلَ اِبْتِدَائِهَا
از آن پيش كه بيافريند به آفريدگان دانا بود
مُحِيطاً بِحُدُودِهَا وَ اِنْتِهَائِهَا عَارِفاً بِقَرَائِنِهَا وَ أَحْنَائِهَا
و بر آغاز و انجامشان بينا، و با سرشت و چگونگى آنان آشنا.
ثُمَّ أَنْشَأَ سُبْحَانَهُ فَتْقَ اَلْأَجْوَاءِ وَ شَقَّ اَلْأَرْجَاءِ وَ سَكَائِكَ اَلْهَوَاءِ
سپس خداى پاك فضاهاى شكافته و كرانههاى كافته و هواى به آسمان و زمين راه يافته را پديد آورد
فَأَجْرَى فِيهَا مَاءً مُتَلاَطِماً تَيَّارُهُ مُتَرَاكِماً زَخَّارُهُ حَمَلَهُ عَلَى مَتْنِ اَلرِّيحِ اَلْعَاصِفَةِ وَ اَلزَّعْزَعِ اَلْقَاصِفَةِ
و در آن آبى روان كرد. آبى كه موجهاى آن يكديگر را مىشكست، و هر يك بر ديگرى مىنشست. آب را بر پشت بادى نهاد سخت وزنده و هر پايدارى را درهم شكننده
فَأَمَرَهَا بِرَدِّهِ وَ سَلَّطَهَا عَلَى شَدِّهِ وَ قَرَنَهَا إِلَى حَدِّهِ
باد را بفرمود تا آب را باز دارد و فرو سو آمدنش نگذارد و در آن مرز بماند
اَلْهَوَاءُ مِنْ تَحْتِهَا فَتِيقٌ وَ اَلْمَاءُ مِنْ فَوْقِهَا دَفِيقٌ
هواى شكافته در زير باد به جريان، و آب جهنده بر بالاى آن روان
ثُمَّ أَنْشَأَ سُبْحَانَهُ رِيحاً اِعْتَقَمَ مَهَبَّهَا
سپس بادى نازا آفريد
وَ أَدَامَ مُرَبَّهَا
تا پياپى و سخت بوزيد، از برخاستنگاهى دور و ناپديد
وَ أَعْصَفَ مَجْرَاهَا وَ أَبْعَدَ مَنْشَأَهَا
فَأَمَرَهَا بِتَصْفِيقِ اَلْمَاءِ اَلزَّخَّارِ وَ إِثَارَةِ مَوْجِ اَلْبِحَارِ
باد را بفرمود تا آب خروشنده را بگرداند و موج دريا را برانگيزاند
فَمَخَضَتْهُ مَخْضَ اَلسِّقَاءِ
باد چنانكه گويى مشكى را مىجنباند
وَ عَصَفَتْ بِهِ عَصْفَهَا بِالْفَضَاءِ
يا در فضايى تهى مىراند
تَرُدُّ أَوَّلَهُ إِلَى آخِرِهِ وَ سَاجِيَهُ إِلَى مَائِرِهِ
سر آب را به پايان آن برد و جنبندۀ آن را به آرام آن رساند
حَتَّى عَبَّ عُبَابُهُ وَ رَمَى بِالزَّبَدِ رُكَامُهُ
تا آنكه كوههها از بر، و كفها بر سرآورد
فَرَفَعَهُ فِي هَوَاءٍ مُنْفَتِقٍ وَ جَوٍّ مُنْفَهِقٍ فَسَوَّى مِنْهُ سَبْعَ سَمَوَاتٍ
پس خدا آن كف را در فراخ هوا و گسترده فضا بالا كرد، و از آن هفت آسمان برآورد
جَعَلَ سُفْلاَهُنَّ مَوْجاً مَكْفُوفاً
فرودين آسمان موجى از سيلان بازداشته
وَ عُلْيَاهُنَّ سَقْفاً مَحْفُوظاً وَ سَمْكاً مَرْفُوعاً
زبرين سقفى محفوظ، بلند و افراشته
بِغَيْرِ عَمَدٍ يَدْعَمُهَا
بىهيچ ستون بالا رفته و بر پا
وَ لاَ دِسَارٍ يَنْظِمُهَا
و بىميخ و طناب استوار و برجا
ثُمَّ زَيَّنَهَا بِزِينَةِ اَلْكَوَاكِبِ وَ ضِيَاءِ اَلثَّوَاقِبِ
پس آسمانها را به ستارههاى رخشان و كوكبهاى تابان بياراست
وَ أَجْرَى فِيهَا سِرَاجاً مُسْتَطِيراً وَ قَمَراً مُنِيراً فِي فَلَكٍ دَائِرٍ وَ سَقْفٍ سَائِرٍ وَ رَقِيمٍ مَائِرٍ
و بفرمود تا خورشيد فروزان و ماه تابان، در چرخ گردان و طارم سبك گذران و آسمان پر ستارۀ روان، به گردش برخاست.
خلق الملائكة ثُمَّ فَتَقَ مَا بَيْنَ اَلسَّمَوَاتِ اَلْعُلاَ فَمَلَأَهُنَّ أَطْوَاراً مِنْ مَلاَئِكَتِهِ
سپس ميان آسمانهاى زبرين را بگشود و از گونه گون فرشتگانش پر نمود:
مِنْهُمْ سُجُودٌ لاَ يَرْكَعُونَ
گروهى از آنان در سجدهاند و ركوع نمىگزارند
وَ رُكُوعٌ لاَ يَنْتَصِبُونَ
و گروهى در ركوعند و ياراى ايستادن ندارند
وَ صَافُّونَ لاَ يَتَزَايَلُونَ
گروهى ايستاده و صف ناگسسته
وَ مُسَبِّحُونَ لاَ يَسْأَمُونَ
و گروهى بىهيچ ملالت لب از تسبيح نابسته
لاَ يَغْشَاهُمْ نَوْمُ اَلْعُيُونِ وَ لاَ سَهْوُ اَلْعُقُولِ
نه خواب دارند و نه بيهوشى
وَ لاَ فَتْرَةُ اَلْأَبْدَانِ وَ لاَ غَفْلَةُ اَلنِّسْيَانِ
نه سستى گيرند و نه فراموشى
وَ مِنْهُمْ أُمَنَاءُ عَلَى وَحْيِهِ وَ أَلْسِنَةٌ إِلَى رُسُلِهِ
و گروهى از آنان امينان وحى اويند، كه كلام خدا را به پيامبرانش مىرسانند
وَ مُخْتَلِفُونَ بِقَضَائِهِ وَ أَمْرِهِ
و قضاى الاهى را بر مردمان مىرانند
وَ مِنْهُمُ اَلْحَفَظَةُ لِعِبَادِهِ
و گروهى نگاهبان بندگان اويند
وَ اَلسَّدَنَةُ لِأَبْوَابِ جِنَانِهِ
و دربانان درهاى جنان او
وَ مِنْهُمُ اَلثَّابِتَةُ فِي اَلْأَرَضِينَ اَلسُّفْلَى أَقْدَامُهُمْ وَ اَلْمَارِقَةُ مِنَ اَلسَّمَاءِ اَلْعُلْيَا أَعْنَاقُهُمْ
و گروهى از آنان پايهاشان پايدار در زمين است، و گردنهاشان برگذشته از آسمان برين
وَ اَلْخَارِجَةُ مِنَ اَلْأَقْطَارِ أَرْكَانُهُمْ
تنومندى و ستبرىشان از حد برون است
وَ اَلْمُنَاسِبَةُ لِقَوَائِمِ اَلْعَرْشِ أَكْتَافُهُمْ
و دوشهاشان براى برداشتن عرش متناسب و موزون
نَاكِسَةٌ دُونَهُ أَبْصَارُهُمْ
ديدهها از هيبت برهم
مُتَلَفِّعُونَ تَحْتَهُ بِأَجْنِحَتِهِمْ
و پرها به خود فراهم
مَضْرُوبَةٌ بَيْنَهُمْ وَ بَيْنَ مَنْ دُونَهُمْ حُجُبُ اَلْعِزَّةِ وَ أَسْتَارُ اَلْقُدْرَةِ
در پس حجاب عزّت و پردههاى قدرت مستور و دست نامحرمان از ساحت قدس آنان دور
لاَ يَتَوَهَّمُونَ رَبَّهُمْ بِالتَّصْوِيرِ
نه براى پروردگار در وهم خود صورتى انگارند
وَ لاَ يُجْرُونَ عَلَيْهِ صِفَاتِ اَلْمَصْنُوعِينَ
و نه صفتهاى او را چون صفتهاى آفريدگان پندارند
وَ لاَ يَحُدُّونَهُ بِالْأَمَاكِنِ
نه او را در مكانى دانند
وَ لاَ يُشِيرُونَ إِلَيْهِ بِالنَّظَائِرِ
و نه وى را همانندى شناسند و بدان اشارت رانند
صفة خلق آدم عليهالسلام ثُمَّ جَمَعَ سُبْحَانَهُ مِنْ حَزْنِ اَلْأَرْضِ وَ سَهْلِهَا وَ عَذْبِهَا وَ سَبَخِهَا تُرْبَةً سَنَّهَا بِالْمَاءِ حَتَّى خَلَصَتْ
صفت آفرينش آدم (عليه السلام) پس پاك خداى با عظمت، از زمين گونهگون طبيعت خاكى فراهم كرد، از زمين نرم و ناهموار و از شيرين آن و از نمكزار. بر آن خاك، آب ريخت تا پاك شد
وَ لاَطَهَا بِالْبَلَّةِ حَتَّى لَزَبَتْ
و با ترى محبّتاش بياميخت تا چسبناك شد
فَجَبَلَ مِنْهَا صُورَةً ذَاتَ أَحْنَاءٍ وَ وُصُولٍ وَ أَعْضَاءٍ وَ فُصُولٍ
پس صورتى از آن پديد آورد، با اندامهاى بايسته، و عضوهاى جدا و به يكديگر پيوسته
أَجْمَدَهَا حَتَّى اِسْتَمْسَكَتْ وَ أَصْلَدَهَا حَتَّى صَلْصَلَتْ
آن را بخشكانيد تا يك لخت شد و زمانىاش بداشت تا سخت شد، چنانكه اگر بادى بدان مىوزيد بانگش به گوش مىرسيد
لِوَقْتٍ مَعْدُودٍ وَ أَمَدٍ مَعْلُومٍ
ثُمَّ نَفَخَ فِيهَا مِنْ رُوحِهِ فَمَثُلَتْ
پس از دم خود در آن دميد تا به صورت انسانى گرديد :
إِنْسَاناً ذَا أَذْهَانٍ يُجِيلُهَا
خداوند ذهنها، كه آن ذهنها را به كار گيرد
وَ فِكَرٍ يَتَصَرَّفُ بِهَا
و انديشهاى كه تصرّف او را پذيرد
وَ جَوَارِحَ يَخْتَدِمُهَا
با دست و پايى در خدمت او
وَ أَدَوَاتٍ يُقَلِّبُهَا
و اعضايى در اختيار و قدرت او
وَ مَعْرِفَةٍ يَفْرُقُ بِهَا بَيْنَ اَلْحَقِّ وَ اَلْبَاطِلِ
بادانشى كه بدان حق را از باطل جدا كردن داند
وَ اَلْأَذْوَاقِ وَ اَلْمَشَامِّ وَ اَلْأَلْوَانِ وَ اَلْأَجْنَاسِ مَعْجُوناً بِطِينَةِ اَلْأَلْوَانِ اَلْمُخْتَلِفَةِ
و مزهها و بويها و رنگها و ديگر چيزها را شناختن تواند. آميخته با طبيعتهاى متضاد و سركش
وَ اَلْأَشْبَاهِ اَلْمُؤْتَلِفَةِ وَ اَلْأَضْدَادِ اَلْمُتَعَادِيَةِ وَ اَلْأَخْلاَطِ اَلْمُتَبَايِنَةِ مِنَ اَلْحَرِّ وَ اَلْبَرْدِ وَ اَلْبَلَّةِ وَ اَلْجُمُودِ
و آميزههاى با هم ناخوش، گرم با سرد در آميخته و ترى بر خشكى ريخته و حيرت همه را برانگيخته .
وَ اِسْتَأْدَى اَللَّهُ سُبْحَانَهُ اَلْمَلاَئِكَةَ وَدِيعَتَهُ لَدَيْهِمْ وَ عَهْدَ وَصِيَّتِهِ إِلَيْهِمْ فِي اَلْإِذْعَانِ بِالسُّجُودِ لَهُ وَ اَلْخُنُوعِ لِتَكْرِمَتِهِ
پس، از فرشتگان خواست تا آنچه در عهده دارند ادا كنند و عهدى را كه پذيرفتهاند وفا كنند. سجدۀ او را از بن دندان بپذيرند، خود را خوار و او را بزرگ گيرند
فَقَالَ سُبْحَانَهُ اُسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلاّٰ إِبْلِيسَ
و فرمود: «آدم را سجده كنيد اى فرشتگان! فرشتگان به سجده افتادند جز شيطان»
اِعْتَرَتْهُ اَلْحَمِيَّةُ وَ غَلَبَتْ عَلَيْهِ اَلشِّقْوَةُ وَ تَعَزَّزَ بِخِلْقَةِ اَلنَّارِ وَ اِسْتَوْهَنَ خَلْقَ اَلصَّلْصَالِ
كه ديدۀ معرفتش از رشك تيره شد و بدبختى بر او چيره، خلقت آتش را ارجمند شمرد و بزرگ مقدار و آفريدۀ از خاك را پست و خوار
فَأَعْطَاهُ اَللَّهُ اَلنَّظِرَةَ اِسْتِحْقَاقاً لِلسُّخْطَةِ وَ اِسْتِتْمَاماً لِلْبَلِيَّةِ وَ إِنْجَازاً لِلْعِدَةِ
پس خدايش مهلت بخشيد كه خشم را سزاوار بود، و كامل شدن بلا و آزمايش را در خور و بكار، و وفاى به وعده را چه كسى كند چون پروردگار
فَقَالَ إِنَّكَ مِنَ اَلْمُنْظَرِينَ إِلىٰ يَوْمِ اَلْوَقْتِ اَلْمَعْلُومِ
و پروردگار فرمود: «همانا تو از واپس افكندگانى كه تا رسيدن رستاخيز بمانى.»
ثُمَّ أَسْكَنَ سُبْحَانَهُ آدَمَ دَاراً أَرْغَدَ فِيهَا عَيْشَهُ وَ آمَنَ فِيهَا مَحَلَّتَهُ وَ حَذَّرَهُ إِبْلِيسَ وَ عَدَاوَتَهُ
پس خداى سبحان آدم را در خانهاى آرام داد، جايگاهى در امان و بىبيم، با زندگى فراخ و پر نعيم، و او را از شيطان بترسانيد كه دشمنى است لئيم
فَاغْتَرَّهُ عَدُوُّهُ نَفَاسَةً عَلَيْهِ بِدَارِ اَلْمُقَامِ وَ مُرَافَقَةِ اَلْأَبْرَارِ
امّا دشمن او بر نمىتافت كه آدم با نيكوكاران در بهشت به سر برد، كوشيد تا او را از راه به در برد. او را بفريفت
فَبَاعَ اَلْيَقِينَ بِشَكِّهِ وَ اَلْعَزِيمَةَ بِوَهْنِهِ
تا يقين را به گمان فروخت و آتش دو دلى بروبار عزم او را بسوخت
وَ اِسْتَبْدَلَ بِالْجَذَلِ وَجَلاً وَ بِالاِغْتِرَارِ نَدَماً
شادمانى بداد و بيم خريد، فريب خورد و پشيمانى كشيد
ثُمَّ بَسَطَ اَللَّهُ سُبْحَانَهُ لَهُ فِي تَوْبَتِهِ وَ لَقَّاهُ كَلِمَةَ رَحْمَتِهِ وَ وَعَدَهُ اَلْمَرَدَّ إِلَى جَنَّتِهِ
سپس خداى سبحان در توبه را به روى او گشاد، و كلمۀ رحمت بر زبان او نهاد، و بدو وعدۀ بازگشت به جنّت داد
وَ أَهْبَطَهُ إِلَى دَارِ اَلْبَلِيَّةِ وَ تَنَاسُلِ اَلذُّرِّيَّةِ
و او را بدين سراى فرود آورد كه خانۀ رنج و امتحان است و زادن فرزندان
اختيار الأنبياء وَ اِصْطَفَى سُبْحَانَهُ مِنْ وَلَدِهِ أَنْبِيَاءَ أَخَذَ عَلَى اَلْوَحْيِ مِيثَاقَهُمْ
و خداى سبحان از فرزندان او پيامبرانى گزيد، و از آنان بزبان وحى پيمان ستد
وَ عَلَى تَبْلِيغِ اَلرِّسَالَةِ أَمَانَتَهُمْ لَمَّا بَدَّلَ أَكْثَرُ خَلْقِهِ عَهْدَ اَللَّهِ إِلَيْهِمْ فَجَهِلُوا حَقَّهُ وَ اِتَّخَذُوا اَلْأَنْدَادَ مَعَهُ
و هر پيامبر آنرا شنيد ، كه امانت او نگاه دارد و حكم خدا را به ديگران برساند، و اين هنگامى بود كه بيشتر آفريدگان از فطرت خويش بگرديدند و طومار عهد در نورديدند، حقّ او را نشناختند و برابر او خدايانى ساختند
وَ اِجْتَالَتْهُمُ اَلشَّيَاطِينُ عَنْ مَعْرِفَتِهِ وَ اِقْتَطَعَتْهُمْ عَنْ عِبَادَتِهِ
شيطانها آنان را از خداشناسى به گمراهى كشيدند، و پيوندشان را با پرستش خدا بريدند.
فَبَعَثَ فِيهِمْ رُسُلَهُ وَ وَاتَرَ إِلَيْهِمْ أَنْبِيَاءَهُ
پس هر چند گاه پيامبرانى فرستاد
لِيَسْتَأْدُوهُمْ مِيثَاقَ فِطْرَتِهِ وَ يُذَكِّرُوهُمْ مَنْسِيَّ نِعْمَتِهِ
و به وسيلۀ آنان به بندگان هشدار داد تا حقّ ميثاق الست بگزارند، و نعمت فراموش كرده را به يادشان آرند
وَ يَحْتَجُّوا عَلَيْهِمْ بِالتَّبْلِيغِ
با حجّت و تبليغ، چراغ معرفتشان را بيفروزند
وَ يُثِيرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ اَلْعُقُولِ
وَ يُرُوهُمْ آيَاتِ اَلْمَقْدِرَةِ
تا به آيتهاى خدا چشم دوزند
مِنْ سَقْفٍ فَوْقَهُمْ مَرْفُوعٍ وَ مِهَادٍ تَحْتَهُمْ مَوْضُوعٍ وَ مَعَايِشَ تُحْيِيهِمْ وَ آجَالٍ تُفْنِيهِمْ
از آسمانى بالا برده و زمينى زيرشان گسترده، و آنچه بدان زندهاند و چسان مىميرند و ناپايندهاند
وَ أَوْصَابٍ تُهْرِمُهُمْ وَ أَحْدَاثٍ تَتَابَعُ عَلَيْهِمْ
و بيماريهاى پير كننده و بلاهاى پياپى رسنده
وَ لَمْ يُخْلِ اَللَّهُ سُبْحَانَهُ خَلْقَهُ مِنْ نَبِيٍّ مُرْسَلٍ أَوْ كِتَابٍ مُنْزَلٍ أَوْ حُجَّةٍ لاَزِمَةٍ أَوْ مَحَجَّةٍ قَائِمَةٍ
و هيچگاه نبود كه خدا آفريدگان را بىپيامبر بدارد، يا كتابى در دسترس آنان نگذارد، يا حجّتى بر آنان نگمارد، يا از نشان دادن راه راست دريغ دارد.
رُسُلٌ لاَ تُقَصِّرُ بِهِمْ قِلَّةُ عَدَدِهِمْ وَ لاَ كَثْرَةُ اَلْمُكَذِّبِينَ لَهُمْ
پيامبران كه اندك بودند و مخالفشان بسيار، و در دام شيطان گرفتار، در كار خويش درنماندند و دعوت حق را به مردم رساندند .
مِنْ سَابِقٍ سُمِّيَ لَهُ مَنْ بَعْدَهُ أَوْ غَابِرٍ عَرَّفَهُ مَنْ قَبْلَهُ
گاه پيامبر پيشين نام پيامبر پس از خود را شنفته، و گاه وصف پيامبر پسين را به امّت خويش گفته.
عَلَى ذَلِكَ نَسَلَتِ اَلْقُرُونُ وَ مَضَتِ اَلدُّهُورُ
زمان اين چنين گذرى شد، و روزگار سپرى
وَ سَلَفَتِ اَلْآبَاءُ وَ خَلَفَتِ اَلْأَبْنَاءُ
پدران رفتند و پسران جاى آنان را گرفتند
مبعث النبي إِلَى أَنْ بَعَثَ اَللَّهُ سُبْحَانَهُ مُحَمَّداً رَسُولَ اَللَّهِ صلىاللهعليهوآلهوسلم لِإِنْجَازِ عِدَتِهِ وَ إِتْمَامِ نُبُوَّتِهِ مَأْخُوذاً عَلَى اَلنَّبِيِّينَ مِيثَاقُهُ مَشْهُورَةً سِمَاتُهُ
تا آنكه خداى سبحان محمّد (صلّى اللّه عليه و آله) را پيامبرى داد تا دور رسالت را به پايان رساند و وعدۀ حق را به وفا مقرون گرداند، طومار نبوّت او به مهر پيامبران ممهور، و نشانههاى او در كتاب آنان مذكور
كَرِيماً مِيلاَدُهُ وَ أَهْلُ اَلْأَرْضِ يَوْمَئِذٍ مِلَلٌ مُتَفَرِّقَةٌ وَ أَهْوَاءٌ مُنْتَشِرَةٌ وَ طَرَائِقُ مُتَشَتِّتَةٌ
و مقدم او بر همه مبارك و موجب سرور، حالى كه مردم زمين هر دسته به كيشى گردن نهاده بودند، و هر گروه پى خواهشى افتاده، و در خدمت آيينى ايستاده،
بَيْنَ مُشَبِّهٍ لِلَّهِ بِخَلْقِهِ أَوْ مُلْحِدٍ فِي اِسْمِهِ
يا خدا را همانند آفريدگان دانسته، يا صفتى كه سزاى او نيست بدو بسته،
أَوْ مُشِيرٍ إِلَى غَيْرِهِ
يا به بتى پيوسته و از خدا گسسته
فَهَدَاهُمْ بِهِ مِنَ اَلضَّلاَلَةِ وَ أَنْقَذَهُمْ بِمَكَانِهِ مِنَ اَلْجَهَالَةِ
پروردگار آنان را بدو از گمراهى به رستگارى كشاند و از تاريكى نادانى رهاند.
ثُمَّ اِخْتَارَ سُبْحَانَهُ لِمُحَمَّدٍ صلىاللهعليهوسلم لِقَاءَهُ وَ رَضِيَ لَهُ مَا عِنْدَهُ
سپس ديدار خود را براى محمد (صلّى اللّه عليه و آله) گزيد و جوار خويش او را پسنديد
وَ أَكْرَمَهُ عَنْ دَارِ اَلدُّنْيَا وَ رَغِبَ بِهِ عَنْ مَقَامِ اَلْبَلْوَى فَقَبَضَهُ إِلَيْهِ كَرِيماً صلىاللهعليهوآله
و از اين جهانش رهانيد. او را نزد خود برد تا در فردوس اعلى نشيند، و بيش سختى اين جهان نبيند. پس بزرگوارانه او را ديدار ارزانى داشت
وَ خَلَّفَ فِيكُمْ مَا خَلَّفَتِ اَلْأَنْبِيَاءُ فِي أُمَمِهَا
و او ميراثى كه پيامبران مىنهند براى شما گذاشت
إِذْ لَمْ يَتْرُكُوهُمْ هَمَلاً بِغَيْرِ طَرِيقٍ وَاضِحٍ وَ لاَ عَلَمٍ قَائِمٍ
چه آنان امّت خويش را وانگذارند مگر با نشان دادن راهى روشن و نشانهاى معيّن:
القرآن و الأحكام الشرعية كِتَابَ رَبِّكُمْ فِيكُمْ
كتاب پروردگار در دسترس شماست
مُبَيِّناً حَلاَلَهُ وَ حَرَامَهُ وَ فَرَائِضَهُ وَ فَضَائِلَهُ وَ نَاسِخَهُ وَ مَنْسُوخَهُ وَ رُخَصَهُ وَ عَزَائِمَهُ وَ خَاصَّهُ وَ عَامَّهُ وَ عِبَرَهُ وَ أَمْثَالَهُ وَ مُرْسَلَهُ وَ مَحْدُودَهُ وَ مُحْكَمَهُ وَ مُتَشَابِهَهُ مُفَسِّراً مُجْمَلَهُ وَ مُبَيِّناً غَوَامِضَهُ
حلال و حرام آن پيداست، واجب و مستحب آن هويداست، ناسخ و منسوخش روشن، رخصت و عزيمت آن معيّن، خاص و عامش معلوم، پند و مثلهايش مفهوم، مطلق و مقيّدش پديدار، محكم و متشابهش آشكار، مجمل آن تفسير شده، و نامفهومش تعبير شده
بَيْنَ مَأْخُوذٍ مِيثَاقُ عِلْمِهِ وَ مُوَسَّعٍ عَلَى اَلْعِبَادِ فِي جَهْلِهِ
از حكمى كه بدانند و انجام دادنى است، و آنچه ندانند و واگذاردنى است
وَ بَيْنَ مُثْبَتٍ فِي اَلْكِتَابِ فَرْضُهُ وَ مَعْلُومٍ فِي اَلسُّنَّةِ نَسْخُهُ
حكمى است وجوب آن در قرآن معيّن، و نسخ آن در سنّت مبرهن
وَ وَاجِبٍ فِي اَلسُّنَّةِ أَخْذُهُ وَ مُرَخَّصٍ فِي اَلْكِتَابِ تَرْكُهُ
و حكمى كه سنّت گويد بايد، و كتاب رخصت دهد كه ترك آن شايد،
وَ بَيْنَ وَاجِبٍ بِوَقْتِهِ وَ زَائِلٍ فِي مُسْتَقْبَلِهِ
و حكمى كه در وقتى خاص بر مكلّف نوشته است، و چون وقتش سپرى شد تكليف هشته است
وَ مُبَايَنٌ بَيْنَ مَحَارِمِهِ مِنْ كَبِيرٍ أَوْعَدَ عَلَيْهِ نِيرَانَهُ أَوْ صَغِيرٍ أَرْصَدَ لَهُ غُفْرَانَهُ
و حرامهايى ناهمسان، با كيفرهايى سخت و يا آسان، گناهى بزرگ كه كيفرش آتش آن جهان است، و گناهى خرد كه براى توبه كننده اميد غفران است
وَ بَيْنَ مَقْبُولٍ فِي أَدْنَاهُ مُوَسَّعٍ فِي أَقْصَاهُ
يا آنچه مقبول، ميان دشوار و آسان است.
و منها في ذكر الحج وَ فَرَضَ عَلَيْكُمْ حَجَّ بَيْتِهِ اَلْحَرَامِ اَلَّذِي جَعَلَهُ قِبْلَةً لِلْأَنَامِ
از اين خطبه است كه حج را ياد كرده است زيارت خانهاش را فريضه كرد بر شما مردمان كه قبلهاش ساخت براى همگان، و آمدنگاه مسلمانان
يَرِدُونَهُ وُرُودَ اَلْأَنْعَامِ وَ يَأْلَهُونَ إِلَيْهِ وُلُوهَ اَلْحَمَامِ
تا بدان در آيند چون چارپايان و بدان پناه برند چون كبوتران
وَ جَعَلَهُ سُبْحَانَهُ عَلاَمَةً لِتَوَاضُعِهِمْ لِعَظَمَتِهِ وَ إِذْعَانِهِمْ لِعِزَّتِهِ
و دو نشانه براى دينداران: فروتنى برابر عظمت او، و اعتراف به عزّت او
وَ اِخْتَارَ مِنْ خَلْقِهِ سُمَّاعاً أَجَابُوا إِلَيْهِ دَعْوَتَهُ
و از آفريدگانش آن را گزيد كه چون دعوت او شنيد در گوش كشيد، و به جان و دل خريد .
وَ صَدَّقُوا كَلِمَتَهُ وَ وَقَفُوا مَوَاقِفَ أَنْبِيَائِهِ وَ تَشَبَّهُوا بِمَلاَئِكَتِهِ اَلْمُطِيفِينَ بِعَرْشِهِ
اينان به راه افتادند، و پا بر جاى پاى پيامبران نهادند، و چون فرشتگان گرد عرش بر پاى بندگى ايستادند .
يُحْرِزُونَ اَلْأَرْبَاحَ فِي مَتْجَرِ عِبَادَتِهِ وَ يَتَبَادَرُونَ عِنْدَهُ مَوْعِدَ مَغْفِرَتِهِ
بر سودهاى روز بازار عبادت هر دم فزودند، و به هنگام تشريف، مغفرت او را از يكديگر ربودند .
جَعَلَهُ سُبْحَانَهُ وَ تَعَالَى لِلْإِسْلاَمِ عَلَماً وَ لِلْعَائِذِينَ حَرَماً
خدا كعبه را براى اسلام نشان، و براى پناهندگان خانۀ امان ساخت،
فَرَضَ حَقَّهُ وَ أَوْجَبَ حَجَّهُ وَ كَتَبَ عَلَيْكُمْ وِفَادَتَهُ
رفتن به سوى خانه را واجب گرداند، و حقّ آن را بشناساند و بندگان را به زيارت آن خواند
فَقَالَ سُبْحَانَهُ وَ لِلّٰهِ عَلَى اَلنّٰاسِ حِجُّ اَلْبَيْتِ مَنِ اِسْتَطٰاعَ إِلَيْهِ سَبِيلاً وَ مَنْ كَفَرَ فَإِنَّ اَللّٰهَ غَنِيٌّ عَنِ اَلْعٰالَمِينَ
كه فرمود: «بر هركس كه تواند، زيارت خانه واجبى از سوى خداى بىانباز است، و آن كه سر باز زند خدا از جهانيان بىنياز است.»
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
از خطبههاى آن حضرت است كه در آن آغاز آفرينش آسمان و زمين و آدم را بيان فرمايد. سپاس خدايى را كه سخنوران در ستودن او بمانند
وَ لاَ يُحْصِي نَعْمَاءَهُ اَلْعَادُّونَ
و شمارگران شمردن نعمتهاى او ندانند
وَ لاَ يُؤَدِّي حَقَّهُ اَلْمُجْتَهِدُونَ
و كوشندگان حقّ او را گزاردن نتوانند
اَلَّذِي لاَ يُدْرِكُهُ بُعْدُ اَلْهِمَمِ
خدايى كه پاى انديشۀ تيزگام در راه شناسايى او لنگ است
وَ لاَ يَنَالُهُ غَوْصُ اَلْفِطَنِ
و سر فكرت ژرف رو به درياى معرفتش بر سنگ
اَلَّذِي لَيْسَ لِصِفَتِهِ حَدٌّ مَحْدُودٌ
صفتهاى او تعريف ناشدنى است
وَ لاَ نَعْتٌ مَوْجُودٌ
و به وصف در نيامدنى
وَ لاَ وَقْتٌ مَعْدُودٌ وَ لاَ أَجَلٌ مَمْدُودٌ
و در وقت ناگنجيدنى، و به زمانى مخصوص نابودنى
فَطَرَ اَلْخَلاَئِقَ بِقُدْرَتِهِ
به قدرتش خلايق را بيافريد
وَ نَشَرَ اَلرِّيَاحَ بِرَحْمَتِهِ
و به رحمتش بادها را بپراكنيد
وَ وَتَّدَ بِالصُّخُورِ مَيَدَانَ أَرْضِهِ
و با خرسنگها لرزۀ زمين را در مهار كشيد
أَوَّلُ الدِّينِ مَعْرِفَتُهُ
سر لوحۀ دين شناختن اوست
وَ كَمَالُ مَعْرِفَتِهِ التَّصْدِيقُ بِهِ
و درست شناختن او، باور داشتن او
وَ كَمَالُ التَّصْدِيقِ بِهِ تَوْحِيدُهُ
و درست باور داشتن او، يگانه انگاشتن او
وَ كَمَالُ تَوْحِيدِهِ اَلْإِخْلاَصُ لَهُ
و يگانه انگاشتن، او را بسزا اطاعت نمودن
وَ كَمَالُ اَلْإِخْلاَصِ لَهُ نَفْيُ اَلصِّفَاتِ عَنْهُ
و بسزا طاعت نمودن او، صفتها را از او زدودن
لِشَهَادَةِ كُلِّ صِفَةٍ أَنَّهَا غَيْرُ اَلْمَوْصُوفِ
چه هر صفتى گواه است كه با موصوف دو تاست
وَ شَهَادَةِ كُلِّ مَوْصُوفٍ أَنَّهُ غَيْرُ اَلصِّفَةِ
و هر موصوف نشان دهد كه از صفت گواه است كه با موصوف دوتاست و هر موصوف نشان دهد كه از صفت جداست
فَمَنْ وَصَفَ اَللَّهَ سُبْحَانَهُ فَقَدْ قَرَنَهُ
پس هر كه پاك خداى را با صفتى همراه داند او را با قرينى پيوسته،
وَ مَنْ قَرَنَهُ فَقَدْ ثَنَّاهُ
و آن كه با قرينش پيوندد، دوتايش دانسته
وَ مَنْ ثَنَّاهُ فَقَدْ جَزَّأَهُ
و آن كه دوتايش خواند، جزء جزءاش داند
وَ مَنْ جَزَّأَهُ فَقَدْ جَهِلَهُ
و آن كه او را جزء جزء داند، او را نداند
وَ مَنْ جَهِلَهُ فَقَدْ أَشَارَ إِلَيْهِ
و آن كه او را نداند در جهتش نشاند
وَ مَنْ أَشَارَ إِلَيْهِ فَقَدْ حَدَّهُ
و آن كه در جهتش نشاند، محدودش انگارد
وَ مَنْ حَدَّهُ فَقَدْ عَدَّهُ
و آن كه محدودش انگارد، معدودش شمارد
وَ مَنْ قَالَ فِيمَ فَقَدْ ضَمَّنَهُ
و آن كه گويد در كجاست؟ در چيزيش در آرد،
وَ مَنْ قَالَ عَلاَ مَ فَقَدْ أَخْلَى مِنْهُ
و آن كه گويد فراز چه چيزى است؟ ديگر جايها را از او خالى دارد .
كَائِنٌ لاَ عَنْ حَدَثٍ
بوده و هست ،
مَوْجُودٌ لاَ عَنْ عَدَمٍ
از نيست به هستى در نيامده است
مَعَ كُلِّ شَيْءٍ لاَ بِمُقَارَنَةٍ وَ غَيْرُ كُلِّ شَيْءٍ لاَ بِمُزَايَلَةٍ
با هر چيز هست، و همنشين و يار آن نيست، و چيزى نيست كه از او تهى است
فَاعِلٌ لاَ بِمَعْنَى اَلْحَرَكَاتِ وَ اَلْآلَةِ
هر چه خواهد پديد آرد، و نيازى به جنبش و وسيلت ندارد
بَصِيرٌ إِذْ لاَ مَنْظُورَ إِلَيْهِ مِنْ خَلْقِهِ
از ازل بيناست و تا به ابد يكتاست
مُتَوَحِّدٌ إِذْ لاَ سَكَنَ يَسْتَأْنِسُ بِهِ وَ لاَ يَسْتَوْحِشُ لِفَقْدِهِ
دمسازى نداشته است تا از آن جدا افتد و بترسد كه تنهاست.
خلق العالم أَنْشَأَ اَلْخَلْقَ إِنْشَاءً وَ اِبْتَدَأَهُ اِبْتِدَاءً
آفرينش را آغاز كرد و آفريدگان را به يك بار پديد آورد
بِلاَ رَوِيَّةٍ أَجَالَهَا وَ لاَ تَجْرِبَةٍ اسْتَفَادَهَا
بىآنكه انديشهاى به كار برد، يا از آزمايشى سودى بردارد
وَ لاَ حَرَكَةٍ أَحْدَثَهَا
يا جنبشى پديد آرد
وَ لاَ هَمَامَةِ نَفْسٍ اضْطَرَبَ فِيهَا
يا پتيارهاى را به خدمت گمارد .
أَحَالَ اَلْأَشْيَاءَ لِأَوْقَاتِهَا
از هر چيز بهنگام بپرداخت
وَ لَأَمَ بَيْنَ مُخْتَلِفَاتِهَا
و اجزاى مخالف را با هم سازوار ساخت
وَ غَرَّزَ غَرَائِزَهَا وَ أَلْزَمَهَا أَشْبَاحَهَا
و هر طبيعت را اثرى بداد و آن اثر را در ذات آن نهاد
عَالِماً بِهَا قَبْلَ اِبْتِدَائِهَا
از آن پيش كه بيافريند به آفريدگان دانا بود
مُحِيطاً بِحُدُودِهَا وَ اِنْتِهَائِهَا عَارِفاً بِقَرَائِنِهَا وَ أَحْنَائِهَا
و بر آغاز و انجامشان بينا، و با سرشت و چگونگى آنان آشنا.
ثُمَّ أَنْشَأَ سُبْحَانَهُ فَتْقَ اَلْأَجْوَاءِ وَ شَقَّ اَلْأَرْجَاءِ وَ سَكَائِكَ اَلْهَوَاءِ
سپس خداى پاك فضاهاى شكافته و كرانههاى كافته و هواى به آسمان و زمين راه يافته را پديد آورد
فَأَجْرَى فِيهَا مَاءً مُتَلاَطِماً تَيَّارُهُ مُتَرَاكِماً زَخَّارُهُ حَمَلَهُ عَلَى مَتْنِ اَلرِّيحِ اَلْعَاصِفَةِ وَ اَلزَّعْزَعِ اَلْقَاصِفَةِ
و در آن آبى روان كرد. آبى كه موجهاى آن يكديگر را مىشكست، و هر يك بر ديگرى مىنشست. آب را بر پشت بادى نهاد سخت وزنده و هر پايدارى را درهم شكننده
فَأَمَرَهَا بِرَدِّهِ وَ سَلَّطَهَا عَلَى شَدِّهِ وَ قَرَنَهَا إِلَى حَدِّهِ
باد را بفرمود تا آب را باز دارد و فرو سو آمدنش نگذارد و در آن مرز بماند
اَلْهَوَاءُ مِنْ تَحْتِهَا فَتِيقٌ وَ اَلْمَاءُ مِنْ فَوْقِهَا دَفِيقٌ
هواى شكافته در زير باد به جريان، و آب جهنده بر بالاى آن روان
ثُمَّ أَنْشَأَ سُبْحَانَهُ رِيحاً اِعْتَقَمَ مَهَبَّهَا
سپس بادى نازا آفريد
وَ أَدَامَ مُرَبَّهَا
تا پياپى و سخت بوزيد، از برخاستنگاهى دور و ناپديد
وَ أَعْصَفَ مَجْرَاهَا وَ أَبْعَدَ مَنْشَأَهَا
فَأَمَرَهَا بِتَصْفِيقِ اَلْمَاءِ اَلزَّخَّارِ وَ إِثَارَةِ مَوْجِ اَلْبِحَارِ
باد را بفرمود تا آب خروشنده را بگرداند و موج دريا را برانگيزاند
فَمَخَضَتْهُ مَخْضَ اَلسِّقَاءِ
باد چنانكه گويى مشكى را مىجنباند
وَ عَصَفَتْ بِهِ عَصْفَهَا بِالْفَضَاءِ
يا در فضايى تهى مىراند
تَرُدُّ أَوَّلَهُ إِلَى آخِرِهِ وَ سَاجِيَهُ إِلَى مَائِرِهِ
سر آب را به پايان آن برد و جنبندۀ آن را به آرام آن رساند
حَتَّى عَبَّ عُبَابُهُ وَ رَمَى بِالزَّبَدِ رُكَامُهُ
تا آنكه كوههها از بر، و كفها بر سرآورد
فَرَفَعَهُ فِي هَوَاءٍ مُنْفَتِقٍ وَ جَوٍّ مُنْفَهِقٍ فَسَوَّى مِنْهُ سَبْعَ سَمَوَاتٍ
پس خدا آن كف را در فراخ هوا و گسترده فضا بالا كرد، و از آن هفت آسمان برآورد
جَعَلَ سُفْلاَهُنَّ مَوْجاً مَكْفُوفاً
فرودين آسمان موجى از سيلان بازداشته
وَ عُلْيَاهُنَّ سَقْفاً مَحْفُوظاً وَ سَمْكاً مَرْفُوعاً
زبرين سقفى محفوظ، بلند و افراشته
بِغَيْرِ عَمَدٍ يَدْعَمُهَا
بىهيچ ستون بالا رفته و بر پا
وَ لاَ دِسَارٍ يَنْظِمُهَا
و بىميخ و طناب استوار و برجا
ثُمَّ زَيَّنَهَا بِزِينَةِ اَلْكَوَاكِبِ وَ ضِيَاءِ اَلثَّوَاقِبِ
پس آسمانها را به ستارههاى رخشان و كوكبهاى تابان بياراست
وَ أَجْرَى فِيهَا سِرَاجاً مُسْتَطِيراً وَ قَمَراً مُنِيراً فِي فَلَكٍ دَائِرٍ وَ سَقْفٍ سَائِرٍ وَ رَقِيمٍ مَائِرٍ
و بفرمود تا خورشيد فروزان و ماه تابان، در چرخ گردان و طارم سبك گذران و آسمان پر ستارۀ روان، به گردش برخاست.
خلق الملائكة ثُمَّ فَتَقَ مَا بَيْنَ اَلسَّمَوَاتِ اَلْعُلاَ فَمَلَأَهُنَّ أَطْوَاراً مِنْ مَلاَئِكَتِهِ
سپس ميان آسمانهاى زبرين را بگشود و از گونه گون فرشتگانش پر نمود:
مِنْهُمْ سُجُودٌ لاَ يَرْكَعُونَ
گروهى از آنان در سجدهاند و ركوع نمىگزارند
وَ رُكُوعٌ لاَ يَنْتَصِبُونَ
و گروهى در ركوعند و ياراى ايستادن ندارند
وَ صَافُّونَ لاَ يَتَزَايَلُونَ
گروهى ايستاده و صف ناگسسته
وَ مُسَبِّحُونَ لاَ يَسْأَمُونَ
و گروهى بىهيچ ملالت لب از تسبيح نابسته
لاَ يَغْشَاهُمْ نَوْمُ اَلْعُيُونِ وَ لاَ سَهْوُ اَلْعُقُولِ
نه خواب دارند و نه بيهوشى
وَ لاَ فَتْرَةُ اَلْأَبْدَانِ وَ لاَ غَفْلَةُ اَلنِّسْيَانِ
نه سستى گيرند و نه فراموشى
وَ مِنْهُمْ أُمَنَاءُ عَلَى وَحْيِهِ وَ أَلْسِنَةٌ إِلَى رُسُلِهِ
و گروهى از آنان امينان وحى اويند، كه كلام خدا را به پيامبرانش مىرسانند
وَ مُخْتَلِفُونَ بِقَضَائِهِ وَ أَمْرِهِ
و قضاى الاهى را بر مردمان مىرانند
وَ مِنْهُمُ اَلْحَفَظَةُ لِعِبَادِهِ
و گروهى نگاهبان بندگان اويند
وَ اَلسَّدَنَةُ لِأَبْوَابِ جِنَانِهِ
و دربانان درهاى جنان او
وَ مِنْهُمُ اَلثَّابِتَةُ فِي اَلْأَرَضِينَ اَلسُّفْلَى أَقْدَامُهُمْ وَ اَلْمَارِقَةُ مِنَ اَلسَّمَاءِ اَلْعُلْيَا أَعْنَاقُهُمْ
و گروهى از آنان پايهاشان پايدار در زمين است، و گردنهاشان برگذشته از آسمان برين
وَ اَلْخَارِجَةُ مِنَ اَلْأَقْطَارِ أَرْكَانُهُمْ
تنومندى و ستبرىشان از حد برون است
وَ اَلْمُنَاسِبَةُ لِقَوَائِمِ اَلْعَرْشِ أَكْتَافُهُمْ
و دوشهاشان براى برداشتن عرش متناسب و موزون
نَاكِسَةٌ دُونَهُ أَبْصَارُهُمْ
ديدهها از هيبت برهم
مُتَلَفِّعُونَ تَحْتَهُ بِأَجْنِحَتِهِمْ
و پرها به خود فراهم
مَضْرُوبَةٌ بَيْنَهُمْ وَ بَيْنَ مَنْ دُونَهُمْ حُجُبُ اَلْعِزَّةِ وَ أَسْتَارُ اَلْقُدْرَةِ
در پس حجاب عزّت و پردههاى قدرت مستور و دست نامحرمان از ساحت قدس آنان دور
لاَ يَتَوَهَّمُونَ رَبَّهُمْ بِالتَّصْوِيرِ
نه براى پروردگار در وهم خود صورتى انگارند
وَ لاَ يُجْرُونَ عَلَيْهِ صِفَاتِ اَلْمَصْنُوعِينَ
و نه صفتهاى او را چون صفتهاى آفريدگان پندارند
وَ لاَ يَحُدُّونَهُ بِالْأَمَاكِنِ
نه او را در مكانى دانند
وَ لاَ يُشِيرُونَ إِلَيْهِ بِالنَّظَائِرِ
و نه وى را همانندى شناسند و بدان اشارت رانند
صفة خلق آدم عليهالسلام ثُمَّ جَمَعَ سُبْحَانَهُ مِنْ حَزْنِ اَلْأَرْضِ وَ سَهْلِهَا وَ عَذْبِهَا وَ سَبَخِهَا تُرْبَةً سَنَّهَا بِالْمَاءِ حَتَّى خَلَصَتْ
صفت آفرينش آدم (عليه السلام) پس پاك خداى با عظمت، از زمين گونهگون طبيعت خاكى فراهم كرد، از زمين نرم و ناهموار و از شيرين آن و از نمكزار. بر آن خاك، آب ريخت تا پاك شد
وَ لاَطَهَا بِالْبَلَّةِ حَتَّى لَزَبَتْ
و با ترى محبّتاش بياميخت تا چسبناك شد
فَجَبَلَ مِنْهَا صُورَةً ذَاتَ أَحْنَاءٍ وَ وُصُولٍ وَ أَعْضَاءٍ وَ فُصُولٍ
پس صورتى از آن پديد آورد، با اندامهاى بايسته، و عضوهاى جدا و به يكديگر پيوسته
أَجْمَدَهَا حَتَّى اِسْتَمْسَكَتْ وَ أَصْلَدَهَا حَتَّى صَلْصَلَتْ
آن را بخشكانيد تا يك لخت شد و زمانىاش بداشت تا سخت شد، چنانكه اگر بادى بدان مىوزيد بانگش به گوش مىرسيد
لِوَقْتٍ مَعْدُودٍ وَ أَمَدٍ مَعْلُومٍ
ثُمَّ نَفَخَ فِيهَا مِنْ رُوحِهِ فَمَثُلَتْ
پس از دم خود در آن دميد تا به صورت انسانى گرديد :
إِنْسَاناً ذَا أَذْهَانٍ يُجِيلُهَا
خداوند ذهنها، كه آن ذهنها را به كار گيرد
وَ فِكَرٍ يَتَصَرَّفُ بِهَا
و انديشهاى كه تصرّف او را پذيرد
وَ جَوَارِحَ يَخْتَدِمُهَا
با دست و پايى در خدمت او
وَ أَدَوَاتٍ يُقَلِّبُهَا
و اعضايى در اختيار و قدرت او
وَ مَعْرِفَةٍ يَفْرُقُ بِهَا بَيْنَ اَلْحَقِّ وَ اَلْبَاطِلِ
بادانشى كه بدان حق را از باطل جدا كردن داند
وَ اَلْأَذْوَاقِ وَ اَلْمَشَامِّ وَ اَلْأَلْوَانِ وَ اَلْأَجْنَاسِ مَعْجُوناً بِطِينَةِ اَلْأَلْوَانِ اَلْمُخْتَلِفَةِ
و مزهها و بويها و رنگها و ديگر چيزها را شناختن تواند. آميخته با طبيعتهاى متضاد و سركش
وَ اَلْأَشْبَاهِ اَلْمُؤْتَلِفَةِ وَ اَلْأَضْدَادِ اَلْمُتَعَادِيَةِ وَ اَلْأَخْلاَطِ اَلْمُتَبَايِنَةِ مِنَ اَلْحَرِّ وَ اَلْبَرْدِ وَ اَلْبَلَّةِ وَ اَلْجُمُودِ
و آميزههاى با هم ناخوش، گرم با سرد در آميخته و ترى بر خشكى ريخته و حيرت همه را برانگيخته .
وَ اِسْتَأْدَى اَللَّهُ سُبْحَانَهُ اَلْمَلاَئِكَةَ وَدِيعَتَهُ لَدَيْهِمْ وَ عَهْدَ وَصِيَّتِهِ إِلَيْهِمْ فِي اَلْإِذْعَانِ بِالسُّجُودِ لَهُ وَ اَلْخُنُوعِ لِتَكْرِمَتِهِ
پس، از فرشتگان خواست تا آنچه در عهده دارند ادا كنند و عهدى را كه پذيرفتهاند وفا كنند. سجدۀ او را از بن دندان بپذيرند، خود را خوار و او را بزرگ گيرند
فَقَالَ سُبْحَانَهُ اُسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلاّٰ إِبْلِيسَ
و فرمود: «آدم را سجده كنيد اى فرشتگان! فرشتگان به سجده افتادند جز شيطان»
اِعْتَرَتْهُ اَلْحَمِيَّةُ وَ غَلَبَتْ عَلَيْهِ اَلشِّقْوَةُ وَ تَعَزَّزَ بِخِلْقَةِ اَلنَّارِ وَ اِسْتَوْهَنَ خَلْقَ اَلصَّلْصَالِ
كه ديدۀ معرفتش از رشك تيره شد و بدبختى بر او چيره، خلقت آتش را ارجمند شمرد و بزرگ مقدار و آفريدۀ از خاك را پست و خوار
فَأَعْطَاهُ اَللَّهُ اَلنَّظِرَةَ اِسْتِحْقَاقاً لِلسُّخْطَةِ وَ اِسْتِتْمَاماً لِلْبَلِيَّةِ وَ إِنْجَازاً لِلْعِدَةِ
پس خدايش مهلت بخشيد كه خشم را سزاوار بود، و كامل شدن بلا و آزمايش را در خور و بكار، و وفاى به وعده را چه كسى كند چون پروردگار
فَقَالَ إِنَّكَ مِنَ اَلْمُنْظَرِينَ إِلىٰ يَوْمِ اَلْوَقْتِ اَلْمَعْلُومِ
و پروردگار فرمود: «همانا تو از واپس افكندگانى كه تا رسيدن رستاخيز بمانى.»
ثُمَّ أَسْكَنَ سُبْحَانَهُ آدَمَ دَاراً أَرْغَدَ فِيهَا عَيْشَهُ وَ آمَنَ فِيهَا مَحَلَّتَهُ وَ حَذَّرَهُ إِبْلِيسَ وَ عَدَاوَتَهُ
پس خداى سبحان آدم را در خانهاى آرام داد، جايگاهى در امان و بىبيم، با زندگى فراخ و پر نعيم، و او را از شيطان بترسانيد كه دشمنى است لئيم
فَاغْتَرَّهُ عَدُوُّهُ نَفَاسَةً عَلَيْهِ بِدَارِ اَلْمُقَامِ وَ مُرَافَقَةِ اَلْأَبْرَارِ
امّا دشمن او بر نمىتافت كه آدم با نيكوكاران در بهشت به سر برد، كوشيد تا او را از راه به در برد. او را بفريفت
فَبَاعَ اَلْيَقِينَ بِشَكِّهِ وَ اَلْعَزِيمَةَ بِوَهْنِهِ
تا يقين را به گمان فروخت و آتش دو دلى بروبار عزم او را بسوخت
وَ اِسْتَبْدَلَ بِالْجَذَلِ وَجَلاً وَ بِالاِغْتِرَارِ نَدَماً
شادمانى بداد و بيم خريد، فريب خورد و پشيمانى كشيد
ثُمَّ بَسَطَ اَللَّهُ سُبْحَانَهُ لَهُ فِي تَوْبَتِهِ وَ لَقَّاهُ كَلِمَةَ رَحْمَتِهِ وَ وَعَدَهُ اَلْمَرَدَّ إِلَى جَنَّتِهِ
سپس خداى سبحان در توبه را به روى او گشاد، و كلمۀ رحمت بر زبان او نهاد، و بدو وعدۀ بازگشت به جنّت داد
وَ أَهْبَطَهُ إِلَى دَارِ اَلْبَلِيَّةِ وَ تَنَاسُلِ اَلذُّرِّيَّةِ
و او را بدين سراى فرود آورد كه خانۀ رنج و امتحان است و زادن فرزندان
اختيار الأنبياء وَ اِصْطَفَى سُبْحَانَهُ مِنْ وَلَدِهِ أَنْبِيَاءَ أَخَذَ عَلَى اَلْوَحْيِ مِيثَاقَهُمْ
و خداى سبحان از فرزندان او پيامبرانى گزيد، و از آنان بزبان وحى پيمان ستد
وَ عَلَى تَبْلِيغِ اَلرِّسَالَةِ أَمَانَتَهُمْ لَمَّا بَدَّلَ أَكْثَرُ خَلْقِهِ عَهْدَ اَللَّهِ إِلَيْهِمْ فَجَهِلُوا حَقَّهُ وَ اِتَّخَذُوا اَلْأَنْدَادَ مَعَهُ
و هر پيامبر آنرا شنيد ، كه امانت او نگاه دارد و حكم خدا را به ديگران برساند، و اين هنگامى بود كه بيشتر آفريدگان از فطرت خويش بگرديدند و طومار عهد در نورديدند، حقّ او را نشناختند و برابر او خدايانى ساختند
وَ اِجْتَالَتْهُمُ اَلشَّيَاطِينُ عَنْ مَعْرِفَتِهِ وَ اِقْتَطَعَتْهُمْ عَنْ عِبَادَتِهِ
شيطانها آنان را از خداشناسى به گمراهى كشيدند، و پيوندشان را با پرستش خدا بريدند.
فَبَعَثَ فِيهِمْ رُسُلَهُ وَ وَاتَرَ إِلَيْهِمْ أَنْبِيَاءَهُ
پس هر چند گاه پيامبرانى فرستاد
لِيَسْتَأْدُوهُمْ مِيثَاقَ فِطْرَتِهِ وَ يُذَكِّرُوهُمْ مَنْسِيَّ نِعْمَتِهِ
و به وسيلۀ آنان به بندگان هشدار داد تا حقّ ميثاق الست بگزارند، و نعمت فراموش كرده را به يادشان آرند
وَ يَحْتَجُّوا عَلَيْهِمْ بِالتَّبْلِيغِ
با حجّت و تبليغ، چراغ معرفتشان را بيفروزند
وَ يُثِيرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ اَلْعُقُولِ
وَ يُرُوهُمْ آيَاتِ اَلْمَقْدِرَةِ
تا به آيتهاى خدا چشم دوزند
مِنْ سَقْفٍ فَوْقَهُمْ مَرْفُوعٍ وَ مِهَادٍ تَحْتَهُمْ مَوْضُوعٍ وَ مَعَايِشَ تُحْيِيهِمْ وَ آجَالٍ تُفْنِيهِمْ
از آسمانى بالا برده و زمينى زيرشان گسترده، و آنچه بدان زندهاند و چسان مىميرند و ناپايندهاند
وَ أَوْصَابٍ تُهْرِمُهُمْ وَ أَحْدَاثٍ تَتَابَعُ عَلَيْهِمْ
و بيماريهاى پير كننده و بلاهاى پياپى رسنده
وَ لَمْ يُخْلِ اَللَّهُ سُبْحَانَهُ خَلْقَهُ مِنْ نَبِيٍّ مُرْسَلٍ أَوْ كِتَابٍ مُنْزَلٍ أَوْ حُجَّةٍ لاَزِمَةٍ أَوْ مَحَجَّةٍ قَائِمَةٍ
و هيچگاه نبود كه خدا آفريدگان را بىپيامبر بدارد، يا كتابى در دسترس آنان نگذارد، يا حجّتى بر آنان نگمارد، يا از نشان دادن راه راست دريغ دارد.
رُسُلٌ لاَ تُقَصِّرُ بِهِمْ قِلَّةُ عَدَدِهِمْ وَ لاَ كَثْرَةُ اَلْمُكَذِّبِينَ لَهُمْ
پيامبران كه اندك بودند و مخالفشان بسيار، و در دام شيطان گرفتار، در كار خويش درنماندند و دعوت حق را به مردم رساندند .
مِنْ سَابِقٍ سُمِّيَ لَهُ مَنْ بَعْدَهُ أَوْ غَابِرٍ عَرَّفَهُ مَنْ قَبْلَهُ
گاه پيامبر پيشين نام پيامبر پس از خود را شنفته، و گاه وصف پيامبر پسين را به امّت خويش گفته.
عَلَى ذَلِكَ نَسَلَتِ اَلْقُرُونُ وَ مَضَتِ اَلدُّهُورُ
زمان اين چنين گذرى شد، و روزگار سپرى
وَ سَلَفَتِ اَلْآبَاءُ وَ خَلَفَتِ اَلْأَبْنَاءُ
پدران رفتند و پسران جاى آنان را گرفتند
مبعث النبي إِلَى أَنْ بَعَثَ اَللَّهُ سُبْحَانَهُ مُحَمَّداً رَسُولَ اَللَّهِ صلىاللهعليهوآلهوسلم لِإِنْجَازِ عِدَتِهِ وَ إِتْمَامِ نُبُوَّتِهِ مَأْخُوذاً عَلَى اَلنَّبِيِّينَ مِيثَاقُهُ مَشْهُورَةً سِمَاتُهُ
تا آنكه خداى سبحان محمّد (صلّى اللّه عليه و آله) را پيامبرى داد تا دور رسالت را به پايان رساند و وعدۀ حق را به وفا مقرون گرداند، طومار نبوّت او به مهر پيامبران ممهور، و نشانههاى او در كتاب آنان مذكور
كَرِيماً مِيلاَدُهُ وَ أَهْلُ اَلْأَرْضِ يَوْمَئِذٍ مِلَلٌ مُتَفَرِّقَةٌ وَ أَهْوَاءٌ مُنْتَشِرَةٌ وَ طَرَائِقُ مُتَشَتِّتَةٌ
و مقدم او بر همه مبارك و موجب سرور، حالى كه مردم زمين هر دسته به كيشى گردن نهاده بودند، و هر گروه پى خواهشى افتاده، و در خدمت آيينى ايستاده،
بَيْنَ مُشَبِّهٍ لِلَّهِ بِخَلْقِهِ أَوْ مُلْحِدٍ فِي اِسْمِهِ
يا خدا را همانند آفريدگان دانسته، يا صفتى كه سزاى او نيست بدو بسته،
أَوْ مُشِيرٍ إِلَى غَيْرِهِ
يا به بتى پيوسته و از خدا گسسته
فَهَدَاهُمْ بِهِ مِنَ اَلضَّلاَلَةِ وَ أَنْقَذَهُمْ بِمَكَانِهِ مِنَ اَلْجَهَالَةِ
پروردگار آنان را بدو از گمراهى به رستگارى كشاند و از تاريكى نادانى رهاند.
ثُمَّ اِخْتَارَ سُبْحَانَهُ لِمُحَمَّدٍ صلىاللهعليهوسلم لِقَاءَهُ وَ رَضِيَ لَهُ مَا عِنْدَهُ
سپس ديدار خود را براى محمد (صلّى اللّه عليه و آله) گزيد و جوار خويش او را پسنديد
وَ أَكْرَمَهُ عَنْ دَارِ اَلدُّنْيَا وَ رَغِبَ بِهِ عَنْ مَقَامِ اَلْبَلْوَى فَقَبَضَهُ إِلَيْهِ كَرِيماً صلىاللهعليهوآله
و از اين جهانش رهانيد. او را نزد خود برد تا در فردوس اعلى نشيند، و بيش سختى اين جهان نبيند. پس بزرگوارانه او را ديدار ارزانى داشت
وَ خَلَّفَ فِيكُمْ مَا خَلَّفَتِ اَلْأَنْبِيَاءُ فِي أُمَمِهَا
و او ميراثى كه پيامبران مىنهند براى شما گذاشت
إِذْ لَمْ يَتْرُكُوهُمْ هَمَلاً بِغَيْرِ طَرِيقٍ وَاضِحٍ وَ لاَ عَلَمٍ قَائِمٍ
چه آنان امّت خويش را وانگذارند مگر با نشان دادن راهى روشن و نشانهاى معيّن:
القرآن و الأحكام الشرعية كِتَابَ رَبِّكُمْ فِيكُمْ
كتاب پروردگار در دسترس شماست
مُبَيِّناً حَلاَلَهُ وَ حَرَامَهُ وَ فَرَائِضَهُ وَ فَضَائِلَهُ وَ نَاسِخَهُ وَ مَنْسُوخَهُ وَ رُخَصَهُ وَ عَزَائِمَهُ وَ خَاصَّهُ وَ عَامَّهُ وَ عِبَرَهُ وَ أَمْثَالَهُ وَ مُرْسَلَهُ وَ مَحْدُودَهُ وَ مُحْكَمَهُ وَ مُتَشَابِهَهُ مُفَسِّراً مُجْمَلَهُ وَ مُبَيِّناً غَوَامِضَهُ
حلال و حرام آن پيداست، واجب و مستحب آن هويداست، ناسخ و منسوخش روشن، رخصت و عزيمت آن معيّن، خاص و عامش معلوم، پند و مثلهايش مفهوم، مطلق و مقيّدش پديدار، محكم و متشابهش آشكار، مجمل آن تفسير شده، و نامفهومش تعبير شده
بَيْنَ مَأْخُوذٍ مِيثَاقُ عِلْمِهِ وَ مُوَسَّعٍ عَلَى اَلْعِبَادِ فِي جَهْلِهِ
از حكمى كه بدانند و انجام دادنى است، و آنچه ندانند و واگذاردنى است
وَ بَيْنَ مُثْبَتٍ فِي اَلْكِتَابِ فَرْضُهُ وَ مَعْلُومٍ فِي اَلسُّنَّةِ نَسْخُهُ
حكمى است وجوب آن در قرآن معيّن، و نسخ آن در سنّت مبرهن
وَ وَاجِبٍ فِي اَلسُّنَّةِ أَخْذُهُ وَ مُرَخَّصٍ فِي اَلْكِتَابِ تَرْكُهُ
و حكمى كه سنّت گويد بايد، و كتاب رخصت دهد كه ترك آن شايد،
وَ بَيْنَ وَاجِبٍ بِوَقْتِهِ وَ زَائِلٍ فِي مُسْتَقْبَلِهِ
و حكمى كه در وقتى خاص بر مكلّف نوشته است، و چون وقتش سپرى شد تكليف هشته است
وَ مُبَايَنٌ بَيْنَ مَحَارِمِهِ مِنْ كَبِيرٍ أَوْعَدَ عَلَيْهِ نِيرَانَهُ أَوْ صَغِيرٍ أَرْصَدَ لَهُ غُفْرَانَهُ
و حرامهايى ناهمسان، با كيفرهايى سخت و يا آسان، گناهى بزرگ كه كيفرش آتش آن جهان است، و گناهى خرد كه براى توبه كننده اميد غفران است
وَ بَيْنَ مَقْبُولٍ فِي أَدْنَاهُ مُوَسَّعٍ فِي أَقْصَاهُ
يا آنچه مقبول، ميان دشوار و آسان است.
و منها في ذكر الحج وَ فَرَضَ عَلَيْكُمْ حَجَّ بَيْتِهِ اَلْحَرَامِ اَلَّذِي جَعَلَهُ قِبْلَةً لِلْأَنَامِ
از اين خطبه است كه حج را ياد كرده است زيارت خانهاش را فريضه كرد بر شما مردمان كه قبلهاش ساخت براى همگان، و آمدنگاه مسلمانان
يَرِدُونَهُ وُرُودَ اَلْأَنْعَامِ وَ يَأْلَهُونَ إِلَيْهِ وُلُوهَ اَلْحَمَامِ
تا بدان در آيند چون چارپايان و بدان پناه برند چون كبوتران
وَ جَعَلَهُ سُبْحَانَهُ عَلاَمَةً لِتَوَاضُعِهِمْ لِعَظَمَتِهِ وَ إِذْعَانِهِمْ لِعِزَّتِهِ
و دو نشانه براى دينداران: فروتنى برابر عظمت او، و اعتراف به عزّت او
وَ اِخْتَارَ مِنْ خَلْقِهِ سُمَّاعاً أَجَابُوا إِلَيْهِ دَعْوَتَهُ
و از آفريدگانش آن را گزيد كه چون دعوت او شنيد در گوش كشيد، و به جان و دل خريد .
وَ صَدَّقُوا كَلِمَتَهُ وَ وَقَفُوا مَوَاقِفَ أَنْبِيَائِهِ وَ تَشَبَّهُوا بِمَلاَئِكَتِهِ اَلْمُطِيفِينَ بِعَرْشِهِ
اينان به راه افتادند، و پا بر جاى پاى پيامبران نهادند، و چون فرشتگان گرد عرش بر پاى بندگى ايستادند .
يُحْرِزُونَ اَلْأَرْبَاحَ فِي مَتْجَرِ عِبَادَتِهِ وَ يَتَبَادَرُونَ عِنْدَهُ مَوْعِدَ مَغْفِرَتِهِ
بر سودهاى روز بازار عبادت هر دم فزودند، و به هنگام تشريف، مغفرت او را از يكديگر ربودند .
جَعَلَهُ سُبْحَانَهُ وَ تَعَالَى لِلْإِسْلاَمِ عَلَماً وَ لِلْعَائِذِينَ حَرَماً
خدا كعبه را براى اسلام نشان، و براى پناهندگان خانۀ امان ساخت،
فَرَضَ حَقَّهُ وَ أَوْجَبَ حَجَّهُ وَ كَتَبَ عَلَيْكُمْ وِفَادَتَهُ
رفتن به سوى خانه را واجب گرداند، و حقّ آن را بشناساند و بندگان را به زيارت آن خواند
فَقَالَ سُبْحَانَهُ وَ لِلّٰهِ عَلَى اَلنّٰاسِ حِجُّ اَلْبَيْتِ مَنِ اِسْتَطٰاعَ إِلَيْهِ سَبِيلاً وَ مَنْ كَفَرَ فَإِنَّ اَللّٰهَ غَنِيٌّ عَنِ اَلْعٰالَمِينَ
كه فرمود: «بر هركس كه تواند، زيارت خانه واجبى از سوى خداى بىانباز است، و آن كه سر باز زند خدا از جهانيان بىنياز است.»
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر بعدی:توصیف مردم پیش از بعثت پیامبرص و گروهی از مردم
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.